کیان و حیثیت ملت بودن، نزدیک به دوسدهونیم است که در جهان، از انقلاب فرانسه و یکسدهواندیست که در ایران، از انقلاب مشروطه، تثبیت شده است؛ اصلِ «حاکمیت ناشی از ملت است»، اصلِ «همۀ قوای مملکت ناشی از مردم است» و اصلِ «اقتدار اگر از ارادۀ ملت ناشی نشود قابل اعمال نیست»! حال اگر ملتها، در گزینش حکومتهایی که بر مبنای ارادۀ آنان حکومت نمیکنند، غفلت کردند، باید تلاش کنند تا غفلت خود را جبران کنند. و اگر جبران نکنند، حکومتهای فاسد میمانند و روند تضعیف و فروپاشی نیز ادامه خواهد یافت. بنابراین برای جلوگیری از نابودی فرّ ملتبودگی، مردمان باید خود راه «بازگشت به حاکمیت ملی» خویش را، به اتکای نیروی خود هموار کنند. هیج رژیم سرکوبگری یارای مقاومت در برابر عزم و ارادۀ ملتی منسجم و یکپارچه را، نخواهد آورد.
در دفاع از «مشروطۀ نوین» دلاور باشیم!
فرخنده مدرّس
بخش دوم
در بخش نخست این نوشته، ضمن تکیه بر اهمیت دفاع از مشروطیت، به مثابۀ «سرمشقی» که، به ضرورت و بر بستر تجربههایی که بر ما رفته است، باید «از آن فراتر» رویم، به بحث در بارۀ یکی از مضامین مهم و مشترک جنبش مشروطهخواهی دیروز و جنبش ملی امروز، یعنی «حاکمیت ملی» پرداختیم و گفتیم؛ مفهوم حاکمیت ملی دارای دو سویۀ درونی و بیرونیست. یعنی معنای آن، هم در مناسبات بیرونی تعیین کننده است و هم در مناسبات درونی. در آنجا توضیح دادیم که حاکمیت ملی در سویۀ بیرونی خود همچون بُرداریست که بر آن شاخصهای مهم، یعنی تعهد به مصالح کشور و منافع ملت قرار میگیرند و این شاخصها مبنای تنظیم مناسبات میان «ما» و کشورها و ملتهای دیگرند. بنابراین، پس از تعهد به اصل تمامیت ارضی، یکپارچگی ملی، تأمین امنیت درونی و بیرونی و امنیت مرزهای کشور، امر پایبندی به مصالح و منافع ملی، اصل راهنمای سیاست و در سیاست تعهد آور است. همچنین اشاره نمودیم که تأمین هرچه بیشتر منافع ملت و تضمین هرچه استوارتر مصالح کشور با ضریب توان ملی در تناسبی مستقیم قرار دارند. علاوه بر این، اقدام به آن تأمین و این تضمین، از وظائف دولتها و همچنین از مهمترین ضابطهها و معیارهای سنجش و داوری، در دست ملتها، در بارۀ نظامهای سیاسی یا حکومتهایشان، برای سلب یا ایجاب مشروعیت آنهاست.
برپایۀ این مقدمات بود که در آن بخش از نوشته، نشان دادیم؛ که جمهوری اسلامی، بر مبنای فلسفۀ اُمتگرایی خود و با کارنامۀ سیاهی که، در مسیر تحقق آن فلسفه، دارد، به اصل «حاکمیت ملی» ایران پایبند نیست. همچنین باید یادآور شویم که؛ اُمت جماعتیست از مؤمنانِ گردآمده بر یک دین که محصور در مرزهای سرزمینی نیست. لذا در سرشت امتگرایی، مرز، کشور، ملت، دولت و پایبندی به امنیت، مصلحت و منفعت آنها معنا ندارد. بنابراین نظام سیاسی که در نظر و در عمل تابع مصالح اُمت باشد، نمیتواند دولت یک ملت محسوب شود، زیرا، نه تنها به هیچیک از اصول و ضابطههایی که گفتیم پایبند نیست، بلکه اساساً در نظام فکریش آن ضابطهها نقشی ندارند. جمهوری اسلامی چنین نظامیست. در نتیجه نه تنها دولت ایران نیست و شایستگی ملت ایران را ندارد، بلکه همچون دشمن بیگانه و اشغالگری، با دستی باز بر منابع قدرت این کشور، بخش بزرگی از توان آن را به تاراج و به تحلیل برده و در حقیقت، در راه تحقق ایدهای مخبط و خلاف تاریخ و بر ضد روح زمان و با ایجاد تنش دائمی با دیگران، ایران را، در برابر عداوت کشورهای دیگر قرار داده و موجودیت آن را به خطر انداخته است.
علاوه بر این، در آن نوشته، بر ضرورت توجه به گسستناپذیری دو سویۀ درونی و بیرونی حاکمیت ملی، از آن رو، تکیه کردیم، چون قبول رسمی جمهوری اسلامی، در مناسبات بینالمللی، به عنوان «نمایندۀ ایران»، در عمل، جز ادامۀ روند آسیب مادی و معنوی از بیرون و درون به ملت ایران نیست. چون تضعیف ایرانیان قوای دفاع از مصالح کشور را به زوال میکشد و حفظ منافع ملت را ناممکن و روند فروپاشی کشور ـ ملت ایران تسریع مینماید. بر این گسستناپذیری تکیه کردیم، زیرا هنوز هم برای بسیاری، معنا و ابعاد این پیوند که با آغاز اندیشۀ سیاسی دوران جدید پدیدار شد، تفهیم نشده است. چون هنوز هم بسیاری «حاکمیت ملی» را تنها در سویۀ بیرونی آن مورد توجه قرار میدهند.
بیتردید چنین فهم ناقص و یک طرفهای ریشه در مناسبات ناگزیر بینالمللی، بر پایۀ یک اصل ضروری و کلی دیگر، یعنی ضرورت کوتاه نگهداشتن تجاوزگری بیگانگان دارد، اصلی که ضامن استقلال کشورها و اختیار دولتها در مناسبات درونی کشورهاست. به این معنا که در مناسبات بینالمللی، بر پایۀ اصل استقلال کشورها، هر «دولتی» حتا به قول دکتر طباطبایی، دولتهای «شتر گاو پلنگی» را نیز دولت یا نمایندۀ ملتها میدانند، بیاعتنا به اینکه آن نظام سیاسی «شتر گاو پلنگی» تا چه میزان از مشروعیت برخوردار است و تا کجا حقوق شهروندان خود را زیر پا میگذارد و یا چگونه همچون فرقهای تبهکار و مافیایی آن کشور را به دست غارت سپرده است. اما از سوی دیگر، بر پایۀ سلطۀ چنین دریافت یک سویهای از «حاکمیت ملی»، هر روز مردمان بیشتری زیر سلطۀ نظامهای فاسد سیاسی و دست باز آنان بر منابع شهروندان، مردمانِ بیشتری حداقل شرایط امکان زیست عادلانه و انسانی خود را از دست داده و هر روز به تعداد کشورهای فاقد توان و سرزمینهای فروپاشیده، فاقد امنیت، استقلال و حاکمیت و ناتوان در دفاع از خود، اضافه گشته که پیآمد ناگزیر آن ببار آمدن فاجعههای انسانی بیشتریست، از جمله از دست رفتن شاخص و فرّ کیانی «ملت» بودن!
کیان و حیثیت ملت بودن، نزدیک به دوسدهونیم است که در جهان، از انقلاب فرانسه و یکسدهواندیست که در ایران، از انقلاب مشروطه، تثبیت شده است؛ اصلِ «حاکمیت ناشی از ملت است»، اصلِ «همۀ قوای مملکت ناشی از مردم است» و اصلِ «اقتدار اگر از ارادۀ ملت ناشی نشود قابل اعمال نیست»! حال اگر ملتها، در گزینش حکومتهایی که بر مبنای ارادۀ آنان حکومت نمیکنند، غفلت کردند، باید تلاش کنند تا غفلت خود را جبران کنند. و اگر جبران نکنند، حکومتهای فاسد میمانند و روند تضعیف و فروپاشی نیز ادامه خواهد یافت. بنابراین برای جلوگیری از نابودی فرّ ملتبودگی، مردمان باید خود راه «بازگشت به حاکمیت ملی» خویش را، به اتکای نیروی خود هموار کنند. هیج رژیم سرکوبگری یارای مقاومت در برابر عزم و ارادۀ ملتی منسجم و یکپارچه را، نخواهد آورد.
باری در بخش پیشین به این نکته نیز، به صورت گذرا، اشاره نمودیم که؛ درجۀ اعتبار و اقتدار «حاکمیت ملی» در رویکرد بیرونی، با هدف نگهداری و تأمین مصالح و منافع یک کشور، که در تنظیم مناسبات با دولت ـ ملتهای دیگر بکار میآید، با نوع مناسبات شهروندی، با سطح توانایی و قدرت نیروهای درونی جامعه، پیوند مستقیمی دارد. به عبارت دیگر این «توان ملی»ست که میزان حفظ مصلحت و تأمین منفعت یک ملتی را تعیین میکند و مخزن تغذیه و افزایش «توان ملی» به وضع مردم و سطح معاش و بود و باش، سطح فرهنگی، درجۀ آزادی آنان برای شکوفایی و پویاییِ خلاقیتهای آحاد ملت و حد انسجام و امنیت درونی و در نهایت سطح حمایت مردمی از دولتها و مشروعیت نظامهای سیاسی… وابسته است. در اینجا لازم به کمترین اشاره هم نیست که جمهوری اسلامی، در درون عامل تحلیل، تنزل و تضعیت توان ملت و مردم ایران، در همۀ این زمینهها بوده است.
البته خود مفهوم «حاکمیت ملی» در کُنه خویش حامل این سطح از برداشت عمیقتر نیز هست. به این معنا که «حاکمیت» عبارت است از قدرت فائقه یا بالاترین قدرت در یک کشور، که از آنِ یک ملت است و مشروعیت اِعمال آن قدرت فائقه نیز از همان منبع، یعنی مردم، کسب میشود. مفهوم «ملی» که در پس آن قدرت فائقه یعنی «حاکمیت» میآید نیز ناظر و بیانگر تعلق آن قدرت به ملت است و نه هیچ منشأ دیگری. بنابراین منشأ و منبع تغذیۀ قوای یک کشور، ارادۀ مردم آن کشور است، یعنی همان ارادۀ پایمال شدهای را که جنبش ملی امروز در صدد بازگرداندن و استقرار دوبارۀ آن است.
با مراجعه به تاریخ مشروطهخواهی خواهیم دید که این دریافت سترگ و تاریخساز، یعنی «قوای مملکت از مردم ناشی میشود»، هر چند نه از درون بحثهای نظری، بلکه در عمل و به تجربه، برای نخستینبار، در ذهن روشن مشروطهخواهان علقه بست. دریافت روشنبینانهای که سرآغاز رویکرد پدران مشروطه، به ایران گردید و ایران، به همراه همۀ کاستیهای آن و ریشههای درونی عقبمانگی در آن و علت ضعف و ناتوانی عمومی و ملی آن، در کانون توجه ودلمشغولی آنان، قرار گرفت. و این یک خط پررنگی شد میان دوران قدیم و دوران جدید ایران، که از صد سالی پیش از انقلاب مشروطه، به تدریج در افق دید مشروطهخواهی نمودار و پررنگتر شد و در انقلاب مشروطه تثبیت گردید.
برای توضیح اهمیت نکتۀ فوق و چگونگی حصول آن، نگاهی به تجربۀ تاریخیِ جنبش مشروطهخواهی، از هنگام شکلگیری مقدمات این جنبش، یاری دهندۀ است. میدانیم که در اثر شکستهای پیاپی، که اوج آن، «وهن بزرگی» در پی شکستهای ایران در برابر روسیۀ تزاری بود، تا یک سدهای بعد، یعنی تا پیروزی انقلاب مشروطه و حتا دهههایی پس از این پیروزی، یکی از مهمترین مشکلات ایران رو یارویی مستقیم با بیگانگانی بود که نفوذ گستردۀ سودجویانه، مداخلهگرانه و استعماری بر سرنوشت ایران داشتند. چنانکه در مقطع پیروزی انقلاب مشروطه، حاکمیت ملی «ما» در عمل، توسط بیگانگان، شکسته و خدشهدار و پایمال شده بود؛ از جمله با انعقاد قرارداد معروف ۱۹۰۷ که: معاهدهای بود، میان دو کشور استعماری روس و انگلیس، بر فراز حاکمیت ملی ایران و بر فراز سر دولت ایران و حتا بدون اطلاع آن دولت از مضمون آن قرارداد… هرچند آن قرارداد از نظر ظاهری تمامیت ارضی ایران را به رسمیت میشناخت، اما با تقسیم ایران به سه منطقۀ نفود روس و انگلیس و “حیطۀ دولت مرکزی ایران” عملاً بر امر یکپارچگی حاکمیت ملی خدشه وارد و موجب شده بود که حوزۀ اقتدار دولت ایران و اِعمال حاکمیت ملی آشکارا و در عمل در حاشیۀ روسها و انگلیسها در داخل خاک کشور متوقف شود.
آنچه آن تجربه و تاریخ، یعنی تاریخ مشروطهخواهی ایرانیان و درگیری دیرپای پدران مشروطهخواهی با بیگانگان، به عنوان «مشکل اصلی»، را شگفتآور مینماید، این امر است که؛ آن منورالفکران، از آن رویاروییهای دشوار با دولتهای بیگانه استعمارگر، به دلیل نقض حاکمیت ملی ایران ، به منطق درونی شکستها و تعیینکننده بودنِ عامل ضعف و ناتوانی داخلی، رسیدند. آنان به درستی ریشۀ مشکل نفوذ و دخالت بیگانگان را در وضعیت نابسامان درونی یافتند. این دریافت مهم مشروطهخواهان، در توضیح داریوش همایون چنین تبیین شده است:
«پیشروان تجدد در ایران با یک ضرورت عملی و فوری روبرو میبودند. آنها شکست خورده در رویاروئیهای خود با روسیه و انگلستان، موجودیت ملی را در خطر میدیدند و چاره را در نیرومندی نظامی و اقتصادی میجستند و از آنجا به ضرورت گرفتن دانشهای اروپائی میرسیدند.» (صدسال کشاکش با تجدد ـ فصل اول ـ انقلاب نوگری و استبداد روشنرای)
این تبیین البته نکات کلیدی و روشنگری را در خود حمل میکند. اما پرسشهایی را نیز، به ضرورت فهم ماهیت مشروطهخواهی، در خود دارد، از جمله اینکه؛ آیا چنان رویاروییهایی میان مشروطهخواهان، با کشورهای استعمارگر زمان، سیاستمداران، روشنفکران و پدران مشروطهخواه «ما» را به نیروهای ضدغربی سراپا نفرت و ستیز علیه غرب و مهمتر از آن ضد آزادی و ضد ترقی بدل نمود، که «خاستگاه آن اروپای باختری بود»؟ آیا پدران مشروطه برای بازگرداندن حاکمیت ملی، بلافاصله دست به اسلحه شدند؟ و به جنگ با «سلطۀ جهانی امپریالیسم» و «استکبار» پرداختند؟ و همچنین این پرسش بسیار مهم که آیا، به دلیل آن چالشهای سترگ بر سر هستی و نیستی کشور و در رویاروییهای نابرابر با دولتهای استعمارگر، مشروطهخواهی ایرانیان به یک جنبش ضداستعماری و ضدغربی، بدل شد؟ یا اینکه در ذهنیت مشروطهخواهی و هواداران دوام و پیشرفت و قوام کشور اتفاق دیگری رخ داد؟
پاسخ به پرسشهایی از این سنخ را میتوان از سخنان دکتر طباطبایی، از جمله در جستار چهارم کتاب «ملت، دولت و حکومت قانون» استنتاج و اقتباس نمود. ایشان در آنجا، در بیاعتباری نسبتهایی که بعداً توسط روشنفکران تاریکاندیش به جنبش مشروطهخواهی ایرانیان، داده شد، توضیح میدهند که: «بافتن نظریههای ضداستعماری» در دهههای چهل و پنجاه به بعد خورشیدی توسط کسانی نظیر آلاحمد و مارکسیستهای وطنی به مشروطیت نسبت داده شد، که در حقیقت «تقلیدی از روشنفکران ضداستعماری در خود کشورهای استعماری» مانند فرانسه بود. وگرنه، به بیان این اندیشمند نظریۀ مشروطهخواهی و تاریخ آن: «پیکار با مشروطیت، و برای آن جنگی میان هواداران ترقی و پیشرفت و نیروهای واپسگرای تاریک اندیش بود.»
«جنگی در هواداری ترقی و پیشرفت» و در برابر «نیروهای واپسگرای تاریکاندیش» جز حرکتی در مسیر رشد و شکوفایی توان ملی، از مجرای تلاش در دگرگونی و اصلاح مناسبات درونی و بسامان کردن اوضاع کشور نمیتوانست متصور و ممکن باشد. چنین نگرشی به موضوع، که روح اصلی مشروطهخواهی بود، مستلزم تمرکز بر ایران و بر مناسبات درونی کشور، استقرار حاکمیت ملت و گسترش توان او به عنوان پشتوانۀ استقرار حاکمیت ملی در مناسبات بینالمللی، برای تأمین منافع و حفاظت از مصالح ملی بود.
در اینجا، در بخش پایانی این گفتار دو بخشی، نظری اجمالی به آغاز پیروزی مشروطیت میاندازیم، برای تکیه بر اولین دستاورد مشروطهخواهی ایرانیان، به مثابۀ نخستین خشت محکم و مدرنی که با پیروزی انقلاب مشروطه گذاشته، که بر آن میشد، بنای آزادی، ترقی، رشد و پیشرفت را، تا ثریا، ساخت. آن دستاورد عظیم یک اصل مدون قانونی بود که، به پشتوانۀ آن، ملت ایران، به رغم هزارهها موجودیت تاریخی، فرهنگی و بعضاً سیاسی، رسماً و قانوناً فره ملتبودگی خود را جلوهگر ساخت، در اصل بیستوششم متمم قانون اساسی مشروطه که میگوید: «قوای مملکت از مردم ناشی میشود.»
البته تردیدی نیست که در همان قانون اساسی مشروطه اصولی در محدودیت و بعضاً نقض این اصل بنیادین و مدرن نیز کاشته شد، که نیروهای مشروطهخواه و توان آنان را، که تنها به دوام و قوام و توسعه و پیشرفت ایران میاندیشیدند، در چالش و کشاکش دائمی قرار میداد. اما به رغم این آن خشت اول گذاشته و بر آن خشت نیز خشتهای دیگری، با دلاوری روشنفکری و دلیری اعمال اقتدار از سوی پادشاهان پهلوی، برای آن بنای آزادی و فخر ملی نهاده شد، تا ملت قوی گردد و شرایط مناسبِ امکانِ بود ـ و ـ باش او در حوزههای گوناگون حیات اجتماعی فراهم شود، تا از آن مجرا، ظرف «توان ملی» پرتر و دستها در اعمال حاکمیت ملی در سویۀ بیرونی آن بازتر و تقویت گردد. مشروطهخواهان و پادشاهان پهلوی، در خدمت عملی به مشروطیت، به کیاست دریافته بودند که مردم وقتی مقام ملت مییابند که بتوانند قوای مملکت خویش را خود تولید کنند. آنان به درایت فهمیده بودند که ملتی که از توان تهی شده باشد نمیتواند قوای مملکت را بازآفرینی و تضمین نماید. و دریافته بودند که توان ملت از وضع مردمان در درون و از پویایی و شکوفایی نیروهای آنان در مناسباتی آزاد و عادلانه تغذیه و رشد مییابد.
طبعاً در مورد آن اصل بنیادین و این اصلاحات که در جهت تقویت «ملت» و بنیاد او یعنی مردم ایران، در هفت دهۀ دورۀ مشروطیت بود، میتوان هزاران سطر نوشت و نشان داد که چرا و چگونه پایه و شالودۀ سویۀ بیرونی حاکمیت ملی در درون، در دل مردم و بر توان آنان قرار دارد. این درس نفیسیست که هواداران جنبش ملی امروز میتوانند از جنبش مشروطهخواهی دیروز بگیرند. چنین درسهای نفیسی در سنت مشروطهخواهی ما بسیار است، و لازمۀ گرفتن آن درسها گشاده نگه داشتن درهای تأمل و دفاع از آن سنت مدرن است.