نمی دانم و اگر هم بدانم هیچ اهمیتی ندارد که آن زن انقلابی بود یا ضد انقلاب، پرستو بود یا پروژه بگیر، روانی بود یا سالم، هنجار بود یا هنجار شکن،حق داشت یا نداشت، رفتارش درست بود یا نبود، مادر بود یا فرزند، هر چه که بود من زنی تنها دیدم که میان تنهای ترسو، تنهایی و ترسویی همه ما را فریاد میزد!
حکایت ترسوها
- آدمها در مواجه با شرایط تنشزا مکانیسمهای جبرانی متفاوتی بروز میدهند. عصبانیت، پرخاشگری، آسیب زدن به خود و دیگران معمولیترین مکانیسمهای مواجه با آزردگیهای روحی و روانی هستند.
- یک زن به هر دلیلی لباسهایش را از تن درآورده و با بدن عریان، عصبانیت و شرایط بحرانی خود را نشان داده است. پیداست که در شرایط روحی و روانی طبیعی هیچ کس چنین شکل و شیوهای را نمی پسندد. انتخاب این رفتار حکایت از بحرانی عمیق و هیجانی شدید دارد.
- این که عریان شدن آن زن به خاطر تذکر پوشش نامتعارف بوده است یا به خاطر جای پارک نامناسب، تعادل روانی نداشته است یا با قصد و هدف این کار را کرده هرگز اهمیت ندارد. آنچه که من دیدم و برای من اهمیت دارد تنهایی آن آدم و ترس آدمهای حاضر در آن صحنه بود. من در آن صحنه آدمهایی را دیدم که بدیهیترین رفتارهای اجتماعی را بلد نبودند. نمیدانستند با یک آدم آشوب و آشفته چگونه باید مواجه شوند. شاید هم میدانستند اما نمیتوانستند؟ کسانی که در آن صحنه حضور داشتند گرخیده و گریخته به نظر میآمدند. دست و پای خودشان را گم کرده بودند. هوش و حواسشان سر جای خود نبود و تشخیص نمیدادند چه کاری درست و چه رفتاری نادرست است.
- صحنه عریان شدن آن زن و رفتار آدمهای اطرافش نشان داد که ما تماشاگران ماهری هستیم. کار ما این است که سوژهای پیدا کنیم و به تماشا بنشینیم. آدمهای آن صحنه ثابت کردند ما مردم مداخله و مسئولیت نیستیم و برای مواجهه با بحرانهای اینچنینی نه آموزش دیدهایم و نه آمادگی داریم.
- رفتار بهنجار آن بود که چند نفر از آدمهای آن صحنه بروند نزدیک آن زن. کنارش بمانند. دستش را بگیرند. با او حرف بزنند. همراهش شوند و با لباسهای خود و حتا اگر شده با تن و بدن خود حریمی امن برای یک آدم هراسیده بسازند و آرامش و اعتماد از دست رفته را به او بازگردانند.
- آن صحنه تابلوی گویای ترس و تنهایی جامعه ما بود. همه آن آدمها تنها بودند و ترسیده. بیهیچ تفاوتی. زنها ترسیده بودند و مردها تنها. مامورها سر درگم نشان میدادند. دانشجوها خام و خفتیده. بیتفاوتی همجنسها تباه کننده بود. هیچ نشانی از یک جامعه آگاه و سرزنده و مسئولیت پذیر وجود نداشت. جامعهای شقه شقه و آشفته را به نمایش گذاشتیم. هیچ کس در آن صحنه کار خودش را بلد نبود. هیچ چیز درست سر جای خود ننشسته بود.
- بیتفاوتی آدمهای اطراف آن زن نشانهای از تنهایی همگانی جامعه است. بی تعلقی. تعلیق ترس و تنهایی. آدمهایی که چون تنها هستند میترسند و چون میترسند در بزنگاهها تنها میمانند. آن صحنه نشان داد ما شهروندان بی پیوستگی و پشتوانهای هستیم.
- هیچ تاویل و تفسیری نمیتوانم برای این واقعه بنویسم. حق هیچ قضاوتی ندارم. تنها میتوانم بگویم زنی دیدم که مصیبت تنهایی خود را با بدن عریان برای تنهایی که ترسیده بودند فریاد میزد اما، نمیدانست که آدمهای ترسو پیش از آن که ترسو شوند کور و کر میشوند!
- نمی دانم و اگر هم بدانم هیچ اهمیتی ندارد که آن زن انقلابی بود یا ضد انقلاب، پرستو بود یا پروژه بگیر، روانی بود یا سالم، هنجار بود یا هنجار شکن،حق داشت یا نداشت، رفتارش درست بود یا نبود، مادر بود یا فرزند، هر چه که بود من زنی تنها دیدم که میان تنهای ترسو، تنهایی و ترسویی همه ما را فریاد میزد!
- او که عریان شده بود از تنهایی خود به میگریخت و آن آدمها فقط تن او را دیدند و چشمها و دستهایشان بر تنهایی او بستند. هیچ کس حتا نزدیک او نرفت. او زنی تنها بود که تنها ماند!
- آنچه من دیدم لخت شدن یک زن نبود عریانی یک اجتماع تنهای ترسیده بی تفاوت بود. نمایش تنهای تنها و ترسوهای تنها.