بخش اول ـ دگرگونی اجتماعی صحنهسازی نیست
از همان فردای انقلاب اسلامی، یك مساله مركزی بر اجتماع ایرانی برونمرزی كه هزار هزار بر آن میافزود، سایه انداخت: نظریه توطئه. از آن پس هرچه از اندیشه و عمل اكثریت این اجتماع بوده به صورتی، از این نظریه تاثیر پذیرفته است. چیرگی توطئه اندیشی بر ذهن بسیاری از ایرانیان چنان است كه از آن میباید به عنوان یك شیوه نگرش به جهان یاد كرد (جهانبینی والاتر از آن است كه برای توطئه بكار رود.)
نظریه توطئه را در این مصرع میتوان خلاصه كرد: صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی. اما آنچه در این مصرع از”صورت زیر” دانسته میشود نه روابط علت و معلولی در سیاست و اجتماع است؛ نه قانونمندیهای علوم انسانی است ــ از روانشناسی تا سیاست و اقتصاد و جامعه شناسی ــ بلكه دست ناپیدائی است كه همه چیز را در سیر تاریخ میچرخاند. باز در اینجا منظور، ”دست ناپیدا”ی بازار آدام اسمیت نیست كه تعادل عرضه و تقاضا را تعیین میكند، بلكه یك ماهیت برترین در معنی صوفیانه آن است: ابرقدرتها، غرب، هفت خواهران، شركتهای چند ملیتی ــ كه پس از شكسته شدن انحصار بازار نفت جای هفت خواهران را در ”پانتئون” نظریهسازان توطئه گرفتهاند. برای جامعههای بدوی دیگر مانند عربها، دستهای ناپیدای دیگری هم هست، هركدام به فراخور سوداهای (ابسسیون) خودشان. این دستهای پنهان تودههای مردم را همانگونه برسر انگشتان خود میگردانند كه گروهها و افراد را، هركه و هرچه باشند؛ میتوانند به همان آسانی مردمان را بر لبه پرتگاه بیاورند و سرنگون كنند كه آن نی زن افسانه با كودكان افسون شده كرد. دست توطئه جانشین دست خداست ــ هركه را بخواهد بالا میبرد و هركه را بخواهد واژگون میكند و حتا گاه به دست خود او میکند.
با چنین قدرت خدایگونه روشن است كه شناختن توطئه آسان نیست، و همچنانكه آیات مشیت خداوندی را پس از رویدادها میتوان شناخت ــ خداشناسان هنگامی كه بیمار رو به مرگ بر اثر مداخله بهنگام یك پزشك آگاه درمان یافت حكم میكنندكه مشیت خداوند بر زنده ماندنش بوده است ــ توطئهشناسان نیز توطئه را در جامه ارغوانی پیروزی میشناسند. (فرماندهان رومی را در جشنهای پیروزی، ”توگا”ی ارغوانی میپوشاندند). توطئه نیز مانند انقلاب پدیدهای به قول همان رومیهاipso facto به دلیل خودش) است؛ پس از رویدادنش معلوم میشود كه نامش چه بوده است. (در باره استثنائی و اجتنابپذیر بودن انقلاب، در گذشته بحث شده است.) چنین نیست كه در ”علم توطئه” هیچ رابطه علت ومعلول نباشد. بر عكس میان منافع توطئهگران و سرنوشت قربانیان، آنچنان رابطه تمامی است كه نیازی به یافتن هیچ دلیل دیگری بر پیچیدهترین درامهای تاریخی نمیگذارد. (توطئه در درامهای پیچیده تاریخی، در شكست و پیروزی كشورها و دگرگونیهای دورانساز سیاسی و اجتماعی، صورت میگیرد؛ امور سادهتر كه عوامل موثر در رویداد و كاركردشان آشكارتر است و جائی برای گمانپروری نمیگذارد به توطئه نمیكشند.) علم توطئه در اینجا به ایمان همانند میشود. ایمان در اموری است كه قابل اندازهگیری، و از راه تجربی اثبات پذیر نیستند؛ به امری كه قابل اثبات باشد ایمان نمیتوان آورد. (علم توطئه به قیاس علم عرفان یك ”اندیشهمند” اسلامی ساخته شده است). كافی است كه منافعی در یك توطئه برای دست پنهان صاحب مشیت تصور شود، و آنگاه توطئه به همان آسانی و قاطعیت كه در سینما میتوان دید، فارغ از مشكلات عملی كه كوچكترین طرحها را نیز میتواند به شكست بكشاند، عملی میشود.
هنگامی كه اطاق فرمان توطئه علامت را میدهد ناگهان همه چیز با دقت مكانیكی ساعت كار میكند. رویدادهای روزانه كه در جهان واقع دستخوش هر كمترین تغییر اوضاع و احوالاند و سیر تحولات را تغییر میدهند، همه از روی نقشه پیش اندیشیده جلو میآیند و بخشهای تجزیهناپذیر طرحهائی میشوند كه از سالها و دههها پیش ”در آب نمك خوابیده” بودهاند. توطئه از این اصل بركنار است كه هرچه موقعیتی پیچیدهتر باشد به این معنی كه عوامل بیشتری دست دركار آن باشند، در برابر تغییرات كوچكتری حساسیت پیدا میكند. مثالش این است كه اگر زاویه قوری با فنجانی در چند سانتیمتری آن، یك سانتیمتر پس و پیش شود چای باز هم در فنجان می ریزد؛ اما همین بس است كه زاویه پرتاب موشكی از مدار تعیین شده آن یك میلیمتر و كمتر تفاوت داشته باشد و موشك هزارها كیلومتر آن سوتر برود، یا یك پیچ آن شل باشد و در اقیانوس بیفتد. بیتناسب بودن منافع تصوری توطئه با پیامدهای زیر و رو كننده آن، بهمان اندازه بیاهمیت است كه سست بودن شواهد و دلایل ــ كه همه جنبه ”پسینی ـ بعدی “ a priori دارند. كارآگاهان توطئه در برابر آشكارترین دلائل بی پایه بودن فرضیات خود، گوئی با آن هنرپیشه كمدی هماوازند كه میگفت ”مرا باور میكنی یا چشمان دروغگوی خودت را؟”
انقلاب اسلامی بلائی بود كه مصیبتزدگانش را به علتیابی و ”روشنگری” وا میداشت. پیش از همه، آنها كه سهم بیشتری از مسئولیت را چه پیش از انقلاب و چه در زمان آن میداشتند با توضیحات خود به میدان آمدند. کسی كه بزرگترین مسئولیت را داشت زیرا بیشترین قدرت را در درازترین مدت در خود متمركز كرده بود زودتر از همه لحن و جهت گفتمان پس از انقلاب را تعیین كرد: امریكا و انگلیس و كنسرسیوم نفت رژیم پادشاهی را برچیدند. سه صاحب مشیت، ابرقدرت و غرب و هفت خواهران، دست یكی شدند و یكی از قدرتهای بزرگ جهان ــ پنجمین قدرت ــ را از ترس و نیز به دلیل اختلاف بر سر بهای نفت به یك تكان دادن دست سرنگون كردند ــ چنانكه حتا با ”جمهوریهای موز” (بانانا ریپابلیك) نتوانسته بودند. پس از او هر ایرانی ماهزده كه از انقلاب برگشت در این نظریه راحتبخش كه نه سنگینی مسئولیت در آن بود؛ و نه نیازی به اندیشیدن، چه رسد به تلاش كردن، میگذاشت، آویخت و پیرایهای در حد سواد و سلیقه خود بر آن بست. توطئهگران و انگیزههای آنان هرچه فراوانتر و باهم ناسازتر شدند؛ لگام خیال رها شد.
اگر ایرانیان توطئهاندیش یعنی احتمالا بیـش از نود در صدی از مردم، دسـتكم پارهای عوامل جامعه شناختی را هم دركنار نظریه توطئه راه میدادند باز میشد به آنها امتیازی داد. زیرا در جهان نیروهائی هستند كه هرجا بتوانند در كار كشورهای دیگر انگشت میكنند و آنها را فرمانبر خود میخواهند و ایران آن زمان در شكنندگی و آسیبپذیری شگفتش، بسیاری را به این وسوسه میانداخت؛ تا اندازهای كه لیبی و فلسطینیان نیز در ایران نفوذی بهم رسانده بودند ــ امریكا و انگلیس كه جای خود داشتند. ولی در توطئهاندیشی به عنوان ”وودو”ی سیاست، جای هیچ اندیشه دیگری نیست. در لحظه توطئه، افراد و گروهها و حكومتها از شمول قوانینی كه در بقیه زمانها و بقیه جاها بر رفتار بشری و رفتار جماعات و نهادها جاری است ــ از جمله جستجوی سود شخصی و غریزه ماندگاری ــ بیرون میروند.
مهمترین رویداد تاریخ همروزگار ایران و یكی از رویدادهای مهم سده بیستم بدین ترتیب با توطئه توضیح داده شد. و اگر چنان رویدادی توطئه میبود، بدین معنی كه میلیونها ایرانی از حكومت و مخالفان و فرمانروایان و فرمانبران، ابزار توطئه دست ناپیدائی بودند كه با اینهمه مردم كوچه و خیابان نیز آن را میدیدند و ضمیر صاحبش را میخواندند و حدس میزدند، دیگر هر آنچه را كه به ایران ارتباط میداشت میبایست به همان قلمرو برد و به انتظار پایان خیمه شببازی نشست. این كاری است كه ایرانیان، مگر اندكی، كردهاند، و برای گریز از هر ملامت، مبارزه را به درون ایران واگذاشتهاند.
اكنون نظریه توطئه، مبارزه درون را نیز در بر میگیرد. باز از عامل مردم، نیروهای اجتماعی، فشارهائی كه برحكومت میآید و آن را اندك اندك از هم میگسلاند، نگاه نكرده میگذرند. هرچه هست خودشاناند؛ مردم را بازی میدهند. هیچ چیز تغییر نكرده است و هیچ تغییری نمیباید در تاكتیكها داد.
بیست سالی پیش چیرگی نظریه توطئه، مبارزه برای سرنگون كردن جمهوری اسلامی را فلج كرد و به قلمرو ناممكن راند: مگر عروسكهای خیمه شببازی كه به اشاره ابرقدرتها و هفت خواهران ریخته بودند و زندگیهای خود و آینده كشورشان را آتش زده بودند، توانائی آن را میداشتند كه با قدرتهائی كه رژیم اسلامی را آورده و سرپا نگه داشته بودند در بیفتند؟ مگر تصوف به ما نمیآموزد كه در برابر مشیت میباید به همان مشیت توكل كرد و در كوشش و كشش سودی نیست؟ طرفه آن بود كه همان دانشمندان توطئه كه هزاران صفحه را در اثبات ناچیز بودن ایرانیان و قدرت نامحدود و جادوئی غرب سیاه كرده بودند به هم میهنان خود دربیرون سركوفت میزدند كه چرا سر كیسههای خود را در جیب آنان شل نمیكنند؛ چرا در پشت رهبری آنان گرد نمیآیند؛ چرا مانند ویتنامیها و افغانها نیستند؟
امروز نیز ادامه همان روحیه، مبارزه را در خطر سردرگمی قرار میدهد. اگرعامل مردمی در تحولات ایران نقشی ندارد و هرچه هست بازیهای درونی گروهی است كه آگاه و دورنگر و بهم پیوسته است، هیچ راهی برای مردم نیست. دربرابر رژیم سركوبگر و خونریزی اینچنین هشیار و چارهگر، مردمی كه بیست سال پیش هم چیزی نبودند و امروز هم چیزی نیستند، همان بهتر كه به رویای انقلاب خونین دلخوش باشند، یا مانند نیاکان زرتشتی خود در آن دو قرن سكوت، انتظار ”آمدن پیك شاه بهرام از هندوستان و فراز آمدن سپاه او را با پیلان و سوارانش” بكشند.
***
در اثبات نظریههای توطئه هر اندازه هم دلائل استوار بیاورند، هیچ كس ناگزیر نیست تنها از پشت منشور طرحهای شیطانی دستهای پنهان به كارهای جهان بنگرد. دستهای ناپیدا و طرحهای شیطانی تنها نیروهای برانگیزاننده تاریخ نیستند، هرچند همواره میكوشند سیر رویدادها را به سود خود گردانند. به ویژه هنگامی كه با دگرگونیهای بزرگ اجتماعی روبروئیم بهتر است هرچه بیشتر بر آن دگرگونیها باریك شویم. به عنوان مثال، روندهای جمعیت شناسی ایران ــ رشد شتابان افزایش جمعیت و جوانی روز افزون آن در هفت دهه گذشته و بویژه دو دهه نخستین جمهوری اسلامی؛ یا شهرنشین شدن ایرانیان (دوسوم جمعیت در همان مدت) و ریشهكنی عملی بیسوادی، در جهت دادن سیر تاریخ ایران عواملی بسیار با اهمیتترند تا طرحهای هفت خواهران یا محافل درونی الیگارشی آخوندی. یك جامعه روستائی و ایلیاتی هنگامی كه در كمتر از سه نسل از ریشه دگرگون میشود دستخوش جریانات انقلابی از همه گونه خواهد بود، بسته به اینكه رفتار طبقه سیاسی آن چه باشد. (خود رفتار طبقه سیاسی، برآیند بسیاری عوامل كوچك و بزرگ فرهنگی و تاریخی و سیاسی است و با برچسب زدنهای سادهانگارانه نمیتوان از آن گذشت) .
ده سالی پس از انقلاب و فرو نشستن گردباد انقلابی، و با پایان جنگ نومیدانه هشت ساله با عراق، سه روند را در حكومت و جامعه میشد بازشناخت: تكنوكراتیك شدن دستگاه اداری، برآمدن جامعه مدنی ایران به صورت یك نیروی سیاسی، روی آوردن بخشهائی از دستگاه حكومتی به مردم. این هرسه در مقیاسی كوچك بود ولی مسیر آینده را نشان میداد. گوشههائی از این دگرگونی پردامنه را از همان زمانها میشد دید و اكنون كه این هر سه روند بسیار نیرو گرفته است، آوردن گوشههائی از آنچه در آن سالها نوشته بودم دستكم امیدواری به آینده را میتواند افزایش دهد:
”آرزومندان دگرگونی تدریجی رژیم دیرگاهی است دیگر امیدی به رفسنجانی ندارند و اشارههای روز افزون آنان به صداهای مخالف و مستقلی است كه در مطبوعات و مجلس و دستگاه اداری و … بلند است؛ به سازمانها وگروهها و محفلهای كوچك ولی بیشماری است كه دمكراسی و حقوق بشر و جدائی دین از حكومت را میخواهند و دارند یك ”جامعه مدنی” civil society در ایران میسازند ــ سازمانهائی بیرون از كنترل حكومت كه هرچند غیرسیاسی هستند ولی یك جریان نیرومند سیاسی غیررسمی، یك فرهنگ سیاسی مستقل، از آنها برمیآید و به سراسر جامعه پخش میشود.
”این جامعه مدنی در شوروی و اروپای شرقی با همه كوچكی و ناپیدائی خود، موریانهوار به فروپاشی نظام كمونیستی كمك كرد و رژیمهای قویتر از جمهوری اسلامی را یكی پس از دیگری بیخشونت و خونریزی سرنگون كرد یا برانداخت یا دگرگون ساخت، چنانكه در بیشتر جاها نشانی از دستگاه قدرت پیشین نماند. این صداهای مستقل را دستكم نباید گرفت. ایران در میان كشورهای همپایه خود یكی از بالاترین نسبتهای درس خواندگان را دارد و طبقه متوسطی كه در ۵٧ ساله دوران پهلوی بالید دستكم از نظر اجتماعی بسیار نیرومند است و هیچ حكومتی از آن برنیامده است و نخواهد آمد. طبقه متوسط و ارتشی از دانشاموختگان دانشگاههای داخل و خارج، هم اكنون خود را به مقدار زیاد بر رژیم اسلامی تحمیل كرده است و آن را به شیوه خود درجاهائی كمتر و جاهائی بیشتر دگرگون میكند (اینها داوطلبانه حكومت را ترك نخواهندكرد، كیهان ١۴ بهمن ١٣٧۲/ 1993)
”ایرانیان در صد ساله گذشته و در همین دو دهه یكی از پر فراز و نشیبترین تاریخها را در میان همه ملتهای جهان داشتهاند و این تاریخ، این تجربه ملی، به آنان درجهای از پختگی سیاسی داده است كه نمونههایش را در فعالیت گسترده فرهنگی ـ سیاسی جامعه ایرانی چه در درون و چه بیرون میتوان دید. آنها دیگر نه كارگزاران (تكنوكراتها) و ”كاریریستها” و سردمداران بیست سال پیش هستند كه سرمست از رشد شتابان اقتصادی، چشم بر زمینههای اجتماعی و سیاسی آن رشد شتابان بسته باشند و نه جنگندگان خشمگین و كینه توز آن ”آرمانشهر” كه كسانی امپراتوری اهریمنیاش نام نهادهاند و بی راه نرفتهاند.
”این طبقه متوسط ازكوره تاریخ بدرآمده ــ دست كم در كوره تاریخ رفته ــ نیز بخشی از آن مردمی است كه دمكراتها و لیبرالها اینهمه ما را از كوری و بی خبریش میترسانند. این مردمی كه در دوزخ جمهوری اسلامی، با ناداریها و كمبودهایش برای اكثریتی از ایرانیان، این گونه زندگیهای خود و كشور خود را سرپا نگهداشتهاند در حسابها و استراتژیهای سازشکار به چیزی گرفته نمیشوند. گوئی همین مردم نیستند كه صد ساله گذشته را زیستهاند و از آن آموختهاند و شكستها را پشت شكستها دیدهاند: شكست آزادیخواهی بی پشتوانه قدرت نظامی و اقتصادی را، و شكست اصلاحطلبی بی پشتوانه مشاركت مردمی را؛ و شكست تودهگرائی populism بی پشتوانه تعهد به توسعه را؛ و شكست آرمانگرائی بی پشتوانه دانش و آگاهی را؛ و شكست اسلام سیاسی بی پشتوانه هیچ چیز را … مسلم این است كه ایرانیان هرچه هم واپسمانده باشند دیگر آن مردم بیست سال و ده سال پیش نیز نیستند. مردم ایران مانند همیشه شگفتیها در آستین دارند. (ایران محكوم به تحمل آخوند یا دیكتاتوری نیست، نیمروز ١١ خرداد ١٣٧۵/ 1996) ”
نقشهها و توطئههای گروه فرمانروا را هرچه هست میباید بر زمینه سیاسی ـ اجتماعی، بر پویائیهای dynamicsجامعه ایرانی گذاشت و بدان اهمیت سزاوارش را داد ــ عاملی تاكتیكی در یك پهنه شگرف با بازیگران بیشمار، و نیروهائی كه برخودشان نیز كاملا شناخته نیستند و در جریان رویدادها شكل میگیرند چنین جامعه پیچیدهای را نمـیتوان به یك صحنهسـازی فروكاسـت. تفاوت مـیان جامعهشـناسی و داسـتانهای
كارآگاهی در همین است.
”جامعه مدنی” تنها یك شعار انتخاباتی یا اختراع یك نفر نبود و بیش از صد سال است كه ایران جامعه مدنی به معنی امروزیش را دارد میسازد . روی آوردن بخشهائی از حكومت اسلامی به مردم، تنها در ذهن خیال اندیش پارهای مخالفان رژیم صورت نمیگرفت. اگر در بیرون كسانی ده سال پیش میگفتند كه ”همه تبلیغات رژیم از مغزشوئی كودكان دبستانی نیز بر نمیآید” در خود ایران كسان بیشتری را میشد انتظار داشت، حتی در محافل حكومتی، كه دریابند مردم را از دست دادهاند. این احساس از دست دادن مردم را تا كسی از آن بالا تجربه نكرده باشد نمیتواند دریابد كه چه مهابتی دارد. بسیار اندكاند كسانی كه پس از چنان احساسی همان بمانند كه بودهاند. روانهای شكنندهتر خرد میشوند ــ چنانكه بیست و دو سالی پیش روی داد. كوردلانی نیز تا پایان تلخ میروند ــ چنانكه مافیای آخوندی آماده است برود.
بیست و یك سال پیش جامعه ایرانی، از گروه فرمانروا تا نیروهای مخالف، از سرامدان سیاسی تا طبقه متوسط آمادگی داشت كه یا به موج انقلاب تسلیم شود و یا با سر به گرداب انقلاب اسلامی بیفتد. امروز گروه فرمانروا در برابر موج انقلابی دیگر، انقلاب جامعه مدنی، به دوپاره شده است؛ حركت انقلابی آن را فرو میگیرد؛ و طبقه متوسط با استراتژی و هدفهائی شایسته سده بیست و یكم این حركت را گام به گام پیش میبرد.
فوریه 2000




















