پادشاهان پهلوی در اصلاحات خود در عمل پایبند به ذات مدرن مشروطیت، به مثابۀ دوران جدید ایران، بودند و از این منظرگاه، در قیاس با دورههای پیش و پس از خود، جایگاه تاریخی و استثنایی یافتند. مضافاً اینکه شناختِ حقیقتِ تاریخیِ مشروطیت، به معنای توانایی در روشن کردن مختصات جاییست که «ما» آنجا را خاستگاه اهداف و افکارمان دانسته و به مردم وعدۀ بازگشت به آن و آغازی دوباره از آنجا، برای پیشتر رفتن، را میدهیم. اگر مشروطیت روند تجدد ما است و در مدرنیته تکرار و توقف معنا ندارد، پس ایستایی بر ۱۲۸۵ و یا در جازدن در ماقبل ۱۳۵۷، با همۀ دستاوردهایشان، آغازِ ماندن و درجازدنِ تازهای در گذشته است. خاستگاه این توقف و درجازدنِ تازه، نفهمیدن نقش دستاورد، به منزلۀ شالودۀ حرکت بالاتر و پیشرفتهترِ بعدی، خواهد بود.
در دفاع از «مشروطۀ نوین» دلاور باشیم!
فرخنده مدرّس
زمانی که زندهیاد داریوش همایون در مورد روز مشروطه نوشت؛ «تنها روزی که مایه کشمکش نیست»، شاید آن هنگام، با تعبیری که از مشروطیت به معنای مدرنیته یا تجدد داشت و آن را آغاز نوگرایی و بسط آزادی و روند دگرگونی جامعه به سوی پیشرفت میدانست، تصور نمیکرد؛ روزی، آنهم پس از تجربۀ انقلاب ۵۷ و استقرار رژیمی سراپا دشمنی با نظام آزادی، ممکن است افرادی، به نام مشروطهخواهی، آنهم در میان طرفداران پادشاهی مشروطه، سربرآورند و چنان بادهای داغی، برخاسته از، به قول دوست عزیزی، «حفرههای فکری و فرهنگیِ واپسماندگی»، به مشروطیت بدمند که بعضاً کسان دیگری از همان جبهه، از هراس سوختن، به صرافت مسکوت گذاشتن هواداری خود از مشروطیت افتاده و درِ بحث را ببندند! حتا از «خیرِ» آوردنِ مفهوم مشروطه، در پسِ نام پادشاهی، به عنوان شاخص نوآئینیِ نظام پادشاهی ایران، صرفنظر کنند، آنهم با «نیتِ خیرِ» جلوگیری از «اختلاف» در صف هواداران پادشاهی مشروطه و پیشگیری از «شکاف» در صف پیکار ملی! اما چه کسیست که نداند، اولاً؛ همدلیِ سیاسیِ خالی از معنا و بیمحتوا، به مصداق یار شدنِ هر کس از پندار خود، خواهد بود که باب طبع خیالپردازان و پنداربافان است. و میدان انباشته از پندارها و خیالهای عوامانه، البته سازگار طبعِ روایتسازان سیاستباز است که در سوار شدن بر توهم و تخیلِ عوام چابکترند.
در ثانی؛ با «ما» یا بدون «ما»، بحث در مورد مشروطیت ایران با روایتهای گوناگونی برای مقاصد دیگری، که از اساس در تعارض با روح تجددگرایی و آزادیخواهی مشروطیت است و به زیان ایران خواهد بود، در میان اصلاحطلبان و در اطاقهای «فکر» آنان و به تازگی از سوی مارکسیستهای سابقاً لنینیست در جریان است. بوی استقبال مردم از بازگشت به پادشاهی مشروطه، شامۀ آنان را بشدت برانگیخته و افکار روایتساز و دستهای تبلیغاتی عوامفریبانهشان را بکار انداخته است. بنابراین، سکوت «ما» در دفاع از مضامین مدرن مشروطیت، و به همان نسبت کوتاهیمان در دفاع تجددخواهانه از ایران و به همان میزان سستی در دفاع از پادشاهی نوآئینمان، نادرست است! هرچند که هر یک از این سه رکن، به هر دلیلی، میتوانند موجب اختلاف شوند، اما چارۀ اختلاف روشنگری بیشتر است نه بستن درِ بحث!
از رفتن به عمق موضوعات، ارائۀ نظرات مستند به دانش سیاسی و تجربۀ تاریخی و همچنین از شنیدن نظرات و استدلالهای دیگری نباید گریخت! از اختلاف نباید هراسید! بلکه بحث را باید به ژرفا برد و اختلاف را باید مهار کرد! به معنای دیگر، ماهیت و جایگاه اختلاف را باید در سنجش با مبانی جنبش ملی و با سطح پیشرفتهتر مطالبات آن، تعیین نمود. چنانچه، در این سنجش، اختلاف فرعی باشد و مبانی و اهداف جنبش ملی را به زیر پا نگذارد، باید آن را کنار گذاشت. یعنی باید توانست، به قول داریوش همایون، با هم توافق کرد، که در این نکته توافق نداریم! نباید آن را به جنگ «هستی و نیستی» یا میدان ناسزاگویی و تحریکات «سایبری» بدل نمود! اما چنانچه کسانی، گفتارشان، به مصداق «مرغ یکپا» و «حرف مرد یکی» یا رفتارشان بهانهجویی در ناسازگاری و روش آنان لشکرکشی توئیتری باشد، لاجرم باید یا در فهمشان از سیاست شک کرد یا در نیتشان تردید! واکنش عاقلانه در چنین صورتهایی نیز روشن است؛ کشیدنِ خط بیاعتنایی و بستن حلقۀ انزوا به دور چنین روشها، کنشها و گفتارهایی!
از آن گذشته، میدانِ سیاسیِ خالی از اختلاف وجود ندارد. همانطور که، تضاد و تعارض، ذاتی جامعه است. همانطور که جامعۀ انسانی را نمیتوان از تضاد و تعارض خالی نمود، اختلافِ نظر سیاسی و امکان برداشتهای مختلف در بارۀ رخدادهای تاریخی و اختلاف در ارزیابی از تجربههای گذشته را نیز نمیتوان از میدان فعالیت سیاسی روبید، یا با فرار از بحث، فرصت را به رشد نظرات و تفسیرهایِ واپسمانده از موضوعات داد. چنین واکنشی، خاصه از سوی «ما»، خطر تکرار تجربهای تلخ با نتایج تلختری را به همراه خواهد آورد. همانند تجربۀ سکوت نمایندگان اندیشۀ ملی و رها کردن میدان بحث و حتا وادادن نیروهای آن اندیشه، در برابر تدارکات گفتمانی انقلاب ۵۷ توسط نیروهای چپ و مذهبی. آن میدانِ خالی از نیروهای مدافع ایران، مدافع مشروطیت و مدافع پادشاهی، فرصت را به گسترش افکار آنانی داد که ایرانگرایی، تجددخواهی و پادشاهی را به شکست کشاندند و راههای توسعه و ترقی و مسیر گسترش نهادهای حافظ آزادیهای فردی و اجتماعی را مسدود کردند، شرایط امکان پیشرفت تدریجی کشور به سوی یک جامعۀ باز و آزاد، بر بستر امنیت ملی، را ویران نمودند، فلاکت و فساد و فروپاشی را گستراندند و کشور را به خطر انداختند.
در مواجهه با چنین خطراتی، نادرستترین واکنش خودداری از دفاع از مشروطیت از سوی هواداران پادشاهی مشروطه و پشتیبانان جدی جنبش ملیست. و بالاترین کاستی و ضعف در دفاع از آنچه که حقیقت تاریخی اصلاحات و دستاوردهای پادشاهان پهلویست. پادشاهان پهلوی در اصلاحات خود در عمل پایبند به ذات مدرن مشروطیت، به مثابۀ دوران جدید ایران، بودند و از این منظرگاه، در قیاس با دورههای پیش و پس از خود، جایگاه تاریخی و استثنایی یافتند. مضافاً اینکه شناختِ حقیقتِ تاریخیِ مشروطیت، به معنای توانایی در روشن کردن مختصات جاییست که «ما» آنجا را خاستگاه اهداف و افکارمان دانسته و به مردم وعدۀ بازگشت به آن و آغازی دوباره از آنجا، برای پیشتر رفتن، را میدهیم. اگر مشروطیت روند تجدد ما است و در مدرنیته تکرار و توقف معنا ندارد، پس ایستایی بر ۱۲۸۵ و یا در جازدن در ماقبل ۱۳۵۷، با همۀ دستاوردهایشان، آغازِ ماندن و درجازدنِ تازهای در گذشته است. خاستگاه این توقف و درجازدنِ تازه، نفهمیدن نقش دستاورد، به منزلۀ شالودۀ حرکت بالاتر و پیشرفتهترِ بعدی، خواهد بود.
پشتیبانی از پیکار ملی در میدان عمل، که جبهۀ اصلیاش در داخل میهن است، وظیفۀ مهمیست، که راه انجام و ضرورت آن سازماندهیِ هر چه گستردهترِ نیروهایِ مدافع جنبش ملی، تحت رهبری شاهزاده رضا پهلوی، حفظ روحیۀ پیکار مردمی و تشویق مقاومت در برابر نظام ارزشی پوسیدۀ رژیم اسلامی در درون و مخالفت با تنشآفرینیهای آن در بیرون از مرزهای کشور است. ضرورت آن پشتیبانی و اهمیت این سازماندهی، در شرایط بحرانی کنونی از هر زمان دیگری بیشتر شده است. ارتباطات گسترده و وسیعترین همسویی در صف پیکار ملی از مهمترین پیششرطهای هشیاری و آمادگی ملیست. جمهوری اسلامی از درون پوسیده و فروپاشیده است. چندانکه این نظام و رهبری آن از نظر سیاسی، در حفظ وفاداری و یا کنترل حتا درونیترین لایههای نزدیک به خود، دیریست در عجز کامل بسر میبرند، بهطوری که هر محفلی در درون و در حاشیۀ قدرت ساز خود را میزند، و همزمان، ساز گروه رقیب را با زور یا تبلیغات، بر سر آن دیگری خرد میکند.
اما مهمتر آنکه، دستگاه نظامی ـ امنیتی و فرماندهان سپاه پاسداران، به عنوان «هستۀ سخت» نگاهدارندۀ رژیم اسلامی، از نظر فقدان روحیۀ وفاداری و از منظر گسست درونی، به پنیرِ سوراخ سوراخ سوئیسی شباهت یافته است. این وضعیت وظیفۀ ایرانیان و نیروهای دلبستۀ ایران را در برابر طوفانهای در راه سنگینتر از همیشه کرده است. منطقاً در این شرایط جلب پیکرۀ روحیهباخته و مأیوس رژیم به صف حمایت از مردم از زمرۀ وظایف مهم است. جلب اعتماد پیکرۀ نظامی، به فردای پیروزی جنبش ملی بر رژیم اسلامی بسیار اهمیت دارد. آنها باید بدانند که آینده ایران و آیندۀ خودشان، به عنوان نیروی نظامی، با وجود جمهوری اسلامی، که هر روز امکان تهدیدی نابرابر و چالش جدیدی علیه امنیت ملی میآفریند، در خطر جدیست. همچنین این نیرو باید بداند و مطمئن شود؛ حضور شاهزاده رضاپهلوی در رأس پیکار ملی ایرانیان و در صدر سیاست ایران، تنها امکان و تنها چتر ایمنیست که پیکرۀ نیروهای انتظامی و نظامی رژیم میتوانند به زیر آن پناه آورند و از خطرات و آسیبهای بیشتر به خود، به کشور پیشگیری کرده و عزت از دست رفتۀ خویش نزد ملت را از نو بیآفرینند. آنها باید بدانند که حمایت آنان از مبارزات مردم ایران ضامن پیروزیست. اما چنین دریافتی از موقعیت خود توسط این پیکره، مستلزم روند پیکاری سازمانیافته و رهبری قوی و محسوس با اهداف روشن در عمل است.
اما به موازات پیکار در عمل، همچنین پیکار در گفتار و هدایت بحث، در جهت دفاع از آرمانهای جنبش ملی نیز وظیفۀ مهمیست، جنبشی که، در مدرن بودن اهداف خود، همسرشت مشروطیت و نخستین هدف آن، پس از پیروزی بر جمهوری اسلامی، احیای دولت ملی، تأمین امنیت ملی و سپس بازگشت به نظم پویای اجتماعی و امکانِ زیست مجدد در فرهنگ تجدد، و در ادامۀ مشروطیت، است. انجام بهینۀ این وظیفه، یعنی پیکار در گفتار، مستلزم شناختن مضامین نهفته در ظرفیت مشروطهخواهی، به مثابۀ یک تجربۀ تحقق یافته است، که برخی از دشوارترین، در عین حال مدرنترین مضامین آن، در عمل از مجرای اصلاحات مهم پادشاهان پهلوی تحقق یافته و صورت قانونی به خود گرفتند، آنهم در جامعۀ ایرانی که، پس از پیروزی مشروطت، چندان الگوی پیشرفت و گام به جلو نبود. هر طرح اصلاح حقوقی، اجتماعی و فرهنگی در آن زمان با دشواریهای بسیار و با مقاومتها و ممانعتهای فراوان نمایندگان واپسماندگی رو ـ در ـ رو میبود. با پیکار در گفتار و با تسلط بر بحث، به نیروهای واپسمانده نباید فرصت داد که از فرصت سکوت ما استفاده کنند و تارهای افکار عقبمانده خود را، با سوءاستفاده از شرایط بحران، بدور ظرفیت مدرن و مضامین نوین مشروطیت ایران بتنند!
در میان مهمترین و زایندهترین مضامین مدرنی که هم از آرمانهای مهم جنبش مشروطهخواهی و هم از آن روحی برمیخاست که صورتی از آن در مواد مختلف قانون اساسی مشروطه و متمم آن تبلور یافت، اصل «حاکمیت ملی» بوده است، که شاهزادهرضا پهلوی بارها، در بیانیهها و سخنان خود، بر هدف بازگشت به آن تکیه کردهاند. اینکه برای جنبش ملی ایرانیان، بار دیگر، بازگشت به «حاکمیت ملی» به صورت یک مطالبۀ کانونی درآمده است، نه همچون دورۀ جنبش مشروطهخواهی به دلیل از میان رفتن استقلال ایران و تقسیم عملی خاک کشور به دست بیگانگان، به انضمام سلطۀ خودکامگی، بلکه هدف بازگشت به «حاکمیت ملی» امروز، از سرشت استبدادی و فلسفۀ تبعیضآمیزِ جمهوری اسلامی، به انضمام ماهیت امتگرای اسلامی آن برمیخیزد. سرسپردگی به اسلام سیاسی و به امت اسلامیِ مندرج در فلسفۀ حکومتی این رژیم، در تعارض آشکار با ملت بودن ایرانیان و در ستیز با حق حاکمیت این ملت و ایجاد آشوب در امنیت ملی ایران قرار دارد. در صورتی که «حاکمیت ملی» اصل بنیادینیست که تنها بر پایۀ آن میتوان به اجتماع پیشرفته انسانی، به معنای یک جامعۀ واقعی دست یافت که مردمان آن شهروندانی آزاد و با حقوق برابر در چهارچوب حکومت قانون با اهداف ملی باشند.
به این ترتیب، در همین قیاس فشرده، میان پیکار امروز و مطالبات جنبش ملی با پیکار مشروطهخواهی و مطالبات آن، به اصل بنیادین و مشترک، میان آن دو جنبش، یعنی همان اصل «حاکمیت ملی» و دو وجه پایهای، یعنی دو رویکرد بیرونی و درونی آن اصل، برمیخوریم که این دو وجه در پیوندی جداییناپذیر با یکدیگر قرار دارند. پیش از پیروزی انقلاب مشروطه، به دلیل حضور بیگانگان در خاک ایران و اشغال بخشهایی از خاک کشور و به دلیل حاکمیت خودکامگی بر مردم ایران، اصل «حاکمیت ملی» در عمل، در رویکرد بیرونی شکسته و خدشهدار بود و در مناسباتِ درونی از اساس وجود نداشت. امروز هرچند ایران به ظاهر زیرپای بیگانگان نیست، اما جمهوری اسلامی، بنا بر فلسفۀ تبعضآمیز و ضدآزادی و سلطۀ قانون شرع، در رویکرد درونی ناقض حق حاکمیت مردم ایران است. این رژیم همچنین به دلیل التزام خود به دفاع از امت اسلامی، و عملکرد در این مسیر، در واقع موجب نقض «حاکمیت ملی» رو به بیرون است. بنابر این جمهوری اسلامی، به مثابۀ هم دشمن خارجی و هم دشمن داخلی با هر دو جنبۀ «حاکمیت ملی» در مقام دشمنی با ملت ـ کشور ایران برآمده است.
آنچه به وجه بیرونی «حاکمیت ملی» ایرانیان معنا میبخشد و پاسداری و تأمین آن وظیفۀ انحصاری دولت این ملت است، دفاع از مصالح کشور و منافع ملت در روابط با دولت ـ ملتهای دیگر است. اما پیش از آن، بنیادیترین اصول تحقق «حاکمیت ملی»، که استقلال کشور نیز تبلوری از آن است، در درجۀ نخست اصولی هستند که تعهد به آنها در الویت قراردارند و عبارتند از؛ حفظ تمامیت سرزمینی، تأمین امنیت درونی و بیرونی، تضمین ثبات و امنیت مرزهای کشور، دفاع از انسجام و یکپارچگی ملت. تنها در این چهارچوب بنیادین است که میتوان، به تحقق و استواری «حاکمیت ملی» در دو وجه بیرونی و درونی آن اندیشید. کارنامۀ رژیم اسلامی در هر دو زمینه یکی از سیاهترین کارنامههاست. امنیت و ثبات از ایران رخت بربسته، مرزهای ایران ناامن است، امنیت درونی و امنیت مردم ایران و آیندۀ فرزندانشان با چالشهای اساسی مواجهه و در اثر تنشآفرینیها و سیاستهای جنگافروزانۀ رژیم از یک سو و قرار دادن معیار باطل اسلامی در تعیین دوست و دشمن از سوی دیگر، به امنیت ملی کشور آسیبهای اساسی وارد شده است. اما سیاهی این کارنامه، که قربانی شدن مصالح کشور و منافع ملت، پیامد منطقی آن است، نه از بیکفایتی و بیلیاقتی رژیم و کارگزاران حکومتی، این یا آن بند از قوانین آن، بلکه همانطور که گفته شد، تنها از ماهیت اسلامی و از فلسفۀ امتگرای آن برمیخیزد.
هر ملتی، در تفکیک از ملت و کشورهای دیگر، علاوه بر مرزهای جداگانۀ سرزمینی و استقلال و اقتدار در اِعمال حاکمیت خود، دارای مصالحیست که این مصالح بنیاد سیاست و شالودۀ تنظیم مناسبات و روابط میان ملتهای جداگانه است و دولت هر ملتی، در چهارچوب آن اصول بنیادین، ملزم به تأمین مصالح آن کشور و ملت آن است. اما جمهوری اسلامی بر پایۀ فلسفۀ حکومتی و برمبنای تصمیمات و اعمال خود، آشکارا نشان میدهد سر و دل در گروِ ایدۀ بغایت فاسد و ارتجاعی احیای «امت اسلامی» دارد. ایدۀ امت در سرشت خود ضد دولت ـ ملت و تضعیفکننده و شکنندۀ مرزهاست. امت مرز، منفعت و مصلحت ملی نمیشناسد. جمهوری اسلامی در راه تحققِ این هدفِ واهی، یعنی «امتی» که نه وجود دارد و نه قابل احیا است، و از اساس تباهی در ذاتش است، تا کنون هزینههای مادی و معنوی و فرهنگی سنگینی به ملت ایران تحمیل کرده و امنیت ملی و اساساً هستی ایران را به خطر انداخته است. چنین رژیمی ماهیتاً و منطقاً نمیتواند مصالح ملت و کشور را تأمین یا حتا در نظر داشته باشد.
حاصل عمر رژیم اسلامی، در چهلواندی سال گذشته، قرار دادن کشور در محاصرۀ خصمانهای از بیرون است. رژیم در ضعف تدریجی خود، در عمل ایران را، برای هر یک از همسایگان به کانون باجخواهی بدل کرده که تنها یکی از نتایج آن روند بسته شدن هر روزۀ منفذی از منافذ راههای بقای رو به رشد و توسعه ایران بوده است. علاوه بر این جمهوری اسلامی برای حفظ خود، در موضع آتشافرزوی و جنگ و خونریزی در منطقه، علیه اسرائیل و علیه آمریکا، در عمل وارد مناسبات و مبادلاتی با کشورهایی شده است که نتیجۀ آن جز از دست رفتن استقلال ایران و منافع بلند مدت کشور نخواهد بود. افزون بر همۀ اینها، انتقال نیروهای غارت و سرکوب و توحش و تعصب دینیِ بیگانه به درون و عدم محافظت از مرزهای کشور و تحمیل خیل مردمانی با سطحِ بس نازل فرهنگی و با درجهای بس نازلتر از انتظارات انسانی به جامعۀ ایران، آینده را تیره و تارتر کرده است. ایران بی در و پیکر و از درون ناتوان شده است. و رژیم اسلامی در تداوم هر روز از عمر خود، در عمل موانع بزرگتری بر سر راه آیندۀ ایران قرارداده که بیتردید دولت آیندۀ ایران را با چالشهای عظیمی رو ـ در ـ رو نموده و روند رشد و ترقی احیای امنیت درونی و بیرونی، بازگرداندن انسجام ملی، استقرار نظم قانونی، توسعه اقتصادی و سیاسی و رشد فرهنگی، را کُند خواهد نمود. این مسئله به انضمام فساد و فروپاشی سراسری در نظام اداری، قضایی، نظامی، انتظامی و اقتصادی کشور، ما را در بازگشت به تحقق درونی «حاکمیت ملی»، با مشکلات اساسی مواجه خواهد نمود.
استقرار «حاکمیت ملی» در جنبش مشروطهخواهی و استقرار حکومت قانون، در ایرانِ صدواندی سالِ پیش بر بستر شرایط، مشکلات و موانع دیگری، در دستور کار مشروطهخواهان و دولت ملی ایران قرارگرفت. و امروز جنبش ملی ایران زیر فشار مشکلات، موانع و دشواریهای دیگری، امر احیا و استقرار «حاکمیت ملی» آسیب دیدۀ ایران را در دستور کار و هدف خود قرارداده است. اما چه در آن زمان و چه امروز هدف اصلی حفاظت از دوام و قوام کشور و ملت بوده است که در هر دو زمان بهترین دفاع از مصالح کشور و بالاترین درجۀ تأمین منافع ملت، در گام نخست، تأمین و استقرار امنیت ملی از مسیر جلب اعتماد و اطمینان جهانیان و همسایگان به اهداف ترقیخواهانه، استقلالطلبانه و بیش از همه صلحجویانۀ ایرانیان بوده است. ما، در کنار تداوم پیکار علیه جمهوری اسلامی، همچنین باید تلاش کنیم تا جهانیان نیز به چنین اهدافی نزد ایرانیان باور آورده، اولاً، ملت ایران را از رژیم اسلامی تفکیک کرده و ثانیاً، از پیکار ایرانیان علیه این رژیم حمایت نمایند. یکی از وجوه بیبدیل بودن نقش شاهزاده نیز در ایجاد اعتماد و امید در میان مردم ایران از یکسو جلب اعتماد دولتهای قدرتمند جهان در دفاع از پیکار ایرانیان از سوی دیگر است. با وجود ایشان و اقداماتشان، در ایجاد و حفظ این اعتماد دو سویه ما در بازگشت به «حاکمیت ملی» خود طوفانهای کنونی و آینده را با دشواری کمتری پشت سرخواهیم گذاشت و آنگاه خواهیم توانست به بُعد درونی آن «حاکمیت»، که نطفهاش با پیروزی انقلاب مشروطه گذاشته و زمین باروریش با اصلاحات پادشاهان پهلوی آماده شد، واقعیتی پایدار ببخشیم. به این بخش از سخن در نوشتۀ دیگری باز خواهیم گشت.