بساط كهنه و طرح نو (قسمت دوم و پایانی)

(دكتر سيد جواد طباطبايى در ادامه تحقيقات خويش به زودى جلد دوم كتاب تأملى درباره ايران را منتشر مى كند.اين جلد به نظريه حكومت قانون در ايران ،مكتب تبريز و مبانى تجددخواهى در ايران مى پردازد.طباطبايى بخشى از اين نوشته منتشر نشده را در اختيار سياست نامه شرق قرار داده كه از ايشان تشكر مى كنيم.)

‌****

اگر قائم مقام تنها اهل ادب بود، مى توانستيم اين فرض را بپذيريم كه اين قرينه پردازى به ضرورت رعايت سجع آمده است، اما اين كه ميرزا ابوالقاسم در نامه اى چنين خطير و پرمخاطره كه هيچ واژه اى در آن از سر بازيچه نيامده مرتكب چنين خطايى شود، امرى بعيد مى نمايد به ويژه اين كه در «رقم وليعهد به نواب خسرو ميرزا» كه قائم مقام آن را نوشته، خسرو ميرزا را براى سخنى كه خودسرانه به فرمانرواى گرجستان گفته، مورد عتاب قرار داده است . درباره ماجراى عزيمت خسرو ميرزا به روسيه در فصل ديگرى سخن خواهيم گفت اما همين قدر اشاره مى كنيم كه او از طرف دولت ايران براى عذرخواهى از قتل گريبايدوف به حضور امپراتور گسيل داشته شد. آن گاه كه در دارالسلطنه تبريز به نايب السلطنه «ثابت و آشكار گرديد» كه خسرو ميرزا بدون اجازه سخنى با فرمانرواى گرجستان در ميان نهاده است و «حال آن كه ما در اين باب اصلاً فرمايشى به آن فرزند نكرده بوديم »، قائم مقام نامه اى به خسرو ميرزا نوشت و در آن از او خواست تا «جواب آن رقيمه را … به زودى عرضه داشت نمايد تا بدانيم آن فرزند، در اين خصوص، چه گفته و به تجويز و استصواب اميرنظام حرف زده يا بى اطلاع او؟» يادآور مى شويم كه خسرو ميرزا فرزند عباس ميرزا بود و رياست هيات ايرانى را بر عهده داشت، اما از اين نامه چنين بر مى آيد كه خسرو ميرزا جز «به تجويز و استصواب اميرنظام » نمى بايست سخنى مى گفت .۴۸ بنابراين اگرچه خسرو ميرزا فرزند وليعهد بود، اما او را نمى رسيده است كه سخن دل خود را بگويد، در حالى كه ميرزا صادق وقايع نگار از منشيان و كارگزاران دارالسلطنه تبريز بود، اما قائم مقام اين حق را به او داده بود. جالب توجه است كه قائم مقام در دنباله همان رقم وليعهد مى افزايد كه :

هر چه [خسرو ميرزا] خودسر بگويد و بكند، اگر همه بر وفق صواب باشد و مايه انجام خدمات افزون از حساب گردد، باز مقبول ما نيست، بل مطرود است، چرا كه تخلف از امر و فرمان كرده و تجاوز از دستورالعمل نموده كه بدترين گناه است .۴۹

اگرچه در نخستين نگاه چنين مى نمايد كه تعارضى ميان مضمون اين دو نامه وجود دارد، اما با تكيه بر آن چه از عمل و نظر قائم مقام در سياست مى دانيم، مى توان گفت كه هيچ تضادى ميان مضمون آن دو نامه وجود ندارد. در هياتى كه به روسيه اعزام شد، خسروميرزا به عنوان فرزند عباس ميرزا، اگر بتوان گفت، تنها رياست صورى هيات را برعهده داشت و محمدخان اميرنظام نماينده «صلاح دولت» به شمار مى آمد. در همان نامه قائم مقام نظر خسروميرزا را به اين نكته جلب مى كند كه دستور عباس ميرزا «همين يك كلمه بود كه از صلاح و سخن اميرنظام بيرون نرود و سخن احدى را جز او نپذيرد و هرچه به صوابديد او بگويد و بكند.»۵۰ عباس ميرزا در فرزند خود «يك نوع خودسرى و خودپسندى» سراغ داشت كه با امر خطير صلاح دولت سازگار نبود، اما وقايع نگار و اميرنظام نمايندگان راستين صلاح دولت بودند و از اين رو آنان را مى رسيد كه هر چه دلشان خواست بگويند، زيرا جز به مصالح لب نمى گشودند.۵۱ خلاصه كلام اين كه اصل در بينش سياسى قائم مقام اين است كه صلاح دولت را تنها رجال دولتخواه مى دانند و آنان عين صلاح دولت اند، زيرا منافع آنان عين مصالح دولت است و در دل آنان جز هواى مصلحت دولت نيست . از نمونه هاى بارز اين رجال در نظر قائم مقام عباس ميرزا بود و ميرزا ابوالقاسم، در برخى از نامه هاى خود، طرحى از صورت و سيرت او را عرضه كرده است . در فقره اى از يكى از مشق ها و مسودات، قائم مقام نخست، به موقعيت جغرافياى سياسى ايران و پرمخاطره بودن آن اشاره مى كند و آن گاه درباره نايب السلطنه مى نويسد: اين ملك مختصر را كه از سه طرف بحر و بر با روم و روس مجاور است و جميع اوضاعش با ديگر ممالك مغاير، مالك الملكى چنين بايد، رزم خواه و نه بزم خواه، نامجو و نه كامجو، چنان كه اين وجود مسعود به نانى قانع است و عزمش به جهانى قانع نيست . چيت و كرباس مى پوشد و لعل و الماس مى بخشد. فتح و نصرت خواهد و عيش نخواهد، ناى جنگش به كار است، نه ناى و چنگ . اگر از كلك جهانش حاصلى است، همين راحت خلق است و زحمت خود، دادن گنج و بردن رنج . خلاف ملوك ساير جهان كه گاه وحشيان را صيد كنند و گاه سركشان را قيد، حضرتش را اگر صيدى است، قلوب است و اگر قيدى است، همان گفتار نيك است و كردار خوب .۵۲

نامه ديگرى از نايب السلطنه به ميرزا محمدعلى آشتيانى مستوفى مامور مصالحه با دولت عثمانى به دنبال شكست چوپان اوغلى سردار عثمانى به قلم قائم مقام در دست است كه در آن به برخى از نكته هايى كه تا اين جا در بحث از بينش سياسى ميرزا ابوالقاسم گفته ايم، اشاره هاى جالب توجهى آمده است .

سياست خارجى هر كشورى ادامه سياست داخلى آن است و هيچ دولت در درون نابسامانى را نمى شناسيم كه سياست خارجى خردمندانه اى داشته باشد.

گزينش و فرستادن سفيران نخستين گام يك سياست خارجى خردمندانه است، زيرا فرستاده سياسى نماينده مصالح دولت است و چنان كه گذشت، تنها فرستادگانى مى توانند نماينده «صلاح دولت» باشند كه منافع خصوصى آنان عين مصالح عالى دولت متبوع باشد.۵۳ آن گاه كه عباس ميرزا فرزند خود خسرو ميرزا را براى عذرخواهى از امپراتور به روسيه گسيل داشت، از آنجا كه «يك نوع خودسرى و خودپسندى» در او سراغ داشت، او را «وكالت مطلقه» نداد. از نظر تشريفات سياسى، فرستادن خسرو ميرزا به عنوان رياست هيات ايرانى از اين حيث لازم بود كه هيات به حضور امپراتور روسيه بار مى يافت و نظر به اهميت موضوع مى بايست نماينده اى از خاندان سلطنت در راس آن قرار مى گرفت، اما نماينده راستين دولت ايران جز محمد خان اميرنظام نبود.

ميرزا محمدعلى آشتيانى فرستاده دولت ايران در نامه اى كه در دسترس ما نيست، با تعريف از خردمندى و كاردانى سرعسكر ارزن الروم كه از طرف دولت عثمانى مامور مذاكره بود، به عباس ميرزا نوشته بود كه او «مردى دانا و عارف و واقف است .» قائم مقام در پاسخ به آشتيانى به دلايلى كه موجب گزينش او در اين امر خطير شده بود، اشاره مى كند و مى نويسد: چنان نيست كه وكيلى كه ما از اين دولت فرستاده باشيم، نادان و جاهل و غافل باشد. آن عاليجاه كه او را به آن شدت عالم به آداب مناظره و استاد در فنون محاوره ديده و دانسته است، اين مطلب را نيز بداند كه اگر ما پايه آن عاليجاه را در همين علوم و فنون دون پايه او مى ديديم و بهتر و برتر نمى دانستيم، با وكالت مطلقه نمى فرستاديم .۵۴

همين طور ميرزا محمدعلى آشتيانى در نامه خود نوشته بود كه «سرعسكر به هرچه ماذون است، ناطق است و از هرچه ماذون نيست، ساكت .» قائم مقام در پاسخ اين گفته ميرزاى آشتيانى كه در واقع كسب تكليفى از دولت متبوع خود براى مذاكره است، به مورد مذاكره با روسيه در باب طالش و قراباغ اشاره مى كند كه «يرملوف با آن كه اختيارنامه » آن دو را «در بغل داشت، چون از صدر چندان مبالغه و اصرار نشد» و افزون بر اين قائم مقام نيز به جنگجويى متهم و از كار بركنار شد، «همين سخن» – يعنى عدم اذن به برخى امور – «را اشد بر اين تحويل داد و هيچ چيز ديگر نداد و مراجعت كرد.»۵۵

قائم مقام از اين مورد خاص حكمى كلى در سياست خارجى استنتاج مى كند و به ميرزا محمدعلى يادآور مى شود كه رسم سفارت جز اين نبايد باشد و «هر نوكرى كه از دولتى مامور چنين خدمتى شود، رسم و قاعده اين است كه همين طور حرف بزند و غير اين نگويد و نكند» و از او مى خواهد كه «آن عاليجاه هم بايد به همين سياق خود را به سرعسكر بشناساند.»

معناى اين سخن آن است كه نماينده ايران بايد برابر اوضاع و احوال آنجا كه لازم باشد، به بهانه ماذون نبودن سكوت كند. قائم مقام در آغاز نامه به گونه اى كه گفته شد، به صراحت به فرستاده نايب السلطنه عباس ميرزا نوشته بود كه او «وكالت مطلقه » دارد و بديهى است كه وارد كردن اين قيد اخير با «وكالت مطلقه » ميرزا محمدعلى آشتيانى سازگار نيست .

قائم مقام در دنباله همين قيد، به نكته اى بسيار پراهميت در انديشه سياسى اشاره مى كند و مى افزايد كه اما او بايد «در واقع و نفس الامر خود را به هرچه خير و صلاح دولت قاهره است، ماذون و مختار داند.»۵۶ چنان كه گفتيم، در بينش سياسى قائم مقام اصل در عمل ديوان تامين صلاح دولت است و بنابراين ميرزاى آشتيانى در محدوده تامين صلاح دولت وكالت مطلقه دارد، اگرچه طرف مذاكره نبايد از وكالت مطلقه نماينده ايران اطلاعى داشته باشد تا دست او براى سكوت باز باشد. نماينده ايران بايد مانند طرف عثمانى دست خود را بسته نشان دهد، اما بداند كه دست او باز است . در سياست، به ويژه در سياست خارجى، واقع و نفس الامر عين ظاهر امور نيست ؛ آن قلمرو صلاح دولت است و اين قلمرو رابطه نيروها. سياست خارجى ناظر بر دو قلمرو تامين صلاح دولت و تحليل رابطه نيروها است و نماينده سياسى، درمعناى دقيق آن بايد چشمى به اين و چشمى ديگر به آن داشته باشد تا بتواند صلاح دولت را در محدوده رابطه نيروها تامين كند. تمايزى كه قائم مقام در اين مقام، ميان واقع و نفس الامر و ظاهر ميان بود و نمود، وارد مى كند، از اصول بينش سياسى او است و به اين اعتبار بايد او را نخستين رجل سياسى دوران جديد ايران به شمار آورد. اين تمايز ميان واقع و نفس الامر و ظاهر امور در سياست از ويژگى هاى ميدان رابطه نيروها و قدرت سياسى در دوران جديد است و التفات قائم مقام به اين نكته باريك و دقيق مبين اين امر است كه بينش سياسى قائم مقام پيوندهايى با انديشه سياسى جديد داشته است . اين مطالب را مى توان از آنچه قائم مقام در پايان همان نامه بار ديگر به تصريح و تاكيد، آورده است، دريافت . او خطاب به ميرزاى آشتيانى در بيان اصل بينش سياسى خود مى نويسد كه «بر آن عاليجاه معلوم باشد كه ما هميشه همه جا صلاح كل را منظور مى كنيم نه صلاح خود را.» پس در سياست اصل و ضابطه درستى هر عملى صلاح كل است و معيار تمييز ميان ننگ و نام نيز جز اين اصل نيست . قائم مقام اين نكته ظريف را نيز مى افزايد كه «ارباب ننگ و نام از هيچ چيز نبايد بترسند، مگر از زيان زبان عوام و ما اگر از اين فقره احتياط كنيم، ننگ ما نخواهد بود.»۵۷ ضابطه تمييز ننگ و نام در قلمرو سياست، نه اخلاق خصوصى كه تامين صلاح دولت است . ظرافت ها و پيچيدگى هاى قلمرو قدرت سياسى نسبتى با سطح نازل شناخت و دريافت هاى خام عوام كه به دانش واقع و نفس الامر مناسبات سياسى جاهل است و ضابطه ننگ و نام را اخلاق خصوصى مى داند، ندارد. غوغائيان عوام را با ضابطه اخلاق خصوصى – كه البته، به آن عمل نمى كنند – مى آشوبند و هيچ رجل سياسى كه بايد تنها با رعايت ضابطه صلاح دولت عمل كند، نمى تواند از درافتادن با عوام به ويژه اوباش طرفى ببندد. در سياست از زبان عوام زيان هاى بسيار مى تواند تولد يابد و بايد احتياط را از دست نداد تا بتوان «صلاح كل را منظور» كرد، به «ننگ يا به نام .»

اين نامه قائم مقام يكى از پخته ترين، دقيق ترين و استوارترين نامه هاى ميرزا است و او توانسته است در نهايت صلابت، تركيبى بديع از صورت نثر روان با مضمونى يكسره نوآئين فراهم آورد. وانگهى به مقياسى كه در خواندن سطرهاى نامه پيش مى رويم، انديشه سياسى قائم مقام و بيان ميرزا اوجى بى سابقه مى گيرد. گفته بوديم كه زبان ميرزا ابوالقاسم ذوالفقار اوست و هر عبارتى از نوشته او همچون تيغى آب داده است كه بر فرق دشمن فرود مى آيد. قائم مقام در هيچ نامه اى صريح تر از نامه مورد بحث به اين موضوع اشاره نكرده است . به دستور شاه، ميرزا محمدعلى آشتيانى اجازه نداشت در باب زهاب محل سكونت ايل بابان و ولايات شهر زور، كوى و حرير، در كردستان مصالحه اى به زيان دولت ايران انجام دهد، اما عباس ميرزا و قائم مقام مى دانستند كه رابطه نيروها به نفع ايران نيست و احتمال دارد «تصرف و تسلطى» كه دولت بر آن مناطق داشت، از دست حكومت بيرون برود. قائم مقام مى نويسد كه نماينده ايران بايد «به ننگ » امضاى قرارداد مبهم عهدنامه اى تنظيم كند كه جاى سخن براى زمانى كه رابطه نيروها به نفع دولت تغيير پيدا خواهد كرد، بماند، يعنى پذيرش ننگ قرارداد موقت براى به دست آوردن نامى كه در آينده امكان پذير خواهد شد. پيش از اين كه به مطالب ديگر اين نامه مهم بپردازيم، يادآورى اين نكته را لازم مى دانيم كه توجه قائم مقام به «ننگ و نام » نيازمند بسطى است كه در توان نگارنده اين سطور نيست و بايد پژوهشى اساسى تر درباره آن صورت گيرد. آن چه ما در اينجا مى آوريم، با تكيه بر نامه هايى است كه از او به دست ما رسيده است .

مى دانيم كه ميرزا ابوالقاسم به لحاظ مقام خود و شرايط تاريخى حساس زمان مناسبات گسترده اى با فرستاده هاى برخى كشورهاى اروپايى به ويژه عوامل دولت انگلستان در ايران و هندوستان داشته است . برخى از اين نمايندگان سياسى گزارش گفت وگوهاى خود با قائم مقام را به وزارت امور خارجه كشور متبوع خود فرستاده و به نكته هايى از بينش سياسى او اشاره كرده اند. ما در ادامه بحث «ننگ و نام » و در تاييد تفسيرى كه از آن به دست داديم، فقراتى از اسناد انگلستان را از مقاله اى درباره «سرنوشت قائم مقام » از فريدون آدميت مى آوريم تا پرتوى بر مضمون نامه مورد بحث انداخته باشيم .

ترديدى نيست كه در مذاكرات حضورى با نمايندگان دولت هاى بيگانه به ويژه آنجا كه صلاح دولت ايجاب مى كرده، قائم مقام با صراحت بيشترى سخن مى گفته است و به نظر مى رسد كه بسيارى از فقرات منشآت او را بايد با توجه به برخى گزارش هاى مذاكرات با نمايندگان دولت انگلستان – و البته روسيه در صورتى كه اسناد وزارت امور خارجه آن كشور در اختيار باشد – مورد بحث و تفسير قرار داد. آدميت به نقل از گزارش ۲۵ فوريه ۱۸۳۵ كمپبل وزيرمختار انگلستان مى آورد كه نوشته بود: «ما «احمقانه » تصور مى كرديم كه در «جنگ استدلال» بر قائم مقام فائق آييم .»۵۸ آن گاه، او پاسخ قائم مقام را مى آورد كه گفته بود: «تا به حال اجراى مواد عهدنامه تركمانچاى را در تاسيس قنسولخانه روس رد كرده ام و تا آخر نيز به هر طريقى باشد، با «مردى يا نامردى» رد خواهم كرد. چنين حقى را به هيچ دولت ديگرى هم نمى دهيم چه براى ايران زيان بخش است .» ۵۹ در دنباله همين سخنان ميرزا با بيان اين كه «تاسيس قنسولخانه روس در گيلان موجب «انهدام ايران به عنوان يك ملت» خواهد شد، از نماينده انگلستان مى خواهد كه آن دولت نيز در اين مورد فشارى به دولت ايران وارد نكند، زيرا اين عمل انگلستان با روس ها كه آن عهدنامه را «به زور سرنيزه » تحميل كرده اند، فرقى نخواهد داشت . قائم مقام درباره مناسبات بازرگانى ايران با دو قدرت بزرگ منطقه مى افزايد: «تجارت وسيله نابودى تدريجى اين مملكت فقير و ناتوان مى شود و عاقبتش اين است كه بين دو شير قوى پنجه كه چنگال خود را در كالبد آن فرو برده اند، تقسيم خواهد شد… ايران به عنوان ملت واحدى، در زير دندان يك شير جان به سلامت نمى برد چه رسد به اين كه دو شير در ميان باشند.

ايران تاب آنها را نخواهد آورد و ترديدى نيست كه تحت استيلاى قدرت آن دو از پا درمى آيد و جان خواهد داد.»۶۰

در جريان مذاكره اى كه مضمون آن را از گزارش كمپبل مى آوريم، فريزر نماينده پالمرستون وزير امور خارجه انگلستان كه براى گفت وگو به ايران آمده بود، حضور داشت و هم او، در پاسخ به صحبت هاى قائم مقام گفت كه اعطاى حق تاسيس كنسولگرى به انگلستان مى تواند پادزهرى در برابر زهر كنسولگرى روسيه باشد، اما به گفته فريدون آدميت «اين جواب دندان شكن» ميرزا ابوالقاسم را شنيد كه «آن قدر زهر در بدن بيمار ما اثر كرده كه هر آينه مراقبت نشود، مرگ آن حتمى خواهد بود و هرگاه پادزهرى تند به آن برسد، نه فقط از دردش نمى كاهد، بلكه مرگ او را تسريع مى كند.» قائم مقام اين نكته را نيز افزود كه اگر انگلستان علاقه اى به مصلحت ايران دارد، مواد عهدنامه ۱۸۱۴ را مبنى بر حمايت از ايران در صورت تجاوز كشور ثالث تجديد كند، در آن صورت ايران «نه فقط فصل مربوط به تركمانچاى را به هر تدبيرى باطل » مى كند، بلكه ما «سرنوشت ايران را به دست انگلستان» مى سپاريم و «اداره قشون مملكت و حتى گارد سلطنتى را به عهده صاحب منصبان انگليسى» واگذار مى كنيم . معناى جزء اخير عبارت قائم مقام را وزيرمختار انگلستان در گزارش خود توضيح داده است . او مى نويسد: «وجهه نظر قائم مقام اين است كه انگلستان به مدد ايران بيايد تا بتواند مواد عهدنامه تركمانچاى را در ايجاد كنسولگرى روس باطل كند. در اين صورت به عقيده او «ايران بهترين سد بين روس و مستملكات انگليس خواهد بود.»۶۱ اين گزارش وزيرمختار آشكارا نشان مى دهد كه قائم مقام در عمل سياسى خود از «ننگ و نام » و «مردى و نامردى» دريافتى مطابق با صلاح دولت در نظر داشت و بر آن بود كه براى تامين آن از هيچ كارى نبايد فروگذار كرد.

اشاره هايى به اين مطالب در نامه به ميرزاى آشتيانى نيز آمده است و بر پايه گزارش وزيرمختار انگلستان نيز مى توان گفت كه خود قائم مقام به بهترين وجهى به مضمون آن نامه عمل مى كرده است . معناى سپردن قشون ايران به دست انگلستان و تفسير كمپبل از آن را مى توان با توجه به آنچه قائم مقام درباره گنجاندن «الفاظ مبهمه … به زور ميرزايى» در قرارداد با عثمانى مى گويد، فهميد. ميرزا ابوالقاسم در ادامه نامه به ميرزاى آشتيانى مى نويسد: اگر خدا نخواسته، دست آن عاليجاه از دامن هر چاره و گريز كوتاه شود، تا اين حد هم اذن و اجازت مى دهيم كه الفاظ مبهمه و فقرات ذواحتمالين، در فصلى كه موقع ذكر اين مطلب است، به زور ميرزايى و قوه انشايى بگنجاند كه راه سخن براى ما باقى بماند و اين تصرف و تسلطى كه حالا داريم، سلب نشود و از روى عهدنامه بحث بر ما وارد نيايد و اين آخرالدوا و آخرالعلاج است ! و معلوم است كه هر گاه طورهاى ديگر انشاءلله پيش برود، البته، البته، بهتر و خوب تر و باشكوه تر خواهد بود.۶۲

در واپسين عبارت از همين نامه قائم مقام پس از توضيح موضع اصولى خود در اداره بحران در مناسبات ميان دولت ها و بيان حقوق و وظايف فرستاده سياسى در مذاكرات اين نكته را نيز مى افزايد كه «همچنين جاها است كه از دست دبير و خامه تدبير زياده از هزار نيزه و شمشير توقع خدمت مى توان داشت .»۶۳ اين عبارت كوتاه در دنباله تاكيد بر معناى متفاوت «ننگ و نام » در مناسبات قدرت و اين كه بايد با «زور ميرزايى» براى حفظ «تصرف و تسلط» بر دشمن بر او چيره شد، مبين اين نكته اساسى در بينش قائم مقام است كه واژه و سخن، صرف كلام و گفتار نيست، بلكه به عنوان نمود از مناسبات اجتماعى و سياسى، شأنى از قدرت در آن نهفته است . بدين سان، تركيب واژه ها و وضع سخن، با پيچيده تر شدن مناسبات اجتماعى و رابطه نيروها، به پيچيدگى بيشتر ميل و نسبتى بغرنج با مناسبات قدرت برقرار مى كند. اهل ادب كه جز به صورت هاى بيان ادبى توجهى نشان نمى دهند و البته حتى بسيارى از اهل تاريخ و سياست، بر حسب معمول، اهميت نوشته هاى قائم مقام را به اصلاحى كه او در نثر فارسى انجام داد، منحصر مى دانند. رجل سياسى و اهل ادبى مانند يحيى دولت آبادى در «خطابه اى پيرامون احوال و آثار ميرزا ابوالقاسم قائم مقام » به رغم اين كه اشاره هاى مهمى درباره پيوندهاى قلم و شمشير آورده، مى نويسد كه «به نظر من، خدمات ادبى قائم مقام از خدمات سياسى اش ذى قيمت تر است .»۶۴ هر ارج و مقامى كه اصلاح قائم مقام در نثر فارسى داشته باشد، نمى توان آن اصلاح را به جنبه هاى صورى و ادبى آن فرو كاست . قائم مقام به عنوان رجل سياسى، به اصلاح نثر فارسى همت گماشت و اين اصلاح بيشتر از آن كه صرف اصلاح صورى و ادبى نثر بوده باشد، پيكارى با بى معناشدن زبان فارسى بود. اصلاح او در نثر زبان فارسى از اين حيث بر همه كوشش هاى نويسندگان ديگر در همان زمان برترى دارد كه ميرزا ابوالقاسم توانست جان مضمونى نوآئين را در كالبد صورت زبان فارسى بدمد و با نوشته هاى خودساحتى از زبان فارسى را نمايان ساخت كه با يورش مغولان از ميان رفته بود. از اين حيث، منشآت قائم مقام را بايد با سياست نامه خواجه نظام الملك طوسى، ترجمه كليله و دمنه نصرالله منشى، تاريخ جهانگشاى عطا ملك جوينى سنجيد، اگرچه به لحاظ صورى با گلستان شيخ مصلح الدين سعدى پهلو مى زند.

در نامه عباس ميرزا به ميرزا محمدعلى آشتيانى، قائم مقام به نكته هاى مهم ديگرى نيز درباره حقوق و وظايف فرستاده سياسى اشاره كرده است .

قائم مقام مانند اميركبير رجلى كارى و كاردان بود و به گواهى نامه هايى كه از او در دست داريم، گاهى تا نزديك طلوع آفتاب چندان مشغول كار مى بود كه از فرط خستگى، مانند سواركار خسته اى كه اسب عوض مى كند، قلم عوض مى كرد تا اندكى رفع خستگى كرده باشد. او به دوستى مى نويسد: بحث خواهيد داشت كه چرا با قلم جلى نوشته ام ؛ بلى وارد است ! اما از تحرير شب ها تا صبح غافليد كه شما در ارسى شمالى استراحت داشتيد و بنده تا وقتى كه مراد براى وضو بر سر حوض مى آمد، نشسته بودم . تغيير قلم هنگام كلال و خستگى مثل عوض كردن اسب هاى يدك است، در طول منزل ها و امتداد مسافت ها. الان طورى بى خواب و بى تابم كه اگر نه شوق شما بود، يك حرف نوشتن قادر نبودم .۶۵

در حكومت ايران به رغم كوشش هاى عباس ميرزا و دو قائم مقام در دارالسلطنه تبريز، نظم و انضباطى ايجاد نشد. بيشتر كار قائم بر وجود افراد بود و آن گاه كه رجال دولت خواهى مانند قائم مقام ها و اميركبيرها در راس كارها قرار مى گرفتند، نظمى ايجاد مى شد و با بر هم خوردن نظام، نظم آنان نيز از ميان مى رفت . در چنين نظامى فرصت تربيت افراد كاردان پيش نمى آمد و استعدادها معطل مى ماند. ميرزا محمدعلى آشتيانى به عباس ميرزا نوشته بود كه «رجال عثمانى مردم فارغ البال و بى شغل و بيكارند و به تانى و تامل تربيت مى شوند و در مكالمات دولت ها استادى به هم مى رسانند»، در حالى كه نوكرهاى دولت ايران «هزار كار و گرفتارى» دارند، فرصت ها فوت مى شود و تربيت رجال ممكن نمى شود. قائم مقام كه چندان از مشكلات دارالسلطنه تبريز و درب خانه تهران آگاهى داشت كه منكر امر بديهى نشود، نخست مى گويد كه «جناب اقدس الهى جربزه و كياستى در خلق اين جا آفريده كه از تانى و آرام و تعلم و تعليم آنها هزار بار بهتر و با نفع تر است »، اما اين گفته مبين نظر واقعى قائم مقام نيست . آن گاه او اصل مديريت خود را پيش مى كشد كه خود به آن عمل مى كرد و مى نويسد: «هر كه در كارتر است، بر كارتر است و هر كه بيكارتر است، بيكاره تر.»۶۶ قائم مقام در به كار گماشتن افراد در عمل ديوان، پيوسته اين ضابطه را رعايت مى كرد، اهل كاردانى و كارايى بود و هيچ بيكاره اى را به كار نمى گرفت . او از طرف وليعهد به پسر امان الله خان والى سنندج مى نويسد: بايد آن عاليجاه از اين نكته آگاه باشد كه در پيشگاه حضرت همايون مدار قرب و اعزاز و قرار اختصاص و امتياز به افزودن اسباب كمال است نه فزونى سن و سال و به زور كيا است، ملك و رياست مى توان گرفت نه محض وراثت . بهترى پايه برترى است، نه مهترى و اكمليت موجب فضيلت خواهد بود، نه اكبريت .۶۷

قائم مقام در امر استحقاق ورود به عمل ديوان چندان سختگير بود كه حتى خود و برادرش را در مرتبه اى نمى دانست كه قائم مقامى را به استحقاق به او و وزارت وليعهد را به ميرزا موسى داده باشند و به ميرزا محمدتقى آشتيانى مى نويسد كه «شاهنشاه و نايب السلطنه روحى فداه نه به استحقاق بل به رعايت حقوق پدرم و حرمت جدم، صلوات الله عليه، قائم مقامى اين دولت را به من و وزارت وليعهد را به برادرم مرحمت فرموده اند.»۶۸

پيشتر گفتيم كه به نظر عباس ميرزا و قائم مقام، ميرزا محمدعلى آشتيانى مردى كاردان به شمار مى آمد و استحقاق لازم براى پيشبرد امر مذاكره با فرستاده عثمانى را داشت . قائم مقام در پاسخ نامه ميرزاى آشتيانى سبب انتخاب او به آن ماموريت خطير را توضيح داده و وظايف او را نيز يادآورى كرده است . در مذاكره سياسى اطلاع از رابطه نيروها امرى حياتى است و تنها نماينده اى مى تواند مصالحه اى به نفع دولت متبوع خود به انجام رساند كه نه تنها از تعادل رابطه نيروها خبر داشته باشد، بلكه بتواند با اطلاعى كه از نيروهاى خودى دارد، نيروهاى دشمن را نيز ارزيابى و با توجه به توازن قواى دو طرف مذاكره كند. قائم مقام به ميرزاى آشتيانى مى نويسد كه انتخاب آن عاليجاه براى اين بود كه خود از ظاهر و باطن كار ما آگاه و خبردار است و عدد سپاه و مقدار استعداد و وضع ولايت و گنجايش بضاعت ما را به تحقيق مى داند. بديهى است كه آشتيانى، پيش از عزيمت به ارزن الروم افزون بر اين كه از امكانات دولت ايران آگاهى داشت، اطلاعات بسيارى نيز از امكانات دشمن به دست آورده بود، اما او به عنوان فرستاده دولت ايران، اين وظيفه را نيز داشت كه از زمان ورود به قلمرو عثمانى در كار دولت عثمانى به تجسس و به گردآورى اطلاعات بپردازد. آشتيانى با ورود به ارزن الروم به «فرط درايت و كياست »، بايد بفهمد كه «اوضاع امر آل عثمان در اين سال و در اين حال بر چه منوال است .» وانگهى او بايد اطلاعاتى درباره سپاه، استعداد و «امداد و سواره اكراد آن ها» به دست آورد و ميزان تداركات و «ذخيره و عليق و جيره » آنان را بداند و نكته مهم اين كه آيا «اضطراب و انقلاب در رعيت و ولايت هست يا نيست و احتراس و احتسابى از عزيمت ما و هزيمت خود دارند يا نه ؟»۶۹ با تكيه بر چنين اطلاعاتى، قائم مقام از ميرزاى آشتيانى مى خواهد كه وظيفه خود را به انجام رساند و بار ديگر با تجديد مطلع در اين كه مذاكره بايد با تكيه بر قدرت و براى تامين صلاح دولت باشد، در ادامه همان مطلب مى نويسد: بالجمله بايد آن عاليجاه اينجا و آنجا را به نظر دقت ملاحظه كند و مصلحت دولت قاهره را از آن ميان استخراج و استنباط نمايد و از فكر عواقب امور غفلت نكند و حالا كه آن عاليجاه كارى ديگر و گرفتارى ديگر ندارد و كياست ايرانى را با فراغت عثمانى جمع كرده، هم واحد دارد و در يك فن تتبع و تمرين مى كند، بعد از تقويم اين ملاحظات … هر نوع كم و زيادى كه در تشخيص حدود و تفصيل عهود صلاح داند، ماذون است كه بكند و لازم است كه هرچه مى كند، به فرط جرات و بلندى همت بكند و اظهار ترديد و تشكيك را در اثناى مهام خطيره ركيك داند.۷۰

بديهى است كه در دوره اى از تاريخ ايران كه موضوع سخن ما است، در مناسبات ميان دولت ها، مدار كارها بيشتر از آن كه بر مذاكره باشد، بر دشمنى و جنگ بود و در واقع مذاكره و مصالحه همچون وقفه اى در فاصله رخوتناك دو جنگ خونين به شمار مى آمد. وانگهى دارالسلطنه تبريز تنها كانون نوسازى ايران ويران و اصلاحات نبود، بلكه خط مقدم جبهه جنگ با عثمانى و روسيه و به اين اعتبار درياى ژرفى بود كه جز خيزابه هاى بلند بحران از آن برنمى آمد.۷۱ عباس ميرزا و ميرزا ابوالقاسم قائم مقام اگرچه مرد اصلاحات و اهل تدبير حكومت بودند، اما هر يك در مقام خود نه تنها مردانى جنگاور بودند، بلكه در مديريت بحران نيز يدبيضا مى كردند و چنان كه از منشآت و نامه هاى قائم مقام مى توان دريافت، سلاح «قانون هاى خوب » را با صلاح «جنگ افزارهاى خوب » جمع كرده بودند. در نامه هايى كه قائم مقام در جريان جنگ هاى ايران و روس و پيامدهاى آن خود يا از زبان نايب السلطنه نوشته است، چنان كه سلطان محمود غزنوى به مناسبتى درباره بيتى از فردوسى گفته بود۷۲، «مردى از او همى زايد» و تكرار مى كنيم، گويى ميرزا در هر واژه اى چنان «ذوالفقار جد» خود را تعبيه كرده است كه از رگ هر عبارتى خون مى چكد. قاعده اى كه در كانون بينش سياسى قائم مقام قرار دارد، جمع ميان آن سلاح و اين صلاح، خرد مديريت اصلاح طلبانه و مديريت بحران در جنگ و پيامدهاى آن و فهم اين نكته اساسى است كه «جنگ جز ادامه سياست با ابزارهاى متفاوت » نيست و سياست خارجى هر دولتى در نهايت ادامه سياست داخلى آن است . نيازى به گفتن نيست كه قائم مقام رساله مستقلى در سياست ننوشته، اما در منشآت و نامه هايى كه از او در دست داريم، به هر مناسبتى اشاره هايى به برخى از قواعد بينش سياسى خود آورده است . در دارالسلطنه تبريز در غياب انديشه سياسى جديد، جمع الزامات دليرى در جنگ و خرد مديريت اصلاحات امرى آسان نبود، اما قائم مقام به فراست دريافتى از آن پيدا كرده بود. مفهوم بنيادين در بينش سياسى قائم مقام «صلاح دولت»، به عنوان مفهومى ناظر بر كليات بود كه با عقل فهميده مى شد و همچون واسط العقدى سلاح را به صلاح، سياست داخلى را به مناسبات خارجى و جنگ را به الزامات اصلاحات پيوند مى زد.

ميرزا در نامه اى درباره برادر خود، ميرزا موسى نماينده دارالسلطنه تبريز در دربار تهران كه در حضور شاه «عرضى كرده و ضربى» خورده بود، از باب عذر تقصير آن برادر مى نويسد كه ضرب او «شايد كه از انتساب اسمى است نه اكتساب رسمى» و اين توضيح را مى آورد: «امثال او را از زمره چاكران كه به خدمت ثغور مامورند، واجب عينى است كه امر جزيى را كلى گرفته، هر چه ببينند و شنوند بى تامل در معرض آرند و يك دقيقه مهمل نگذارند.»۷۳ در هر مقامى رعايت صلاح دولت كه از مقوله كليات است، «واجب عينى» است و قائم مقام در نامه ديگرى اين نكته را نيز يادآور مى شود كه «كليات خاص عقل است، جزئيات كار نفس»۷۴ و لاجرم، در كار ديوان «واجب عينى است كه امر جزيى را سخت كلى» گرفته و در تدبير آن از ضابطه عقل پيروى كنند.

البته بديهى است كه تاكيد بر اين نكته در نظر پيوسته امرى آسان مى نمايد، اما در رعايت آن در عمل هميشه مشكل ها مى افتد، ولى جاى شگفتى است كه هيچ موردى در مديريت بحران قائم مقام سراغ نداريم كه او آن قاعده كلى را از نظر دور داشته باشد. تكرار مى كنيم كه قائم مقام در عمل به ديانت «جد خود» استوار بود و مانند بسيارى از رجال زمانه با انديشه عرفانى نيز بيگانه نبود، اما او حدود و ثغور عقل و شرع و سياست و ديانت را مخدوش نمى كرد و در فهم ديانت ضابطه عقل را وارد و آن را در محدوده «صلاح دولت» تفسير مى كرد. قائم مقام و عباس ميرزا به عنوان مديران بحران دارالسلطنه تبريز به اين نكته التفات پيدا كرده بودند كه «پول عصب جنگ است » و جنگ و حتى صلح با روسيه بدون تدارك اسباب پيش نخواهد رفت . آن دو اگرچه اهل توكل بودند، اما شتر جنگ را به حال خود رها نمى كردند و با اقتداى به حديث نبوى «با توكل زانوى اشتر مى بستند.»

قائم مقام در نامه اى به ميرزا موسى از زبان عباس ميرزا به اين نكته اشاره مى كند كه فتحعلى شاه در پاسخ «به استدعاى تدارك و اسباب » دارالسلطنه تبريز از دربار تهران گفته بود كه «اعتقاد تو به اسباب است و اعتماد ما به مسبب الاسباب » و اعتراف مى كند كه «عاقبت بر ما معلوم شد كه هرچه اسباب، از توپخانه و … تهيه كرده بوديم، هيچ سود و ثمر نداد و هرچه شد، از فضل و رافت مسبب شد.» ۷۵ ترديدى نيست كه عباس ميرزا و قائم مقام به فضل و رافت مسبب ايمان داشتند، اما قائم مقام در همه نامه هايى كه درباره جنگ ايران و روس نوشته است، اين قاعده كلى را مى آورد كه حتى «فضل مسبب » از مجراى تدارك «اسباب » عمل مى كند. البته فتحعلى شاه عوام تر از آن بود كه چنين ظرافت هايى را دريابد و بايد گفت، به سائقه تنگ چشمى كه مزمن شده بود، به ريسمان مسبب الاسباب چنگ مى زد. قائم مقام در اين نامه كه در رمضان ،۱۲۴۴ پس از رفع خطر جنگ سومى با روسيه در واقعه قتل گريبايدوف به دنبال آغاز جنگ روسيه و عثمانى و پذيرش عذرخواهى دولت ايران نوشته است، براى رعايت احترام شاه به درستى سخن او اعتراف مى كند و مى نويسد كه «نيك و بد هر كار را داننده آشكار و نهان بهتر مى داند. شايد چو وابينى، خير تو در آن باشد.» قائم مقام با چيره دستى، اين نكته را مى آورد كه قتل وزيرمختار روسيه «اقلا اين قدر خير و خاصيت دارد كه اگر باز به فضل خدا صلحى منعقد شود، هر كه به سفارت آيد، اين گونه جسارت نتواند كرد»، اما اين قاعده ظريف در سياست را نيز درباره نسبت اسباب و مسبب الاسباب مى افزايد كه «شايد، همين مقدمه باعث شود كه اولياى دولت ايران تغييرى در وضع سپاه ايران بدهند و به اين نكته ملتفت شوند كه هرگاه همين سپاهى كه بى نظام اند و مواجب مى خورند، اگر بانظام شوند، در مواجب تفاوتى نخواهد شد و در خدمت تفاوت ها خواهد كرد.»۷۶ اعتقاد شاه كه بر اثر تنگ چشمى جز مو نمى ديد، به فضل مسبب، بهانه اى براى فرار از پرداخت پول براى تدارك اسباب جنگ بود، اما قائم مقام در وراى فضل مسبب به پيچش موى تدارك اسباب نظر داشت و از اين حيث در بخش نخست نامه با شاه همدلى نشان مى داد كه بتواند براى عمل به وجوب عينى صلاح دولت، «امر جزيى را كلى» بگيرد و سخن شاه را نفى كند. «جزيى» تنگ چشمى شاه «كار نفس» او بود، اما قائم مقام به اقتضاى دولت خواهى در آن جزيى از زاويه «كليات كه خاص عقل است » نظر مى كرد تا با تصحيح نظر شاه مصلحتى را رعايت كرده باشد.

فتحعلى شاه اهل شعر و دربار تهران مكان توليد شعر مبتذل بود. شاه سياست نمى دانست و به خلاف رجال دارالسلطنه تبريز كه «مجاهدين» صلاح دولت بودند، از «قاعدين» به شمار مى آمد. او خزانه شاهى را براى ترتيبات زنان بيشمار حرمسراى شاهى و شاعران بسيار دربار مى خواست و نمى دانست كه هر بار كه پول تدارك اسباب نمى رسيد، امر جنگ معطل مى ماند و مصلحت ها فوت مى شد. كارگزاران دارالسلطنه تبريز حتى براى دريافت پولى كه براى تدارك اسباب جنگ نياز داشتند، مجبور به پرداخت رشوه به ميرزا عبدالوهاب معتمدالدوله و ديگر اطرافيان شاه بودند. قائم مقام در نامه رمزى كه در جمادى الاول ۱۲۴۳ از تهران نوشته است، به تصريح مى گويد كه «تا حالا يك هزار تومان به معتمد داده ام، باز هم درست به راه نيامده … به سهراب و … ساير حرف زن ها بايد داد. ندهى خراب مى شود و ضررش به دولت شاه مى خورد.» البته «اين همه آوازها از شه » بود و از قواعد مديريت دربار تهران به شمار مى آمد، چنان كه قائم مقام در دنباله همان نامه درباره اين قاعده دربار تهران و سلطنت فتحعلى شاه يادآور مى شود كه «قاعده اينجا چنين شده است كه اگر ميرزا حسين طبيب بخواهد يك حب به شاه بدهد كه سرفه نكند، بايد يك طورى با آقا مبارك بسازد والا نمى شنود. كار نمى گذرد و سرفه را مى كند!»۷۷ با همه اين تدبير و تامل هايى كه كارگزاران دارالسلطنه تبريز در كار ملك به كار مى گرفتند، در جريان جنگ هاى ايران و روس و حتى پس از آن گاه مى شد كه شاه آنان را به امان مسبب رها مى كرد و البته هر بار مهمى فوت مى شد. قائم مقام در رمضان ۱۲۴۲ از جانب نايب السلطنه به آصف الدوله مى نويسد: «آن كارى كه ما مى خواستيم بشود، وقت گذشت و اسباب نرسيد و نتوانستيم با لااقل قشون و سپاه معقول تا سرحد خودمان برويم، بنشينيم »۷۸ زيرا جنگ «زور … و حكم شاهى و خزانه شاهنشاهى و همت سلطانى مى خواهد.»۷۹ جنگ جديد به عنوان «ادامه سياست با ابزارهاى متفاوت » كه تصورى از آن در دارالسلطنه تبريز پيدا شده بود، الزاماتى داشت كه شاه و بسيارى از كارگزاران دربار تهران يكسره از آن بى خبر بودند. منطق اين جنگ با باورهاى فتحعلى شاه كه از دين العجايز او ناشى مى شد و اضغاث احلامى كه شعر و عرفان مبتذل سده هاى متاخر مولد آن بود، نسبتى نداشت . مديريت بحران جز بر پايه انديشه سياسى منسجم ممكن نمى شد، همچنان كه پايدارى در برابر دشمن و تامين صلاح دولت نيازمند گسست از مبناى «بساط كهنه » انديشه سياسى قدمايى بود. قائم مقام در نامه ذيقعده ۱۲۴۰ به ميرزا موسى با يادآورى مذاكراتى كه در تهران با شاه داشته است، به نكته هايى درباره مديريت بحران و برخى قواعد منطق رابطه نيروها اشاره مى كند و مى نويسد كه «در باب ايلچى فرستادن اين قدر [به شاه ] عرض كردم كه … درست بايد ايستاد جنگ كرد و مطالبه ولايات مغضوبه را كرده و همت شاهانه گماشت و از اين كه جان ها بر سر اين كار رود و پول ها خرج اين مهم شود، باك نداشت .»۸۰ ميرزا ابوالقاسم در همين نامه به شاه پيشنهاد مى كند كه دولت ايران نيز مانند روسيه كه كنسولى در تبريز دارد و قصد دارد كنسولى نيز براى گيلان تعيين كند، «باليوز» يا نماينده اى دائمى براى اراده امور ايران به پايتخت روسيه و تفليس اعزام دارد كه گويا نخستين اشاره در تاريخ ايران به ضرورت اعزام نماينده دائمى است . شاه كه مخالفتى با اعزام نماينده سياسى نداشت، از قائم مقام پرسيد كه «پس چرا نمى گذاريد؟» قائم مقام به ميرزا موسى مى نويسد كه «عرض كردم مفت نمى شود، پول نداريم … قبله عالم … از حرف ايلچى … ساكت شدند، تا حالا هم ساكت هستند!»۸۱

پيشتر نيز اشاره كرده ايم كه قائم مقام با اطلاعى كه از رابطه نيروها داشت، با جنگ موافق نبود و آن را به ضرر منافع ايران مى دانست، اما در عين حال بر آن بود كه با آغاز جنگ، كه هدفى «جز نابودى كامل دشمن ندارد»، بايد همه امكانات را براى پيشبرد آن و رسيدن به هدف جنگ صرف كرد، به شرطى كه بتوان «هرچه بيشتر از روى علم و بصيرت كار» كرد۸۲، يعنى از روى علم به الزامات جنگ و بصيرت سياسى مبتنى بر منطق رابطه نيروها. قائم مقام با الزامات صلاح دولت و منطق رابطه نيروها، در سياست داخلى و در مناسبات خارجى چنان آشنايى ژرفى به هم رسانده بود كه به رغم پاى بندى بر اخلاق آن را مجال ورود در ميدان الزامات صلاح دولت نمى داد.

اگرچه او مانند مخدوم خود عباس ميرزا پيوسته در رعايت اصول اخلاقى چابك بود، اما آن گاه كه از زاويه الزامات مناسبات سياسى در آن نظر مى كرد، منطق صلاح دولت بر اخلاق خصوصى او اشراف داشت . ميرزا در نامه ربيع الاول ۱۲۴۳ به كلنل جان مكدانلد وزير مختار انگلستان مى نويسد كه «دوستدار از اول به اين مجادله راضى نبوده ام و نيستم . شما هم آن چه در كار مصالحه مى گوييد، درست مى گوييد و فى الحقيقه، اين، خير هر دو دولت بلكه هر سه دولت » است .۸۳ وانگهى قائم مقام مى دانست كه «جنگ جويان » يعنى مدعيان دروغين نخستين كسانى هستند كه ميدان نبرد را ترك و جنگاوران واقعى را در ميدان رها مى كنند. ميرزا در جمادى الاخر ۱۲۴۴ با اشاره اى به فرار آصف الدوله و حسين خان سردار از ميدان جنگ كه در رايزنى هاى شوراى جنگ طرفدار جنگ بودند، به ميرزا موسى مى نويسد: «هر كه در جهاد سستى كند، به اين سختى ها گرفتار مى شود. خدا روى جنگ جويان ايران را سياه كند كه جنگ به راه انداختند و در ميدان نايستادند. دوسال است مرارت با ماست و باز راحت و فراغت با آنها.»۸۴ قائم مقام آنجا كه مقتضى موجود و مانع مفقود بود، اهل جنگ نبود، اما براى تامين صلاح دولت آماده جنگ بود و آن گاه كه جنگ درگرفت، آن را در راس امور مى دانست . در جريان دور دوم جنگ هاى ايران و روس زمانى كه سخن از مصالحه مى رفت، قائم مقام از هواداران مصالحه بود، اما لحظه اى از انديشه تدارك اسباب جنگ غافل نبود.۸۵ او در نامه مورخ محرم يا صفر ۱۲۴۳ به برادرزاده خود ميرزا اسحاق مى نويسد كه بايد مقدمات مصالحه را فراهم آورد، اما «در اين بين هم از فكر جنگ و سرحددارى غافل نباشند.» آن گاه او به الزامات اين امر اشاره مى كند و درباره قاعده اصلى تدارك اسباب جنگ مى افزايد: «اين فكر به پول مى شود و قشون نه به آمد و رفت افشارى هاى آقامحمد حسن . الحمدالله اسباب هست و دولت پابرجاست؛ پادشاه بر سر تخت است . حرف زن و كاركن مى خواهد و بس ! من جبان ضعيف النفس از اين عباسيه رفتن و اين پسقويچ آمدن به خدا هيچ نمى ترسم !»۸۶ البته جنگ مدعيان فراوان داشت، اما آن چه نبود، اسباب بود و كاركن چنان كه در نامه شعبان ۱۲۴۴ به ميرزا موسى با اشاره اى به مصراعى از شاهنامه فردوسى، مى نويسد كه «حضراتى كه بالفعل ادعاى غيرت دين مى كنند، تا بر روى قالى و مسندند و پيش دورى پلو، مثل رهام «به مى در، همى تيغ بازى كنند» پارسال كه جنگ بود، مجرب و ممتحن شدند؛ نمى دانم امسال هم باز مصدق القول خواهند بود يا نه ؟»۸۷

در چنين شرايطى عباس ميرزا و ميرزا ابوالقاسم در اقدام مضاعف خود از هيچ كوششى براى پيشبرد مصالحه ضمن تدارك اسباب جنگ فروگذار نمى كردند. عباس ميرزا حتى مجلسى با حضور «حضرات فرنگى ها» براى رايزنى درباره امر مصالحه برقرار كرد و قائم مقام در نامه رمضان ۱۲۴۴ به ميرزا موسى، از قول آن «حضرات » خطاب به نايب السلطنه نوشت كه «هيچ اسباب براى تجديد مصالحه روس بهتر از اين نيست كه شما از يك طرف ايلچى را بفرستيد و از طرف ديگر سپاه عراق و آذربايجان را نظم بدهيد.»۸۸

اين نظر مشورتى حضرات فرنگى ها با ديدگاه هاى عباس ميرزا و ميرزا ابوالقاسم سازگار بود. آن دو نيز به فراست و البته در عمل دريافته بودند كه در همسايگى با دولتى نيرومند حتى در زمان صلح نيز نبايد از تدارك اسباب جنگ غافل بود، اما اين نكته را از ديندارى همان حضرات فراگرفتند كه «فرنگى به آسانى تن به جنگ با دولت با استعداد نمى دهد»؛ «محتاط تر از كل عالم اند، اما ضعيف كه ببينند، [مانند روس ها] با اين قرضى كه در جنگ با عثمانلو به هم رسانده اند، يقيناً تكليف خواهند كرد.»۸۹ به تعبير قائم مقام «راه رفتن » با روس ها امر آسانى نبود، به ويژه اين كه دولت ايران نه در داخل وضع بسامانى داشت و نه مى توانست همه اسباب جنگ را تدارك ببيند. در همان نامه ميرزا مى نويسد كه «حيرتى داريم كه با اين همسايه چطور راه برويم و چگونه درمان اين درد فرماييم ؟» و آن گاه از قول حضرات فرنگى مى افزايد كه «رفع حيرت… وقتى مى شود كه دولت ايران صاحب قشون و توپخانه و تدارك شود.» با توپخانه نامضبوط و قورخانه ناموجود و در وضعى كه قشون بى نظام و بى سيورسات ايران قرار دارد، «محال است كه روس هوس » ايران نكند، «انگليس تقويت » ايران كند و «عثمانلو اتفاق » با آن دولت را «منشاء اثر بداند»، اما برعكس به گفته فرنگى ها «اگر اين طور استعداد ساختيد، روس با شما خواهد ساخت، چيزى نخواهد خواست، انگليس چيزى خواهد داد، دو فصل در نخواهد كرد. عثمانلو موافقت شما را به جان خريدار خواهد شد و در ضمن صلح روس شرط خواهد نمود كه اگر روس به شما متعرض شود، با هر دو دولت بر هم زده باشد.»۹۰ پس در چاره جويى هاى ماجراى قتل گريبايدوف در ادامه رايزنى با حضرات فرنگى عباس ميرزا و ميرزا ابوالقاسم به اين نتيجه رسيدند كه «هم اسباب صلح را پاى كار آرند، هم از احتياط جنگ غافل نشوند.»۹۱ منظور از «اسباب صلح » فرستادن فورى سفير بود تا پيش از انجام مصالحه روسيه و عثمانى و حركت ژنرال پاسكوويچ از تفليس به آن شهر برسد و روسيه را در برابر عمل انجام شده قرار دهد. در اين مدت نيز بايد «بيكار» ننشست و به آماده كردن اسباب جنگ و قشون و سپاه پرداخت كه اگر «كار به صلح نگذشت، دست روى دست نگذاريم، مثل گوسفند مسخ منتظر الذبح بنشينيم .» قائم مقام در دنباله همين نامه كه پس از پايان رايزنى با حضرات فرنگى به ميرزا موسى نوشته است، بار ديگر به نسبت پيچيده مسبب و اسباب اشاره مى كند و مى گويد: «فتح و شكست در دست خداى تعالى است و هر وقت شكست به سپاه ايران رسيده، از اين رهگذر بوده كه پيش از وقت تدارك كار را نكرده، همين كه به اضطرار رسيده، خواسته دست و پايى بزند، بى تدارك، بى مشق، بى معلم، بى مهندس . يقين است با سپاهى كه اينها همه را دارد، از عهده بر نمى توان آمد. حالا وقت باقى است، در اين كار نيز دست بايد جنبانيد. والسلام !»۹۲

قائم مقام در نامه رمضان ۱۲۴۴ به ميرزا موسى نيز كه پاسخى به «ملفوفه هاى مبارك » شاه بود مبنى بر اين كه در صورت عدم پيشرفت مصالحه با روسيه فتحعلى شاه به جنگ با روسيه اقدام خواهد كرد، از قول عباس ميرزا مى نويسد كه فرمودند: «الحق وقتى بهتر از اين وقت براى جنگ روس نيست كه با عثمانلو در محاربه هستند و اگرچه در اين سرحدات غالب اند، اما در سمت روم ايلى و قرادنگيز كارشان پيشرفت ندارد و سپاهشان به ستوه آمده و خرجشان بسيار شده، گرفتارى كلى دارند.»۹۳ در نامه هايى كه از قائم مقام به طرف روسى درباره علاقه مندى ايران به مصالحه با همسايه شمالى در دست است، ميرزا به هر مناسبتى با پيش كشيدن اصول حسن همجوارى نظر امپراتور و كارگزاران دولت روسيه را براى مصالحه اى عادلانه

جلب و بر مراتب ضرورت صلح طلبى ايران تاكيد كرده است . او در اين نامه ها به تصريح مى گويد كه ايران طعم تلخ دشمنى با روسيه و مزه شيرين دوستى با آن دولت را چشيده است ۹۴و از اين رو، علاقه اى به از سر گرفتن دشمنى با همسايه شمالى ندارد، اما قائم مقام و مخدوم او عباس ميرزا مى دانستند كه در دوران جديد، جنگ و صلح نسبت پيچيده اى با يكديگر دارند. هم چنان كه هيچ جنگى نمى تواند لاجرم به صلحى ختم نشود، هيچ صلحى نيز وجود ندارد كه مقدمه جنگى ديگر نباشد. قائم مقام در نامه مورخ ۲۵ ذيحجه ۱۲۴۲ از قرارگاه شاه به آصف الدوله مى گويد كه عباس ميرزا در نامه اى به حسن خان سالار پسر آصف الدوله نوشته بود كه «فكرى در نظر داريم !» و شاه كه از ميرزا ابوالقاسم پرسيده بود «اين فكر چه خواهد بود؟» او پاسخ داده بود، «پيشنهادى در ضرب زدن روس دارند.» فتحعلى شاه، در جهل به نسبت پيچيده صلح و جنگ، مى گويد كه «يك طرف، از صلح مى گويند و يك طرف، سر جنگ دارند.» قائم مقام در پاسخ شاه، نظر او را به اين نكته جلب مى كند كه «تا متاركه نشود، در دولت ها عيب ندارد» كه از صلح سخن بگويند و اسباب جنگ فراهم آورند.۹۵ در مناسبات ميان دولت ها از جنگ و صلح گريزى نيست، اما بديهى است كه هر دولتى، آشكارا از صلح سخن مى گويد و در نهان خود را براى جنگ آماده مى كند. در همان نامه مورخ رمضان ۱۲۴۴ به ميرزا موسى قائم مقام مى نويسد كه در ملفوفه شاه حكم شده بود كه اين عزم جنگ را از همه كس پنهان بدارند، روس و انگليس و آذربايجانى، همه، قرار كار را بر صلح دانند تا دشمن به فكر كار اين طرف نيفتد، سپاه و استعداد كلى به اين سرحدات نفرستد و هم چنان در خواب غفلت بماند تا عساكر ركاب همايون در اين مملكت مجتمع شود و يك بار، متوكلا على الله اقدام به كار كنند.۹۶

عباس ميرزا كه دريافتى درست از نسبت پيچيده جنگ و صلح داشت، «اين فرمايشات ملوكانه » را از «واردات غيبى و الهامات الهى » دانسته بود و ميرزا ابوالقاسم نيز با نقل اين مطالب مى نويسد كه كارگزاران دارالسلطنه تبريز نيز «بر وفق امر و فرمان عمل كرده، هنگامه صلح و دوستى را با روسيه گرم تر» گرفته اند.۹۷ اين تاكيد بر تدارك اسباب جنگ ضمن «گرم تر گرفتن هنگامه صلح » به معناى آن است كه تنها با گرم نگاه داشتن تنور جنگ و تدارك اسباب جنگ مى توان هنگامه صلح را گرم تر گرفت . دريافت عباس ميرزا و قائم مقام از اين نسبت پيچيده تدارك اسباب جنگ و فراهم آوردن مقدمات مصالحه از تصور درست آنان از وضع جغرافياى سياسى ايران در همسايگى با روسيه و عثمانى، رابطه نيروها در داخل و تحليلى از مناسبات با قدرت هاى بزرگ جهانى ناشى مى شد و آنان به اين نكته ظريف در الزامات همجوارى با روسيه پى برده بودند كه انتظار روزهاى بهتر در مناسبات با آن قدرت متجاوز خيال خامى بيش نيست .

قائم مقام در نامه اى از زبان عباس ميرزا به ميرزا موسى، به اين نكته زخلاف آمد عادت اشاره مى كند كه «در همسايگى روس خبر خوش نمى توان يافت »، زيرا «جنگ شان بلاست و صلح شان بلاتر!» از غفلت و بدتر از آن از تغافل، ضررهاى جبران ناپذيرى به مصالح كشور وارد خواهد شد. قائم مقام ، در دنباله همان مطلب مى نويسد كه «بد نزديك شده اند و بد بهانه جويى هستند. تا اندك غفلت شود، فوراً رخنه كلى به هم مى رسد كه زيان و ضررش زياد از اين ضرب هاى مشفقانه و ستم ظريف هاى اهل زمانه است .»۹۸ اين جغرافياى سياسى پرمخاطره و تعادل ناپايدار مناسبات سياسى با قدرت بزرگ و البته رابطه نيروها ميان دربار تهران و دارالسلطنه تبريز متغيرهاى بسيارى را در سياستى كه مى بايست عباس ميرزا و قائم مقام در پيش مى گرفتند، وارد مى كرد كه تبيين منطق آن با نظم اخلاق خصوصى و آشفته خيالى ناشى از عرفان مبتذل سده هاى متاخر نسبتى نمى توانست داشته باشد. زمانى كه در رجب ۱۲۴۴ اندكى پيش از قتل گريبايدوف، قرار بود عباس ميرزا و قائم مقام براى مذاكره درباره مصالحه با روسيه و تغيير برخى از مواد آن به سود ايران به سن پترزبورگ سفر كنند، ميرزا ابوالقاسم در نامه اى به ميرزا موسى، به برخى از ويژگى هاى جغرافياى سياسى ايران و واكنشى كه دارالسلطنه تبريز مى بايست به آن نشان دهد، اشاره كرده است . آن دو مى دانستند كه «فى الواقع، هرگاه چاره بعضى فصول، كه در عهدنامه قبول كرده ايم، نشود، زندگانى در مملكت ايران مشكل » خواهد شد.۹۹ بنابراين مى بايد در حد امكان با توسل به هر وسيله اى دست روسيه را كوتاه مى كردند. هدف از مسافرت عباس ميرزا و قائم مقام «تغيير برخى فصول و شروط اين عهدنامه » بود كه به گفته ميرزا ابوالقاسم «هرگاه تغيير نكند زندگانى حرام است و دائم اوقات ها تلخ است »، زيرا از اين كه روسيه در هر يك از ولايات ايران كنسولى داشته باشد، «چه مفاسد بروز خواهد كرد و چه مرارت ها عايد خواهد شد.» قائم مقام در همين نامه از فرارسيدن موعد پرداخت دو كرور باقى مانده از خسارت هاى عهدنامه تركمانچاى سخن به ميان آورده و گفته است كه در دارالسلطنه تبريز پولى نمانده است، شاه آن مبلغ را نخواهد پرداخت و گرفتن آن از مردم نيز ممكن نيست . آن گاه او به نكته اى اشاره مى كند كه به ظاهر به باورهاى اخلاقى و دينى او باز مى گردد و مى نويسد كه اگر آن دو كرور به موقع پرداخت نشود، «چنين تصور مى كنند كه ايرانى در وقت تنگ تعهد هر كارى را كه بكند، همين كه كارش گذشت و فراغتى يافت، فراموش مى كند، مغرور مى شود، به تعهد خود عمل نمى كند.»۱۰۰ از مضمون ديگر نامه هاى قائم مقام كه به دست ما رسيده است، مى دانيم كه عباس ميرزا و ميرزا ابوالقاسم از هر بهانه اى براى عدم پرداخت يا تا خير آن استفاده مى كردند، چنان كه قائم مقام به عنوان مثال، درباره اصرار طرف روسى براى دريافت بخشى از خسارت و بهانه اى كه او براى عدم پرداخت مى آورد، به بهرام ميرزا مى نويسد: «فدوى، آخرالامر، گفتم اين روزهاى تعزيه نمى توانم به شما جواب بدهم، بايد بماند بعد از عاشورا»، اما در دنباله همان مطلب مى افزايد كه «مراد از تعويق آن بود كه [به ] طرز خوش پاى ايلچى انگليس را به ميان بياوريم، بلكه، انشاالله به همين پنجاه هزار تومان… بگذرد.»۱۰۱ ملاحظات به ظاهر اخلاقى قائم مقام از اين واقعيت رابطه نيروهاى سياسى ناشى مى شد كه «همسايه پرزور» است و بايد با تظاهر به رعايت اصول اخلاقى هر بهانه اى را براى مداخله از دست او گرفت .

قائم مقام مى نويسد: «ديگر معلوم است كه همسايه پرزور هرگاه كسى را اين طور بجا بياورد، چه نوع رفتار خواهد نمود.»۱۰۲ مجموعه اشاره هاى قائم مقام به نسبت هاى پيچيده در مناسبات سياسى، كه به تفاريق در منشآت و نامه هاى او آمده، ناظر بر اين اصل در بينش سياسى ميرزا ابوالقاسم است كه در مناسبات با ديگر دولت ها تامين صلاح دولت يگانه معيار سياست است . جنگ، به عنوان «ادامه سياست با ابزارهاى متفاوت » و سياست خارجى، به مثابه ادامه سياست داخلى، از اين حيث در بينش سياسى قائم مقام از جايگاهى پراهميت برخوردار است كه در آن شرايط تاريخى كه ايران در «آستانه » دوران جديد قرار گرفته بود و در همجوارى با سه قدرت عثمانى، روسيه و انگلستان ايستادن در آن «آستانه » و تامين صلاح دولت با صرف صلح طلبى ممكن نمى شد. عباس ميرزا و ميرزا ابوالقاسم به هر مناسبتى، در جنگ و در صلح، به مردى يا نامردى، به ننگ يا به نام، براى حفظ تماميت ارضى ايران بر تامين صلاح دولت تاكيد كرده اند. قائم مقام، در دستورالعمل عاليجاه نظرعلى خان در ۱۲۴۰ قاعده تسليط و يد را – كه منافع ايران را تامين مى كرد- در تعيين قلمرو سرزمين ايران جارى مى داند و مى نويسد كه «مملكت ايران چون مال شاه ايران است و تصرف شاه ايران كلاً در مال و ملك خودش ظاهر است و كف خاكى از اين تصرف بيرون نيست… و به اين حساب در هر جاى موغان يا جاى ديگرى از اين سرحدات اگر آدم دولت ايران هيچ عبور نكرده، يا خراب و باير باشد، همين كه از دولت روس تصرفى در آن نشده، مال اين طرف است » و مى افزايد كه از آنجا كه تصرف ايران ثابت است، «دليل و بينه نمى خواهد»، برابر مدلول قاعده البينه على المدعى، دولت روسيه بايد «بينه و شهود» بياورد. اين كه ما ملك ايران را باير گذاشته و ساكنان آنجا را كوچانده ايم، دليل نمى شود كه «از تصرف ما بيرون رفته باشد.»۱۰۳ تكرار مى كنيم كه عباس ميرزا و ميرزا ابوالقاسم جنگاورانى صلح طلب بودند، در صلح اسباب جنگ فراهم مى آوردند، از همه امكانات صلح آميز براى رسيدن به صلحى عادلانه سود مى جستند، اما هرگز جنگ را فراموش نمى كردند. قائم مقام با اقتداى به ميرزا بزرگ قائم مقام اول در مناسبات با عثمانى پيوسته بر پيوندهاى دينى و فرهنگى با تركان تاكيد داشت و چنان كه از مضمون نامه هاى چندى كه از او درباره اختلافات دو كشور در دست داريم، مى توان دريافت اين نكته را به آنان يادآورى مى كرد كه از سرگيرى جنگ ميان دو دولت مسلمان جز به سود ديگر قدرت هاى منطقه تمام نخواهد شد. قائم مقام در نامه اى به رئوف پاشا والى ارزن الروم مى نويسد كه مانند «والد مرحوم » اهتمامى تمام به حفظ صلح «ميان دو دولت اسلام » دارد و «تخلف از سائقه و طريقه او نكرده » است تا اين «موافقت و اتحاد باعث كورى چشم حسود دولت جاويد بنياد باشد»، اما نظر رئوف پاشا را به اين نكته نيز جلب مى كند كه طرف عثمانى «پيغام هاى دوستانه… و اعلام هاى مصلحانه » را به خطا «دليل ضعف و فتور دولت جاويدمدار» مى داند. آن پيغام هاى دوستانه را از اين حيث ارسال كرده ايم كه «وقت بسيار تنگ است » و اگر «تعجيل در اين امر نشود، عن قريب، خون ها ريخته خواهد شد» و مى افزايد كه از هر طرف خون ريخته شود، «خون مسلمان است و خلاف رضاى خاتم پيغمبران .»۱۰۴ ميرزا ابوالقاسم در امر پرمخاطره سياست هيچ سخنى را از سر بازيچه نمى گفت و پيغام هاى صلح او با پشتوانه تدارك اسباب جنگ ارسال مى شد. قائم مقام در نامه مورخ ربيع الثانى ۱۲۴۳ از زبان عباس ميرزا به فتحعلى خان رشتى، كه پس از فتح تبريز و ورود ژنرال پاسكوويچ به اين شهر مامور مذاكره با سردار روسى بود، به نكته هاى ديگرى درباره نسبت پيچيده جنگ و صلح اشاره مى كند و يادآور مى شود كه گاهى «تكليف صلح… اشد از تحمل جنگ است »، زيرا «در اين صلح، آن چه نيست، در مدت كم مطالبه مى شود و در جنگ، آن چه هست ، همان را بايد داد.» قائم مقام در سبب ترجيح تحمل جنگ به تكليف صلح، كه در صورت سطحى بيان شده است، مى آورد كه «در جنگ، اگرچه بى صرفه باشد، ليكن اقلاً تكليف فوق طاقت در ميان نيست .» طرف روسى، با تكليف صلح، «فوق طاقت در مدت قليل » مى خواهد كه امرى عظيم است و به گونه اى تكليف صلح مى كند كه «اولياى دولت عليه تحميل جنگ را آسان تر از قبول تكليف صلح » مى دانند.۱۰۵ آن گاه قائم مقام واپسين سخن را نيز مى افزايد كه اين مراتب را ما براى گذشتن كار صلح مى نويسيم . اين را هم مى داند كه هر كس هر چيز آسان تر است، آن را انتخاب مى كند. بعد از آن كه قبول تكليف صلح مشكل تر شد، اگر فرضاً استعداد جنگ هم نباشد، هم چاره جز جنگ و زحمت بندگان خدا چه خواهد [بود]. مشهور است :

غريق ارچه نمى داند شنايى زند تا مى تواند دست و پايى ۱۰۶ بارى، تدبير جنگ و تدارك اسباب آن به گونه اى كه از منشآت و نامه هاى قائم مقام اشاره هايى به آن مى آوريم، مهمى بود كه در دارالسلطنه تبريز بر عهده عباس ميرزا و ميرزا ابوالقاسم گذاشته شده بود. آن دو، در خط مقدم جبهه نبرد با سپاهيان روسى، در رويارويى با سياست تجاوزگرانه و سلطه طلبانه همسايگان شمالى و جنوبى و در پيكار با دسيسه چينى هاى دربار تهران و بى رسمى هاى شاه و كارگزاران دربار او اگرچه، در برابر دشمن ، حلاج وار، صورت به خون مى شستند، اما از دو سو «ضرب » مى ديدند و جز در نامه هاى خصوصى دم بر نمى آوردند. دربار تهران همه تيرهايى را كه در تركش داشت، نثار عباس ميرزا مى كرد. كار به جايى رسيد كه قائم مقام در نامه مورخ رمضان ،۱۲۴۲ اندكى پس از شكست گنجه، از زبان نايب السلطنه به معتمدالدوله نوشت «به خدا كه هرگاه ما اين طورها را به خواب مى ديديم ، هرگز پايمان را ميان اين كار نمى گذاشتيم !» و اين عبارت كوتاه را درباره عسرت عباس ميرزا افزود كه «انصاف بده ! يك تن تنها و چند شهر خراب و در ميان زد و خورد روس و طعن و ضرب ايران چه كنيم ؟»۱۰۷ در اين نامه اشاره اى به اين نكته آمده است كه سال پيش، عباس ميرزا با سپاهيان خود تا دروازه هاى تفليس پيش رفته بود، اما با مرگ فرمانده عمليات محاصره آن شهر به نتيجه مطلوب نرسيده بود، ولى شاه، كه مشكلات كار را در نمى يافت ، «فحش و دشنام » نثار عباس ميرزا كرده بود كه در نامه اشاره اى به آن آمده است . پاسخ نايب السلطنه اين بود كه «روس اين قدر قاهر و قوى نيست كه مردم شهرت مى دهند»، اما بر اثر بى مبالاتى شاه و دربار تهران «كار به قاعده و رويه » ممكن نمى شود و «اسباب كار به وقت » نمى رسد. سال پيش سپاهيان روس «از باكو و قبه دررفتند» و «قضاى آسمانى بود» كه سردار قشون ايران ، امير خان «به شهادت رسيد» و «قشون برگشت .»۱۰۸ موضع شاه و دربار تهران در قبال امكان صلح و ادامه جنگ روشن نبود؛ عباس ميرزا به شرط فراهم شدن اسباب، پايدارى در برابر سپاه روسيه را ممكن مى دانست، از معتمدالدوله مى خواست «جواب رقيمه را زودتر، راست و پاك » به او بنويسد تا «بدانيم كه امر صلح يا جنگ اين دشمن را امسال از ما مى خواهند» و «يك بار هم به عرض هاى ما چندان اعتبار مى فرمايند كه خدمت خودشان از پيش برود يا نه ؟»۱۰۹ شاه، كه نه سياست مى دانست و نه از مناسبات ميان دولت ها بويى برده بود، براى تن زدن از تدارك اسباب به اختلاف هاى درونى حاكميت روسيه و عزل برخى از سرداران روسى دل بسته بود، اما قائم مقام در رمضان ۱۲۴۲ از زبان عباس ميرزا كه با «قحطى خوراك و گرانى نرخ و خالى بودن انبارهاى قلعه ها و شهرها» دست به گريبان بود۱۱۰، به آصف الدوله مى نوشت كه «بعد از آن كه ايروان رفت، آذربايجان ماند و همين كه آذربايجان نماند، عراق به كارى بر نمى خورد.» پس تا فرصت يكسره از دست نرفته است، فكرى بايد كرد «كه كار از دست نرود» و خلاصه اين كه «امروز، وقت تعطيل نيست . اگر تعجيل وقتى دارد، حالا است و بس ! هرچه تا حال تاخير و اغفال شد، بس است »، زيرا «كار از قول ما گذشت كه باور نكنيد؛ به فعل روس رسيد كه نمى توان باور نكرد.» قائم مقام اين نامه را زمانى مى نوشت كه سپاهيان روسى از سه جبهه به «مملكت گيرى » مى آمدند، در حالى كه شاه به نزاع امپراتور روسيه با برادر خود و به نشانه هايى چشم دوخته بود كه مى بايست «از پرده غيب ظهور» مى كرد، اما به گفته قائم مقام «هيچ عقلى باور» نمى كرد و «هيچ عاقلى گمان » نمى برد.۱۱۱ قائم مقام در همان نامه خطاب به آصف الدوله فرزند ديگر شاه و برادر عباس ميرزا مى نويسد:

اقلاً آن جناب كه در پايه وزارت اعظم و بر ساير احفاد ارباب مصلحت مقدم است و در مهمات ما و امور اين سرحد دخالت كليه و وكالت خاصه دارد، بايد گوش به اين سخنان نكند و به اميد اين موجبات پشت به بالش آسايش ندهد. فكرى بايد بكند كه امروز به كار آيد. توپ و تفنگ هند و امداد لندن و وساطت صلح عثمانى و انگليس به كار امروز نمى آيد… امروز كه دشمن از دو طرف به دو قلعه و از يك طرف رو به ولايت بى قلعه مى آيد، دامن همت بر كمر بايد زد و از پول و قشون و توپ و تفنگ مضايقه نكرد و ايستاد و زد و خورد و به فضل خدا دشمن را از پيش در كرد و از هيچ لطمه و صدمه باك نكرد.۱۱۲

«آميزش » قائم مقام و رجال دارالسلطنه تبريز با شاه و كارگزاران دربار تهران پيوسته، «الفت موج و كنار» بود. ميرزا ابوالقاسم كه «ضرب خورده » عمل ديوان بود و «ضرب خورده » در آن بسيار ديده بود، آن را «كار خونخوار» توصيف مى كرد و مانند خواجه نظام الملك پيش از او از تبار وزيران «نهاد» به شمار مى آمد. سبب اين كه در سخنان تاريخ نويسان دوره قاجار در توجيه قتل قائم مقام و اميركبير مطلب قابل اعتنايى وجود ندارد، اين است كه در فقدان انديشه تاريخى، آنان تصور روشنى از تنش هايى كه در تاريخ دوره اسلامى ايران ميان دو نهاد سلطنت و وزارت وجود داشت، پيدا نكردند. در اين دوره، سلطنت عمده ترين نهاد نظام سياسى ايران به شمار مى آمد، اما در دوره هاى كوتاهى وزيرانى نيز پا به عرصه وجود مى گذاشتند كه كوشش مى كردند وزارت را به عنوان نهادى در كنار سلطنت، اما در استقلال نسبى از آن به نهاد متولى حوزه مصالح «ملى » تبديل كنند. چنين كوشش هايى به ويژه با خواجه نظام الملك طوسى در فرمانروايى سلجوقيان و خواجه رشيدالدين فضل الله همدانى در صر مغولان آغاز شد. در دوره قاجاريه نيز قائم مقام و اميركبير با دريافت ويژه اى كه از جايگاه نهاد وزارت پيدا كرده بودند، كوشش كردند حوزه وزارت را به عنوان نهادى مستقل از نهاد سلطنت سامان دهند. ميرزا ابوالقاسم و ميرزا تقى خان كه در آغاز دوران جديد تاريخ ايران به فراست، به برخى از ويژگى هاى ظريف، اما پيچيده سياست جديد التفات پيدا كرده بودند، جدايى و استقلال نهاد وزارت از سلطنت را از الزامات اصلاح اساسى نظام سياسى ايران مى دانستند. كوشش هاى آن دو رجل تاريخ معاصر ايران از اين حيث اساسى و بى سابقه بود كه به تعبير نظامى عروضى، آن دو «خواجه ديرى بود تا در اين بند» بودند كه وزارت را به عنوان نهادى جديد سامان دهند و ما از اين حيث در سخن فريدون آدميت، مبنى بر اين كه «خيال كنس طيطوسيون » از محدوده «دولت منتظم » فراتر نمى رفته است، پيچيديم كه معناى آن سخن امير را بايد با توجه به تحولى در نظام سياسى ايران دريافت كه در دوره قاجار با قائم مقام آغاز شد و با قتل اميركبير نيز تا فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطه خواهى دوره هاى ديگرى از اصلاح طلبى را به دنبال داشت . با فرمانروايى قاجاران و به ويژه به دنبال شكست ايران در جنگ هاى ايران و روس، تنش ميان دو نهاد سلطنت و وزارت شدتى بى سابقه پيدا كرد و به هر مناسبتى نيز كه بحرانى پديدار مى شد، شكاف ميان آن دو ژرفاى بيشترى پيدا مى كرد. پيشتر به وجوهى از تنشى كه در جريان جنگ هاى ايران و روس ميان دربار تهران و دارالسلطنه تبريز وجود داشت، اشاره كرده ايم . در نوشته هاى برخى از رجال اين دوره نيز اشاره هاى روشنگرى به اين تنش آمده است . به عنوان مثال ميرزامحمدصادق وقايع نگار در يادداشت هايى كه از اين جنگ ها تهيه كرده است، به صراحت دو نظام متفاوت دربار تهران و دارالسلطنه تبريز را در برابر يكديگر قرار داده و دربار تهران را كانون تباهى دانسته است . او با توضيحى درباره علل و اسباب شكست ايران در جنگ هاى ايران و روس ، ساختار قدرت و مناسبات درون دربار تهران را از مهم ترين آنها مى داند و مى نويسد: «امر ديگرى كه در اين شكست عامل مهمى به شمار مى رفت ، عياشى شاه، غفلت شاهزادگان و دوئيت امرا و درباريان بود»۱۱۳ و در ادامه همان فقره از باب نتيجه گيرى از بحث درباره علل و اسباب شكست ايران ، مى افزايد كه «در تمام دوران جنگ، مركز فساد، دربار و محل پيشرفت و فتوحات عساكر مملكت، [ميدان جنگ ] بود، زيرا عساكر ايرانى با اين كه از حيث وسايل جنگى به پاى سربازان روسيه نمى رسيدند، اما باز هم در ميدان هاى جدال و جنگ هاى طولانى پيروز و فاتح بودند.»۱۱۴

دارالسلطنه تبريز به تعبيرى كه از قائم مقام درباره عباس ميرزا آورديم ، از دوسو دربار تهران و همسايگى با روس ضرب مى ديد و ضرب ديدگى را سببى جز اين نبود كه نظام عباس ميرزا، ميرزا بزرگ و ميرزا ابوالقاسم در دارالسلطنه تبريز ايران را در «آستانه » دوران جديد قرار مى داد، آن «بساط كهنه » را بر هم مى زد و بيم آن مى رفت كه «طرحى نو» درافكند. تا زمانى كه عباس ميرزا زنده بود، سپر بلاى خوبى براى قائم مقام به شمار مى رفت ، اگرچه همان زمان نيز تيغ دشمنان ميرزا هرگز در نيام نماند. در نامه هاى قائم مقام اشاره هاى بسيارى به اين تهديدها مى توان يافت . او مى نويسد: چه خاك بر سر كنم ؟ امان از مرارت زندگانى دنيا كه همه قرمساق هاى عالم به من حسد مى برند و همين زحمت بيمارى و بى خوابى ديشب و كوه و كتل و تاريكى را و تشويش و اضطراب را با مملكت نمى توان سودا كرد.۱۱۵ قائم مقام دريافت روشنى از وضع خلاف آمد وزارت اصلاح طلب در «بساط كهنه » دربار تهران و «طرح نو» دارالسلطنه تبريز در نظام سياسى ايران داشت و تاريخ وزارت در دوره اسلامى ايران را نيز چندان مى دانست كه بتواند تصورى كمابيش دقيق از سرنوشت محتوم خود داشته باشد. در علاقه شورانگيز او به عباس ميرزا كه پايين تر فقره اى از منشآت درباره او را خواهيم آورد و اين كه گفته اند با وليعهد نايب السلطنه محمد ميرزا، ميانه خوبى نداشته و نيز مى دانسته است كه همين محمد ميرزا بر او ابقا نخواهد كرد۱۱۶، مى توان نشانه هايى از آگاهى از الزامات «عمل خونخوار ديوان » را ديد. ميرزا ابوالقاسم در برخى از نامه هاى خصوصى به افراد انگشت شمارى كه مورد توجه خاص او بودند، به تواضع، اشاره هايى به وضع خود آورده و سبب بقاى خويشتن را و اين كه «وجه معاش و راه انتعاشى » دارد، آن دانسته است كه «چنان اهل و خردمند» نيست . قائم مقام در پاسخ نامه اى به فاضل خان گروسى به برخى از نشانه هاى «دنياى ما» اشاره مى كند كه بى هيچ ترديدى خود او يكى از مصداق هاى بارز آن به شمار مى آمده است .

عجبت… كه مثل شمايى امروز هر گاه كاغذى بنويسد، همه شكايت از اوضاع زمان باشد و زمام كارش در دست امثال بنده… بيفتد. دنياى ما دريايى است كه لاى و خاشاك را در هر موج هزار اوج مى دهد و در مرجان را دائماً در حضيض قعر مى دارد. حرفت ادب نه امروزى است نه بوالعجب و اگر نه چنين بود، بايست شما چنان كه در فضل و كمال وحيد عصريد در جاه و مال نيز او حد دهر باشيد. نه مثل حالا كه مانند سرو، آزاده و تهى دست آيد و جمع زخارف به قدر مصارف مقدور نمى گردد. اگر بنده بالمثل وجه معاش و راه انتعاشى مظنون باشد، از آن است كه من نيز چنان اهل و خردمند نيم، اما اميدوارم كه اگر خزائن پرويز و دفائن قارون و حاصلات املاك ربع مسكون از من باشد، در پاى يك مونس جان و يار هم زبان نثار توانم نمود.۱۱۷

ترديدى نيست كه در اين نامه به رغم اهميت آن در شناخت نشانه هاى «اوضاع زمان » و «دنياى ما» جان كلام و اصل سخن درباره «عمل خونخوار ديوان » ناگفته مانده است . ديوان ساحتى است كه هر كس وارد شد «سرهاى بريده بى جرم و جنايت بسيارى » در آن خواهد ديد و البته كاروانسرايى نيست كه بتوان پيش از ورود به خروج از آن انديشيد. «عمل خونخوار ديوان » عشقى است كه آن را آغاز هست، اما انجام نيست . ميرزا ابوالقاسم نخست به سبب سعايت بدخواهان به دنبال نفورى كه عباس ميرزا را از او حاصل شده بود، به دربار تهران خوانده شد و سه سالى معزول بود، اما از آنجا كه سررشته تدبير امور دارالسلطنه تبريز به دست او بود، اختلالى در امور دارالسلطنه پديد آمد و در سال ۱۲۴۱ بار ديگر به تبريز فراخوانده شد. قائم مقام، بار ديگر چون در دور دوم جنگ هاى ايران و روس، مخالفت خود را با جنگ آشكار كرد، معزول شد، اما با شكست ايران در جنگى كه دولت مجبور به امضاى عهدنامه تركمانچاى شد، روانه تبريز شد تا مذاكرات با روسيه را به انجام رساند. در نامه اى كه قائم مقام به برادر خود ميرزا موسى در همين زمان نوشته، ميرزا ابوالقاسم به نكته هاى مهمى در «عمل ديوان » اشاره كرده و برخى از رمزهاى بازگشت خود به تبريز را بازگشوده است .

الغرض نتيجه اين مقدمات آن است كه تو لااقل بدانى كه من ملجأ به اين آمدن نبوده ام، گمان جاه و منصب و حاجتى هم نداشته ام، بلكه علم و يقين دارم و جزم و صريح مى دانم كه در ورود به تبريز باز… همان مخمصه است كه به سه سال ديده بودى و داشته ام . هرگاه بخواهى بدانى احوال آينده خود را بى رمل و نجوم و فال خواجه حافظ و مثنوى از روى تجربه و امتحان و بلديت اوضاع آن سركار مى دانم، پارچه كاغذى جداگانه نوشته ام . همان را نگاه دار تا بعد از اين [كه ] همه آنها را بر من وارد خواهى ديد، بدانى كه از روى نادانى مبتلا نشده، غافل نيفتاده ام به دامت ، بلكه همه اين چاه ها را در اين راه ها مى دانسته ام . مع هذا به اختيار خود نه به اجبار غير محض اطاعت و تحصيل رضاى صاحب كار و ولى نعمت خود، تا دو كلمه خط مبارك را زيارت كرده ام، برخاسته و آمده ام و هر بلايى كه بر من وارد شود، باز بهتر از آن دانسته ام كه بى رضاى نايب السلطنه از آن در خانه بيرون بيايم . ننگ و عار من است و بدنامى صاحب كار.۱۱۸ آن گاه كه «دو كلمه خط مبارك » نايب السلطنه به دست قائم مقام رسيد، بى درنگ به دارالسلطنه تبريز بازگشت و اين نكته نيز جاى شگفتى دارد كه او در همين نامه نه شاه كه عباس ميرزا را «صاحب كار و ولى نعمت » خوانده است . هيچ نكته اى در منشآت ميرزا ابوالقاسم نيست كه از سر بازيچه آمده باشد، به ويژه آن گاه كه موضوعى چنين خطير و پرمخاطره در ميان است . قائم مقام به اين نكته ظريف پى برده بود كه برچيدن آن «بساط كهنه » و درافكندن «طرح نو» او جز به دست عباس ميرزا عملى نخواهد شد. عمل و نظر او به عنوان يكى از نخستين رجال «آستانه » دوران جديد ايران ناظر بر حوزه «صلاح دولت » بود كه اگر بتوان گفت، در واقع صاحب كار اصلى به شمار مى آمد و وسوسه همين تامين «صلاح دولت » بود كه قائم مقام را آرام نمى گذاشت . تامين «صلاح دولت » رشته اى بود كه قائم مقام را به عباس ميرزا پيوند مى داد و جان هاى آن دو را متحد مى كرد. در ايوان دارالسلطنه تبريز پيوسته، عباس ميرزا و قائم مقام «به دو جسم و به يكى جان » حضور پيدا مى كردند: تدبير كارهاى نايب السلطنه بى حضور قائم مقام دچار وقفه مى شد و پيكار «طرح نو» ميرزا ابوالقاسم با «بساط كهنه » دربار تهران نيز جز به فرماندهى نايب السلطنه پيش نمى رفت . همه فرستاده هاى كشورهاى اروپايى كه به حضور عباس ميرزا بار يافته اند، نوشته اند كه با جلوس عباس ميرزا بر تخت سلطنت آن «بساط كهنه » برچيده خواهد شد.۱۱۹ قائم مقام كه خود او و ميرزا بزرگ عباس ميرزا را بزرگ كرده بودند، نمى توانست به اين نكته پى نبرده باشد. دارالسلطنه تبريز در عهد خاندان قائم مقام فراهانى و به ويژه با سيدالوزرا ميرزا ابوالقاسم قائم مقام دوم نخست به مكانى براى اصلاحات و از آن پس به كانونى براى تجددخواهى تبديل شد. در همين كانون به دنبال شكست ايران در جنگ هاى ايران و روس نطفه آگاهى جديد ايرانيان بسته شد كه درباره پيامدهاى آن براى تاريخ جديد و تاريخ انديشه در ايران پژوهش چندانى صورت نگرفته، هم چنان كه به رغم اسناد بسيارى كه از ميرزا ابوالقاسم در دست است، هنوز بسيارى از زواياى شخصيت، عمل و نظر او در تاريكى بازمانده است . در انجمنى از رجال كه خاندان قائم مقام فراهانى در دارالسلطنه تبريز گرد آورده بودند، جدال ميان «بساط كهنه » و «طرح نو»آغاز شد و آن را به «آستانه دوران » جديد تاريخ ايران تبديل كرد. با تشكيل دارالسلطنه تبريز و انتقال وليعهد به آن دست كم، تا زمان ولايت عهدى ناصرالدين ميرزا و اميرنظامى ميرزا تقى خان شكافى بى سابقه در «بساط كهنه » دربار تهران و نهاد سلطنت ايجاد شد، اما به آن محدود نشد. از ويژگى هاى كانون تجددخواهى دارالسلطنه تبريز اين بود كه جدال ميان كهنه و نو و پيكار عليه آن «بساط كهنه » از صرف پيكار عليه سلطنت فراتر مى رفت . اگر توضيحات اجمالى ما درباره بينش سياسى ميرزا ابوالقاسم قائم مقام وجهى داشته باشد، به جرات مى توان گفت كه پيكار عليه آن «بساط كهنه » بيشتر از آن كه نبردى باشد، جنگى عليه بساطى بود كه طى سده ها با تكيه بر مرده ريگ انديشه سنتى خلاف زمان جبهه هاى بسيارى را عليه انديشه تجديد و تجدد آراسته بود. نخستين جبهه پيكار با آن «بساط كهنه » در كانون تجددخواهى دارالسلطنه تبريز گشوده شد، اما با ميرزا ابوالقاسم آن نخستين پيكار به جنگى تمام عيار تبديل شد.

قائم مقام مانند برخى از وزيران ايرانى پيش از يورش مغولان اهل ادب، رجل سياسى و سردار جنگى بود و بى هيچ ترديدى به دريافتى از جنگى عليه آن «بساط كهنه » رسيده بود. اين دريافت از ضرورت آغاز جنگ عليه آن «بساط كهنه » مكان جغرافيايى دارالسلطنه تبريز را به زمان آغاز تكوين نطفه آگاهى جديد و «آستانه » دوران جديد ايران تبديل كرد. اين كه ضرورت آغاز اين جنگ تمام عيار در مكان جغرافيايى تبريز در زمان شكست ايران در جنگ هاى ايران و روس و در شرايطى فهميده شد كه عباس ميرزا و دارالسلطنه تبريز در رويارويى با قدرت هاى بزرگى مانند عثمانى، روسيه و انگلستان قرار داشتند، از اين حيث داراى اهميت است كه با «آن وهن بزرگ » نطفه آگاهى در دارالسلطنه تبريز بسته شده و بحران چنان ژرفايى پيدا كرده بود كه هيچ پيكارى جز با وارد كردن همه نيروها به ميدان جنگ و آرايش جديد آنها پيش نمى رفت . در تاريخ سده هاى متاخر دوره اسلامى، قائم مقام نخستين رجل سياسى بود كه به اين نكته التفاتى جدى پيدا كرد. گذار از حكومت قبيله اى قاجاران به دولت جديد متمركز كه در دارالسلطنه تبريز طرحى از آن ريخته شد و چيرگى بر نيروهاى گريز از مركزى كه سران ايلات و شاهزادگان پرشمار قاجار عاملان آن بودند، جز با جنگى تمام عيار عليه آن «بساط كهنه » ممكن نمى شد و قائم مقام تعبير «بساط كهنه » را از اين حيث آورده است كه كهنگى از محدوده برخى امور و شئون گذشته فراتر مى رفت و «بساطى » ايجاد شده بود كه جز با درافكندن «طرح نو» برچيده نمى شد.

ترديدى نيست كه در راس آن «بساط كهنه » دربار تهران و نهاد سلطنت با عجايز و مخنثان حرمسراى شاهى خيل وزيران و كارگزاران و «انبوه بى تحرك » منشيان، اديبان و شاعران آن قرار داشتند. تا زمانى كه عباس ميرزا زنده بود اين اميد مى رفت كه با مرگ فتحعلى شاه و بر تخت نشستن نايب السلطنه، به طور طبيعى و به تدريج آن «بساط كهنه » برچيده شود، اما وليعهد پيش از شاه درگذشت و همه اميدهاى قائم مقام نقش بر آب شد. عباس ميرزا چنان كه ميرزا عيسى و ميرزا ابوالقاسم او را تعليم داده بودند، مى بايست نخستين شاه «طرح نو» باشد و بدين سان تعارض ميان دو نهاد سلطنت و «مجلس وزارت » از ميان مى رفت . مرگ عباس ميرزا به معناى پايدارى «بساط كهنه » بود و اين نكته را مى توان آشكارا از نامه هاى قائم مقام دريافت . او به دنبال مرگ عباس ميرزا در نامه اى از خراسان به همسر خود، «شاهزاده خانم »، خواهر وليعهد مى نويسد:

شاهزاده جان قربانت شوم !

ز دورى تو نمردم چه لاف مهر زنم كه خاك بر سر من باد و مهربانى من اما يقين بدانيد كه در اين واقعه هايله كه خاك بر سر من و ايران شد، تلف خواهم گرديد… دريغ و درد كه آسمان نخواست ايران نظام گيرد و دولت و دين انتظام پذيرد. در اين اعصار و اعوام كسى مثل وليعهد جنت مكان ياد ندارد؛ عدل محض بود، محض عدل بود. حق خدمت خوب مى دانست و قدر نوكر خوب مى شناخت . به خدمت جزيى نعمت كلى مى داد، ايتام را پدر بود و ارامل را پسر. اهل آذربايجان در مدت سى سال، پرورده احسان بودند. اهل خراسان را در اين مدت سه سال، چنان بنده عدل و انعام و غلام فضل و اكرام خود فرمودند كه صد برابر مطيع تر از اهل آن سامان شده بودند. اين غلام پير به چه زبان بگويد و به چه بيان بنويسد؟ خدا نخواست كه جهان در عهد جهاندارى او زنده و نازنده شود!۱۲۰

قائم مقام در آغاز و پايان فقره اى كه نقل كرديم به اشاره گفته است كه چه انتظارى از جهاندارى عباس ميرزا داشته و با مرگ نابهنگام او نيز چه آسيب جبران ناپذيرى بر او و ايران وارد شده است . تاريخ نويسان گفته اند كه حتى در زمان حيات عباس ميرزا قائم مقام نظر خوشى به ميرزامحمد وليعهد نايب السلطنه نداشت، اما عباس ميرزا پيش از مرگ از ميرزا خواسته بود حمايت خود را از وليعهد او دريغ نكند. با مرگ عباس ميرزا، ميرزا ابوالقاسم ميرزامحمد را در درباره شيوه هاى مديريت حاجى مى نويسد كه او «اهتمام در گذشتن كارهاى ايشان نمى نمود، چنان كه اكثر نوشتجات ايشان را در ميان نوشتجات حاجى ميرزا آقاسى، بعد از وفات [محمدشاه ] و رفتن حاجى به كربلاى معلى ، هم چنان سر به مهر، نگشوده يافتند.» جهانگير ميرزا، تاريخ نو، صص ۹۲۸۸ ميرزا على خان امين الدوله نيز درباره دو اصل مديريت و سياست داخلى ميرزا آقاسى مى نويسد: «شنيدم كه حاجى در محاوره از دو حال خوددارى نمى توانست : يكى، به نوا و اداى مخاطب تأسى كردن و استهزا و ديگر دشنام گفتن .» هم او، از ميرزا نبى خان قزوينى، پدر سپهسالار اعظم بعدى، مى نويسد كه از امراى زمان محمدشاه بود و «همه روزه در زيارت حاجى از صدق لهجه و شيرينى خطاب ايشان بهره داشت ؛ روزى كه حاجى از دشنام به او غفلت مى فرمود، ميرزانبى خان متملقانه پيش مى رفت كه حق امروز من از شما نرسيد!» خاطرات، ص ۱۱.

۴۰- محمدجعفر خورموجى، حقايق الاخبار ناصرى، صص ۹-۲۳۸. اعتمادالسلطنه در ذيل شرح حال اميركبير مى نويسد كه «شاهزادگان عظام و وزراى فخام [نمى ]توانستند كارى از پيش ببرند. حال همه كس يكسان بود… چنان نظم و نسقى داد كه هيچ قادر مطلقى بر بيچاره و فقيرى نمى توانست تعدى كند. دزدى و هرزگى و شرارت سابق از ميان رفت . در شراب مستى نماند؛ جماعت اوباش كه سابق به يك جرعه شراب چندين نفر را زخم مى زدند و اطفال امرا را به كنار و گوشه مى بردند، در اين اوان اگر خمى باده مى خوردند… مست نمى شدند و بر معقوليت خود مى افزودند.» صدر، ص ۲۱۰.

۴۱- منشآت، ص ۳۲۷.

۴۲- منشآت، ص ۱۱۴.

۴۳- منشآت، ص ۱۱۴.

۴۴- منشآت، صص ۶- ۱۱۵.

۴۵- منشآت، ص ۷.

۴۶- منشآت، ص ۲۶۱.

۴۷- منشآت، ص ۶.

۴۸- منظور از اين اميرنظام محمد خان زنگنه اميرنظام از كارگزاران برجسته دارالسلطنه تبريز است كه در زمان عباس ميرزا و قائم مقام منشاء خدمات بزرگى بود و تا سال ۱۲۵۷ كه روى در نقاب خاك كشيد، به گفته جهانگير ميرزا از «امراى اعظم و اركان دولت عليه ايران » به شمار مى آمد. او در واپسين سال هاى عمر، حكمران تبريز بود و زمانى كه در همان شهر مرد، «جميع اهل آذربايجان از وفات او متاثر شدند و چندان نيك ذاتى و نيك رفتارى از او به عجزه و رعاياى آن ولايت ظاهر شده بود كه جميع كسبه و عجزه آن ولايت، بدون حكم و فرمايش ديوان اعلى، دروب اسواق و خانات را بسته ، فوج فوج و دسته دسته، به محفه تابوت او حاضر شده، گريه و زارى آغاز مى نهادند.» جهانگير ميرزا، تاريخ نو، ص ۲۸۵. نادر ميرزا كه در نماز بر جنازه او در مصلاى سرخاب تبريز حاضر بوده، در حاشيه نسخه خطى همان تاريخ نو با ذكر اين كه «آن روز، در تبريز فزعى عظيم بود»، مى نويسد كه به دنبال شكايت زنان تبريز از كميابى نان اميرنظام دستور داد نانوايان خطاكار را ريش بريدند و چوب زدند و از آنان از سى تا صد تومان جريمه گرفتند. با اين تدبير به موقع، «نان وفور به هم رسانيد»، اما سالى برنيامد كه محمد خان فوت كرد «و از صندوق خانه اى كسيه ممهور به مهر همان خبازان ظاهر شد.» اميرنظام وصيت كرده بود «همه آن وجوه، بعينها، در روس الاشهاد به صاحبانش رد» شود. نادر ميرزا مى افزايد: «اين سياست در حالتى بود كه مرحوم قهرمان ميرزا [برادر اعيانى محمدشاه ] حكمران آذربايجان بود و قدرت نفس كشيدن نداشت .» همان جا. يادآورى مى كنيم كه پس از فوت محمد خان ، ميرزا تقى خان كه «سال ها با محمد خان اميرنظام نشست و برخاست نموده… و از رفتار و سلوك او آداب دانى و اخذ طرق سلوك نموده بود»، به «منصب وزارت نظام سرافراز» شد. جهانگير ميرزا، همان ، ص ۲۸۶.

۴۹- منشآت، ص ۲۱۴.

۵۰- همان جا.

۵۱- خسرو ميرزا «آدم خامى » بود كه به همراه «دو دسته نوكر پخته » به ماموريت گسيل داشته شده بود. اصل كلى اين اقدام را قائم مقام در رقم عباس ميرزا به ميرزا بزرگ در رجب ،۱۲۲۸ آورده است: «اگر در پهلوى دو دسته نوكر پخته يك آدم خام باشد، باز در جايى بايد گذاشت كه گمان دعوا نباشد نه مجال دعوا نباشد.» نامه ها ،۱ ص ۳۵.

۵۲- منشآت، ص ۶۳.

۵۳- قائم مقام، در رجب ،۱۲۴۴ درباره «بدعت راهدارى بايزيد» كه دولت عثمانى مى خواست به ايران تحميل كند و در عهدنامه ميان دو دولت ذكرى از آن نشده بود، به يادآورى اصل رعايت صلاح دولت و پايدارى براى تامين آن به ميرزا موسى مى نويسد: «حالا كه از آنها ستم به ما مى شود، ما هيچ نگوييم و بالمره از جانب صاحب كار اظهار نشود، باعث اثبات عمل آنها مى شود، اما در صورتى كه به حكم دولت حرف بزنيد، ايستادگى شود، در اثبات حقيقت خودمان و منت ها يادآورى شود كه از پيش درنرويد!» نامه هاى ،۱ ص ۱۷۸.

۵۴- منشآت، ص ۸.

۵۵-منشآت، صص ۹۸.

۵۶- منشآت ، ص ۹.

۵۷- منشآت، ص ۱۲.

۵۸- فريدون آدميت، «سرنوشت قائم مقام »، مقالات تاريخى، صص ۶۱۵. واژه هاى نقل شده در درون نقل قول ها را آدميت از متن اسناد ترجمه كرده است .

۵۹- آدميت، همان ص ۱۶. آدميت توضيح داده است كه در متن گزارش واژه هاى «مردى يا نامردى » با حروف لايتنى، اما به فارسى آمده است .

۶۰- همان جا.

۶۱- آدميت، همان صص ۱۷-۱۶ چنان كه گفتيم قائم مقام و اميركبير داراى بينش سياسى كمابيش همسانى بودند و مى توان عمل و نظر يكى را با توجه به ديگرى فهميد. امير نيز به ظاهر مناسبات حسنه اى با نمايندگان دولت انگليس داشت، اما او نيز در سياست خارجى براى تامين صلاح دولت «مردى » را با «نامردى » مى آميخت . خان ملك ساسانى از گفت وگويى كه اعتمادالسلطنه با پدر او داشته است، نقل مى كند و مى گويد كه ميرزامحمدحسن خان «مى گفت هنگامى كه ميرزا تقى خان اميركبير را به كاشان بردند، كليه نوشتجاتش را ضبط كرده، نزد شاه آوردند. اكثر نوشتجاتى كه از منزل به دربار آوردند، مرموز بود. شاه امر داد آنها را در خزانه اندرون نگاه داشتند. در زمان صدارت ميرزا يوسف مستوفى الممالك يك نفر از اهالى مازندران پيدا شد كه هر گونه رمزى را كشف مى كرد. شاه آن شخص را احضار فرموده و امر كرد نوشتجات ميرزا تقى خان را در اختيار او بگذارند. مشار اليه جملگى را كشف كرد و به عرض رسانيد. اكثر نوشتجات مزبور رمزهايى بودند كه اميركبير با راجه هاى هندوستان و متنفذين آن سامان داشت . تماماً دستور شورش هندوستان بر عليه دولت انگليس بود. چنان كه از كشته شدن ميرزا تقى خان چندى نگذشت كه شورش سپاهيان هند شروع شد.» خان ملك ساسانى، سياستگران دوره قاجار، ج . نخست، ص ۱۷۷.

۶۲- منشآت، ص ۱۲.

۶۳- همان جا.

۶۴- يحيى دولت آبادى، «كنفرانس حاج ميرزا يحيى دولت آبادى پيرامون شرح احوال و آثار قائم مقام »، منشآت، ص ۳۸.

۶۵- منشآت، ص ۱۸۹. اين نامه را مى توان با نامه اى از امير مقايسه كرد. او به شاه مى نويسد: «بارى ، احوال غلام را استفسار فرموده بودند. شب را تا نزديك صبح نخوابيده و حالا در خانه مشغول نوكرى قبله عالم روحنا فداه هستم و به هرچه صادر شود، مطيع و تسليم محض . باقى الامر همايون .» نامه هاى اميركبير، ص ۱۷۱.

۶۶- منشآت، ص ۹.

۶۷- منشآت، ص ۹۹. قائم مقام در نامه هاى ديگرى نيز اشاره هايى به ضابطه به كار گماشتن كارگزاران حكومتى آورده و توضيح داده است كه «تا نوكر به خدمت مامور نشود، مرتبه و كارگزارى نوكر از كجا معلوم مى شود: مثل طلاست كه به محك نرسد، غل و غش او معلوم نمى شود.» نامه ها،۱ صص۵-۱۶۴.

۶۸- منشآت، ص ۱۷۴.

۶۹- منشآت، ص ۱۰. در دوره قاجار تنها صدر اعظمى كه توجهى جدى به حسن اجراى ماموريت نمايندگان سياسى مبذول مى داشت، اميركبير بود. او در دستورالعمل به رضاقلى خان هدايت در ماموريت خوارزم مى نويسد: «و نيز آن عاليجاه نبايد زياده از يك ماه در خيوق معطل شود و مراتب مسطوره را حالى نموده، خدمات خود را انجام داده، اسرا را مطلق العنان ساخته با خود بياورد. و نيز مامور است كه روزنامجات از روز ماموريت الى معاودت و شرفيابى آستان مهر لمعان را مفصلاً نوشته ، با شرح و بسط تمام از وقايع اتفاقيه از اسامى منازل و تعيين فراسخ و اسامى ايلات و سركردگان و ريش سفيدان آنها را كلاً نوشته با خود بياورد كه آن عاليجاه از عموم آن با اطلاع باشد و هرچه سئوال شود، از روى بصيرت و آگاهى معروض دارد.» نامه هاى اميركبير، ۲۴۰.

۷۰- منشآت، ص ۱۰.

۷۱- قائم مقام در نامه اى به برادر خود در بازگشت به تبريز پس از دوره اى كه از كار بر كنار شده بود، مى نويسد: «شعر و تاريخ تبريز حرف توپ و سرباز است و آيه و حديثش جهاد و غزاى قزاق و صالدات !» به نقل از ساسانى، ستايشگران دوره قاجار، ج دوم، ص ۹.

۷۲.محمود گفت : «اين بيت كراست كه مردى از او همى زايد؟» نظامى عروضى سمرقندى، چهار مقاله، ص ۵۱.

۷۳- منشآت، ص ۴۳.

۷۴- منشآت، ص ۱۳.

۷۵- نامه ها،۲ ص ۶۷.

۷۶- نامه ها،۲ ص ۶۸.

۷۷- نامه ها،۳ ص ۱۳۸.

۷۸- نامه ها،۱ ص ۸۴.

۷۹- نامه ها،۱ ص ۳۰.

۸۰- نامه ها،۱ ص ۴۵.

۸۱- نامه ها،۱ ص ۴۵. نخست اميركبير بود كه نمايندگانى دائمى به پترزبورگ و لندن اعزام داشت . درباره تفصيل اين مطلب ر.ك . فريدون آدميت، اميركبير و ايران ص ۵۰۴ و بعد.

۸۲- نامه ها،۲ ص ۷۱.

۸۳- نامه ها،۳ ص ۱۱۲.

۸۴- نامه ،۱ ص ۱۷۴.

۸۵- آن چه در برخى نوشته هاى نه چندان دقيق در اين باره از قائم مقام نقل كرده اند، اگر درست بوده باشد، قرينه اى بر نهايت هوشمندى اوست . البته با درايتى كه در ميرزا ابوالقاسم سراغ داريم، بعيد نمى دانيم كه اين استدلال از او صادر شده باشد. نوشته اند كه در اواخر سال ،۱۲۴۱ زمانى كه مناسبات ايران و روسيه بار ديگر تيره شد، فتحعلى شاه نشست هايى را با حضور عباس ميرزا و قائم مقام كه معزول در تهران به سر مى برد، براى رايزنى درباره جنگ تشكيل داد. در جريان آن مذاكرات قائم مقام سكوت اختيار كرده بود و آن گاه كه شاه با اصرار از او خواست نظر خود را بيان كند، قائم مقام با اشاره اى به نسبت درآمدهاى مالياتى دو كشور ايران روسيه- شش كرور در برابر شش صد كرور – گفته بود كه «مطابق علم حساب، كسى كه شش كرور مايه دارد، با شخصى كه شش صد كرور ثروت دارد، نمى تواند جنگ كند و لابد بايد با او از در صلح درآيد.» اين مطلب را ميرزا عبدالوهاب قائم مقامى در شرح حال ميرزا ابوالقاسم آورده است و چون آن منبع در اختيار نبود، به نقل از مقاله زير آورديم : قائم مقام ، «تاريخ ولادت قائم مقام »، قائم مقام نامه، ص ۱۲۲. قاسم غنى، با نقل اين مطلب در يادداشت هاى خود، مى نويسد كه با شنيدن اين پاسخ، «شاه متغير شد و دشمنان قائم مقام او را به دوستى با روس ها متهم ساختند. بارى، دوباره معزول شده و او را به مشهد تبعيد نمودند كه در مشهد اين شعر را گفته :

اى واى به من كه يك غلط گفتم، از گفته خود پشيمانم در ملك رضا نشستنم خوشتر، از گوشه خانه هاى ويرانم .» قاسم غنى، يادداشت هاى دكتر قاسم غنى، ج . نهم، به نقل از قائم مقام نامه، ص ۲۳۱.

۸۶- نامه ها،۱ ص ۱۱۸.

۸۷- نامه ها،۲ ص ۴۸.

۸۸- نامه ها،۲ ص ۶۴. عباس ميرزا و قائم مقام به اين اصل اساسى در راهبرد جنگ پى برده بودند كه زمان عامل بسيار مهمى در شكست و پيروزى است . در مديريت بحران ماجراى قتل گريبايدوف، به ويژه با توجه به اين كه روسيه با عثمانى در جنگ بود، تا جايى كه ممكن بود، آن دو از عامل زمان براى پيشرفت كار استفاده كردند، اما ارتش تركان شكست خورد و اميدهاى عباس ميرزا و قائم مقام نيز براى استفاده از فرصت بر باد رفت . در نامه مورخ محرم ،۱۲۴۵ قائم مقام از زبان نايب السلطنه به ركن الدوله مى نويسد كه «چه كنم كه قهوه خورهاى عثمانلو سستى كردند… و كار ما را مشكل نمودند. دشمنان را به غرور آوردند. بار ديگر اين درد بر دل من است كه روى اين بدذات هاى مغرور را مى بينم و از همسايگى آنها هر روز جفايى تازه مى كشم .» نامه ها،۲ ص ۹۱۳۸. در همان زمان قائم مقام از جانب نايب السلطنه به ميرزا موسى خان مى نويسد كه «امروز، سى و سه روز است كه ايلچى روس آمده و امپراتور كاغذ نوشته، از شاهنشاه درخواست كرده كه مقصرين را تنبيه فرمايند. در اين مدت، به امروز و فردا و عذر ايام عاشورا و امثال آن گذرانده ايم . اگر عثمانلو فتح مى كرد و روس شكست مى خورد، ممكن بود كه باز به مسامحه بگذرد يا هيچ زير تكليف نرويم، اما حالا غير ممكن است و هرگاه اين تنبيه نشود و چندى به دفع الوقت بگذرد، يقين داريم كه از روى غرور و بدهوايى تكليف را سنگين تر مى كنند و اگر به عمل نيايد، سر جنگ و دعوا بر مى دارند.» نامه ها ،۱ ص ۱۲۹

۸۹- نامه ها،۲ ص ۶۴.

۹۰- نامه ها،۲ ص ۶۳ قائم مقام اصطلاح «دركردن » را از گويش اراك به معناى باطل كردن گرفته است .

۹۱- نامه ها،۲ ص ۶۵.

۹۲- نامه ها،۲ ص ۶۵.

۹۳- نامه ها،۲ صص ۷۰-۶۹.

۹۴- قائم مقام در «دستورالعمل به اميرنظام » كه همراه خسرو ميرزا به تفليس مى رفت، از طرف عباس ميرزا مى نويسد كه او بايد به طرف روسى بفهماند كه «دولت ايران سهل و آسان در اين همسايگى از دوستى روس دست بردار نيست .» ايرانيان «منافع دوستى و مضرت دشمنى روس را ديده اند و تا سبقت از آن طرف نشود يا سختگيرى و تكليف فوق طاقت نكنند، محال است كه به تنهايى خود يا به همدستى دولت ديگر در صدد دشمنى برآيند.» نامه ها،۲ ص ۸۱.

۹۵- نامه ها،۱ ص ۱۰۶.

۹۶- نامه ها،۱ ص ۷۰.

۹۷- همان جا.

۹۸- نامه ها،۲ ص ۱۲۹.

۹۹- نامه ها،۲ ص ۴۶.

۱۰۰- نامه ها،۲ ص ۴۴.

۱۰- نامه ها،۳ ص ۱۷۸.

۱۰۲- نامه ها،۲ ص ۴۴.

۱۰۳- نامه ها،۳ ص ۸۲.

۱۰۴- دو نامه از ميرزا ابوالقاسم قائم مقام »، آينده، صص ۴۳-۵۱.

۱۰۵- نامه ها،۱ صص ۳.۱۶۲.

۱۰۶- نامه ها،۱ ص ۱۶۳.

۱۰۷- نامه ها،۱ ص ۷۹.

۱۰۸- نامه ها،۱ ص ۸۰.

۱۰۹- نامه ها،۱ ص ۸۱.

۱۱۰- قائم مقام، در نامه مورخ ربيع الاول ۱۲۴۳ به ميرزا اسحاق مى نويسد: «همين قدر است كه امداد ايروان پر دير شد، از حد اعتدال گذشت، از آن طرف هم كمك به روس رسيد. مرض رو به اشتداد است و دوا در بصره و بغداد.» قائم مقام نامه ها،۱ ص ۱۴۹.

۱۱۱- نامه ها،۱ صص ۲۹۰.

۱۱۲- نامه ها،۱ ص ۹۱.

۱۱۳- ميرزامحمدصادق وقايع نگار، تاريخ جنگ هاى ايران و روس، ص ۲۹۷ درباره يادداشت هاى وقايع نگار بايد بگوييم كه او آنها را در جريان جنگ هاى ايران و روس، در دربار تهران و در خفا، تهيه كرده است . ميرزامحمدصادق از رجال و منشيان بزرگ دوره فتحعلى شاه بود و با قائم مقام نيز مناسبات بسيار حسنه اى داشت . ميرزا ابوالقاسم كه به كمتر كسى از كارگزاران دربار تهران اعتنايى داشت، ميرزا را مردى بزرگ، رجلى آگاه و نويسنده اى چيره دست مى دانست . علاقه بسيار قائم مقام به وقايع نگار مبين اين امر است كه به خلاف نوشته منشيان رسمى، مبنى بر اين كه قائم مقام از فرط خودبينى كسى را آدم نمى دانست، قائم مقام در ميان كارگزاران دربارى اگر از افراد انگشت شمار صرف نظر كنيم، آدمى نمى ديد تا اعتنايى به او داشته باشد. قائم مقام در نامه اى به وقايع نگار مى نويسد كه «مسطورات شما كلاً مفرح روح است و بشارت فتوح، روح و ريحان و جنت نعيم . لاشك اگر بر وفق علم شما در اين مملكت عمل شود، كارها بر حسب مراد خواهد بود.» منشآت، ص ۷۳. هم او در نامه اى به وقايع نگار در زمان ماموريت بغداد، مى نويسد: «خوشا نواحى بغداد و جاى فضل و هنر كه موكب مسعود وقايع نگار چون نسيم باغ بهار بر آنجا خواهد گذشت و ساحات آن براحات امن و امان مشحون خواهد گشت . خاطر بنده مخلص بالفعل كه خبر عزيمت سامى بدان نواحى رسيد، از كار آن طرف جمع است و به هيچ وجه دغدغه و پريشانى ندارد. بار اول نيست كه بغداد خراب را به يمن قدوم شريف خود آباد كرديد، مهام وزير را به تدبيرات دلپذير به اصلاح آورده باشيد.» منشآت، ص ۵

۱۱۴- وقايع نگار، همان صص ۸-۲۹۷.

۱۱۵- نامه ها،۱ ص ۱۵۹.

۱۱۶- نويسندگان شرح احوال ميرزا ابوالقاسم داستان هاى بسيارى مبنى بر اين كه قائم مقام مى دانسته است كه به دست محمدشاه كشته خواهد شد، آورده اند. خان ملك ساسانى به روايت از ميرزا شمس الدين فرزند ميرزا جعفر حكيم الهى فيلسوف دوره فتحعلى شاه كه با قائم مقام دوستى داشت مى نويسد كه ميرزا ابوالقاسم به ميرزا جعفر گفته بوده است كه «غافل نيفتاده ام به دامش ؛ مى دانم كه به دست او كشته خواهم شد، ولى براى قولى كه به مرحوم عباس ميرزا داده ام و سوگندى كه در حضور امام هشتم خورده ام تا آخرين نفس مى كوشم .» خان ملك ساسانى، ستايشگران دوره قاجار، ج . دوم، صص ۱-۴۰. آصف الدوله، برادر عباس ميرزا نيز به هنگام مرگ نايب السلطنه به قائم مقام نوشت كه «من توقع دارم شما به شاهزاده [محمد ميرزا] پدرى بكنيد نه نوكرى .» به نقل از قائم مقام نامه، ص ۱۰۷.

۱۱۷- منشآت، صص ۴۲-۳۱.

۱۱۸- به نقل از خان ملك ساسانى، ستايشگران دوره قاجار، ج . دوم، صص ۱۰-۹.

۱۱۹- اگر تصادفات مانع انجام منويات قلبى وليعهد ايران نشود، عباس ميرزا بانى اصلاحات كشور خواهد شد و روح تازه اى در كالبد آن خواهد دميد. نقشه هاى اصلاحى عباس ميرزا بر مبناى ايجاد ارتش نيرومندى است كه استقلال كشور را در برابر بيگانگان و سركشان داخلى تضمين مى كند. شايد حكومت نظامى براى ملل متمدن آفتى به شمار رود، اما صدها مثال قديم و جديد وجود دارد كه نشان مى دهد برخى از اقوام براى بيرون آمدن از وضع عقب ماندگى وسيله اى سريع تر و مطمئن تر از ايجاد ارتش ملى نيرومند ندارد. گاسپار دروويل، سفرنامه دروويل، ص ۲۰۴.

۱۲۰- منشآت، ص ۲۲۲

قسمت اول