در یکی از نشستهای اخیر «ایران کجاست؟» که به همت موسسه آتوسا و آسیانیوز ایران برگزار میشود، نشستی با حضور علی هادوی با عنوان «ایرانراه: روایتی نوین از ایده ایران» برگزار شد و ایشان تلاش کرد تا نشان دهد که ویژگی اصلی و طبیعی ایران، با مفهوم «راه» قرابت دارد و نه مفهوم «شهر».
نسبت زیست مردم ایران با مفاهیم «شهر» و «راه»
امید غیاثی، دانشجوی دکتری تاریخ
در یکی از نشستهای اخیر «ایران کجاست؟» که به همت موسسه آتوسا و آسیانیوز ایران برگزار میشود، نشستی با حضور علی هادوی با عنوان «ایرانراه: روایتی نوین از ایده ایران» برگزار شد و ایشان تلاش کرد تا نشان دهد که ویژگی اصلی و طبیعی ایران، با مفهوم «راه» قرابت دارد و نه مفهوم «شهر».
در این گفتگو روایتی از تاریخ و مفهوم ایران بیان شد که میتوان زوایایی مهم از آن را با تکیه بر جایگاه مردم ایران نقد کرد. خلاصه کلام هادوی در این نشست آن بود، که تا پیش از دوران جدید و نیمه دوم عصر ناصری، زندگی مردم ایران با مفهوم «راه» معنا مییافت و در یک شیفت پارادایمی، به نظر ایشان ناصواب، از این دوره تحت تاثیر اندیشههای جدید ذیل مفهوم «شهر» تلاش شد تا زیست مردم ایران به مفهوم پولیس یونانی نزدیک شود!
هادوی بدون آنکه به صورت مستقیم اشاره کند، تلاش میکند از مفاهیم مارتین هایدگر، فیلسوف برجسته آلمانی برای دعوی خود استفاده کند و تأسی او به مفاهیم «در راه بودن»، «وجود» و…نشان از استفاده او از مفاهیم هایدگر دارد.
در آغاز سخن، وی با طرح ادات پرسشی «کجاستی» به جای ادات دیگری همانند «چیستی»، میگوید که کجاستی برخلاف ادات دیگر، میخواهد به جای تحمیل ما، بگذارد خود موضوع سخن بگوید! مسئله اصلی نگارنده در همین طرح هایدگری نهفته است.
فلسفه هایدگر ظرافت و پیچیدگیهایی دارد که در صورت عدم دقت در فهم و کاربست آنها، به ویژه در حوزه سیاست، میتواند مشکلزا شود. امری که در تحلیل هادوی هویداست. این نکته که موضوع خودش سخن بگوید، تحت تاثیر تلاش هایدگر برای مدام به عمق رفتن در خاستگاه تفکر و فلسفه است و تلقی او از عبارت آلمانی Es weltet(عالم میعالمد)، به دنبال توضیح امر همواره پیشینی است که پیشاپیش ما در جهان حضور دارد و به سوژه خاصی ارجاع ندارد. بحث هایدگر ظرایف و نکاتی دارد که به نظر در تحلیل هادوی غایب است و هر چه جلوتر میرویم، تحلیل از ایران به مثابه راه، به بیراهه میرود.
هادوی یکی از ویژگیهای مهم ایران به مثابه راه را بدون مرز بودن میداند و تلاشش بر آن است تا توضیح دهد کجاستی ایران یعنی جغرافیایی تثبیت نشده و ویژگی در میانه بودن این ایران را هم بدون مبدا و مقصد بودن میداند.
بهرغم این ادعا، هادوی به نظر تنها به مرزهای سیاسی ایران نقد وارد میکند، زیرا این ایرانراه را از غرب چین تا مدیترانه در نظر میگیرد و به صورت ضمنی خودش مرزی برای این ایران مدنظر قرار میدهد. در واقع، نقد او به ایران به مثابه شهر، نقد یک واحد سیاسی و هویتی به نام ایران است که امروزه میشناسیم، اما در درون مرز گسترده ادعایی خود که نه ملی بلکه منطقهای است، توضیح میدهد تمامی جنگهای رخ داده و هجومهای صورت گرفته در تاریخ ایران، حملات دولتی به دولت دیگر بوده است و این قانونگذاران و سیاستمداران بودند که این گستره را به آشوب میکشیدند.
او معتقد است که مردم در این گستره به مثابه ایرانراه، در کجاستی خود زندگی میکردند و زیستی طبیعی داشتهاند! به این توضیحات میتوان نقدهای جدی وارد کرد. افزون بر اینکه هادوی برخلاف نقدش به مرز، در نهایت باز هم مرزی نسبی برای گستره این ایران در نظر میگیرد، این ایراد به نظر او را میتوان وارد دانست که اگر مردمان این گستره یک زیست طبیعی داشتهاند، چگونه میتوان به عنوان نمونه حمله مغولان به ایران را توضیح داد؟ نحوه مواجهه ایرانیان آن زمان با این هجوم چگونه بوده است؟ آیا تنها مانند نظر هادوی، آن را جنگی میان حکومتها میدانستند؟ این جنایتها و فجایع و تاثیری که بر زیست مردم ایران داشت را چگونه میتوان با این نظر هادوی توضیح داد؟
بر طبق همین قاعده، میتوان پرسید، اگر این یکدستی زیست مردمان در طی تاریخ، در این جغرافیای مدنظر هادوی وجود داشته است، باید ظهور داعش و نسبتش با زیست مردمان در این گستره را هم طبیعی بدانیم؟! او توضیح نمیدهد که این هممکان بودن در این ایرانراه، چگونه این تمایزات اساسی را حل و فصل میکند؟
در دیدگاه هادوی، در نهایت، نوعی خوشبینی مفرط به انسان به مثابه یک موجود، آنچنان که باید باشد و نه آنچنان که هست دیده میشود و نوعی تلقی ضدسیاسی از مفهوم ایران وجود دارد. بر طبق دیدگاه هایدگر و برخلاف نظر هادوی، پدیدار ایران به مرز و فرهنگی مشخص بازمیگردد که به رغم تبادلات فرهنگی با دیگران، در بدو ظهور، نوعی خودآگاهی به خویش را نشان میدهد که ویژگی آن متمایز بودن از دیگری است.
هایدگر در بند ۷ مقدمه هستی و زمان، پدیدار را خودنشانگری (das sichzeigende) تعریف میکندکه در مورد پدیدار ایران، در رویآوری ما بسوی آن، این خودنشانگری به روایت ایرج برمیگردد و نه بر طبق نظر هادوی به فریدون. بدون ایرج، فریدون معنایی برای پدیدار ایران ندارد.
این نکته تحلیل هادوی را با چالش جدی مواجه میکند و خوانشی ضد سیاسی او را کاملا محل تردید قرار میدهد. هادوی زیست مردم ایران را در طول تاریخ جدا از مفهوم سیاسی شهر میداند و مدعی میشود که اگر ایران همواره در معرض آسیب بوده است، بر طبق روایت شهر از ایران، پس این انباشت فرهنگی و معماری در طول تاریخ چگونه شکل گرفته است؟
هادوی در نظر نمیگیرد که مردم برای انباشت فرهنگی و معماری و…، نیاز به یک امر میانجی همانند دولت دارند تا از دستاوردها و زحمات آنها، در برابر خطرات محافظت کند. مگر چنین نبوده است که در همان حمله مغول اگر تنها یک نمونه نیشابور را در نظر بگیریم میبینیم که چگونه از هستی ساقط شد!
تحلیل هادوی پاسخی برای این مسئلهها ندارد، زیرا از اساس با فهمی سیاسی و اندیشیدن ایرانیان درباره امر سیاسی در طول تاریخ مخالف است. برخلاف نظر هادوی، اگر بخواهیم خود موضوع برای ما سخن بگوید و به تعبیر هایدگر، ایران خود را بر ما آشکار کند، در مییابیم که ایران به مفهوم شهر ارجاع دارد و زیست مردم ایران در طول تاریخ، ذیل گونهای فهمِ سیاسی و مدنی از ایران معنا مییافته است. میتوان زوایای بیشتری از این نگاه را مورد نقادی قرار داد، اما آنچه مشخص است این است که اگر اندیشه هایدگر را نقطه عزیمت خودمان به مفهوم ایران قرار دهیم، به نظر میرسد تفسیر شاهرخ مسکوب در کتاب ارمغان مور در قیاس با تحلیل هادوی دقیق تر و وفادارتر به پدیدار ایران است.
نقل از: