تردیدی نیست که بخشهایی از نیروهای سیاسی و روشنفکری ایران، با نگاه از سر آگاهی و هشیاری به وضعیتهای واقعی پرمخاطرۀ ایران، در زمان دو کودتای مهم در کشور، یعنی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، پیشگامتر از دیگران، در ضمیر آگاه خود، با قیاس با خطراتی که ایران را تهدید به نابودی میکرد، از این مفهوم تابوزدایی کرده و اقدام به کودتا و مَقدَم آن، در رفع آن خطرهای مرگبار علیه کشور را، مُقدَّم شمردند. … در اذهان عمومی دیریست که کودتا اگر حفظ کشور حکم کند، مقدمش گرامیست، مشروط برآنکه ضامن حاکمیت ملت و استقلال کشور باشد و تمامیت سرزمینی را حفظ کند.
کلیشۀ تکراری کودتای ۲۸ مرداد
فرخنده مدرّس
تنها کاری که، مطابق عادت، متولیان انقلاب پنجاهوهفت، همه ساله در فرارسیدن ۱۴ امرداد، روز مشروطه، از عهدۀ آن برمیآیند؛ شمارش بیصبرانۀ روزها و لحظهها برای عبور عجولانه از روی مشروطه و رسیدن به سالروز ۲۸ مرداد است، تا بار دیگر در خیال، پروندۀ مشروطیت ایران را به نام «شکست» بسته و مختومه اعلام و «گناه» آن شکست را، که گویا زمینه و مسبب انقلاب ۵۷ بوده است، به کودتایی نسبت دهند، که یک ربع قرن پیش از انقلاب اسلامی اتفاق افتاده بود. صرفنظر از هر استدلال یا هر ارزیابی از درستی یا نادرستیِ برقراری رابطۀ علت و معلولی میان کودتای ۲۸ مرداد و انقلاب ۵۷، اما آیا میتوان روشنتر از این سینیسم یا بیاعتقادی به اصول و ارزشهای انسانی و بیارادگی در تصمیم و عمل سیاسی و جهل نسبت به نتایج عمل و نظر را به نمایش گذاشت؟ و بیاختیاری خود، در خدمت، به «پیروزی» انقلابی چنین نکبتبار و فاجعهبار علیه کشور و ملت ایران را، چنین عریان، نمودار ساخت، اما خود همچنان بر آن نمایش و این نمود، جاهل ماند؟!
تکرار کلیشهوار کودتای ۲۸ مرداد به مثابۀ علت وقوع انقلاب بهمن ۵۷، آن هم به عنوان ادلۀ نیروهایی که خود دست در کار به پیروزی رساندن انقلاب ۵۷ بوده یا مدافع آن هستند، در حقیقت حکایت از دو لایه جهلِ این نیروها دارد؛ جهلِ به معنایی که از تکرار آن کلیشه برمیخیزد، یعنی اقرار به بیارادگی در تصمیم و عمل و نادانی بر نتایج عمل، که اقرار به فقدان حس مسئولیت برآیند ناگزیر آن اقرار نخست است. از کسانی که، چنین از خود سلب اراده و اختیار و دانایی میکنند، چگونه میتوان انتظار حس مسئولیت داشت؟ احساس مسئولیت از الزامات اخلاق انتلکتوئلیست که به اجتماع میاندیشد و در امر عمومی مداخله میکند. این حس است که فرد مداخلهگر در امور عمومی را وامیدار، به ضرورت پیشگیری یک فاجعه یا دور کردن واقعهای فاجعهبارتر از آن جامعه، به مثابۀ ماهیت و حقیقتی بالاتر از خویشتن، «از خود فراتر رود»، یعنی از خود بگذرد. نیروهای سیاسی و روشنفکری دستدرکار تدارک انقلاب ۵۷، که میگویند؛ این کودتای ۲۸ مرداد بود که آنان را به مسیر انقلاب ۵۷ سوق داد، در حقیقت سیاست را با بازی دومینو اشتباه گرفته و خود را نیز سنگ بیارادۀ دومینو فرض کردهاند. چنین کسانی، با نگاه به نتایج بهبارآمده از انقلاب ۵۷، به منزلۀ حاصل عمل غیرارادیشان، باید بپذیرند، که در خودبینی تنگ و عمل غیرمسئولانۀ خویش از مقام اخلاقی سقوط و اعتبار خود را باختهاند و مردم حق دارند، به آنها اعتماد نکنند.
و لایۀ دیگر این جهل از سنگشدگی در یک مقطع تاریخی و در یک واقعه در گذشته برمیخیزد، در واقعهای که نه تنها به تاریخ سپرده نشده، بلکه هنوز تعیین کننده امروز و آیندۀ سنگشدگان نیز هست. سنگشدگی در گذشته و پا در گل یک حادثه ماندن، بهطبع چشمها را بر روند واقعیتها و دگرگونیها بسته و لاجرم نیروی سیاسی را نادان و سترون، یعنی در پاسخ به ضرورتهای جدید در وضعیت نو از حیز انتفاع و توانایی انداخته و بیمصرف میکند، درست همانند کسانی که در کودتای ۲۸ مرداد درجا زده و بیربط شدهاند. در اینجا لازم نیست که به دگرگونیهای عظیمی که در فاصلۀ کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا انقلاب ۵۷، در کشور رخ داد اشاره شود، که سنگشدگان در کودتای ۲۸ مرداد، بر وقوع آن دگرگونیها جاهلند و همچنان میخواهند در جهل خود درجا زنند. اشاره به تغییر وضعیت کشور و بهبود وضع ملت، به رغم همۀ کاستیها و ناملایمات، از جمله، به رغم رفتار سبکسرانه و مخربانۀ احزاب سیاسی آن زمان، فرصتسوزیهای آنها از سر کوتهبینی، و به موازات آن، فراهم داشتن زمینۀ فکری و سیاسی خصمانه، به مثابۀ بستر مناسب پروراندن نیروهای تروریست و بیرون دادن آنها از درون خود، و همچنین همراهی و دفاع از نیروهای ارتجاع سیاه، علیه اصلاحات اجتماعی گسترده، طبعاً برای کسانی که جز به ستیز و دشمنی و تداوم کینخواهی از شکست در سال ۱۳۳۲ فکر دیگری در سر نپرورانده و به هیچچیز، جز سرنگونی نظام پادشاهی ایران، نیاندیشده و آن جنگ ۷۰ ساله را همچنان ادامه میدهند، از اساس بیفایده است.
در حالی که متولیان انقلاب ۵۷ همچنان بر جهل مرکب خود پافشارند، اما با آن انقلاب نکبتبار نیز، تغییرات عظیمی رخ داده است، که آن متولیان، در تحجر و سترونی فکری خود، از کمترین دریافتی از آن تغییرات واماندهاند. نخستین رخداد عظیم، وقوع «پیروزمندانه» همان انقلاب بر بنیاد ایدئولوژیهای پنجاهوهفتیست که ایران را برلب پرتگاه نیستی قرار داده و ایرانیان، خاصه نسلهای پس از آن انقلاب شوم، را در یکی از دشوارترین لحظههای تداوم ملی خود و حتا بقای فردی و شخصی خویش، به عنوان یک انسان ایرانی، قرار داده و در میل طبیعی به بقای خود و میهن و مأوای خویش به تجدید نظر در بسیاری امور واداشته است. گذشته، بر بستر تجربهها و در پرتو آگاهیهای تازه، به دست بازبینی و تجدید نظر نسلهای تازه سپرده شده است. هیچ امری نیست که از پرسش، آزمون و بازنگری و بازاندیشی این نسلها در امان مانده باشد. از جمله بازبینی و بازپرسی از «آرمانها» و خواستهای «نهضتی» که پنجاهوهفتیها مدعیاند زیر غلطک کودتای ۲۸ مرداد له و منکوب شده و هواداران به کینخواهی آن «نهضت» و به قصد تحقق آن «آرمانها» به انقلاب ۵۷ پیوستند. البته اگر این فرض غیرواقعی را بپذیریم که همۀ متولیان انقلاب ۵۷ از هواداران «نهضت ملی» مصدق بوده و فرض بر آن نباشد که بسیاری از آنان امروز ۲۸ مرداد را به عنوان ابزار سیاسی برای ادامۀ آن جنگ هفتادساله، کشف کرده باشند. علاوه بر این سخن از «آرمان» در اینجا جز به مسامحه نمیتواند باشد. زیرا زیر سایۀ ارادۀ پرزورِ معطوف به قدرت رهبری آن «نهضت»، یعنی دکتر مصدق و جبهۀ ملی و اهداف روشن حزب توده در چالش ستیزهگرانه نظام پادشاهی، به دشواری بتوان، به جز کسب قدرت سیاسی، موضوع دیگری به نام «آرمان» در آن «نهضت» یافت. اما به رغم همۀ این تردیدها، جا دارد به برخی ایدهها، افکار و مفاهیم «آرمانی» منتسب به آن «نهضت» اشاره نماییم و سرنوشت واقعی و تجدید نظر معنایی آنها را تا امروز پیگیریم، که به انگیزۀ به ثمر رساندن آنها، نیروهای پنجاهوهفتی، دههها دست در تدارک انقلابی شدند که از دل آن رژیم اسلامی بیرون آمد و بحران هستی و نیستی را بار دیگر به جان کشور و ملت انداخت.
نخستین دگرگونی و تجدید نظر در مفهوم خود کودتاست. اما پیش از پرداختن به این مفهوم و دگرگونی در، بارِ معنایی آن، لازم است از تغییر گفتمان یا پارادایم فکری و فضای اندیشیدن سیاسی نسلهای جدید ایران سخن گوییم که بدون فهم منطق آن فهم هیچ یک از مفاهیم در تعریفهای جدید، ممکن نمیشود، از جمله مفهوم کودتا. «ایستادن بر ایران»، آن فضا و آن هوای تنفسی فکریست که در اجزاء، خود را در پیمان به حفظ میهن و ملت، تعهد به مصالح کشور و منافع ملت، تلاش دائمی در راه دوام و قوام کشور و ملت و کوشش در بهبود وضع مادی و معنوی ایرانیان و احاد ملت ایران، بازمییابد. به بیان دیگر «ایستادن بر ایران» و سپس اندیشیدن به همۀ آنچه که به تقویت این مکان و این پایگاه ایستادگی یاری میرساند. ذیل چنین فضای اندیشیدنیست که قالب مفاهیم و مؤلفهها مضامین تازه و دگرگونهای مییابند، از جمله بحث در بارۀ تاریخ و رخدادهای گذشته و ازجمله در بارۀ مفاهیم و مؤلفههایی که از ۲۸ مرداد ۳۲ تا به امروز کشیده شدهاند. مفهوم کودتا یکی از آنهاست.
فروپاشی بارِ منفی کودتا
تردیدی نیست که بخشهایی از نیروهای سیاسی و روشنفکری ایران، با نگاه از سر آگاهی و هشیاری به وضعیتهای واقعی پرمخاطرۀ ایران، در زمان دو کودتای مهم در کشور، یعنی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، پیشگامتر از دیگران، در ضمیر آگاه خود، با قیاس با خطراتی که ایران را تهدید به نابودی میکرد، از این مفهوم تابوزدایی کرده و اقدام به کودتا و مَقدَم آن، در رفع آن خطرهای مرگبار علیه کشور را، مُقدَّم شمردند. به عبارت دیگر از مدتها پیشتر، در بیدارترین اذهان، هر دو کودتا، ذیل اولویت حفظ کشور و ملت، از آزمون نگهداری میهن و ملت از فساد زمانه و خطرات ناشی از آن، سربلند بیرون آمده بودند. زیرا پارادایم جدید اندیشۀ سیاسی یعنی «ایستادن بر ایران» همۀ نگاه آنان را زیر تأثیر خود قرار داده بود، نگاهی که امروز گستردگی شایستۀ خود را یافته است. در اذهان عمومی دیریست که کودتا اگر حفظ کشور حکم کند، مقدمش گرامیست، مشروط برآنکه ضامن حاکمیت ملت و استقلال کشور باشد و تمامیت سرزمینی را حفظ کند. و اما در این معنا و محک عام، آخرین نقطۀ پایان بر تابوی کودتا را، دکتر جواد طباطبایی، با نگاه به وضعیت اخیر مصر یعنی کودتای ارتش علیه مُرسی و خطر اخوانالمسلمین، گذاشت. دکتر طباطبایی در میزگردی به مناسبت کودتا در مصر در پاسخ به پرسشی در ارزیابی از کودتا بودن یا نبودن اقدام ارتش مصر علیه اخوانالمسلمین میگویند:
«به نظرم کودتا نیست. اگرچه مداخله ارتش یکی از مهم ترین عوامل کودتاست. آنچه در مصر میگذرد ـ بهتر بگویم در حال گذشتن است ـ باید با توجه به مبانی اندیشه سیاسی جدید فهمید. در اندیشه سیاسی جدید حاکمیت از مردم ناشی میشود و از آن مردم باقی میماند. این که حکومتی با اکثریت رای مردم انتخاب شده باشد دلیلی بر این نیست دست او برای هر کاری باز باشد. اگرچه طرفداران مرسی ادعا میکنند که حکومت او قانونی است و از طریق مراجعه به آرای مردم به دست آمده اما در واقع اخوانالمسلمین به دنبال برقراری خلافت بودند و هستند….به نظر میرسد که مردم مصر… به این نکته پی بردند که احتمال دارد حکومت مرسی بدتر از حکومت مبارک باشد، از لحاظ حقوق و آزادیهای مردم. در این صورت میتوان ورود ارتش در سیاست را جلوگیری از کودتای اخوانالمسلین دانست. … از این دیدگاه عمل ارتش خلاف قانون نیست، اجرای قانون است.»
به این ترتیب، هالۀ کاذب بر گرد مفهوم کودتا فروریخت و محک و معیار جدیدی، در ارزیابی و سنجش آن، یعنی خدمت به کشور و ملت، به دست داده شد و دست تدارکاتچیهای انقلاب ضد ایرانی ۵۷ را، از توسل بدان، در تبلیغات منفی علیه دو پادشاه ایران خالی گذاشت. و اما در اینجا در بارۀ مشروعیت، یا بهتر است بگوییم، در بارۀ ضرورت حیاتی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، که سرآغاز خدمات عظیمالشأن و شگفتآوری در ایران گردید، امروز دیگر زبانی به تردید باز نمیشود. وقتی ملی بودن دولت رضاشاه را سرسختترین دشمنان ایشان، یعنی عناصری از دل رژیم اسلامی نیز به زبان جاری میکنند و ایرانیان در جای جای کشور روح این پادشاه بزرگ ایران را به شادی فرامیخوانند، چه جای بحث و پاسخی میماند، آنهم در برابر اندک بازماندگان جهالت و دروغ؟ اما اگر هنوز کسانی یافت میشوند که بخواهند «بخت» جهالت خود را در میدان بحث علیه کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بیآزمایند، ما را چه باک که، با پیچیدن به چند داعیۀ «آرمانی» و نشان دادن بنیادهای پوسیدۀ آنها، تحجرِ فکری این کسان را در این میدان نبرد نیز آشکارتر کنیم.
زندگی استقلال مصدقی تا پایان در نظام «مستقلِ» اسلامی
بسیار بعید بهنظر میرسد، که متولیان انقلاب ۵۷ اصلاً بخواهند از جهل خود نسبت به تابوزدایی از مفهوم کودتا بیرون آیند، برای چنین بیرون آمدنی، آنها باید ابتدا به یک انتقال مهم و نقل مکان اساسی تن بدهند و حاضر شوند بر زمین اندیشیدن برای ایران بایستند و به همه چیز از این منظرگاه بنگرند، از جمله به معنای استقلال.
میان فهم رهبران جبهه ملی و دکتر مصدق، از شعار استقلال، که صورت عملی خود را در طرح «موازنۀ منفی» یافته بود، با دریافت انقلابیون مذهبی پنجاهوهفتی از استقلال، همسنخی وجود داشت، که در شعار «نه شرقی نه غربی» بنیصدری تبلور یافت و مورد قبول آیتالله خمینی و دیگر رهبران مذهبی قرار گرفت. هر دو جریان دریافتی به غایت جهان سومی از استقلال داشتند که جز بازگشتی به توحش (دشمنی همه با من) و جز عقبگرد به قرون وسطا (اختراع چرخ از نو) نوید دیگری نداشتند. هرچند دکتر مصدق در آرمان ضداستعماری خود و پیاده کردن «موازنۀ منفی» خویش شکست خورد و کشور را ظرف دو سال به بنبست اقتصادی کشاند و زیر فشارهای همه سویۀ بینالمللی قرارداد، اما همین «آرمان» به دلیل همسنخی با ایدۀ مسلط بر گفتمان پنجاهوهفتی از استقلال، اقبال آن را یافت، که توسط رژیم اسلامی و روشنفکران ضدغربیاش تا انتها اندیشیده و به عمل تبدیل و ایران را به بداقبالی شوم خود کشانده و کشور و ملت را بار دیگر به دامن بدترین نیروهای «جهانخوار» روسیه و چین، با کمترین ملاحظه نسبت به نظام ارزشی انسانی و ناچیزترین ملاحظۀ منافع و مصالح کشور، بیاندازد و روشنفکران بیاخلاق و فاقد مسئولیت را به سرانجام اندیشه و «آرمان» ضدامپریالیستی و ضدنظام سرمایهداری جهانی برساند.
این تجربۀ سهمگین، البته در قیاس با تجربههای مثبت توسعه و ترقی کشور در دورۀ محمدرضاشاه پهلوی، موجب تجدید نظرهای اساسی در مفهوم استقلال و روشن شدن برخی عناصر تعیینکننده و مؤلفههای مهم آن گردید، از جمله اینکه: «در دوران جدید و کنونی بالاترین درجۀ استقلال به سهمیست که هر کشوری در معادلات جهانی دارد.» ارزیابی واقعی از توان ملی از مهمترین قید و شرطهای آغاز معادلات و مراودات بینالمللی به منظور تأمین مصالح کشور و منافع ملت است. میان میزان توان ملی در عرصۀ داخلی و درجۀ تأمین منافع ملی در میادین بینالمللی رابطه و نسبت مستقیمی وجود دارد و به نسبت رشد توان ملی سهم از منافع جهانی فزونی گرفته و به سهم کشور در معادلات بینالمللی افزوده و پایههای تصمیمگیری مستقل کشور را در زمینههای مهم بسیاری از جمله استقرار صلح، همزیستی، مسالمت، امنیت، تسلیحات، تجارت و… استوار میسازد، که هیچ یک از این امور مهم در تأمین مصالح و منافع کشور به عنوان مهمترین غایتهای سیاست مدرن، با بستن درها و از در دشمنی درآمدن، به نام استقلال، با عالم و آدم تأمین نمیشوند.
بنابراین ایدۀ استقلال مصدقی در تداوم خود، در اذهان روشنفکران انقلابی ایران، به تجربۀ عملی در دورۀ رژیم اسلامی بدل شد و در عمل نشان داد که: «پویش استقلال»، در آن معنای جهان سومیاش، به عکس خود میرسد و کشور را به تدریج به بدترین نوع پایگاههای جهانی ضدانسانی وابسته میکند.
ضدیت با نظام پادشاهی و طرحِ جایگزینی آن با جمهوری
متولیان انقلاب پنجاهوهفت و بازماندگان آن آنقدر بداقبالی داشتند، که زنده بمانند و جمهوری آرزویی خود را، پس از «پیروزی» انقلابشان در ایران، زیست کنند و اگر بخشی از این نیروها اقبال نیافتند جمهوری باب میل خویش را در ایران باب نمایند، اما شاهد تحقق آن در پایگاههای آرزویی، یعنی کشورهای پرولتری و سوسیالیستی بودند. انواع «جمهوریهای دمکراتیک» از نوع الجزایر و لیبی و عراق و سوریه، ظرف تجربۀ همۀ ما را در مورد اقسام جمهوریهای در عمل پرپیمان کرده است. بنابراین آرمان دیرین جمهوریخواهی آنان، که آرزوی آن را به گفتۀ خودشان از ۲۸ مرداد با خود یدک کشیدهاند، نیز در عمل پیاده شده است. تنها مشکل عدم توافق در میان صفوف این نیروهاست. آنها نه تنها در نوع جمهوریهای باب میل خود دچار تشتت و اختلافند، همینطور در بارۀ این پرسش که آیا از اساس قصد اعلام جمهوری در سه روزۀ مهم ۲۵ تا ۲۸ مرداد وجود داشته یا خیر، متحدالقول نیستند! عدهای برای آنکه کودتا را سختگیرانهتر و سنگینتر محکوم کنند، و در عین حال رقبای خود در درون صف جمهوریخواهی را نیز بکوبند، وجود اقدام علیه نظام پادشاهی مستقر در سه روزۀ ترک کشور توسط محمدرضاشاه، و در بالاترین لحظههای قدرت مصدق، را منکر میشوند. آنها بر وفاداری مصدق تا آخر به قانون اساسی و نظام پادشاهی اصرار ورزیده و سعی میکنند داعیۀ جمهوریخواهی وزیر امورخارجۀ وی، یعنی دکترحسین فاطمی را کتمان نمایند. اما اسناد در این زمینه به قدر کفایت موجود است. در بارۀ این موضوع علاقمندان میتوانند به نوشتۀ تحقیقی مزدک بامدادان ـ «جمهوریخواهان و حسین فاطمی» مراجعه کنند، که پاسخیست به اعلامیۀ گروهایی از چپگرایان جمهوریخواه به مناسبت سالروز اعدام فاطمی به عنوان «جانباختۀ راه جمهوری»، که روشنگرییست در بارۀ «بت جدید جمهوریخواهان» چپگرا و پردهبرداری از چهره و ماهیت کسی که مدافع تروریستهای فداییان اسلام و قاتل هژیر و کسروی بود. تبلیغات ضد نظام پادشاهی و طرح شعار جمهوری توسط حسین فاطمی، وزیر خارجۀ کابینۀ مصدق، در روزنامهاش ـ «باختر امروز» ـ اسنادی نیستند، که بتوان با نادیده گرفتن آنها، اتهام چالش قدرت پادشاه، به عنوان رأس دولت ایران، به قصد براندازی را کتمان نمود. البته دستور مصدق به سازمان وابسته به جبهه ملی در پائین کشیدن عکسهای خانوادۀ سلطنتی و مجسمههای رضاشاه و محمدرضاشاه، در همراهی با عوامل حزب توده، نیز ظن و اتهام در نیت برکناری خاندان پهلوی از نظام پادشاهی، تحت قدرت مصدق، را کاهش نمیدهد.
البته امروز دیگر این مهم نیست که آیا دکتر مصدق به نظام پادشاهی قانونی کشور و به قانون اساسی مشروطه وفادار بود یا نه! مهم آنست که او قادر به جلوگیری از توطئه علیه ایران نبود. همچنین مهم آن نیست که دکتر فاطمی آن «جانباختۀ راه جمهوری» آن زمان به دلیل وفاداری مردم و ارتش به استقلال کشور و نظام پادشاهی مشروطه، قادر نمیبود، جمهوری خود را به کرسی بنشاند، اما مهم این است آن جمهوری که آن «جانباختۀ» مدافع فداییان اسلام میخواست، جز به همینجایی که امروز، ذیل فرمانروایی رهبران اصلی فداییان اسلام، رسیده است، نمیرسید. البته اگر فاطمیِ جمهوریخواه، همینطور که امروز توسط جمهوریخواهان چپگرا، به عنوان «جانباخته راه جمهوری» در طبق حلوا حلوا میشود، در آن زمان نیز ممکن بود، بر شانههای حزب توده، به دامان استالین بهپیوندد، که با سابقۀ فرصتطلبیهایش، بعید نبود. آنگاه بیتردید سرنوشتی را مییافت که داودخان در افغانستان دچارش شد.
حزب توده و برنامۀ کودتای کمونیستی
به هر تقدیر اما اسناد تأیید میکنند، و رهبران زنده و مردۀ حزب توده پنهان نکردهاند، که این حزب با حمایت اتحاد جماهیر شوروی، طرح اعلام و استقرار «جمهوری دمکراتیک» را در سر داشت و تنها کودتای ۲۸ مرداد و هراس مردم از تجاوزگری شوروی و کمونیسم مانع مقصد و هدف آن حزب، در خزیدن به مدار اقمار شوروی گردید و آن را تعطیل نمود. و آن واقعیت، یعنی حضور قدرتمند حزب توده، که دکتر مصدق هیچ اقتدار و کنترلی بر آن نداشت، یکی از عوامل مهم و تعیینکننده در سقوط ستارۀ مصدق و موجه دانستن و مشروعیتبخشی بیتردید به کودتای ۲۸ مرداد گردید.
تا پیش از کودتای ۲۸ مرداد مردم ایران حزب توده را، به عنوان نخستین حزب کمونیست ایران، در دورهای بیش از یک دهه و نیم تجربه کرده بودند. اما به سه دلیل، مواضع این حزب در قبال اعطای نفت شمال به نفع شوروی، تبلیغات شورویستایی در نشریات این حزب و همچنین ماجرای فرقۀ دمکرات آذربایجان و پیوستن نیروهای این حزب به فرقه به دستور شوروی، مردم ایران، حزب توده را نمایندۀ سیاسی اتحاد شوروی در ایران میدانستند، که همین شهرتِ بدنامکننده کافی بود که آن حزب را از اریکه محبوبیت اولیه در میان روشنفکران ایران، به استثنای البته چپگرایان طرفدار پایگاه سوسیالیستی شوروی، ساقط کند. از نظر مردم ایران قدرتگیری حزب توده در ایران معادل و مصادف با قرار گرفتن ایران جزء اقمار شوروی به حساب میآمد. حزب توده در دورۀ دوسالۀ وزارت دکتر مصدق، به همان قدرتنمایی دست زد که مردم ایران از آن در هراس بودند.
این سخنانی نیست که ما امروز، اینجا، ادعا کنیم. کتابهای خاطرات تودهایها از جمله کتاب خاطرات کیانوری مشحون از چنین فاکتهایی در دورۀ دولت دکترمصدق است و همچنین کتاب خاطرات بابک امیرخسروی از چهرههای سرشناس، اما جدا شده از حزب توده، بعد از انقلاب اسلامی. قدرتنمایی اعضا و هواداران حزب توده در سه روز غیبت شاه از کشور، در خیابانهای تهران، ریختن به ادارات و مغازههای مردم برای پایین کشیدن عکسهای خانوادۀ سلطنتی و از جا کندن مجسمههای دو پادشاه ایران، در مکانها و میادین شهر، بیاعتنایی به دستور و بخشنامههای دولت مبنی بر منع تظاهرات، مردم ایران را از عاقبت کار، که میتوانست به اشغال مجدد ایران بیانجامد، هراسان ساخت و انجام کودتا، به منظور رفع خطر از استقلال کشور و فراهم ساختن امکان بازگشت شاه به کشور را موجه نمود. ارتش ایران قدرت را، مانند ارتشهای کودتا کننده در بسیاری کشورهای دیگر، هرگز در دست خود نگاه نداشت، بلکه آن را به محض استقرار آرامش و امنیت و مطابق قانون اساسی کشور به دست پادشاه به عنوان فرماندۀ کل قوا سپرد.