«

»

Print this نوشته

ناراستی در نگاه به تاریخ جایز نیست! / علی کشگر

‌ ‌

در سکوت ریاکارانۀ آقای گنجی، در واقعه آذربایجان نه از وجود سرلشگر ارفع فرمانده ارتش و نه از افسران و درجه‌داران و سربازان ارتش و نه از مردم میهن‌پرستی که از شهرهای دور و نزدیک مسلح شده و دوش به دوش سربازان ارتش برای نگهداری تمامیت و استقلال کشور می‌جنگیدند خبری است و نه نشانه‌ای از دیپلماسی استادانه و بی‌نظیرِ قوام‌السلطنه و ماندگار در تاریخ ایران که به آزاد شدن تمام عیار کشور از دست بیگانگان در جنگ جهانی دوم ختم شد، یادی به میان آمده است.

‌ ‌

image002

ناراستی در نگاه به تاریخ جایز نیست!

علی کشگر

تنها حکومت‌ها نیستند که می‌توانند مرزهای زشتی و بی‌اخلاقی را در جامعه، کوتاه و بلند کنند. قلم‌زنان سیاستبار در اشاعۀ فرهنگ ناراستی می‌توانند سهم بیشتری داشته و بعضاً نقش مهمتری در بالا بردن دیوار دروغ یا کتمان بر عهده داشته باشند. یکی از مهمترین نمونه‌ها در ناراستی «اهلِ قلم» سیاست‌زدۀ ما، دستبرد در تاریخ و آشفتگی در نقش و جایگاه شخصیت‌ها و کوبیدن یا مسکوت گذاشتن یکی و بالا بردن دیگری در وقایع تاریخی می‌باشد. در این زمینه کافی است به بعضی از نوشته‌ها و سخنرانی‌های این سیاستبازان بنگریم تا شاهد این رفتار زشت و وقیحانه در بهم ریختن راست و ناراست و آشوب در حوادث تاریخی و غیر قابل شناخت کردن نتایج وقایع و تجربه‌های تاریخی باشیم.

تاریخ معاصر ایران و بویژه از مشروطه به‌این‌سو یکی از مهمترین دوره‌های تاریخی ایران است که بازیچهِ‌ دست این سیاستبازان بوده است. از جمله نمونه‌های دستکاری شده در این دورۀ تاریخی این است که؛ رضاشاه همواره سمبل دیکتاتوری و استبداد شناسانده شده است و محمدرضاشاه شاهی برآمده از کودتای ۲۸ مرداد بدست آمریکا. و اما مصدق، برخلاف آن دو، به عنوان قهرمان آزادی و سمبل استقلال ایران به‌خورد مردم داده شده است. سعی این دسته از قلم بدستان این است که نشان دهند؛ تمام زیرساخت‌ها و تلاش‌های اقتصادی و اجتماعی ایران در دوران رضاشاه ضد آزادی و استقلال بوده؛ آنهم به گونه‌ای که گویا پیش از رضاشاه، آزادی و استقلال در ایران برقرار بوده و این رضاشاه بود که با برقراری استبداد و دیکتاتوری نهادهای بناشده و استوارِ جنبش مشروطه در ایران را به‌زیر کشید. اما ناپسندترین وجه دستکاری که با پلیدی هم‌مرز می‌شود این است که؛ عده ای از این گروه سیاستبازان تمام همِ خود را صرف می‌کنند تا نشان دهند، همۀ دگرگونی‌های دوران‌ساز رضاشاه نه خدمت به ایران بلکه خیانتی بیش نبوده است. یکی از مهمترین زیانهای این ناراستی و دستبرد در تاریخ، مخدوش کردن آگاهی تاریخی در ذهنیت ملت و دستکاری در درک او از وضعیت و موقعیت ملی خویش و به ثمر نرسیدن تجربه‌ها و سرمشق‌های درست و بدین ترتیب خلع سلاح ملت در برابر حوادث و پیشامدهای در راه و ناتوانی در رو در رویی با شرایط دشوار تازه است.

متأسفانه در این زمینه نمونه‌ها کم نیستند. از میان انبوه نوشته‌هایی که این روزها، به مناسبت ۲۸ مرداد بعبارت دیگر سالگرد قهرمان‌سازی مصدق، عرضه شده‌اند، یادداشت تلگرامی اکبر گنجی در زیر نمونه بارزی از دستکاری جانبدارانه و دستبرد در وقایع تاریخی است:

«نقش تاریخی دکتر محمد مصدق در ممانعت از غارت و تصاحب نفت شمال ایران توسط استالین و روسیه»

«پس از جنگ جهانی دوم نیروهای اشغالگر استالین در ایران حضور داشتند و حاضر به ترک ایران نبودند. هدف اصلی استالین تبدیل ایران به کشوری همچون بلوک شرق سابق بود. جدایی آذربایجان و کردستان با دو حکومت دست نشانده، برگ برنده او بود. با حمایت حزب توده، خواستار امتیاز نفت شمال شد. مصدق در این مورد با زرنگی و پنهان کاری، در ۱۱ آذر ۱۳۲۳ طرحی با قید دو فوریت را از تصویب مجلس گذراند که براساس آن نخست وزیر، وزیران و مقامات رسمی دیگر کشور از “هرگونه مذاکره رسمی و غیر رسمی با دول مجاور و غیر مجاور و یا نمایندگان شرکت های نفتی” تا زمانی که ایران از قوای خارجی تخلیه نشده باشد، به طور کلی ممنوع کرد. اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و توده ای‌ها دست نشانده استالین به شدت عصبانی شدند. ولی در نهایت نه تنها به نفت نرسیدند، بلکه مجبور شدند نظامیان اشغالگرشان را از ایران خارج سازند و دو حکومت دست نشانده شان هم دود شد و به هوا رفت. درود بر شخصیت ملی، دکتر محمد مصدق.»

https://telegram.me/ganji_akbar

اصل ماجرا در اینجا یک واقعه ملی ـــ حفظ آذربایجان و کردستان ـــ و یک تجربۀ گرانقدر در حفظ استقلال و تمامیت ارضی و یکپارچگی ملت است که در به ثمر رساندن آن همۀ قوای ایران، یکپارچه و متحد، از شاه تا مجلس از مجلس تا قوه اجرایی، ارتش، مردم و…. در آن واقعه نقش داشته‌اند؛ هر یک به سهم خود و درخور مقام و مسئولیت خویش و درجۀ ذکاوت سیاسی و استواری در دفاع از ایران.

صرف‌نظر از این که دهه‌ها تصویر مخدوشی از این واقعه ملی توسط نیروهای سیاسی مخالفِ نظام گذشته تبلیغ شد، اما آنچه که نگاهِ ریاکارانه و جانبدارانۀ گنجی را در اینجا برملا می‌کند این است که او، حال که نگاه «مرحمتش» به این حادثه افتاده و در تثبیت اهمیت آن نمی‌تواند تردید و انکاری وارد کند، سعی می‌کند از آن به عنوان منبعی در بالا بردن نقش مصدق و یگانه قراردادن جایگاه او سود جوید. او برای پیشبرد مقصود خویش در این واقعه ملی، در بارۀ بسیاری از حوادث مهم سکوت می‌کند. به عنوان نمونه نه کلمه‌ای از نقش حیاتی محمدرضاشاه در دفاع از حاکمیت ملی ایران و یکپارچگی ارتش و یکپارچگی سرزمینی به میان می‌آورد و نه حتا کوچکترین اشاره‌ای  به پاسخِ شفاف و تاریخی شاه ایران به درخواست گروه پیشه‌وری می‌نماید، که گفت: «من تصمیم به مقابله با حوادث؛ و اقدام قاطع برای نجات آذربایجان گرفتم… من هرگز چنین قدرت و اختیاراتی ندارم که برخلاف قانون اساسی مشروطه ‌ایـران به افسرانی که از خدمت فرار کرده و بر ضد ارتش و میهن خود شوریده‌اند درجه بدهم و یا درجاتی که از جای دیگر و از راه دیگر بدست آورده‌اند، به رسمیت بشناسم… اگر دستم بریده شود؛ سند تجزیه آذربایجان را امضا نخواهم کرد من در صورت اجبار حاضرم از سلطنت کناره‌گیری نمایم، اما عملی بر خلاف مصالح مملکت در جهت از هم پاشیدن ارتش ایران مرتکب نمی‌شوم.»

علاوه بر این، در سکوت ریاکارانۀ آقای گنجی، نه از وجود سرلشگر ارفع فرمانده ارتش و نه از افسران و درجه‌داران و سربازان ارتش و نه از مردم میهن‌پرستی که از شهرهای دور و نزدیک مسلح شده و دوش به دوش سربازان ارتش برای نگهداری تمامیت و استقلال کشور می‌جنگیدند خبری است و نه نشانه‌ای از دیپلماسی استادانه و بی‌نظیرِ قوام‌السلطنه و ماندگار در تاریخ ایران که به آزاد شدن تمام‌عیار کشور از دست بیگانگان در جنگ جهانی دوم ختم شد، یادی به میان آمده است.

آری، برای اکبر گنجی آن حادثه تاریخی و وحدت قوای ملی در حفظ استقلال میهن مهم نیست، برای او آنچه مهم است زدودن شدن نام همه کسانی از تاریخ ایستادگی برای حفظ آذربایجان می‌باشد که او آنان را قبول ندارد. برای او کافی است، فقط نام مصدق که تنها یکی دو سخنرانی کلی در رابطه با این واقعه ملی کرده و هیچ نقش ویژه و تعیین کننده‌ای در واقعه آذربایجان ندارد، اما از سوی گنجی باید قهرمان شناخته شده، همۀ توجه‌ها را بخود جلب و قهرمان ملی آزادی و استقلال و شخصیت تاریخی آن واقعۀ بسیار مهم به شمار آید.

به نظر می‌رسد اکبرگنجی و امثال وی نمی‌خواهند و یا شاید هم پیوندها و وابستگی‌های ایدئولوژیک‌شان که دشمنی با نظام پادشاهی پهلوی و سرسپردگی به انقلاب اسلامی از الزاماتش بوده و هست، به آنان اجازه نمی‌دهند از کینه خود نسبت به تاریخ معاصر ایران دست کشند. اگر چنین کسانی همچنان می‌خواهند در پیله تنگ و عقب‌مانده دوران انقلاب اسلامی باقی بمانند. خوب؛ غیر تسلیم و رضا کو چاره‌ای!

اما صورت کامل آن واقعۀ تاریخی و تصویر سراسری و کامل آن را، که آذربایجان و استقلال را برای ایران نگه داشت، امروز دیگر همه می‌دانند؛ مصدق طرح دو فوریتی به مجلس تقدیم و مجلس با تأیید آن طرح زمینه را برای پیروزی احمد قوام در بازگرداندن استان‌های آذربایجان و کردستان به مام میهن فراهم کرد. بدیهی‌ست که نه نقش مصدق را در همین اندازه می‌توان به فراموشی سپرد، نه هوشیاری مجلس شورای ملی در دفاع به موقع از منافع ملت را، اما ذکاوت و موفقیت دیپلماتیک قوام و خدمت وی را ،در بدر آوردن اشغال آذربایجان و کردستان از دست بیگانگان، از تاریخ ایران و حافظۀ تاریخی ایرانی نمی‌توان زدود و نقش پادشاه در انجام وظائف و صدور فرامین درست و استوار، نقش ارتش در اجرای فرمان و حمایت عملی مردم  از این امر ملی را مکتوم گذاشت و مخفی نگه داشت.

زشتی این کتمان و ناراستی و کراهت این نسیان عامدانه، هزاران برابر افزایش می‌یابد و نابخشودنی می‌شود، هنگامی که بدانیم؛ این گونه تفسیرها و تعبیرهای محدود و مغرضانه مانع شناسایی اصول درست و مهم در سیاست و شناختن شرایط و الزامات پیشبرد موفقیت‌آمیز آن اصول می‌شود؛ اصل برون آمده از  دل آن حادثۀ تاریخی مهم، یعنی نجات آذربایجان، تعهد به حفظ تمامیت ارضی، حفظ استقلال ایران و استواری و استقامت هوشیارانه بر آن بود و الزامات و شرایط موفقیت تضمین شدۀ آن، اصل وحدت سران و سیاستمداران وقت کشور، که هنگامی که پای تعهد به کشور و منافع ملت که به میان آمد، چشم‌های خود را بر اختلافات و منافع قدرت گروهی یا فردی بسته و به وظائف ملی خود، هر کس به نسبت مسئولیت و اختیارات و جایگاه خود، عمل کردند. و هیچ یک حتا پایین‌ترین مقامات در صدد کارشکنی و کینه‌جویی، برنیامدند. علاوه بر این، آن واقعه و وقایع بسیار دیگری، نشان دادند که مردم ایران وقتی پای حفظ ایران در میان باشد و اگر با جنم تیزهوش خویش وجود سیاست ملی سران و رهبران و جهت‌گیری آن به نفع کشور را ببینند و با حس ذاتی خود، توافق به نفع ملت و کشور را در میان سران و رهبران، بو بکشند و دریابند، از انجام هیچ فداکاری کوتاهی نخواهند نمود.

آقای گنجی و امثالهم، بالاخره باید روزی بفهمند که وقتی پای ملت و کشور و تمامیت و وحدت ملی آن به میان آید؛ نفع گروهی، حزبی، سرسپردگی به این یا آن ایدئولوژی و به این یا آن نظام سیاسی، در برابر این ملت، کشور و وحدت ملی آن، رنگ باخته و باید کنار گذاشته شود. با دغل و دروغ نمی‌توان برای ایرانی سیاست کرد، اعتماد مردم سلب خواهد شد و به چنین سیاست‌بازانی پشت خواهند نمود! آیا تجربۀ رژیم اسلامی این را ثابت نکرده است؟