خرافات، سراسر بجای مذهب
دین به دو نیاز آدمیان پاسخ میگوید: اخلاقیات که پایه اصلی است، و معجزه که انسان پرورش نیافته بیآن نمیتواند جهان را بفهمد. منظور از اخلاقیات نه هر نظام رفتاری، مانند آخوندهای ایرانی است که ناپسندی جز در امور “ناموسی“ آنهم نه برای خودشان، نمیشناسند، بلکه ethics است به معنی ارزشهای تغییر ناپذیر که انسانیت را به فضیلت اجتماعی برساند. منظور از معجزه توضیح دادن پرسشهائی است که در وهم نمیگنجند تا هنگامی که علم پاسخشان را بیابد. همه دینها بر این دو ساخته میشوند. حتی دینهائی که پیامشان سراسر اخلاقی است مانند آئینهای زرتشتی، بودائی و بهائی، یا در دست تودههای عوام به رهبری پایگان مذهبی به معجزه آراسته (گاه آلوده) شدهاند یا، با گردن نهادن به نیاز روحی توده عوام، نسبنامه خود را به پیشگوئیها و معجزات میرسانند. در این میان مذاهبی هستند مانند هندوئیسم و شیعیگری که تعادل میان اخلاق و معجزه را پاک به سود دومی بر هم زدهاند و بیشتر در قلمرو میتولوژی و فولکلور قرار میگیرند.
شیعیگری با وارد کردن اصل امامت از جریان اصلی اسلام جدا شد ولی امامت بدون فرایافت (کانسپت) عصمت به معنی خطا ناپذیری، و “علم لدنی“ (نیاموخته و کسب نشده، همان فره ایزدی) صرفا مسئله جانشینی است و جاذبه دیرپائی ندارد. از اینجا درخت معجزه شاخ و برگ خود را میگستراند و از هر که نسبتی با امام داشته، صرفنظر از آنچه خود بوده و از آن برآمده است، قبله حاجات میسازد؛ و به امامی که در کودکی در چاه رفت و زندگی جاودان دارد میرسد و از آن هم میگذرد و تا دفترهای چاه جمکران در شهرهای گوناگون امتداد مییابد که تازهترین امامزادهها و جایگاههای پرستش و دریافت نذورات شدهاند. با چنین نظام اعتقادی و در دست پایگان مذهبی که ناچار با هر دینی میآید، معجزه اندک اندک میدان را بر اخلاقیات تنگ میکند و نظام رفتاری به پائینترین مخرج مشترک فرو میغلتد. این سرنوشت همه دینهاست، تا هنگامی که پیشرفت فرهنگی به مردمان احساس برآشفتگی و انزجار بدهد و دینمداران را به اندیشه اصلاح اندازد ــ چنانکه در آئین کاتولیک، بی دست زدن به اصلاح مذهبی، پیش آمد. آئین مسیح که خودش نمونه آزادگی و پاکی روان بود به یاری واپسماندگی مردمان و قدرت گرفتن پایگان مذهبی، چند صد سالی بخش بزرگی از جهان را در تیرگی قرون وسطا و فسادی که از واتیکان بهر جا پخش میشد فرو برد. در شیعیگری که نه از اختلاف اصولی بلکه از نبرد قدرت سرچشمه گرفت، سوء استفاده سیاسی از دین زمینه اصلی، و سهم پایگان (سلسله مراتب) مذهبی در فاسد کردن آئین و جامعه، بیشتر بوده است و تا دوران ما کشیده شده است.
چنانکه اشاره شد معجزه تا مراحل معینی از تکامل جامعههای بشری نیازی “طبیعی“ است. ولی معجزه که با توضیح دادن پدیدهها و پاسخ دادن پرسشهای بیرون از فهم آغاز میشود، همانجا نمیماند و برای توجیه و مشروعیت بخشیدن به گفتار و کرداری به کار میرود که با معیارهای عقلی و اخلاقی سازگار نیست؛ و در نتیجه هرچه نا معقولتر و سخیفتر میشود. تا جائی که هر زیبائی استعاری که در معجزه است ــ آذرخشی که سلاح زئوس است و آتشی که بر ابراهیم گلستان میشود ــ به خرافات مبتذلی میانجامد که بر زندگی روزانه میلیونها ایرانی حکومت میراند (ایران از بدترین نمونههاست.)
جمهوری اسلامی که با پیام برکشیدن اسلام به عنوان سرنوشت و بافت هستی جامعه ایرانی و از آنجا به کشورهای دیگر آمد، بیست و هفت سالی است که دارد فرایند فروکاستن اخلاقیات را به نظام رفتاری پستترین عناصر اجتماعی، و معجزه را به بدترین خرافات، کامل میکند و اکنون در مراحل پایانی این فرایند، مذهب را سراسر از درونه غیر خرافیاش تهی کرده است. امام زمان که نهایت جهانشناسی و الهیات شیعی است سرانجام به دست بی فرهنگترین (فرهنگ با “ف“ بزرگ) مردمان در هر لباس، چنان بالا رفته که همه شخصیتهای مذهبی اسلام و شیعیگری را زیر سایه برده است. آخوندها خواستند ایران را به سطح خود پائین آورند ولی بیشتر توانستهاند مذهبی را که همه اسباب کامرانی آنهاست به حد خودشان برسانند.
امروز بی دشواری میتوان گفت که توده مذهبی ایرانی از دین خود تنها چشمداشت عملی دارد ــ برطرف کردن مشکلات روزانه، رسیدن به خواستهای پیش پا افتاده که برای ایرانی معمولی دور از دسترس است. شیعیگری بویژه از دوران صفوی جامعه ایرانی را در مرخصی از خرد و اخلاق انداخت. اکنون آنچه از هزار و چند صد سال پیش به عنوان ابزار کارزار سیاسی و فرهنگی، اذهان پارهای مردمان هوشمند را به خود مشغول داشت و از پنج سدهای پیش سیر نزولی شتابان خود را به مجموعهای از مبتذلترین خرافات از سر گرفت، به دست فرمانروایان اسلامی خالص و بیواسطه، مردانی نه کمتر از آیتالله و حجتالاسلام، به درجه تازهای از انحطاط میرسد؛ و به دکتر سروش، که در پناهگاه اروپائیاش در سلوک روشنگری خود پیشتر و پیشتر میرود، جرئت داده است پرسش دیرین (علامه) محمد اقبال لاهوری را پیش بکشد: آیا شیعه با آموزه (دکترین) امامت، آموزهی خاتمیت پیامبر را نفی نمیکند؟
کسانی در این بحث ساختارشکن، جوانههای اصلاح مذهبی شیعه را میبینند و ممکن است حق داشته باشند. ولی اصلاح مذهبی در شیعه و اسلام بطور کلی بدون بیرون رفتن از بخش مهمی از جزم (دگم) مذهبی، ممکن نیست ــ چنانکه در همین برابر نهادن امامت و خاتمیت میتوان دید. اگر اصلاح مذهبی شیعه تنها با نفی بنیاد فکری آن امکان داشته باشد دیگر از اصلاح مذهبی سخن نمیتوان گفت. اصلاحگران مذهبی هم اکنون با پرسش راست آئینان (ارتدوکس) شیعی روبرویند که با این ترتیب از مذهب چه خواهد ماند و میخواهند چه برسر آئین بیاورند؟
۸ نوامبر ۲۰۰۵