«

»

Print this نوشته

«خدمت به میهن» سنت روشنفکری دوران رضاشاهی / گفتگوی فرخنده مدرّس با استاد احسان یارشاطر

رضاشاه کوشش در توسعه و تجدید بنای ایران و همساز کردن آن با دُول پیشرفته داشت و محیطی بوجود آورد که تمام کسانی که شیفتۀ خدمت به ایران بودند می‌توانستند امیدوار باشند که تلاششان به ثمر می‌رسد. نیروی رضاشاه پشتیبان همه کوشش‌های فرهنگی، و به قول شما روشنفکری بود.

‌ ‌

Yar Far

«خدمت به میهن» سنت روشنفکری دوران رضاشاهی

 ‌‌

مرداد ۱۳۸۴ ‌

فرخنده مدرّس ــ جناب استاد، ما دفتری در دستور کار و تهیه داریم که در آن به جمعی از روشنفکران تاریخ معاصر ایران می‌پردازد. روشنفکرانی که از دورۀ استقرار مجلس مشروطه تا یک یا دو دهه‌ای پس از دوران رضاشاه در عرصۀ فرهنگ، علم، سیاست و ادب ایران حضور داشته و بسیاری از آن‌ها در دورۀ رضاشاهی مصدر امور قرار گرفتند. متاسفانه بسیاری از این اندیشمندان برای نسل‌های دهه‌های پیش از انقلاب اسلامی، حتا برای نیروهای تحصیل‌کردۀ جوانی که در به ثمر رساندن انقلاب اسلامی سهم مهمی داشتند، ناآشنا ماندند و بعضاً حضورشان بعنوان یک جریان روشنفکری انکار شد. امروز برعکس، کوشش گسترده‌ای در جهت باز‌شناسی این دوره و بررسی مجموعه فعالیت‌های فکری ـ فرهنگی دورۀ مورد نظر این شمارۀ مجلۀ ما، صورت می‌گیرد.

پرسش نخست اینکه؛ در یک نگاه فشرده، شما جایگاه این جریان روشنفکری و حاصل تلاش‌های کسانی چون پورداود، محمد قزوینی، مشفق کاظمی، صادق هدایت، عبدالعظیم قریب، عباس اقبال‌آشتیانی و… را در تاریخ معاصر ایران چگونه ارزیابی می‌کنید؟

 ‌

استاد یارشاطر ـ پس از دوران مشروطیت و پس از هرج و مرجی که در دوران محمدعلی شاه و احمدشاه بوجود آمد، سرانجام حکومت مقتدری به دست رضاشاه در ایران برقرار شد. رضاشاه گر چه اهل دانش و مباحث فرهنگی نبود، ولی چون مرد بسیار وطن‌پرستی بود و اصلاح ایران و نامبرداری کشور را آرزو می‌کرد، تمام آنچه را که منظور کسانی بود که در راه مشروطیت کوشیده بودند، یعنی ترویج عدالت اداری و قراردادن کار‌ها بر اساس روابط معین و فرونشاندن خانخانی در گوشه و کنار کشور و حفظ استقلال مملکت و قطع مداخلات دُول خارجی یعنی روسیه و انگلستان همه را پذیرا شد و همه را در برنامۀ کار خود قرار داد و با قدرت نظامی که داشت شروع به پیشبرد آن‌ها کرد. این دوره، یکی از بارور‌ترین دوره‌های فرهنگی ایران بود. رضاشاه کوشش در توسعه و تجدید بنای ایران و همساز کردن آن با دُول پیشرفته داشت و محیطی بوجود آورد که تمام کسانی که شیفتۀ خدمت به ایران بودند می‌توانستند امیدوار باشند که تلاششان به ثمر می‌رسد. نیروی رضاشاه پشتیبان همه کوشش‌های فرهنگی، و به قول شما روشنفکری بود. اساسی که حکومت رضاشاه در تجدید بنای کشور آشفته و فرسوده‌ای که او به ارث برده بود برقرار کرد هنوز، با وجود برخی تغییرات عمده، زیربنای اداری و فرهنگی کشور محسوب می‌شود.

 ‌

فرخنده مدرّس ــ این کوشش‌های فرهنگی در چه زمینه‌هایی بود؟

 ‌

استاد یارشاطر ـ این کوشش‌ها در چند زمینۀ مختلف متوازیاً به عمل می‌آمد. یکی در زمینۀ آموزش و پرورش و تربیت نونهالان کشور بود. در دوره قاجاری با وجود برخی کوشش‌ها مثل تأسیس دارالفنون و تشکیل مدرسه علوم سیاسی، وضع آموزش هنوز صورت قرون وسطایی داشت و تحصیلات عالی از دسترس افراد تنگدست بیرون بود. در دورۀ رضاشاه در برنامۀ مدارس تجدید نظر شد و عده‌ای دبستان‌ها و دبیرستان‌های نوبنیاد تأسیس گردید. همچنین به همت وی و به مباشرت افرادی مانند دکتر علی‌اکبر سیاسی و علی‌اصغر حکمت و دکتر عیسی صدیق دانشگاه تهران شامل دانشکده طب، دانشکده ادبیات، دانشکده حقوق، دانشکده فنی و دانشکده هنرهای زیبا تأسیس گردید و زمین فراخی در جلالیه در شمال تهران برای ساختمان دانشگاه و دانشکده‌های آن خریداری شد. در کرج نیز دانشکده کشاورزی پا گرفت.

دیگر در زمینۀ امور دادگستری بود. در این رشته نیز حکومت رضاشاه بنیاد تازه‌ای برای امور قضایی بوجود آورد. کسی که پیش از همه در این راه تلاش کرد علی‌اکبر داور وزیر دادگستری بود که در اروپا تحصیل کرده بود و با قوانین دنیای غرب آشنایی داشت. طبق قوانینی که به تصویب مجلس رساند محاکم مختلف از دادگاه شهرستان تا دیوان عالی تمیز و همچنین دادگاه کیفری برای تنبیه مسئولان اداری ترتیب داد و استقلال دادوران را طبق قانون تضمین نمود. البته همۀ این اقدامات در جهت نوساختن ایران با توجه به اصول اروپایی انجام می‌گرفت. چه، ایران می‌کوشید که کم کم با کشورهای پیشرفته هم‌تراز شود و از عقب‌ماندگی و اوضاع قرون وسطائی بیرون بیاید. البته باید گفت که کوشش‌هایی که در زمینۀ آموزش و پرورش و امور قضایی انجام گرفت هیچ‌کدام به سود طبقۀ روحانی نبود؛ چون پیش از آن همۀ این امور تحت نظارت و مباشرت آنان قرار داشت و این طبقه با تجدد و با کوشش در اینکه ایران هم‌تراز با کشورهای پیشرفته بشود و قوانین آن‌ها را اقتباس کند هیچ همراهی نداشت. اصلاحاتی که در دورۀ رضاشاه انجام گرفت عموماً جنبۀ عرفی و غیرمذهبی داشت و اساس محکمی برای امور اداری و نظامی و دادگستری و آموزش و پرورش بوجود آورد.

زمینۀ دیگری که باید ذکر کرد، زمینۀ علمی و ادبی است که می‌توان آن را زمینه‌ای فرهنگی نامید. پیشرفت دانشگاه طبعاً موکول به وجود استادان دانشمند بود. عده‌ای از استادان که صلاحیت خود را با آثارشان به اثبات رسانیده بودند برای تدریس در دانشگاه دعوت شدند. این‌ها برخی استادانی بودند که در مدارس قدیمه دانش آموخته بودند، هر چند برخی از آن‌ها از فرهنگ اروپایی نیز بی‌خبر نبودند مثل عبدالعظیم قریب و سیدکاظم عصار و جلال همائی و احمد بهمنیار و ملک‌الشعرای بهار و بدیع‌الزمان فروزانفر و نصرالله فلسفی، و بعضی از تحصیل کرده‌های اروپا بودند مثل ابراهیم پورداود که در آلمان تحصیل کرده و ترجمۀ او از اوستا در پنج جلد با توضیحات کافی از مهم‌ترین آثاریست که در این دوره بوجود آمد و تأثیر فوق‌العاده‌ای در جلب توجه طبقۀ روشنفکر و دانشجو به فرهنگ ایران باستان داشت. همچنین باید از کسانی که دولت برای تحصیل به خارج فرستاده بود، عموماً به فرانسه، یاد بکنم مثل دکتر غلامحسین صدیقی که مؤسسۀ تحقیقات اجتماعی را با کمک دکتر احسان نراقی تأسیس کرد و دکتر یحیی مهدوی که حقوق خود را به دانشگاه بخشید تا در راه طبع و انتشار یک سلسله کتب سودمند بکار برود. اما این منحصر به علوم انسانی نبود. در دانشکده‌های دیگر هم افراد دانشمند و وطن‌دوستی که به خدمت اشتغال یافتند، مثل مهندس خلیل ارجمند استاد دانشکدۀ فنی و از نوابغ صنعتی ایران و مؤسس کارخانۀ ارج، دکتر مهدی بازرگان که در فرانسه تحصیل کرده و استاد دانشکدۀ فنی بود و دکتر عمید و دکتر شایگان استادان دانشکدۀ حقوق و دکتر عباس دواچی استاد دانشکدۀ کشاورزی و دکتر رضا رستگار بنیان‌گذار تأسیسات حصارک و بسیاری دیگر.

 در زمینه‌های دیگری نیز مثل امور بهداشتی و امور صنعتی و اقتصادی نیز اقدامات سودمندی صورت گرفت که شاید تفصیل آن‌ها ضرورتی نداشته باشد.

 نکته‌ای که در مورد حکومت رضاشاه در خور ذکر است این است که رضاشاه با آنکه خود تحصیل کرده نبود، ولی از سپردن کار‌ها به دست کسانی که بیش از او در رشته کارشان اطلاع داشتند واهمه نداشت. این را می‌توان از انتصابات او دریافت مثلاً نخست وزیرانی که انتخاب کرد اول مخبرالسلطنۀ هدایت بود که مردی خوش‌فکر و معتدل و جهان‌دیده و آشنا به ادبیات فارسی و بخصوص موسیقی ایران بود. از تألیفاتش کتاب موجز ولی پر معنای «خاطرات و خطرات» حاکی از بصیرت و نکته‌سنجی اوست. پس از او محمدعلی فروغی را که یکی از ستارگان کم‌نظیر علم و ادب و سیاست ایران بشمار می‌رود به نخست‌وزیری گماشت. فروغی هم علوم قدیمه را درست می‌شناخت و هم با فرهنگ اروپایی به درستی آشنا بود. از تألیفات او کتاب «سیر حکمت در اروپا» و ترجمۀ قسمت عمده‌ای از «شفا»ی ابن‌سینا از عربی و تدوین غزلیات و قصاید سعدی (با کمک حبیب یغمایی) و «برگزیدۀ اشعار حافظ» وسعت دایرۀ ذوق و دانش او را نشان می‌دهد. سیدحسین تقی‌زاده از پیشوایان مشروطیت و مردی بسیار دانشمند و در امور مالی سختگیر را به وزارت دارایی گماشت و مجید آهی از مردان بسیار درستکار و وطن دوست را که در روسیه تحصیل کرده بود به وزارت دادگستری منصوب کرد، علی‌اصغر حکمت را که یکی از فعال‌ترین وزرای دورۀ او بود و مردی دانشمند و فرهنگ‌دوست و مدیری بسیار لایق بود به وزارت آموزش و پرورش گماشت. همچنین علی‌اکبر دهخدا که در دوران مشروطیت با مقالات سیاسی یا طنزآمیزش در بیداری مردم ایران کوشیده بود و حال از سیاست کناره جسته و بکار تألیف «لغت نامۀ» معروفش می‌پرداخت به ریاست دانشکدۀ حقوق گماشت. این‌ها را به عنوان نمونه ذکر کردم.

یکی از اقدامات شایستۀ رضاشاه تأسیس فرهنگستان بود که ریاست آن بر عهدۀ فروغی بود و او با اعتدال فکری و متانتی که داشت از تندروی برخی از نظامیان که در زدودن زبان فارسی از لغات عربی مبالغه می‌کردند تا حدی جلوگیری می‌کرد متأسفانه باید گفت که در ایران‌گاه وطن‌دوستی صورت اغراق آمیزی به خود می‌گیرد و افراد را از حقیقت دور می‌کند. هر روز شاهد رجز خوانی کسانی هستیم که خودخواهی آن‌ها که غالباً در لباس «وطن‌پرستی» جلوه می‌کند و برداشت آن‌ها را از امور و تاریخ دنیا می‌توان در یک جملۀ معروف خلاصه کرد: «هنر نزد ایرانیان است و بس». این‌ها بی‌آنکه اطلاع درستی از هیچ فرهنگ دیگری داشته باشند فقط به انگیزۀ خودپرستی معتقدند که تمام علوم از ایران برخاسته و ایران مهد تمدن عالم است و همۀ ملل دنیا ریزه‌خواران فرهنگ ایران بوده‌اند. دین را اول بار ایرانیان مرسوم کردند و پادشاهی نخست در ایران آغاز شد و یونانی‌ها و رومی‌ها و مصری‌ها و آسوری‌ها همه ریزه‌خواران این خوان و خرمن بوده‌اند. این گونه مبالغه‌ها مخصوص کشور ما نیست، بلکه دامنگیر همۀ ملل خاورمیانه است که دورۀ درخشان تمدن آن‌ها سپری شده و وضع کنونی آن‌ها موجب فخر و شادی و خوشدلی نیست. نه تنها در ایران بلکه در ترکیه و افغانستان و کشورهای عربی نیز همین مبالغه‌ها دیده می‌شود. وطن‌پرستان دو آتشۀ ترکیه سومری‌ها را نیاکان خود می‌شمارند و تمام زبان‌ها را مشتق از زبان خودشان می‌دانند و زردشت و فردوسی را یکی به مناسبت آنکه از آسیای مرکزی برخاسته و دیگری در دورۀ غزنوی می‌زیسته محصول تمدن ترکی می‌شمارند. مثل این است که مردم این کشور‌ها از عقب‌ماندگی و پریشیدگی حال به دامن گذشته می‌گریزند و با تصور مطبوعی که خیال آن‌ها از گذشته ساخته است دل خود را خوش می‌کنند. اینکه «وطن‌پرستان» دو آتشۀ ایران نیز معتقدند که اسکندر مقدونی هرگز پایش به ایران نرسیده و اگر هم اسکندری بوده است فرزند دارا از همسر یک شبه‌ای بوده که فیلیپ مقدونی با عنوان هدیه برای دارا فرستاده بوده است. اگر بپرسید که اگر اسکندر پایش به ایران نرسیده شهر یونانی که در «آی خانم» افعانستان از زیر خاک بیرون آمده و کتیبه‌های یونانی که زبان بلخی را به آن می‌نوشتند و خط یونانی بر سکه‌های کوشانی، و عبارت «دوستدار یونان» بر سکه‌های اشکانی چه می‌کند به جای جواب اگر شما را به کج‌فهمی منسوب نکنند حداقل شما را به نفی افتخارات کشور متهم می‌سازند.

 ‌

فرخنده مدرّس ــ همانگونه که شما اشاره فرمودید دانشگاه پایگاه فعالیت بسیاری از اندیشمندانی شد که ما هم اکنون از آن‌ها نام می‌بریم تقریباً هر یک دوره‌ای را در مقام استادی یا در زمینه‌های پژوهشی در این پایگاه فعال بودند و مسئولیت‌هایی را بر عهده گرفتند. از میان دانشجویان و جوانانی که مستقیماً زیر دست آن‌ها پرورش یافتند، چهره‌های برجسته‌ای به کشور عرضه داشتند. اما دانشگاه در دوره‌های بعدی نتوانست همچنان پایگاه تولید اندیشه و تربیت اندیشه‌پروران بماند. بسیاری از دانشجویان نسل‌های بعد در سلک شما و استادانتان نماندند. از دانش و پژوهش جدی گریختند به ایدئولوژی و سیاست‌زدگی محض روی آوردند. بویژه از دهه چهل به بعد در وجه عمده بی‌اطلاعی نسبت به این گروه روشنفکران کم شد و راه و روش و حاصل کار آن‌ها مورد عنایتی قرار نگرفت. علت چه بود؟

 ‌

استاد یارشاطر ـ البته تصویری که شما از دورۀ رضاشاه و هم دوره‌های بعد به دست می‌دهید تصویر درستی است و من خوشحالم که شما روشنفکر و روشنفکری را به صورت متداول آن تعبیر نمی‌کنید. روشنفکر در ادبیات سال‌های ۴۰ به بعد غالباً معنی‌اش عبارت بود از کسی که مخالف نظام موجود باشد و بینش انتقادی نسبت به آنچه می‌گذرد داشته باشد و دایماً بگوید یا بنویسد که آزادی نیست، هر چند غالباً معلوم نیست که اگر آزادی بود این آزادی‌خواهان با آنچه می‌کردند. آیا آزادی دیگران را محترم می‌شمردند و یا فرصت نفس کشیدن را از دیگران می‌گرفتند.

 به نظر من در پسِ این نوع آزادی‌خواهی، البته با بعضی استثنا‌ها، پویۀ قدرت‌طلبی نهفته است یعنی آزادی‌خواه طالب آن است که اوضاعی پیش بیاید که او بتواند آزادانه برای تحصیل قدرت اقدام کند و کار‌ها را به میل و سلیقۀ خود پیش ببرد. همانطور که گفتم در میان آزادی‌خواهان افراد صادق و صمیمی نیز بوده‌اند و هستند. شاهرخ مسکوب و دکترمصطفی رحیمی به نظر من از این دسته بودند.

روشنفکران دوران رضاشاه از نوع دیگری بودند. شاید اینقدر طالب آزادی نبودند که طالب کار مثبت و مفیدی در رشتۀ خودشان. مثلاً دکتر علی‌اکبر سیاسی که انجمن ایران جوان را بوجود آورد مردی ترقی‌خواه بود و به آیندۀ کشور نظر داشت و آرزو داشت که ایران هم مثل کشورهای پیشرفتۀ جهان صاحب اصول و ضوابطی باشد، به نظر من محمد قزوینی که اصول غربی را با ‌‌نهایت دقت در تصحیح متون فارسی و تحقیقات ادبی پیش گرفت ‌‌نهایت وطن‌پرستی را بکار برد بی‌آنکه در این مقوله چیزی بنویسد. همچنین امثال تقی‌زاده و داور و علی‌اصغر حکمت وطن‌پرستان واقعی بودند بی‌آنکه بعضی از آن‌ها وارد مباحث روشنفکری به معنی متداولش بشوند. همه در بند پیشرفت کشور بودند. وطن‌پرست واقعی به نظر من کسی است که کاری را که اختیار کرده است و یا به او سپرده شده به درستی و دقت انجام بدهد، کسی نیست که فقط زنده باد و مرده باد بگوید و عمر را به اعتراض و پرخاش و مباحثه و مجادله بی‌حاصل بگذراند.

اگر کسانی مثل فتحعلی آخوندزاده و جمال‌الدین افغانی و میرزا آقاخان کرمانی و میرزا ملکم‌خان و نظایر آن‌ها را نسل اول روشنفکران ایران و امثال تقی‌زاده و علی‌اکبر داور و دکتر محمد مصدق و پورداود و محمد قزوینی و ملک‌الشعرای بهار و دکتر قاسم غنی و نظایر آن‌ها را نسل دوم بشماریم، نسل سوم عموماً شاگردان یا پیروان این‌ها بودند. از این نسل در رشته‌های ادبی و فرهنگی می‌توان از دکتر پرویز ناتل‌خانلری و دکترمحمد معین و دکترذبیح‌الله صفا که هر سه نخستین کسانی بودند که از دانشکدۀ ادبیات درجۀ دکتری گرفتند و مجتبی مینوی و غلامحسین مصاحب و صادق هدایت و نظایر آن‌ها همه به کاری که شغل آن‌ها بود به درستی وفا کردند. این‌ها همه کسانی بودند صاحب فکر و صاحب نظریاتی دربارۀ کشورشان و رشته کارشان. این‌ها کارشان این نبود که فقط به کارهای منفی بپردازند و همۀ کوشش خود را در گلایه و اعتراض خلاصه کنند. رفتار منفی عموماً در دوره‌هایی پیش می‌آید که وضع موجود چندان مناسب پیشرفت نباشد و با آرزوهای صاحبنظران سازگاری نداشته باشد، حتی در چنین اوضاعی نیز وطن‌پرست واقعی می‌کوشد تا کاری که به او سپرده شده درست انجام بدهد. طبیب یا وکیل یا معلمی که چنین می‌کند در همه حال به کشور خود خدمت می‌نماید.

البته وضع مناسب و مشوقی که رضاشاه برای پیشرفت و عملی ساختن هدف‌های عمدۀ مشروطیت یعنی قانونمندی و تجدد و توسعه پیش آورده بود به‌‌ همان قرار باقی نماند. حتی در اواخر حکومت رضاشاه طبع آمرانه و اقتدارطلب او که با هیچ نوع انتقادی سازگار نبود مقداری از شور نخستین وطن‌دوستان را از میان برد. داور خودکشی کرد و تقی‌زاده به سفارت خارج فرستاده شد و دهخدا خاموشی گزید.

در دورۀ محمدرضا شاه تا سال ۱۹۵۳ تا حدودی آزادی وجود داشت و آتش مباحثه و جدل گرم بود. در این میان حزب توده نیرو گرفت، ولی کاری چندان از پیش نمی‌رفت و دولت‌هایی که یکی پس از دیگری سرِ کار می‌آمدند توفیق پیشرفتی پیدا نمی‌کرد. بعد از سقوط دولت دکتر مصدق و بازگشت محمدرضا شاه از ایتالیا، دولت کنترل شدیدتری بر گفتار‌ها و نوشته‌ها برقرار کرد. در نتیجه عدۀ زیادی سرخوردند و این سرخوردگی را در شعر و نثرشان بیشتر در لفافه‌ای از اشاره و تلمیح نشان دادند. این نوع اعتراضات پوشیده از سرخوردگی‌ها را در اشعار کسانی مثل شاملو و اخوان ثالث و هوشنگ ابتهاج و سیاوش کسرایی و اسماعیل خوئی و حمید مصدق و عده‌ای دیگری حس می‌کنیم. البته شعرایی هم مثل فرخزاد و نادرپور و سپهری بودند که مشغلۀ سیاسی ذهن آن‌ها را اقلاً در شعر چندان مشغول نمی‌کرد و بیش از آنکه به تعهد اجتماعی شعر فکر کنند در اندیشۀ جوهر شعر و پیشۀ شاعری خود بودند و اشعار بسیار ارزنده و مؤثری سرودند و شاید هم به همین علت شعر آن‌ها مانده‌گار‌تر از اشعار شاعرانی باشد که شعر را بیشتر در خدمت تعهدات سیاسی و اجتماعی می‌خواستند.

اما این سئوال شما که چرا پیشرفت خوبی که در دورۀ رضاشاه در کار علم و ادب پیش آمد ثابت نماند و به پیشرفت خود ادامه نداد و در حقیقت یک نوع حرکت قهقرایی پیش گرفت، به نظر من باید دو مطلب را از هم جدا شمارد. یکی مربوط به پیشرفت ادبی یعنی شعر و داستان و نمایشنامه ایست. این گونه ادبیات در دورۀ رضاشاه پیشرفت شایانی نشان نداد، گو اینکه آشنایی بیشتر با غرب مقدماتی فراهم کرد که در دورۀ محمدرضا شاه به بار نشست. ساله‌های ۴۰ تا ۷۰ را باید یکی از درخشان‌ترین دوره‌های ادبی قرن‌های جدید شمرد. در این دوره بود که شاعران برجستۀ نو‌پرداز که نام چند تن از آن‌ها را ذکر کردم علاوه بر نیما بهترین اشعار خود را سرودند و داستان نویس‌هایی مثل جمالزاده که بهترین اثرش «یکی بود یکی نبود» در سال ۱۳۰۰ منتشر شده بود و هدایت و علوی و چوبک و به‌آذین و دانشور و آل‌احمد آثار خود را منتشر کردند. برخی از نویسندگان خوب بعدی مثل دولت‌آبادی و اسماعیل فصیح و احمد محمود و گلشیری و میرصادقی و کمی بعد‌تر پارسی‌پور و روانی‌پور و فتانه حاج سیدجوادی نیز تربیت شدگان این دوره‌اند.

دوم پیشرفت‌های تحقیقی است که انتظار می‌رفت سیر صعودی خود را دنبال کند و انسان نتواند بگوید که امثال قزوینی و تقی‌زاده و پورداود و فروزانفر و اقبال آشتیانی نظائری نیافتند. در حقیقت سئوال این است که چرا انتظار پیشرفت حقیقی عملی نشد و ایران بر خلاف ژاپن یا سنگاپور هم‌تراز کشورهای پیشرفته نگردید. پاسخ این سئوال چندان آسان نیست، یعنی به اختصار ممکن نیست. با این همه من نظر خود را می‌گویم، هر چند می‌دانم که این نظر مطبوع طبع کمتر کسی قرار می‌گیرد و بخصوص از طرف کسانی که به «هنر نزد ایرانیان است و بس» معتقدند کفر شمرده می‌شود. نظریست کمی مأیوس کننده، ولی به هر حال وظیفۀ پژوهشگر این است که هر چیز را چنان که هست ببیند و گزارش کند، نه آنچه را که مورد پسند مردم باشد. به نظر من دلیل عدم ثبات و پیشرفت این است که ایران از قرن نهم هجری به بعد اصولاً در سراشیب انحطاط افتاد. این انحطاط از دورۀ صفویه یا کمی پیش از آن آغاز شد و در دوره‌های قاجاریه و دوره‌های بعد، به استثنای جهش موقتی که در دورۀ پهلوی پیش آمد، کم و بیش ادامه یافت. البته ممکن است کسی بگوید که دورۀ تیموری و صفوی دورۀ اعتلای هنرِ نقاشی و معماری در ایران است، که درست هم هست، ولی باید توجه داشت که هنر‌ها همه مساویاً و به موازات یکدیگر پیش نمی‌روند و هر کدام سیر صعودی و نزولی خود را دارند مثلاً شعر فارسی که از حدود قرن چهارم هجری رونق گرفت در دورۀ تیموری و پس از حافظ در خط انحطاط افتاد ولی هنر نقاشی و خوش‌نویسی که دیر‌تر اوج گرفت دیر‌تر هم دچار انحطاط گردید.

البته در دورۀ صفویه هم قبایل ترک که گروه قزلباش را تشکیل می‌دادند مثل خود شاه اسماعیل با رشادت فوق‌العاده می‌جنگیدند، ولی غرض من بیشتر طبقۀ دیوانی است که عموماً از فارس زبانان تشکیل می‌شد و عهده‌دار امور اداری بودند، و همچنین شاعران و نویسندگان و مورخان و سایر اصناف. این انحطاط بیش از هر چیز نتیجۀ گذشت زمان و فتوری است که از سالخوردگی و پیری جامعه‌ای حاصل می‌شود. شما هیچ تمدن نیرومند درخشانی را نمی‌توانید نام ببرید که عاقبت نیروی ابداع و تصرف خود را از دست نداده باشد و دچار ضعف و سستی نگردیده باشد. معمولاً تمدن‌ها از یک دورۀ بدوی خشونت‌بار شروع می‌کنند و سپس یک دورۀ نشو و نما را طی می‌نمایند و پختگی پیدا می‌کنند و به کسب قدرت و ایجاد علم و صنعت می‌پردازند، ولی عاقبت روزی می‌رسد که نیروی پیشین آن‌ها رو به تنزل می‌گذارد. اگر غیر از این بود دولت روم باید با‌‌ همان قدرت و قوانین محکم بر جا می‌بود و یا یونان امروز باید همانقدر هنرپرور و فیلسوف‌پرور بود که در قرن‌های ششم و پنجم و چهارم پیش از میلاد، و مصر با آن سابقۀ درخشان و تمدن کم‌نظیر فلاّحینش به وضع امروز نمی‌افتادند. بگذریم از اینکه از تمدن‌های سومری و بابلی و آسوری هیچ اثری نمانده است و همه هویت خود را از دست داده‌اند و در میان اعرابی که بعداً بر سرزمین آن‌ها مسلط گردیدند بکلی گم شدند. ایران نیز که صاحب تمدنی کهن و بارور بوده است در طی تاریخ چندهزار ساله نیروی دیرین را از دست داده است و اگر هجوم اقوام مختلف بخصوص از آسیای مرکزی بر ایران نبود که هر کدام با وجود ویرانی‌هایی که بوجود آوردند خون تازه‌ای در بدن جامعۀ ایرانی وارد کردند، شاید سیر قهقرایی زود‌تر شروع می‌شد.

انقلاب مشروطیت و کوشش دلیرانه‌ای که مردم ایران برای برقراری نظم و قانون و رفع ظلم و تعدی به عمل آوردند و دورۀ رضاشاه که دنباله و نتیجۀ آن بود، جهش بی‌عاقبتی محسوب می‌شود که جامعۀ فرسودۀ ایران در رویارویی با تمدن غربی و واکنش نسبت به آن نشان داد. شکست مکرر از روسیه در دورۀ فتحعلی شاه و از انگلیس در سلطنت محمدشاه و آشنایی بیشتر با تمدن غربی در دورۀ ناصرالدین شاه موجب آگاهی لرزاننده و دل‌آزاری از عقب‌ماندگی برای طبقۀ روشن‌بین مردم ایران شد و خشم و اندوه و حسرتی که بتدریج در دل‌ها جمع شد به انقلاب مشروطیت و پی‌آمدهای آن انجامید. اگر این جهش سرانجام بجایی نرسید به علت آن بودکه در بستر جامعه‌ای سالمند و فرسوده روی داد. این گونه جهش‌ها در برخی کشورهای دیگر مثل ترکیه و مصر و سوریه و عراق نیز به‌‌ همان علل روی داده است. ولی چنانکه می‌بینیم هیچ کدام از این کشور‌ها واقعاً نتوانسته‌اند از عهدۀ حل مشکلات خود بربیایند و خصوصیات اصلی تمدن جوان غرب را کسب کنند و بیشتر به کسب ظواهر تمدن غربی اکتفا کردند. هیچ کدام نتوانستند که خود را، مگر در دوره‌های کوتاه استثنائی، از تسلط آزادی‌کش حکام خودکامه محفوظ بدارند و یا به معنی درست صنعتی بشوند و با دولت‌های اروپایی پهلو بزنند هر چند همه روزگاری تمدنی پیشرو داشتند.

همانطور که گفتم این نظریه‌ای نیست که با طبع خودپسند و فخرفروش ما سازگار باشد و کسی را خوش بیاید و من انتظار قبول آن را ندارم. چندی پیش که در یادداشتی نوشته بودم که ایران با وجود فرهنگ پر فروغ و درخشانش در هنر و فلسفه به پای یونانیان نمی‌رسد و رومی‌ها در کشورداری و وضع قوانین قضایی از ما بر‌تر بوده‌اند و هندی‌ها در باریک‌اندیشی‌های فلسفی بر ما سبقت دارند یکی از دانشمندان این اظهارات را کفر مسلم شمرد. ولی دلیل دیگری برای درجا زدن و کامیاب نشدن ما در پیشرفت واقعی به نظر من نمی‌رسد.

 ‌

فرخنده مدرّس ــ اخیرا مجموعه‌ آثاری در ایران به همت هوشنگ اتحاد منتشر شده است، بنام «پژوهشگران معاصر ایران» که مانند این شمارۀ مجلۀ ما به مجموعۀ این گروه از اندیشمندان، روشنفکران، پژوهشگران و بعضاً‌ کنشگران سیاسی و معرفی تک تک آن‌ها از زبان دیگران پرداخته است. در این مجموعه و در معرفی برخی از این چهره‌ها گفته‌های بسیاری از شما نقل شده است. شما شخصاً با کدامیک از این بزرگان معاصر ایران در ارتباط بودید و در چه زمینۀ فرهنگی؟

 ‌

استاد یارشاطر ـ من کم و بیش همه را می‌شناختم. بعضی از آن‌ها سمت استادی بر من داشتند، مثل فروزانفر، ملک‌الشعرای بهار و پورداود و بهمنیار و دکتر شفق و چند نفر دیگر. بعضی‌ها هم بودند که شاگردشان نبودم، و کاش می‌بودم مثل تقی‌زاده، قزوینی و دهخدا. دهخدا را شخصاً نمی‌شناختم، ولی با کارش آشنا بودم، هم با مقالات سیاسی و اجتماعی‌اش تحت عنوان «چرند و پرند» و هم با کار «لغتنامه»‌اش. وقتی که پس از دانشکدۀ ادبیات در دانشکدۀ حقوق تحصیل می‌کردم او رئیس دانشکده بود، ولی کمتر به دانشکده می‌آمد. در این دانشکده همائی از استادان من بود.

آقای اتحاد کار بسیار ارزشمندی انجام داده و می‌دهد و مجموعه‌ای بسیار خواندنی فراهم کرده است. کمتر اظهار نظری دربارۀ دانشمندان گذشته از نظر ایشان دور مانده است. در نامه‌ای به ایشان متذکر شدم که اگر منابع را روشن‌تر ذکر کنند بطوری که درست معلوم باشد چه مطالبی نقل قول است و از کجا گرفته شده و چه مطالبی استنباط خود ایشان است برای اهل تحقیق هم مفید‌تر واقع می‌شود. این را هم به ایشان متذکر شدم که آوردن زنده یاد ذبیح بهروز جزء محققین و دانشمندان درست نیست. ولی البته صاحب نثری روان و دلنشین بود با تمایل به فارسی سره، ولی بدون آوردن کلمات مهجور و نامأنوس. همچنین در انتقاد اجتماعی و هجا دستی قوی داشت و نمایشنامۀ «جیجیک علیشاه» او شاهکار طنزآمیزی از نقد سیاسی و اجتماعی است. ولی او را نمی‌توان دانشمند خواند. وطن‌پرستی مفرط او را بکلی از منطق علمی دور کرده بود و تخیل سودازده‌ای را بر آثار «جدی» او مسلط ساخته بود. کتاب «تقویم و تاریخ» او اثری بکلی بی‌اساس و بی‌منطق و در حقیقت ضد علم است، اما چون با طبع خودپسند و فخرفروش ما سازگار است رواج یافته و عده‌ای را بکلی گمراه نموده است. عقایدی از قبیل اینکه اسکندر مقدونی هرگز پایش به ایران نرسیده و یا زرتشت منجم زبردستی بوده است که در ۱۷۵۰ سال قبل از میلاد در سیستان رصدخانه‌ای ساخته بوده است و اینکه طوفان نوح در چه سالی روی داد و اینکه تولد زرتشت با ذکر سال و ماه و روز و ساعت کی اتفاق افتاده، و یا مانویان صلح‌جویی که حتی از شکستن شاخ و برگ گیاه را گناه می‌شمردند مسئول حملۀ مغول به ایران شمردن برخی از عقاید و اظهارات بکلی بی‌پایۀ اوست. متأسفانه به دلیل وطن‌پرستی مفرط، و به نظر من وطن‌پرستی کاذب، عده‌ای مانند دکتر محمد مقدم (به اصطلاح خود او «ُمقدم») و دکتر صادق کیا و مهندس حامی و چند تن دیگر مروج عقاید او شدند. وظیفۀ علم تحسین و تبریک و بزرگداشت و فخرآفری نیست، جستجو و بیان حقیقت است با بی‌طرفی کامل.

فرخنده مدرّس ــ می‌دانیم در میدان فرهنگ، هنر، فکر و ادب ترجیح یک زمینه به زمینۀ دیگر امری ناممکن و اساساً غیرمجاز است، اما با وجود این، شما حاصل کار این اندیشمندان را در چه زمینه‌ای عمیق‌تر و اثرگذار‌تر ارزیابی می‌کنید، در عرصۀ ادبیات، تاریخ، زبان فارسی، سیاست و یا…؟

 ‌

استاد یارشاطر ـ دربارۀ رشته‌های علمی من نمی‌توانم چیزی بگویم چون صالح نیستم و هم به این دلیل که در دوره‌های جدید کار ما در مسائل علمی عموماً اقتباس از غرب بوده است البته ندرتاً کارهای تازه‌ای انجام گرفته است بخصوص در گیاه‌شناسی و حیوان‌شناسی و تحقیقات معدنی. از این قبیل است کار دکترسیروس ابیوردی در حشره‌شناسی و کارهای زنده یاد دکتراحمد پارسا و دکترحبیب‌الله ثابتی و دکترعلی زرگری و دکترصادق مبین در شناساندن گیاهان ایران.

اما در آنچه مربوط به علوم انسانی است، در چند زمینه کارهای شایسته و اصیل انجام گرفته است. در رشتۀ تاریخ باید از افرادی مثل تقی‌زاده و قزوینی و اقبال آشتیانی و نصرالله فلسفی نام برد. بخصوص آثار تقی‌زاده در تاریخ گاه‌شماری ایران و تعیین سال‌های سلطنت شاهان ساسانی اعتباری خاص دارد. دیگر در رشتۀ زبان و زبان‌شناسی است. فضل تقدم با عبدالعظیم‌خان قریب است که نخستین‌بار دستوری برای زبان فارسی که به کار دانش‌آموزان بخورد تألیف کرد. در این رشته افراد دیگری نیز مثل دکترمحمد معین و مجتبی مینوی و بخصوص پرویز خانلری و در نسل بعد علی‌اشرف صادقی و خسرو فرشیدورد و عده‌ای دیگر کارهای سودمند و اصیل انجام داده‌اند. در کار لغت البته باید با نام دهخدا آغاز کرد که اثر گرانمایه‌اش «لغت نامۀ دهخدا» با وجود برخی نکات مختصری که برای آن می‌توان گرفت اثری پایدار است. پس از او باید از دکترمحمد معین یاد کرد که فرهنگی در شش جلد که دو جلد آن مربوط به اسامی خاص است تألیف کرد و سال‌هاست که وسیلۀ کار تمام کسانی است که با تحصیل زبان فارسی سرو کار دارند. اخیراً به همت دکترانوری و همکارانش «فرهنگ سخن» در هشت جلد منتشر شده است که در آن سعی شده است از کلمات تعریف جامع و مانعی به دست داده شود با ذکر شواهد دقیق و مستند. در این رشته باید از دکترعلی رواقی نام برد که اخیراً کتابی به نام «ذیل فرهنگ‌های فارسی» تألیف کرده است که علاوه بر آنچه از فرهنگ‌های دیگر فوت شده بوده است معادل هر لغتی را در حد امکان در زبان‌های باستانی ایران و سانسکریت و زبان‌های ایرانی میانه و برخی لهجه‌ها نیز به دست می‌دهد. اثر بسیار سودمندیست.

 در رشتۀ تاریخ ادبیات فارسی و تصحیح متون فارسی نیز کارهای اساسی انجام گرفته است. تصحیح متون را با میزان‌های دقیق غربی محمد قزوینی آغاز کرد و با تصحیح «لباب الالباب» عوفی و «المعجم» شمس قیس و «چهارمقاله» نظامی عروضی و «تاریخ جهانگشا»ی جوینی و «دیوان» حافظ (با قاسم غنی) نمونه‌های درستی از تصحیح متون به دست داد. پس از او دانشمندانی مانند محمدتقی بهار و فروزانفر و ذبیح‌الله صفا و مدرس رضوی و جلال همائی و غلامحسین یوسفی و جلال متینی و محمد روشن به تصحیح بعضی متون مهم دست زدند. مجموعۀ متن‌های فارسی که بنگاه ترجمه و نشر کتاب منتشر ساخت همه با رعایت این اصول فراهم شد. همچنین عده‌ای از متون فارسی را بنیاد فرهنگ ایران با نظارت دکترپرویز خانلری و عمده به کوشش علی‌اکبر سعیدی‌سیرجانی منتشر نمود. در این زمینه باید بخصوص از دکترجلال خالقی نام برد که عمر علمی خود را بر سر تصحیح انتقادی «شاهنامه» و روشن ساختن نکات مربوط به این اثر والا صرف کرده است و امید است که تا یک سال دیگر طبع مجلدات آن به پایان برسد.

در رشتۀ تاریخ ادبیات باید باز از فروزانفر و همائی و ملک‌الشعرای بهار که «سبک‌شناسی» را در سه جلد تألیف کرد و بخصوص دکترصفا که «تاریخ ادبیات در ایران» او اثری معتبر و بسیار سودمند و مبتنی بر مطالعات دراز است نام برد.

 در رشتۀ تألیف دانشنامه‌ها و یا به اصطلاح قدیم‌تر دایره‌المعارف‌ها، اولاً باید گفت که به نظر می‌رسد که در سراسر ایران بذر دانشنامه‌نویسی، مانند بذر بزرگداشت و گردهمایی و سمینار، کاشته‌اند چنانکه اگر امروز خبری برسد که دانشنامه‌ای دربارۀ قصابی یا آش رشته و یا علف‌های هرز در شرف تألیف است جای تعجبی نخواهد بود. اما البته چند دایره‌المعارف سودمند نیز در جریان انتشار است. پیش از همه باید از «دایره‌المعارف بزرگ اسلامی» به همت کاظم بجنوردی یاد کرد که تفصیل تمام دارد و با اسلوبی درست و دقیق پیش می‌رود. دیگر «فرهنگنامۀ کودکان و نوجوانان» است که توسط شورای کتاب کودک و به همت توران میرهادی و اعضای شورا منتشر می‌شود. اخیراً نیز «دانشنامۀ ادب فارسی» به سرپرستی حسن انوشه شروع به انتشار کرده و چهار جلد آن دربارۀ شبه قاره در سه جلد بزرگ، و افغانستان در یک جلد بزرگ، انتشار یافته و همه مجلداتی بسیار سودمند است. البته نباید کار زنده یاد غلامحسین مصاحب را فراموش کرد که با افزون مقالاتی، هر چند کوتاه، ولی دقیق، دربارۀ ایران به ترجمۀ «دایره‌المعارف کلمبیا»، مجموعاً در سه جلد نمونۀ درستی از دانشنامه نویسی به دست داد. «دانشنامۀ ایران و اسلام» نیز در بنگاه ترجمه و نشر کتاب آغاز شد و ده دفتر آن پیش از انقلاب منتشر گردید و سپس با انقلاب متوقف شد. خوشبختانه «دانشنامۀ جهان اسلام» زیر نظر غلامعلی حداد عادل‌‌ همان کار را با مختصر تفاوتی در روش دنبال می‌کند و تاکنون تا مدخل «تربت جام» در شش جلد منتشر شده است.

همچنین باید از «نشر دانشگاهی» نام برد که که به همت دکترپورجوادی موجد عده‌ای مجلات سودمند مثل «مجلۀ زبان‌شناسی» و «معارف» و «لقمان» و «نامۀ ایران باستان»، هر یک با مسئولان خاص خود، گردید.

 ‌

فرخنده مدرّس ــ در گفتگوئی با دکترماشاءالله آجودانی ـ در همین شماره ـ ایشان از این دوره تحت عنوان دورۀ «بازیابی هویت ایرانی» یاد می‌کند و روح مسلط بر همۀ این تلاش‌ها را ایجاد تعریف جدیدی از هویت ملی ما و آماده شدن برای مواجهه با دنیای مدرن و گام‌گذاردن در راه ترقی، تجدد و توسعه می‌داند. تا چه میزان با این تعبیر موافقید؟

 ‌

استاد یارشاطر ـ نظری است که با کمال بصیرت ارائه شده. با انقلاب مشروطیت و مقدمات آن آگاهی از هویت ملی قوت گرفت و آرزوی اصلاحات در دل‌ها بیش از پیش بیدار شد. قرن نوزدهم قرن اعتلای ملیت‌گرایی در اروپا بود و این نیز در ایران خالی از اثر نبود. قدرت یافتن رضاشاه و اقدامات او برای آنکه کشور را به صورتی منظم و قانونمند و با رونق در بیاورد و همچنین توجه به تاریخ ایران باستان و مفاخر گذشته همه موجب تقویت ملیت ایرانی و آگاهی از هویت ملی گردید، به طوری که در زمانی که من در دبستان درس می‌خواندم همه ما شاگردان سخت به ایرانی بودن خود افتخار می‌کردیم. پیش از مشروطیت افراد بیدار کشور همه در این سوز و حسرت بودند که چرا در کشور قانون حاکم نیست، چرا عدالت اساس کار‌ها نیست، چرا انتصاب افراد با مشاغل نتیجۀ زد و بند و ارتباط با دربار و شاهزادگان است. با مشروطیت این افراد احساس تازه‌ای از هویت خود یافتند؛ و اگر چه در دورۀ محمدعلی شاه و احمدشاه کشور نظم درستی نداشت، ولی شعلۀ امید در دل‌ها فروکش نکرد. با آمدن رضاشاه آرزوهای دیرین شروع به برآورده شدن کرد و این هم باز هویت ملی را نیرو بخشید.

 البته در این مسائل نباید تأثیر تمدن اروپایی و رویارویی ایران را با این تمدن از یاد برد. ما مفاهیمی نظیر قانون و عدالت اجتماعی و حقوق بشر را از اروپایی‌ها اقتباس کردیم. اگر آن‌ها نبودند و ما فقط در محدودۀ خاورمیانه زندگی می‌کردیم و هیچ ارتباطی با خارج نداشتیم شاید واقعاً حکومتی نظیر حکومت قاجاری ادامه پیدا می‌کرد و تغییر مهمی حاصل نمی‌شد. تغییر البته حاصل شد، ولی همانطور که گفتم متاسفانه این تغییر مثبت به علت ضعف و فتوری که در ریشه و بنیان فرهنگ‌های قدیمی رخنه کرده است اثر عمیق و پایدار باقی نمی‌گذارد و اگر در زمینه‌ای هم جهشی دیده می‌شود کم و بیش موقتی است.

فرخنده مدرّس ــ ابراهیم پورداود به عنوان نخستین پژوهشگر ایرانی اوستا را به زبان فارسی ترجمه و تفسیر نمود و بر شناساندن گوشه‌های تاریخ گذشته ایران بیش از شش دهه همت گماشت. اقدامات این چهرۀ بزرگ فرهنگی در این پروسه «خودیابی» یا همانگونه که دکتر آجودانی یادی می‌کند «بازیابی هویت ایرانی» مؤثر بوده است؟

 ‌

استاد یارشاطر ـ بسیار مؤثر بوده است. توجه به ایران باستان و تاریخ به صورتی منظم و در خورد اعتماد اول‌بار توسط حسن پیرنیا که تاریخ این دوره را بر اساس منابع اروپایی در سه جلد به دست داد آغاز شد، ولی اثری که ترجمۀ پورداود از اوستا و مقالات پرشور او دربارۀ وجوه مختلف فرهنگ ایران باستان به وجود آورد، به نظر من، با اثر هیچ دانشمند دیگری قابل مقایسه نیست. پورداود از آغاز جوانی که مقارن سال‌های نخستین مشروطیت بود مهر وطن را در دل گرفت. برای تحصیل به بیروت رفت، ولی به زودی به جمع وطن‌پرستان ایرانی در برلن که تقی‌زاده پیشوایی آن را داشت پیوست و دوستی‌اش با تقی‌زاده و قزوینی و کاظم‌زاده و جمالزاده استوار شد. پس از شکست آلمان و پاشیده شدن حلقۀ وطن‌پرستان ایرانی در برلن به تحصیل تاریخ ایران باستان و زبان اوستایی و زبان پهلوی و جز این‌ها مشغول شد و از ایران‌شناسان بزرگ آلمان مثل مارکورات و آثار کسانی مثل نولدکه و بارتولومه بهره برد. و سرانجام دست به ترجمۀ اوستا به زبان فارسی زد. کاری دشوار و بزرگ که با مساعدت پارسیان هندوستان در پنج جلد منتشر شد. اما ترجمۀ پورداود که مأخذ تمام ترجمه‌ها و تحریرهای دیگری است که به زبان فارسی به عمل آمده ترجمۀ تنها نیست، بلکه آکنده به مقدمه‌ها و یادداشت‌هایی است که نه تنها معنی اوستا بلکه فرهنگ ایران باستان را روشن می‌کند. از این گذشته یک رشته مقالات مفصلی در توضیح وجوه فرهنگ ایران باستان نوشت که برخی از آن‌ها در «هرمزدنامه» به طبع رسید. پورداود شاعر نیز بود و اشعار مؤثری در مضامین میهنی سروده است. این نیروی شاعرانه در نثر او نیز اثر گذاشته است. نثریست بسیار شیوا و خوش‌آهنگ که مطلب او را در دل‌ها می‌نشاند و شور وطن‌دوستی را به خوانندگان منتقل می‌کند. همانطور که گفتم هیچ اثری را من نمی‌شناسم که مانند آثار پورداود در پروراندن عشق به ایران و مفاخر ایران باستان مؤثر بوده باشد. پورداود بود که مذهب ایران باستان را به درستی به ایرانیان شناساند و آنان را از تاریخ این کیش و پیام اخلاقی زردشت که در اندیشه نیک و گفتار نیک و کردار نیک خلاصه می‌شود آگاه کرد. توجه مخصوص به ایران باستان و مذهب و فرهنگ آن و اقتباس ستون‌ها و سرستون‌ها و نقوش برجستۀ تخت جمشید در عمارات دورۀ پهلوی تا حد زیادی مدیون کوشش‌های پورداود است. خوشبختانه روش پورداود روشی علمی بود و با آنکه گاهی نثرش از شور عاطفی حکایت می‌کند آنچه که می‌گفت و می‌نوشت اساس عملی داشت و به خلاف برخی اغراق‌گران و مبالغه‌کاران آثار او مطابق با منطق علمی است. باید مجسمۀ او را از طلا ساخت.

 ‌

فرخنده مدرّس ــ علت اینکه روی پورداوود تکیه کردم علاقمندی است که نسبت به کار‌ها و شخصیت علمی او در من، طی این بررسی‌ها ایجاد شد. گفته‌ها و نقل قول‌هائی که از شما در بارۀ وی ذکر شده‌اند در ایجاد این علاقمندی بسیار مؤثر بود.

استاد یارشاطر ـ گذشته از مراتب علمی‌اش از لحاظ رفتار شخصی و متانت و نجابت و بخشندگی و رعایت اصول اخلاقی کمتر نظیر داشت و با این همه طنزی شیرین در سخنان او بود. به راستی مردی دوست داشتنی بود.

 ‌

فرخنده مدرّس ــ با یادی که از پورداوود به میان آمد، اجازه دهید در خاتمه این گفتگو ـ که بابت آن ما از شما بی‌‌‌نهایت سپاسگزاریم ـ در مورد استادتان یادی از گفته‌ای بکنیم که فکر می‌کینم از شما باشد:

«پورداوود نسبت به دختران دانشجو و زنان لایق، توجه و احترام خاص داشت، از دیدن دختران تیزهوش و خندان و شایسته شُکفته می‌شد. گوئی آنان را نمودار زنان آزاد ایران باستان می‌شمرد.»

بی‌تردید دختران و زنان بی‌شماری از زیردست استادی چون شما تربیت و به جامعه تحویل داده شده‌اند و فکر نمی‌کنیم از سرنوشتی که با انقلاب اسلامی برآنان رفت، خرسند باشید! با توجه به نظاره‌ای که امروز براوضاع و احوال مردم ایران و زنان ایرانی دارید نسبت به آن نگاه و آن قضاوت استاد خود، پورداوود، در مورد زنان ایران چه نظری دارید؟ اگر او امروز در میان ما بود، فکر می‌کنید در مورد دختران و نوادگان آن زنان شایسته چه قضاوتی می‌کرد؟

 ‌

استاد یارشاطر ـ کاملاً درست است. شما باید پورداود را می‌دیدید. وقتی که برای تدریس به دانشگاه می‌آمد و می‌دید که دختران ایرانی در کنار پسران مشغول تحصیل‌اند بی‌اندازه خوشحال می‌شد و مکرر خوشحالیش را ظاهر می‌کرد و این را نشانی از بیرون آمدن ایران از سرافکندگی قرون وسطایی می‌شمرد. بسیار خشنود بود از اینکه زنان ایران دوباره دارند از قیودی که سالیان دراز بر آن‌ها تحمیل شده بود‌‌ رها می‌شوند و در کنار مردان جزو افراد فعال جامعه قرار می‌گیرند و در کنار مرد‌ها به علم و فرهنگ و دانش و صنعت خدمت می‌کنند. چیزی از ایزدبانوی ایران باستان آناهیتا را در آن‌ها می‌دید. من مکرر این خشنودی را در او مشاهده کرده بودم و‌گاه در کلامش می‌شنیدم.

بطور قطع نمی‌توانم بگویم اگر پورداود امروز زنده بود چه می‌گفت و چه می‌کرد، ولی مسلماً از محدود شدن امکانات برای بانوان بسیار متأثر و اندوهگین می‌شد و در پرده رفتن آنان را منافی آزادگی آنان می‌شمرد. اگر بر فرض محال به چنین اوضاعی خو می‌گرفت، بی‌تردید وقتی مشاهده می‌کرد که بانوان در فکر احقاقِ حق خودشان هستند و در این راه مبارزه می‌کنند و در طلب حقوق خود از مردان پیشروترند خیال می‌کنم که نور خفیف امیدی در دلش می‌تابید و می‌توانست امیدوار شود که هر چند زمان خواهد برد، ولی سرانجام روزی خواهد رسید که زنان ایرانی جای خودشان را چنان که حق آنان است در اجتماع باز کنند و به خدماتی که کشور می‌تواند از آنان انتظار داشته باشد روی بیاورند.

فرخنده مدرّس ــ استاد با سپاس فراوان از شما بابت وقتی که در اختیار ما قرار دادید.

 ‌ ‌

نقل از: ویژه‌نامۀ تلاش ــ تکاپوی فرهنگی در دورۀ رضاشاهی (۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰) ــ تیر/ مرداد ۱۳۸۴