داریوش همایون و یک قلم توانا که شکست
مسعود بهنود
داریوش همایون یکی از اولین اندیشمندان سیاسی ایران که از صحنه روزنامه نگاری برای بسط اندیشه خود بهره گرفت، در زمانی که هنوز بسیار سخنها داشت تا بگوید و بسیار ننوشتهها داشت تا بنویسد به حادثه از پا افتاد و جهان را وداع گفت.
داریوش همایون، متولد مهر ۱۳۰۷ از نسلی بود که با اصلاحات و نظم دوران رضاشاه به زندگی وارد شدند و با آزادیهای بعد از حمله متفقین به ایران، امکان یافتند که خیلی زود، راه خود انتخاب کنند. شانزده ساله بود که مهر تفکر افراطی راست را بر شناسنامه سیاسی خود زد.
خانواده مادریش ابتدا جمالی خوانده میشدند چرا که با جمالالدین واعظ اصفهانی منسوب بودند ، مادر بزرگ او هم به خانواده صدر و صدرعاملی میرسید که از رهبران شیعه بودند. اما نام همایون از سوی نورالله خان همایون پدرش برگزیده شد از روی امین همایون پدر بزرگش. که جد داریوش همایون میشد
خیلی زود، زودتر از آنکه پدر سخت گیر و نظم آموزشی دوره رضاشاه تحمل کند از خانه به در زد. با دفتری که همیشه در بغل داشت و قلمی که با آن مینوشت. میخواند و مینوشت مدام. دکتر علینقی عالیخانی گفته است «من با داریوش در سن سیزده ـ چهارده سالگی آشنا شدم. یکی از دوستان مشترکمان پیشنهاد کرد دورهم جمع شده و در مورد مسائل ایران صحبت کنیم… آنچه از همان نخستین مراحل چشمگیر بود، نویسندگی داریوش بود. قدرت نویسندگی با استدلال… ما به یکباره در میان جمع خود با فردی روبرو شدیم که مسائل را به قلم میکشد، آنهم نه تنها بقدر کافی زیبا بلکه دارای محتوا. او با منطق سخن میگفت. از این نقطهنظر داریوش در میان ما فرد برجستهای بود.»
زودتر از آنکه تصور میرفت، در حالی که دوستان نخستین همه پی تحصیل رفته بودند وی وارد کارزار شد. میخواست شر ظلم را بکند و مظاهر ظلم در آن روزها روس و انگلیس بودند. در راه مبارزه با این ظلم، کارش به ساخت اسلحه برای خرابکاری رسید اما پیش از اینکه کسی کشته شود نوجوانان کم تجربه خود را لت و پار کردند. همایون و دو تن از دوستانش در زمینهای خالی امیرآباد که کمپ نظامی آمریکائیها آنجا بود در پی یافتن مین و کار گذاشتنش در جای دیگر، گرفتار آمدند، پایش روی مین دیگری رفت. در بخش دیگر شهر بمب در دستان دو نفر دیگرشان ترکید.
برخاستن از بستر با پائی که تا آخر عمر خوب نشد، تحولی بود که وی آن را ذره ذره باور کرد و از آن دوران برید. سرخورده برید.
دوره بعدی زندگیش همه ادبیات جهان است و عطش خواندن و دانستن تاریخ ملل. انجمنهائی که از سیاوش کسرائی و سهراب سپهری و نادر نادرپور در آن بودند تا منوچهر شیبانی، ضیا مدرس و شاپور زندنیا نوشتههای همایون را چاپ میکردند نوشتههای سیاسی رادیکال و جسورانه. که سرانجام راه به رهبری حزب سومکا میبرد که یک تشکل فاشیستی است بیشتر شبیه به حزب موسولینی، سرورانش با پیراهن و بازوبند سیاه. و در همین هیات در زدوخوردهای خیابانی دوران نهضت ملی هم حاضر شد و دو باری هم به زندان افتاد.
بعد از ۲۸ مرداد
تکان دوم زندگی وی بعد از بیست و هشت مرداد ۳۲ و سقوط دولت مصدق رخ میدهد که یک سره وی را نومید از فعالیتهای اجتماعی به سامان دادن زندگی خود میکشاند. اینک از پدر بریده و مادر را با خود همراه کرده است. به گفته خودش باید یک چند شور را به زندگی سامان میدادم.
یک آگهی استخدام روزنامه اطلاعات وی را که هر شغلی را حاضر بود به شعبه تصحیح آن روزنامه کشاند، با دقتی که همیشه داشت و حوصلهای که در وجودش بود تصحیح را به بهترین شکل انجام داد اما زیاد نکشید که از طبقه چاپخانه به هیات تحریریه رفت و مترجم روزنامه شد. همزمان با سی سالگی رئیس بخش خارجی روزنامه اطلاعات شده بود و در همین مقامگاه گاه مقالاتی هم مینوشت و در اندیشه دانشگاه و تحصیل علوم سیاسی بود و یک سفر به آمریکا و چهار ماه گشت در موسسات مطبوعاتی آن کشور دریچهای گشود به روی دانستههایش. و یک اعتماد به نفس. در جمعی که از همه کشورها بودند هیچ کدام به اندازه وی نمیدانستند و از دنیا خبر نداشتند.
داریوش همایون برای جهیدن بر صحنه سیاست و اجتماع تنها یک بستر نیاز داشت که سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات که در غیاب وی تشکیل شده بود آن بستر شد. به عنوان دومین دبیر این سندیکا اعتصاب و اعتراضی را رهبری کرد و به پیروزی رساند که نام وی را برای شهر آشنا کرد. گرچه شغل خود را در روزنامه اطلاعات بر سر همین مبارزه گذاشت.
بورس یک ساله مطالعاتی که نصیبش شد برای دانشگاه هاروارد جائی که هم هنری کیسینجر در آنجا مونتسکیو درس میداد و هم گالبرایت کلاسهای تاریخ داشت و هم ساموئل هانتیگتون را میشد شنید و دید. به کلی تصویر و ذهنیت وی را دیگرگون کرد. افقهای تازهای گشود که در بازگشت دیگر به جای سابق برنگشت.
دورهای در موسسه انتشاراتی فرانکلین و ترجمه چند کتاب و ویراسـتاری چند اثر برجسـته جهانی ذوق وی را راضی میکرد. گرچهگاه گاه
مقالاتی مینوشت که هر کدام به جای خود نشانه تلاش جدی وی برای اثرگذاری بر پیرامونش بود اما دنبال استقلال میگشت. مقاله وی در اطلاعات سال ۱۳۴۱ پیرامون اصلاحات ارضی نشان دهنده مطالعهای جدی و میدانی است، چنان که چند سال بعد وقتی در مقالهای در مجله بامشاد این فکر را مطرح کرد که دعوای بحرین را میتوان فیصله داد و در مقابل آقائی خلیج فارس را به دست آورد، دیگر بلندپایگان نمیتوانستند او را نخوانند.
تاسیس آیندگان
اولین بار که توانست با امیرعباس هویدا بنشیند زمینه تاسیس روزنامهای که میخواست فراهم آمد. اما شاه و دستگاه امنیت نه فقط داریوش همایون را به صاحب امتیازی روزنامه نپذیرفتند بلکه به شریکان نخستین وی در روزنامه آیندگان [دکتر مهدی بهرهمند، دکتر مهدی سمسار و جهانگیر بهروز] هم اعتمادی نداشتند، آنان جای خود را به دیگران و از جمله منوچهر آزمون دادند. شرکت آیندگان به عنوان یک شرکت نشر پا گرفت و همایون فقط مقام مدیرعامل آن شرکت را داشت.
روزنامه آیندگان در یازده سال عمر خود پنج تن را به عنوان سردبیر دید اما در همه آن سالها، بخش میانی روزنامه که زمانی هم نام «آیندگان ادبی» بر آن نهاده شد زیر نظر مدیرعامل روزنامه همایون میگشت و سردبیری جدا داشت که اولینشان نادر ابراهیمی بود و آخرین آنها هوشنگ وزیری. همایون ذوق نوشتاری خود را در صفحات میانی روزنامه پیدا میکرد.
آیندگان ادبی توانست همه روشنفکران زمان خود را جلب کند، از مشهورترین ادیبان و مترجم چپ تا متفکران لیبرال در آن نوشتند و ترجمه کردند تا روزی که دیگر حمایت هویدا کارساز نبود و ساواک تاب نیاورد و بعد از دستگیری دو تن از نویسندگان آن ضمیمه تعطیل شد. این نگرانی و بدبینی که در ساواک نسبت به داریوش همایون وجود داشت موجب شد تا آخرین روزها هم مجوز روزنامه به او داده نشد.
از دیدگاه علاقهمندان به داریوش همایون ناگوارترین اتفاقها وقتی بود که وی با تشـکیل حزب رسـتاخیر در آن فعال شـد. در نخستـین
روزی که شاه خود این حزب را اعلام داشت و در حالی که هیچ یک از مبلغان همیشگی سخنی برای گفتن نداشتند، داریوش همایون در یک برنامه یک ساعته تلویزیون حزب فراگیر را تشریح کرد، فردای آن روز در شهر پیچید که آن حزب طرح همایون است. چندی بعد به قائم مقامی حزب رستاخیر برگزیده شد و عملا آن را شکل داد.
با روی کار آمدن جیمی کارتر دموکرات در آمریکا، و آغاز دورانی که به آن «جیمی کراسی» گفتهاند دولت سیزده ساله امیرعباس هویدا به دستور شاه جای خود را به دولت جمشید آموزگار داد و کسی که در عمرش لباس رسمی تشریفاتی نپوشیده بود با ژاکتی که قرض گرفته بود و چندان مناسب جمع نبود به عنوان وزیر اطلاعات و جهانگردی در کاخ سعدآباد وارد کابینه تکنوکراتها شد.
مدتی در محافل سیاسی گفته میشد «اگر همایون نیم ساعت گوش پادشاه را به دست آورد صعودش حتمی است»، با ورود او به دولت گمان میرفت آن فرصت به دست آمده است. حتی در شایعات گفته شد که ازدواجش با هما زاهدی تنها دختر سپهبد فضلالله زاهدی راه صعودش هموار شده است در حالی که خبرگان میدانستند داریوش همایون به اندیشه منسجمی که داشت و به توانی که در تحلیل و پرداخت مسائل سیاسی داشت مدتها بود خود را شناسانده بود.
چرا وزارت؟
یکی از جوانانی که روزنامهنگاری را از داریوش همایون آموخته بود در همان زمان در مصاحبهای با وی پرسید «چرا حرمت قلم را به وزارت فروختید، شما در جائی که نشسته بودید کم از وزارت نبود» پاسخ راست و درست این بود: گمان دارم دیگر نمیتوان نشست که اوضاع خودش درست شود بلکه باید رفت و در روندش مداخله کرد.
اما چنان که خود بعدها در اولین کتاب تحلیلیاش نوشت دیر شده بود، وقتی نوبتش دادند که «دیگر تباهی به جائی رسیده بود که جز هزیمت و باج دهی چارهای برای پادشاه باقی نگذاشته بود. ارادهای برای حفظ دستاوردها نبود.
دولت جمشـید آموزگار را طغیانی سـرنگون کرد که برسر چاپ مقالهای به امضای احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات به وجود آمده
بود. مخالفانش زود شایع کردند و نوشتند که نویسنده متن داریوش همایون بوده است که نبود. این تنها شایعهای نبود که گریبانش میگرفت، پیش از آن نیز بارها هدف شایعات و افتراهائی شده بود. اما این دیگر میتوانست به بهای جانش تمام شود.
همایون هم قلم نگارش داشت و هم توان گزارش و میتوانست سوء تفاهمها را رفع کند اما همان زمان دربار در حال هزیمت از وی فداکاری طلب کرد. از دربار از وی خواستند برای حفظ موقع و مقام پادشاه سکوت کند. و همایون به اخلاقی که داشت سکوت خود را تا زمانی که نویسنده اصلی آن مقاله زنده بود کش داد و همین دو ساله زبان گشود و گفت. اما حتی همین دو هفته پیش مدیر روزنامه کیهان در جهت تعریض سران جنبش سبز، همایون را مدافع آنها و در عین حال نویسنده مقاله احمد رشیدی مطلق خواند.
و چیزی نگذشت که ماموران حکومت نظامی دستگیرش کردند و به جمع وزیران و دولتمردانی بردند که برای مهار شورشهای عمومی و تظاهرات رو به افزونی، به خواست نظامیان و تصویب پادشاه زندانیشان کرده بودند و در روز ۲۲ بهمن دست بسته تحویل انقلابیون شدند.
همایون در یادداشتهای زندان خود از همان اولین برگ به این دوره «هزیمت و ترس» لقب داد و زمانی هم که یک سرهنگ از سازمان قضائی نیروهای مسلح به بازجوئی وی رفت، حاضر به پاسخگوئی نشد و گفت: «آن کس که باید بازجوئی کند شما نیستید. اصلا شما چرا در پست اصلی خود نیستید، در این اتاق چه میکنید با اوضاعی که در کشور هست.»
با پیروزی انقلاب و انتشار اعلامیه بیطرفی فرماندهان نظامی، در باشگاه جمشیدیه همایون اولین کس بود که به وزیران و مقامات بلندپایه زندانی میگفت «دیگر زندانیانی نیست باید رفت» اما آنان از صدای تیر و شعارهای تند بیرون در هراس بودند. چنین بود که مردی بلند اندام با ریش بلندش، با یک جلد کتاب مونتسکیو در دست، به باغ جمشید آباد رفت و از میان مردمی که ارتشبد نصیری را طلب میکردند گذر کرد، جلو در چند سوار وی را سوار کردند و به خانه بردند، جوانانی که از دور از وی آموخته بودند و دل به نثر و نوشتههای وی بسته داشتند.
زندگی در مهاجرت
دو سـال بعد همایون زندگی سی سـالهای را در مهاجرت آغاز کرد که برایش تجربه بزرگ دیگری بود. خود گفت با همه سختیها که در
زندگی تجربه کرده هیچ کدام به دشواری این دوران نبود. نامردمی، بداخلاقی، تیشه رو به خود و بلاتکلیف صفتهائی است که همایون به برخی از کسانی داده در دوران مهاجرت با آنان برخورد کرده است.
در این دوران داریوش همایون گرچه نام خود را به یک حزب مشروطه خواه وام داد و در آن کار مداومت داشت اما کار اصلیش، همان بود که از شهریور ۱۳۲۰ در هفده سالگی دمی از آن فارع نشد، یعنی اندیشه و نوشتن.
نثر سالم و پویای وی از ذهنی شفاف برمیآمد. از بهترین مقاله نویسان ایران بود و از جسورترین متفکران. هفتهای پیش از مرگ با اظهار نظرش درباره جنبش سبز، آخرین اثر را گذاشت و گرچه باز با افتراها و بدگوئیها بدرقه شد اما چنان که میخواست عدهای را به فکر واداشت.
دو سال قبل، وقتی دوستدارانش مجلسی برای هشتادمین زادروز وی آراستند در آنجا امید داد که با پیشرفتهائی که در علم پزشکی به دست آمده و به رعایتهائی که او همه عمر در حفظ سلامت خود داشت، تا آن روز که امیدش را داشت ببیند. اما در سرنوشت او انگار بازگشت نوشته نبود.
او با تاسیس روزنامه آیندگان ـ چنان که در زادروزش گفته آمد ـ مکتبی برپا داشت که بعدا وقتی او نبود و به ظاهر نامی از آیندگان هم بر صحیفه روزگار نبود، پیروان آن مکتب هر کدام در سوئی راه وی را ادامه دادند. از همینرو خطاب به او گفتم «آقای همایون شما کار خود کردید».
به نقل از : بی بی سی