جنگ هستی: مشروعیت، فروپاشی و بازتعریف نظم / الهه رامندی

امروز در ایران شاهد نوعی دوگانگی در احساس‌های مردم و اذهان اجتماعی هستیم: مردمی که هم از ویرانی زیرساخت‌ها و جنگ هراس دارند، و هم نظام سیاسی را دیگر نماینده خود نمی‌دانند. برای بخشی از جامعه، جنگ با اسرائیل نه دفاع از میهن، بلکه تداوم نزاعی است که حاکمیت در آن، خود را به‌جای نمایندۀ ملت نشانده است. بخش‌هایی این جنگ را حتی نوعی «تسویه‌حساب تاریخی» یا «انتقام نمادین» از نظمی می‌دانند که دهه‌هاست آنان را سرکوب و منافع آنان را نابود و حقوق انسانی‌شان را پایمال کرده است.

ER 4

جنگ هستی: مشروعیت، فروپاشی و بازتعریف نظم

الهه رامندی

در تاریخ منازعات ایدئولوژیک، گاه مسئله نه بر سر منافع، بلکه بر سر ماهیت است. در چنین تقابلی، دیگر جایی برای توافق‌های نیم‌بند باقی نمی‌ماند. جنگ میان جمهوری اسلامی ایران و اسرائیل – که حالا با ورود مستقیم ایالات متحده به مرحله‌ای بی‌سابقه رسیده – از این سنخ است: نزاعی که در آن، هر دو طرف نه صرفاً به دنبال منافع ژئوپلیتیک، بلکه در پی نفی کامل هویت وجودی طرف مقابل‌اند.

جمهوری اسلامی، از آغاز، موجودیت سیاسی و ایدئولوژیک خود را در نفی اسرائیل و مقابله با غرب تعریف کرده است. حذف اسرائیل، بخشی از زبان رسمی، شالودۀ بیانیه‌های متمادی و منطق مشروعیت ایدئولوژیک نظام بوده است. اسرائیل نیز، با دریافت تهدیدی که صرفاً زبانی نیست و بارها از سوی جمهوری اسلامی علیه این کشور صورت عملی یافته است، بقای خود را در استراتژی خنثی‌سازی این پروژه دیده است. با حمله سنگین ایالات متحده به تأسیسات هسته‌ای جمهوری اسلامی نظیر فردو و نطنز و دیگر مراکز کلیدی، این نزاع به مرحله‌ای وارد شده که نه قابل مهار دیپلماتیک است و نه بازگشت‌پذیر.

اهداف حمله به ایران از پیش کاملاً روشن بود: نابودی زیرساخت‌های غنی‌سازی، انهدام یا حداقل تضعیف و بازدارندگی توان نظامی و تهاجمی رژیم و ارسال پیامی آشکار مبنی بر ضرورت تغییر راهبرد آن. اکنون آشکار است که هدف غرب، صرفاً بازداشتن نیست، بلکه پیروزی کامل است؛ پیروزیی که تنها با تسلیم جمهوری اسلامی به شروط بین‌المللی و کنار گذاشتن شالودۀ ایدئولوژی تنش‌آفرین آن معنا می‌یابد. پذیرش این شرایط، به معنای رها کردن آرمان‌هایی چون محو اسرائیل و آزادی فلسطین و فروپاشی معنوی گفتمانی‌ست، با شاخصۀ اصلیِ تحریک و جنگ‌افروزی، که این نظام بر آن استوار شده است.

در سوی دیگر، ایران قرار دارد. اما نه به معنای نمودار یا پدیداری از وحدت ساختاری و پیوند میان دولت و ملت و منطبق بر نرم‌های پذیرفتۀ بین‌المللی. ایران، کشوری با ملتی تاریخی، منسجم و مقاوم است؛ اما حاکمیتی به ناروا که سال‌هاست  در رأس آن نشسته، اما از نمایندگی این ملت بازمانده و اساساً شایستگی این نمایندگی را ندارد. برخلاف تحلیل‌هایی که گمان می‌کنند ایران دچار فروپاشی اجتماعی است، اما آنچه عملاً فروپاشیده، تنها پیوند سیاسی و اخلاقی بین رژیم اسلامی و مردم ایران است.

بر همین مبنا، امروز در ایران شاهد نوعی دوگانگی در احساس‌های مردم و اذهان اجتماعی هستیم: مردمی که هم از ویرانی زیرساخت‌ها و جنگ هراس دارند، و هم نظام سیاسی را دیگر نماینده خود نمی‌دانند. برای بخشی از جامعه، جنگ با اسرائیل نه دفاع از میهن، بلکه تداوم نزاعی است که حاکمیت در آن، خود را به‌جای نمایندۀ ملت نشانده است. بخش‌هایی این جنگ را حتی نوعی «تسویه‌حساب تاریخی» یا «انتقام نمادین» از نظمی می‌دانند که دهه‌هاست آنان را سرکوب و منافع آنان را نابود و حقوق انسانی‌شان را پایمال کرده است.

این وضعیت گسست  و شکافی ایجاد کرده که، در ادبیات جامعه‌شناسی سیاسی به‌عنوان «شکاف مشروعیت» یا legitimation crisis شناخته می‌شود؛ وضعیتی که در آن، حکومت دیگر قادر به بازتاب دادن ارزش‌ها و خواست‌های عمومی از طریق نهادهای رسمی نیست، و رابطه‌اش با جامعه از درون دچار فرسایش و فروپاشی تدریجی شده است. در چارچوب تحلیلیِ یورگن هابرماس، چنین بحرانی زمانی رخ می‌دهد که نظم سیاسی دیگر توان بازتولید همبستگی اجتماعی از طریق سازوکارهای قانونی، دیالوگ و دیسکورس و نمایندگی را از دست می‌دهد. به‌رغم همۀ اینها، بدیل اجتماعی و سیاسی در ایران وجود دارد؛ اما در طول دهه‌ها سرکوب، تخریب جامعه مدنی، حذف نهادهای مستقل، و خشونت ساختاری، این بدیل هنوز مجال بروز، انسجام و حضور مؤثر خود را نیافته است.

حمله به تاسیسات اتمی جمهوری اسلامی نه‌فقط فیزیکی، بلکه سمبولیک و ساختاری بوده است. این تأسیسات برای جمهوری اسلامی، نماد «پیشرفت در برابر تهدید» و نماد «تداوم قدرت و آسیب‌ناپذیری خود» تلقی می‌شد. اما اکنون، از دست رفتن آن در نبود پشتیبانی اجتماعی، پیامد فراتری دارد: فروپاشی نمادها.

در همین حال، اسرائیل بر بستری از وحدت ملی حرکت می‌کند. افکار عمومی اسرائیل، برخلاف وضعیت ایران، در پشتیبانی از دولت و ارتش این کشور در این نبردِ موجودیتی، یعنی برای تداوم هستی خود، دچار تردید نیست. اسرائیل توانسته است بحران تهدید علیه هستی خود را به ابزار انسجام و نوعی وفاق ملی بدل کند. این تفاوت بنیادین، در بلندمدت، می‌تواند موازنه‌ قوا را به‌شدت دگرگون کند.

در این میان غرب، اسرائیل را نه‌فقط یک شریک استراتژیک، بلکه نماینده نظم لیبرال دمکراتیک در خاورمیانه می‌بیند. این هم‌راستایی میان مشروعیت داخلی و حمایت بین‌المللی، دقیقاً همان چیزی‌ست که جمهوری اسلامی فاقد آن است.

امروز، بحران نه صرفاً در میدان جنگ، که در ساحت مشروعیت، انسجام اجتماعی، و آینده قابل زیست برای ملت ایران رقم می‌خورد. جنگ، فراتر از مرزها و موشک‌ها، نشانه‌ای از فروپاشی الگویی از حکمرانی است که تنها از مسیر رادیکالیسم، سرکوب و حذف جامعه مدنی تداوم یافته است.

با این حال، قدرت نظامی، تسلیحات هوشمند و توان بازدارندگی، همچنان نقش حیاتی در معادلات منطقه‌ای دارند. اما این قدرت‌ها، بدون پشتیبانی اجتماعی و مشروعیت داخلی، فاقد عمق استراتژیک و دوام تاریخی‌اند.

در نهایت از دل این بحران سخت، آن‌ نیرویی سربلند خواهد کرد و باقی خواهد ماند که بتواند  مردم را نمایندگی کند، آینده‌ای جمعی ترسیم کند، و مشروعیت قدرت را بر پایه رضایت و رأی مردم بازسازی نماید.

و آن‌کس که این توان را از دست داده ـ even if armed ـ نه در ذهن مردم خواهد ماند، نه در حافظه تاریخ.