پيش از هرچيز میبايستی يک طرح سياسی را با توجه به ظرفيت درونی آن سنجيد. اما از آنجايی که توفيق هر طرح سياسی به پشتيبانی و اقبال عمومی نياز دارد، نمیتوان ظرفيت و کاراکتر کسانی که میکوشند آن طرح را از حرف به عمل دربياورند ناديده گرفت.
***
کاستیهای نظری طرح «بخشودن و فراموش نکردن»
پيش از هرچيز میبايستی يک طرح سياسی را با توجه به ظرفيت درونی آن سنجيد. اما از آنجايی که توفيق هر طرح سياسی به پشتيبانی و اقبال عمومی نياز دارد، نمیتوان ظرفيت و کاراکتر کسانی که میکوشند آن طرح را از حرف به عمل دربياورند ناديده گرفت.
***
گفتگوی فرخنده مدرس با دکترآرش جودکی
ــ شما در دو نوبت داوطلبانه در بحثی شرکت کردهايد که بر گرد موضوع «بخشودن و فراموش نکردن» در گرفت. يک بار در همان مقطع نخستين طرح آن توسط اکبر گنجی زير عبارت «ببخش و فراموش نکن» و بار ديگر در بحث هائی که امسال به مناسبت يادبود جانباختگان اعدام شده توسط رژيم اسلامی در دهه نخست ترور و وحشت، در گرفته است و هر دو بار ظاهراً در مخالفت. شما در مقابل آن سخن چه پيام ديگری را میگذاريد، آن هم در مقابل مردمی که هنوز پانزده هزارتنش با آسودگی و کوچکتر احساس شرم و خارشی در وجدان به تماشای اعدام جگرخراش جوان هفده ساله میروند و بر دار شدنش را با هلهله پاسخ می گويند؟ از بازگوی سرافکندگی سکوتش در برابر اعدامهای بهترين فرزندان کشور در آن دهه و بدتر از آن شرمساری پايکوبی سرآمدانش در پايين آن قتلگاه پشتبام انقلاب در کشتار عوامل رژيم شکست خوردهی وقت صرف نظر کنيم! پايکوبی همآنان که بعداً خودشان يا همرزمانشان، به رديف، به قتلگاه اعزام شدند و امروز فرزندانشان میشوند. به نظر می آيد بر چنين صحنهی خونين و سراسر رنج و نفرتی، سخن گفتن از «بخشودن و فراموش نکردن» برای بازماندگان در رنج به مراتب سختتر از مخالفت با آن باشد؟
آرش جودکی : اينکه کشتگان آن سال از بهترين فرزندان اين آب و خاک بوده باشند، و باز اينکه ما با کسانی که به جرم سروکار داشتن با کتاب و قلم در زنداناند بيشتر احساس نزديکی داشته باشيم تا با کسانی که چاقو در جيب دارند و اگر پايش بيفتد از آن استفاده میکنند در اصل قضيه که تباهی و فساد مفاهيمی چون عدالت و قانون در حکومت اسلامی است تفاوتی ايجاد نخواهد نکرد. در پرسش شما اما چند مبحث مختلف درهم شدهاند که بايد آنها را از هم سوا کرد. از يکسو امروز در ايران قصاص، يعنی عريانترين شکل انتقامجويی، جای دادخواهی را گرفته است و از سوی ديگر بيداد در جامه قانون خود را داد وامینمايد. اعدامهايی که مثال زديد از نمونههای بارز اين امر هستند اما به دار کشيدن آن جوان هفده ساله از جنس مقوله نخستين است. آنچه هم در پيرامون اين واقعه پيش آمده را نمیتوان چندان با موضوع «بخشودن و فراموش نکردن» مرتبط دانست. بيگمان شهرت مقتول در تحريک کنجکاوی ناسالمِ بخشی از آن پانزدههزار تنِ به تماشای اعدام رفته نقش داشته است. برای همين نمیتوان حکم کرد که همه آنها برای هلهلهکردن رفته بودهاند. آن احساس شرمی که شما میگوييد هم چه بسا پس از ديدن اين مراسم گريبانِ وجدان عدهای را گرفته باشد که چند و چونش را کسی نمیداند. اما میتوان پنداشت که اگر در ايران موافقان لغو کيفر اعدام میتوانستند در خيابانها يا در محل اعدام آزادانه گرد هم بيايند، چه بسا با جمعيتی بيش از پانزده هزار تن روبرو میشديم. موافقت يا مخالفت با کيفر اعدام يک چيز است، و بخشايش يک چيز ديگر که موضوع پرسش شماست از من.
در آن دو مقاله که به محتواشان اشاره خواهم کرد، نمیخواستم در مقابل پيام «بخشودن و فراموش نکردن» پيام ديگری بگذارم چون نه پيامآوری را خويشکاری خود میدانم و نه مخالفتی با بخشش دارم، بلکه کوشیدم توجه پيامآوران را به پيچيدگی فرايافت و کنش «بخشايش» جلب کنم تا فرصتِ فکر اينچنين و همچون هميشه فدای فکرِ فرصت نشود. مقاله «”ببخش!“ يا ”میبخشم“؟» که در تيرماه ( ژوئيه ۲۰۱۱) منتشر شد نقطه آغازش واکنش به حرفهای محمد خاتمی بود که طی سخنانی در ۲۲ ارديبهشت امسال خواست که رهبر و ملت همديگر را ببخشند. جستوجوی پيشينه چنين سخنانی از سوی اصلاحطلبان پيشين يا کنونی مرا به بررسی شعار «ببخش و فراموش نکن!» کشاند، شعاری که نحستين بار از سوی اکبر گنجی طرح شد و در در سال ۲۰۰۶ به مناسبت دريافت جايزه قلم طلايی صورتبندی کاملتری از آن به دست داد. حرف من در آن مقاله اين بود که نمیشود امر به بخشيدن کرد. از آنجا که بخشايش ـ اگر که هرگز بتواند باشد ـ دهشِ ستمديده است به ستمرانده، يعنی آنکه بر او ستمی نابخشودنی رفته به کسی که چنين ستمی را بر او روا داشته میبخشد، پس فعل «بخشيدن» صرف نمیشود مگر به صيغه اول شخص مفرد. از طرف ديگر «بخشايش» در حوزه قضايی جا نمیگيرد و از آن درمیگذرد. به عبارت ديگر نمیتوان بخشش را نهادينه کرد.
کاستی استدلالهای پيامآوران بخشايش، نمونهاش نوشتههای اخیر رامين جهانبگلو، مرا واداشت تا در مقاله دوم، «ببخشيد که نمیبخشم!»، که در قالب نامهای خطاب به پسر اسدالله لاجوردی در شهريور ماه امسال منتشر شد، بحث بخشايش را از چند منظر ديگر پی بگيرم. مخاطب قرار دادن فرزندِ مفتخر به کارنامهی جنايتبار پدر به اين قصد بود تا دو نکته اساسی از نظر پنهان نماند : نخست اينکه به ياد داشته باشيم که بخشايشی اگر باشد هميشه رابطهای دوطرفه و تن به تن است، و دوم اينکه فراموش نکنيم پيکار سياسی شکاف بنيادينی را در بطن جامعه آشکار میکند که ناظر بر بعد پوليتيک جامعه است. بر بستر گفتمان پرهيز از خشونت، پيامآوران بخشايش که هی از همدلی و همرايی میگويند به نظرم میآيد که گرايش دارند اين بعد را پنهان کنند و همه چيز را به سنگ اخلاق بسنجند. البته تجربه خونريزیهايی که سرنگونی رژيم پيشين به دنبال داشت ترس تکرار آنها را دامن میزند. ولی اين ترس نبايد ما را به اينجا بکشاند که خواست به کيفر رساندن عاملان و آمران جنايتها و دزدیهايی که در اين رژيم صورت گرفته را با انتقامجويی يکی بگيريم و بخشش را چون راه چاره پيش بکشيم. انگار که تباهی مفهوم عدالت باعث شکلگيری اين پندار نادرست شده که دادخواهی يعنی انتقامگيری و بخشش يعنی لغو کيفر اعدام.
ــ ما نمیدانيم چند تن از آنانی که به تماشای اعدام خيابانی رفته بودند، بعد از آن دچار ناآسودگی روان شدند، يا آيا اصلاً به اين فکر افتادهاند که، حال اگر نمیتوانند عليه اعدام تظاهرات کنند، اما رفتن به تماشای چنين اعمالی را نمیتوانند به نشانهی مخالفت با چنين حکومتی و با فرهنگ خشونت آن بگذارند. همچنين نمیدانيم در پس ذهن پياآور اين پيام يا مدافعين هم مسلک وی از آن چه بوده است. و اين که اگر آقای خاتمی چشمانش ـ پس از جنبش دوم خرداد ـ بر گرايش قدرتمند درون جنبش اجتماعی ايران باز شده، بايد دانسته باشد که موضوع «طرح» “بخشودن و فراموش نکردن” مماشات با نظم ولايت فقيه و دست نزدن به مقام “رهبری” آن نيست. ايشان قاعدتاً بايد بهتر از هر کسی فهميده باشند که تعبير غلط از نيت مردم کارائی ندارد و راه به جائی نمیبرد، جز کش دادن دمی بيشتر به عمر نظام مورد علاقه شان و در نتيجه فرورفتن هر چه بيشتر دينشان در منجلاب گناه و فساد.
اما برای ما در نخستين گام مهم است بدانيم؛ جنبشی که بيرون آمدن از دايرهی تکرار خشونت و خونريزی را همارز و تراز با آزاديخواهی و برابری حقوقی انسانها در دستور نهاده، به عنوان يک ايده و طرح کلی سياسی، چه گزينش ديگری دارد؟ آيا به نظر شما مثلاً با طرح يا نسخهی “نه میبخشم و نه فراموش میکنم” بهتر میتواند بسيج و عليه حکومت پيکار کند؟ برای ما هنوز روشن نيست آيا شما در توجه دادن به «پيچيدگی فرايافت بخشايش» نقد در جهت تقويت طرح کلی را می جوئيد يا رد آن را؟ يا اصلاً موضوع چيز ديگری است؛ مثلاً “فرصتی” برای افشا کردن نيت اصلاحطلبان؟
آرش جودکی : چون باز تعداد تماشاچيان اعدامهای خيابانی را پيش کشيديد، میبايستی گذرا به چند نکته اشاره کنم. پرسش من اين است که از اين پديده چه نتيجهای میخواهيم بگيريم؟ آيا میخواهيم به اين نتيجه برسيم که خشونت ريشه در فرهنگ ما دارد؟ در اين صورت بايد گفت که با برداشتی کلی سروکار داريم که خودش را از بررسی نمودهای گوناگون پديدهی خشونت معاف میداند. یا اينکه میخواهيم به اين قضاوت برسيم که میگويد تا وقتی شاهد چنين برخوردهايی از جانب ايرانيان هستيم نمیبايستی بوی بهبود از اوضاع ايران بشنويم؟ که باز با نتيجهگيری و حکم مطلقی روبرو هستيم که در جامهای اخلاقگرا به ميانبرهای آسانياب و آسانخواه بسنده میکند. اگر پشت همهی چنين داوریهايی همان «خلايق هرچه لايق» نشسته است که برای من جذابيتی ندارد. از سوی کسانی هم که گويا اين حکم کلی برايشان جذابيت دارد سخن جذابی نشنيدهام. وقتی هم تجربههای هند يا آفريقای جنوبی را پيش میکشند به تفاوتهای تجربهی تاريخی ما بیاعتنا هستند. يک لحظه فرض کنيم که بجای انگليس گاندی با استالين میبايستی دستوپنجه نرم میکرد.
اما در پاسخ به پرسشتان بايد بگويم قصد من فقط «افشا کردن» نيت پنهان اصلاحطلبان حکومتی نيست چون نيت آنها به اندازه کافی آشکار هست. بگذريم از بار منفی واژههايی همچون «افشا کردن» و «افشاگری» که رفتار سیوچند سالهی حکومت جمهوری اسلامی را به ياد میآورند. میپرسم چه اصراریست که طرح شعار سياسی به گرد بخشايش و فراموش نکردن شکل بگيرد؟ من فقط به کاستیهای نظری در مورد فرايافت بخشايش اشاره کردم. بخش دوم هم خالی از اشکال نيست، منظورم «فراموش نکن!» است. آيا در پيرامون اين شعار به پديدههای «فراموشی» و «حافظه» و به تفاوت ميان حوزههای فردی و جمعی که اين مفاهيم در آن نمود میيابند، پرداخته شده است؟ باز میگويم دادخواهی انتقامجويی نيست. پس چه بهتر که شعار سياسی در اين دورهی بیعدالتی فراگير، عدالتخواهی را پيش بکشد. از اين گذشته شعار مردم بايد حرف دهان آنها باشد نه اينکه بخواهيم شعاری مندرآوردی را در دهانشان بگذاريم. همان شعار «جمهوری ايرانی» گويای عدالتخواهی است. عدالت برای همهی ايرانيان.
ــ خشونت لانه در فرهنگ ناخودآگاه ما دارد. اما از آنجا که هيچ فرهنگی بدون دگرگونی نبوده است، بنابراين هيچ دليلی هم ندارد در اين نقطهای که هستيم، بمانيم. اما برای کندن قطعی از آن نمیتوانيم و نبايد در برابر رفتارهای ناپسند خويش زبان در کام کشيم، رژيم اسلامی در اين تغيير سودی ندارد. مگر نه اين که ريختن از پيکرهی اجتماعی ـ فرهنگی و باوری رژيم، از دستاورهائی است که ما از آن به ملت خود میباليم؟ آگاهی و ارائه الگوهای رفتاری “ممکن” و بهتری ما را در رسيدن به هدف ياری میدهند. حال که ما میتوانيم از تجربههای استقرار دمکراسی و حقوق بشر کشورهای اروپائی و آمريکائی بياموزيم، چرا در بيرون آمدن از گرداب خشونت از هند، آفريقای جنوبی، آرژانتين، شيلی السالوادور، اسپانيا و…. و يا هر جای ديگری که در زمينه “بخشودن و فراموش نکردن” ـ هر يک زير شعار و طرحها و قالبهای گوناگونی ـ تجربه های مثبتی دارند، نياموزيم؟
اما پيش از آن که موضوع اصلی را در بارهی طرح ـ نه فقط شعار ـ «بخشودن و فراموش نکردن » و جايگزينی آن با «جمهوری ايرانی» ادامه دهيم، لازم است از نکته مهمی که گذرا به آن اشاره داشتيد، بپرسم؛ در پاسخ بالا گفتهايد:
«يک لحظه فرض کنيم که بجای انگليس گاندی با استالين میبايستی دستوپنجه نرم میکرد.»
در اين فرض، چه تصويری انتظار داريد، در ذهن خوانندهتان شکل گيرد؟ آيا گاندی احتمالاً در برابر استالين مجبور میشد اسلحه بدست گيرد؟ يا اين که هر چه امکانات و روزنههای بيشتری برای جلوگيری از يکدستی و لاجرم برندگی تيغ سرکوب رژيم يا نيروی زور و سرکوب، موجود باشد، اين به نفع مبارزه و دوری از خونريزی و خشونت خواهد بود؟ و يا…؟
آرش جودکی : تجربههای کشورهای ديگر را پيش چشم داشتن و از آنها آموختن فرق دارد با دستور عمل صادر کردن بر پايه تجربههای ديگران. فقط برای نمونه همان اسپانيا که مثال زديد را در نظر بگيريم. کداميک از اصلاحطلبان حکومتی خودمان را میتوانيم با آدولفو سوارز مقايسه کنيم؟ به پشتگرمی خوان کارلوس، سوارز اصلاحاتی را پيش برد که بساط فرانکيسم، فورماسيون سياسی که خودش از آن میآمد را برچيد. خامنهای که خوان کارلوس نيست، خاتمی هم سوارز نبود. اصلاحطلبان ما، جسورترينهاشان هم مثل تاجزاده هنوز تکليف خودشان را با مردهريگ خمينی روشن نکردهاند. برحسب موقعيتهای سياسی ـ تاريخی گوناگون، شيوههای شکلگيری اعتراضهای همگانی و پيکار سياسی هم گوناگون میشوند. فرض استالين در برابر گاندی را هم از اين جهت پيش کشيدم. ما فقط دو انتخاب که در برابرمان نداريم: يا سرمشق گاندی يا جنگ مسلحانه. در همان روسيه سالهای استالين، کم نبودهاند پيروان جريانهای فکری که با خوانشی عرفانی از باورهای ارتدکسی پرهيز از خشونت را تبليغ میکردهاند. استالين همهشان که يکی دو تا نبودهاند را راهی گولاگ کرد. برخورد استالين که حتی به کمونيستهای وفادار هم امان نمیداد را نمیشود با رفتار انگليسیها مقايسه کرد که رهبران حزب کنگره را از زندانهای مختلف میآوردهاند در محلی که نهرو زندانی بوده تا جلسه حزبی برگزار کنند. گاندی اگر حريفش استالين بود، زنده به ولادیوستک هم نمیرسيد چه برسد به سيبری. اگر هم زنده به سيبری میرسيد از آنجا زنده بازنمیگشت و میشد يکی از آن ميليونها قربانی بینام و نشان.
اما برگردم به بخش نخست پرسشتان و اينکه میگوييد «خشونت لانه در فرهنگ ناخودآگاه ما دارد». اگر قرار است از واژگان پسيکاناليتيک استفاده کنيم ـ هرچند فکر میکنم کسانی که به واسطه حرفهشان، پسيکاناليز درگيری و هراس و پرسش روزانهشان را میسازد بهتر و بجاتر بکارشان میگيرند، و شايد اصلاً تنها آنها میبايستی بکارشان بگيرند ـ اجازه بدهيد تعريف، بهتر بگويم يکی از تعريفهای ژک لاکان از ناخودآگاه را يادآوری کنم : يادِ آنچه انسان فراموش میکند. اگر هم محتوای ناخودآگاهِ فردی در نهايت همگانی باشد، پس بايد ديد به چه واسطهای اين خشونت فراموش شدهی همگانی مدام يادآوری میشود. ريشهی رفتارهای ناهنجار اجتماعی را میبايستی بيشتر در ناهنجاری پيکرهی سياسی حاکم جست که به رواج چنين ناهنجاریهايی دامن میزند و از آنها حتی هنجار همگانی میسازد. از کنار هم چيدن این رفتارهای ناهنجار به چه نتیجهای میخواهيم برسيم؟ به اين که مشکل ما فرهنگی است و نه سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی؟ صفحات تاريخ در همين عمر کوتاه ما بايد ورق بخورد. جنايتهايِ در تاريخ بشريت بیهمتايی که نازیها از آغاز تا فرجام مرتکب شدند بدون همدستی جامعهی آن روزِ آلمان هيچگاه چنان دامنه و دوامی نمیيافت. پس با توجه به اين امر، آيا میبايستی نتيجه گرفت که خشونتِ لانه کرده در ناخودآگاهِ فرهنگ آلمانی آنچنان ابعاد هولناکی دارد که هيچ چيز نمیتواند از سر زدن دوبارهاش جلوگيری کند؟ در حالیکه چنين نيست.
ــ اگر قرار باشد مبنا را بر شبيهسازی و کپیبرداری انسانها بگذاريم وعملی بودن طرحی سياسی يا گفتمانی را تنها بسته به شخصيت ها و کاراکترها بکنيم و نه ظرفيت خود آن طرح و گفتمان و ريشهگيری اجتماعی آن، به نظر میرسد ـ حتا اگر اين روش را بپذيريم ـ در اينجا مقايسه خامنهای با «خوان کارلوس» جز طنزی در جهت به شوخی گرفتن گفتمان «خروج از سلسله خشونت» نباشد، چه وی تصميم گرفته است بيشتر کاريکاتوری از فرانکو و هيتلر باشد. اما حداقل از دو سدهی پيش به اين سو نمی توان گفت که، نظامهای سياسی و حکومتهای ايران بالکل از «سوارز»ها خالی بودهاند، حتا حکومت اسلامی. به رغم اين ما فکر می کنيم چنين شيوهای در اين بحث ما جائی نداشته و برای بررسی طرح سياسی «بخشودن و فراموش نکردن» و پايان دادن به خط خشونت در سياست و فرهنگ آينده ايران، نادرست باشد. فکر می کنيم راه درست شکافتن الزامات و به قول خودتان پيچيدگی های فرايافتها و کنش های احتمالی برخاسته از اين طرح سياسی است. مطمئناً مردم آگاه به الزامات و پيچيدگیهای يک طرح، بهتر بتوانند در اين که چه کسانی با چه حد از ظرفيت و استعداد قادر خواهند بود خود را با اين الزامات همگون و هماهنگ سازند، قضاوت کنند.
و اما به عنوان آخرين پرسش؛ از شما در بارهی جايگزينی «بخشودن و فراموش نکردن» پرسيديم و شما «جمهوری ايرانی» برخاسته از ميان شعارهای جنبش سبز را مناسب دانسته و پيش از آن که اين گفتگو به پرسش در بارهی شرح دقيقتری از آن برسد، شما نظر خود را در اين باره در مقالهای جداگانه ارائه داشتيد که ما توجه خوانندگان را به خواندن آن بر همين سايت، به عنوان بحث تکميلی اين گفتگو، جلب می کنيم. تنها پرسشی که در اينجا طرح می کنيم اين است:
اگر اين فرض را مسلم بگيريم (خود شما البته مسلم نگرفته و به ياری شرح و بسط به آن رسيدهايد) که منظور از «جمهوری ايرانی» خواست برابری همه ايرانيان و اساساً بر پايه گفتمان «برابری» است، چرا اين شعار نمیتواند در کنار «بخشودن و فراموش نکردن» مطرح باشد، که گفتمانی در حوزه حل گذشته خشونت آميز و خروج از سلسلهی خونريزی است. مگر نه اين که مردمی که مبارزات آزاديخواهانه و عدالت جويانه خود را در قامت جنبش سبز نمايان ساختند، در کنار يک جمهوری متشکل از ايرانيان برابر حقوق، روش پرهيز از خون ريزی و خونخواهی و انتقامجوئی را نيز به نمايش گذاردهاند. بر چه پايهای و چرا بايد يک شعار را پسنديد و به همه مردم نسبت داد اما خواست ديگر را که اين همه بر آن پافشاری شده و در رفتار جنبش سبز هم به نمايش گذاشته شده از نظر دور داشت؟
آرش جودکی : آنچه گفتم شايد در خوانش نخست شوخی به نظر برسد، اما نيست. بيگمان، همانگونه که گفتيد، پيش از هرچيز میبايستی يک طرح سياسی را با توجه به ظرفيت درونی آن سنجيد. اما از آنجايی که توفيق هر طرح سياسی به پشتيبانی و اقبال عمومی نياز دارد، نمیتوان ظرفيت و کاراکتر کسانی که میکوشند آن طرح را از حرف به عمل دربياورند ناديده گرفت. تروتسکی هم که به دترمينيسم تاريخی معتقد بود، وقتی که تاريخ انقلاب اکتبر را مینوشت، نمیتوانست نقش چنين عواملی را در نظر نگيرد. چون در گيرودار حوادث به چشم خودش ديده بود که چگونه لنين با نبوغ سياسیاش از هيچ همهچيز ساخته بود. در آفريقای جنوبی هم کميسيون «حقيقت و آشتی» با پشتوانهی معنوی نلسون ماندلا گسترش يافت. مطمئن باشيد در ايران هم اگر کسی چون منصور اسانلو بگويد میبخشم حرفش بيشتر از حرف من برد خواهد داشت.
اين ميان دو نکته را بايد يادآوری کنم. نخست اينکه حرف من هم در مخالفت با بخشايش نيست، بلکه برسر کاستیهای نظری طرح «بخشودن و فراموش نکردن» است. که چون کمتر به آنها پرداختيد خوانندگان را به خواندن آن دو مقاله دعوت میکنم. نکته دوم اينکه شعار «جمهوری ايرانی» را برای جايگزينی چنين طرحی پيشنهاد نکردم. شعاری که در کنار شعارهای: «رأی من کجاست؟»، «مرگ بر ديکتاتور»، «نه غزه نه لبنان، جانم فدای ايران» از شعارهای اصلی جنبش سبز بوده و اهميتش هم در همين است و به پسند من بستگی ندارد.
بخشش پيش شرط رسيدن به دموکراسی نیست، اما دموکراسی از دادخواهی جدايیناپذير است. دادخواهی را نبايد با دامن زدن به خشونت يکی پنداشت چون اتفاقاً راه خروج از زنجيرهی خشونت همانا عدالتگستری است. هواداران چنين طرحی هم با گفتن اينکه جنايتهايی که نقض حقوق بشر بوده نمیتوانند شامل مرور زمان بشوند و میبايستی آمران و عاملان آنها مورد پيگرد قانونی قرار بگيرند، در حقيقت توجه نمیکنند که با اين حرف اصرار خودشان بر بخشايش را بیمعنا میکنند. نمیتوان هم از بخشش گفت و هم از دادجويی، چون عدالت بر کيفرخواهی و کيفربينی بنا شده است. از شکل مبارزه بیخشونتی که مردم پيش گرفته بودند نمیتوان به اين نتيجه رسيد که میخواهند ببخشند و فراموش نکنند. پس در اينصورت بايد انگيزههای پشت اين طرح را شناخت که انگار بيشتر تاکتيکی سياسی است تا نگرشی فلسفی و حقوقی.
به نظرم میرسد که هواداران چنين تاکتيکی از يکسو نگران از سرگيری چرخهی خشونت پس از سرنگونی جمهوری اسلامی هستند، و از سوی ديگر اميد دارند که با جا انداختن ايدهی بخشايش حاکمان و همراهان رژيم را پيشاپيش مجاب کنند تا دست از قدرت بکشند چون خطری آنها را تهديد نخواهد کرد. بزرگنمايی تماشاگران مراسم اعدام و انگشت گذاشتن بر رفتارهای ناهنجار اجتماعی شايد نتيجهی همان نگرانی باشد و اصرار بر گفتمان بخشايش در ادامهی همين اميد. من از سوی اين مردمی که تجربهی سی و چند سالهی حکومتی را پشت سر دارند که عدالت را پايمال و قانون را از مفهومش تهی کرده است، چندان به دل نگران نيستم. چون به آگاهیشان در همان روزهايی که با حضورشان به خيابانها نما میدادند نمود بخشيدهاند. برای همين دلنانگرانی خودم را کمتر خوشبينی بیپايهای میيابم اما آن اميدی که بالاتر گفتم را بيشتر خوشخيالی میبينم.
ــ آقای جودکی گرامی از شما بینهايت سپاسگزارم.