ما با این وضع خو کردهایم که به گونهای بنویسیم و به گونهای دیگر بخوانیم، رسمالخط آشفتهای داشته باشیم که اصلاحش مستلزم اصلاح اساسی در زبان باشد. خیابانهایمان یک نام تابلویی داشته باشند و یک یا چند نام کاربردی
“ورطۀ باور”
آیندگان ۱۳ تیر ۱۳۴۹
داریوش همایون
شیراز نام خیابان مهمی در مرکز تهران است، ولی رانندگان تاکسی آن را نمیشناسند زیرا در تهران شش خیابان به این نام وجود دارد. باز در مرکز شهر سهراهی به نام شاه عملاً نیست اما چهارراه بزرگی را در آن محل به نام سهراه میشناسند. هیچ کس از وجود خیابانهایی به نام کورش کبیر یا شاه اسمعیل صفوی آگاه نیست زیرا مردم نام جاده قدیم شمیران و آریامهر را ترجیح میدهند.
این فاصلۀ میان واقعیت و باور را در عرصههای دیگر زندگی این جامعه نیز میتوان دید. واحد پول ایران نمونۀ فاحشی است. ریال که اجزایی هم ندارد و خود کوچکترین جزء واحد پول شده است، از طرف مردم از بالا تا پایین به رسمیت شناخته نمیشود. هر چه هست تومان است و قران و “زار” که یادآور وقتی است که تومان دههزار دینار بود و بعد ۱۰۰ دینار شد و اکنون دیگر هیچ اثری از آنها نمانده است. بدین ترتیب ما ماندهایم و واحد پولی که خود یکی از اجزاء کوچک یک واحد پول میتواند باشد و نامش را هم کسی نمیبرد.
این “ورطۀ باور” زمینه اصلی زندگی ما شده است و هیچ ارتباط به گروهها و مقامات معین ندارد. ما با این وضع خو کردهایم که به گونهای بنویسیم و به گونهای دیگر بخوانیم، رسمالخط آشفتهای داشته باشیم که اصلاحش مستلزم اصلاح اساسی در زبان باشد. خیابانهایمان یک نام تابلویی داشته باشند و یک یا چند نام کاربردی (مانند خیابان پارک که وزرا و تلویزیون خوانده میشود)
شاید ریشۀ این تضاد، این “ورطۀ باور”، را بتوان در خط فارسی پیدا کرد ـ از آن هنگام که در خط پهلوی “هزوارش” بود و کلمات را به آرامی مینوشتند و به پهلوی میخواندند. و اساساً خود آن خط مصیبتآمیز که برای هر چند صدا (گاه ۱۱) یک علامت داشت و خواندنش هنوز از دشواریهاست، و بعد خط عربی که رنگ فارسی گرفت و عادت نوعی نوشتن و نوعی دیگر خواندن را راسختر و “ورطۀ باور” را عریضتر کرد.
اما خط و نام خیابانها و واحد پول جلوههای ظاهری یک روانشناسی است که اشکالی در این نمیبیند که همان باورها و گفتهها و کردههایش تفاوتهایی داشته باشد. گناه اصلی به گردن این روحیه آسانگیری است که ناراحتی همیشگی را به بهای راحت یک لحظه میخرد و هیچ باک ندارد اگر بینظمی را به صورت نظمی بپذیرد و هرج و مرج سازمانیافتهای را راه و رسم زندگی فردی و اجتماعی خود قرار دهد.
همین روحیه است که با آسودگی قوانین و مقررات بیهوده را میگذراند و در عمل آنها را دور میزند. چشمان خود را بر خلافکاریها میبندد، سهل است که آنها را از ضروریات زندگی میداند. زبانش با دلش و دستش با زبانش یکی نیست آنقدر تعارفها و صفتهای توخالی در “واژگان” خود راه داده است که دیگر سخنانش کلیدی برای دریافتن مقاصدش نیست.
در برابر این “ورطۀ باور” چه باید کرد؟ در نظر اول چنین مینماید که چارهای نمانده است. کودکان از خانه و مدرسه با این متن زندگی ایرانی آشنا میشوند و در آن پرورش مییابند. یک ایرانی همراه با شیر مادر میآموزد که رابطۀ منطقی ناگزیری میان آنچه هست و آنچه قصد شده است نباید باشد. و در برخورد با دستگاه اداری و مقامات حکومتی این دریافت خود را راسختر میکند.
ما شاید در خانوادهها و مدارس به آسانی نتوانیم به چارهجویی این دوگانگی اصلی روحیه ایرانی پردازیم. ولی دستگاه اداری اگر این حقیقت را بپذیرد که این ورطهای میان باورهای مردم و دنیای گفتهها و نوشتهها و تصمیمهای رسمی و مقررات و قانونها هست و اگر قبول کند که وجود چنین ورطهای به کارآیی در امر حکومت لطمه خواهد زد، میتواند پیشقدم شود و دست کم مردمان را در این ناباوری راسختر نکند.
این غیرممکن نیست که در یک شهر بر شش خیابان نام واحدی نگذارند تا در نتیجه مردم هر خیابان را به نام دیگری نخوانند. یا واحد پول رسمی و بالفعل کشور یکی باشد، یا مقرراتی که همه میدانند قابل اجرا نیست لغو گردد و آنچه قابل اجراست به صورت مقررات درآید.
حفظ ظاهر که جنبۀ دیگری از این “ورطۀ ناباوری” و عامل عمدهای در تشدید آنست باید جای خود را به طرز تفکر اداری ایران به مقابله با واقعیت بدهد. حساسیت در برابر گفته شدن امور ناپسند به حساسیت در برابر انجام امور ناپسند تبدیل گردد. ما کسانی را که خبر از انجام امور ناپسند میدهند دشمن میداریم تا مسئولان آن امور را. زیرا در عمق وجود خود میان گفتار و کردار تفاوت قائلیم. اگر گفتار پسند ما باشد چندان در بند کردار نیستیم.