داریوش همایون، بنیانگذار روزنامه صبح آیندگان، پژوهشگر و از دولتمردان نظام پیشین ایران هشتاد ساله شد. گردانندگان مجموعه سیاسی/ فرهنگی تلاش، فرخنده مدرس و علی کشگر با تلاشی فراوان بههمین مناسبت شنبه شب ۲۷ سپتامبر مراسمی در شهر کلن آلمان برگزار کردند.
دو سال پیش که آقای همایون را در میزگردی در آلمان دیدیم به زحمت هفتاد ساله به نظر میرسید. اما در روز تولد هشتاد سالگی به قول خودش گردکی از سالخوردگی به چشم میخورد. همچنان مبادی آداب، با همان قد و بالای افراشته از تک تک میهمانان استقبال کرد. به هر گوشه که نگاه میکردیم چهرههای آشنا میدیدیم. اما نه فقط از دوستان و یاران همراه و هممسلک او، بلکه از گروههای چپ نیز. گویا شب صلح میان چپ و راست بود. یا حداقل در سالگرد تولد همایون این چنین مینمود. فرخنده مدرس پشت تریبون رفت و از برنامه آن شب گفت. فیلم پنجاه دقیقهای هشتاد سال زندگی پر فراز و فرود او به نمایش در آمد که بی محابا گوشههایی از زندگی همایون را که خود نیز افتخار چندانی به آنها ندارد، نشان میداد. همایون خود میگوید: «هیچکس را نمیشود یافت که وقتی به گذشته نگاه میکند هم احساس پشیمانی نداشته باشد و هم گاهی احساس سربلندی. پشیمانی همیشه هست. سربلندی کمتر. من خیلی زود وارد کارهای سیاسی شدم. سیزده چهارده سالگی وقت این کارها نیست.»
مهدی خان بابا تهرانی از یاران دیرین او اما از جناح چپ و سخنران بذله گوی محافل سیاسی، نخستین سخنران جلسه بود. کوتاه و منسجم گفت و روده درازیها را به صورت نوشتاری به گرداننده مجلس سپرد که بعدا به چاپ برساند. «بسیاری از دوستان من وقتی از حزب “سومکا” صحبت میشد تجسم و تصورشان این بود که آقای همایون از طریق زور بازو و کار فیزیکی مثلا میخواسته مسائل را به ما حقنه کند. چنین نیست. من شهادت تاریخی میدهم. ما چپیها وقتی آقای همایون را میدیدیم یک اسم مستعار برایش گذاشته بودیم. میگفتیم شاخ شمشاد آمد. چون واقعا شاخ شمشاد بود. آقای همایون در بین نیروهای چپ همیشه بهعنوان یک روشنفکر فرزانه دست راستی مغتنم و محترم بود.» تهرانی در پایان گفت: لوکوموتیو بودی. امیدوارم حالا هم باشی. مثل آن قهرمان دونده که با لوکوموتیو سرعتش برابر بود.
مسعود بهنود با فاصله اندکی خود را به تریبون رساند. چهرهاش همچنان جوان مینمود. و موهایش همچون شبق سیاه و فرفری که لابد از خواص ورود به پنجاه سالگی است. بازگشت به گذشته آغاز حرف همه سخنرانان است که جز این هم نمیتوانست باشد. بهنود به خاطر ادای احترام به استاد، تنها خود را نمایندهی او در روزنامه آیندگان دانست و عنوان سردبیر را از خود گرفت. از تیترهای ناشیانهای که بر پیشانی مقالهها مینوشته گفت و ایرادهای مستدل همایون. وضعیت آیندگان در آخرین روزهای پیش از فروپاشی و سپس آواری که بر سر همه روزنامهها ریخته شد. «روزنامه سفید بود. برای اولین بار در تاریخ مطبوعات ایران آیندگان شماره سفید منتشر شد. این شماره سفید یک میلیون نسخه فروش رفت. یادتون باشه تیراژ روزنامهها بین سی تا چهل هزار تا بود.» برخی از ما که خیلی خوب از تیراژ پانصد و چهار صد هزاری کیهان و اطلاعات خبر داشتیم چشمهایمان گرد شد. و من که احتمالا بی طاقتتر از همه بودم، سر میز شام به سراغ اورفتم و جریان تیراژ را پرسیدم. گویا مقصود بهنود میانگین تیراژ روزنامهها بوده است. بهنود درضمن از زمان زندگی مخفی داریوش همایون در ایران گفت. دورهای که خود همایون از آن بهعنوان اشتباه بزرگ زندگی یاد میکند. «ماندن در ایران پس از ساقط شدن دولت یکی از اشتباهات بزرگ زندگی من بود که پانزده ماه زندگی مخفی و سه بار خطر رویارویی با مرگ و چند ماه زندان را بدنبال داشت که خوشبختانه به خیر گذشت.» گویا یکی از اعضای خانواده کارگری از روزنامه آیندگان همایون را شبها در بالکن خانه روبرویی میدیده که سیگار برگی دود میکرده است. بی اختیار به سوی همایون نگاه کردم. همان روز قبل برایم گفته بود که من فقط گاهی در سیگار فوت میکردم و هیچگاه درست نمیکشیدم. لبخند دو جانبه تفاهم دو جانبه را نیز بدنبال داشت. مسعود بهنود با گفتن شما کار خودتون رو کردید سخنانش را به پایان برد.
پس از شام دکتر علیرضا نوریزاده پشت تریبون رفت. با همان شیوهی همیشگی و با تسلط فراوان از شاخهای به شاخهی دیگر میرفت. «من افتخار شاگردی آقای همایون را نداشتم. در ایران من شاگرد مکتب سناتور مسعودی بودم و اطلاعاتی هستم.» خنده حضار توضیح نوریزاده را بدنبال داشت. «نه اطلاعاتی به معنای امروز آن. اطلاعاتی به معنای آن فرشته و شیپوری که هنوز تصویرش هست. خدا پدرآقای دعایی را بیامرزد که حداقل………» گویا مساله تیراژ در گلوی نوریزاده هم مانده بود. چون بلافاصله گفت: مسعود وقتی صحبت میکند از یک میلیون تیراژ آیندگان بنده هم باید به یک میلیون تیراژ اطلاعات اشاره کنم در آن روزهای انقلاب. نوری زاده برای گفتن خاطرهای از همایون مروری نیز بر تاریخ مملکت کودتاخیز افغانستان داشت. تا رسید به آنجا که “نجیب اله” سفیر افغانستان در ایران در جلسهای با حضور نوری زاده، همایون و “ظلی” و یکی دو تن دیگر بحث رودخانه هیرمند را پیش میکشد. “ظلی” معاون وزارت خارجه، از مخالفین قرارداد هیرمند ،خیلی عصبانی به سفیر میگوید: شما اگر صداقتی در وجودتان هست این قرارداد را کان لم یکن میکنید و به آتش میاندازید. چون این قرارداد بلوچستان ما را به سرزمین خشک تبدیل کرده است. دکتر همایون ناسیونالیست ایرانی که من از اول میدانستم چه عشقی به این گربه نشسته بر دیوار آسیا دارد، ناگهان به میان حرف پرید وآقای ظلی را ساکت کرد. همایون به گونهای صحبت کرد که نجیب اله کمونیست چشمهایش پر از اشک شد.گفت: شگفتا که استعمار در دو نوع سرخ وسیاهش کاری کرده که ما دو ملت یگانه که باید یگانگی را مبنای قدرت خود قرار بدهیم، نشستهایم سر هیرمند با هم دعوا میکنیم. معاون وزارت خارجه عصبانی از خشکی سیستان و بلوچستان است و شما به عنوان یک افتخار که برادرت را چاقو زدهای خوشحالی. نوری زاده در پایان اضافه کرد که داریوش همایون نقش بزرگی در بازگشت ما به ایران و در روشن شدن اندیشههای مردم ما خواهد داشت.
مهرداد پاینده که گه گدار نام اورا در مجله تلاش دیده بودیم، سخنران جوان محفل بود. او گویا همایون را تا آن شب از نزدیک هم نمیشناخته است. اما از شیفتگان نثر همایون و طرز فکر جوان اوست که میتواند همایون را به پایندگی برساند. او دوستی خود و همایون را ناگزیر از نوع دیگری میداند. «ما از بخت همنسل بودن برخوردار نبودهایم. جهانی که نسل من با دفاع روزانه از ارزشهای مدرنیته، با اتکا بنفس، اما آرام و بدون جنجال هیاهوهای پیشین در حال گذار از آن است. نسل من آمده است که این واپسماندگی را پشت سر بگذارد. ما دیگر نمیخواهیم زندانی گذشتهای باشیم که دیگران رقمش زدهاند. بلکه میخواهیم فتح کنندگان فردایی باشیم که خود ما رقمش میزنیم. و این همایون است که در برآمد آن نسل نه تنها تهدیدی نمیبیند بلکه در این نسل خودش را باز مییابد.» حرفهای مهرداد پاینده گویا بیش از دیگران بر دل همه حضار حتی خود سخنرانان نشست. سخنان او چنان اثری بر سیروس آموزگار گذاشت که سرخوش و خندان به پای میز خطابه رفت و از همان لحظه اول به پاینده سفارش کرد که با همه دوستی یادش باشد که با همایون موقع خواب هم اطاق نشود. چون درست همان موقع که چشمهایت روی هم میافتد، چراغ او روشن میشود هراز گاهی نیز کتاب و روزنامهاش ورق میخورد که خوابت را بطور کلی از چشمانت میپراند.
دکتر سیروس آموزگار از همایون بهعنوان یک “انستیتوسیون” نام برد. او با اشاره به حرف بهنود که از مکتبی به نام مکتب همایون سخن گفت، تاکید کرد که این مکتب نیست. انستیتوسیون همایونه. ما همه میدانستیم که آیندگان یعنی همایون. نکته جالبی که آموزگار به آن اشاره کرد، مساله کودتای اندونزی بود. گویا در یک میهمانی قرار بوده است که آموزگار و همایون با هم حضور داشته باشند. به دلایلی آموزگار بدون همایون وارد میهمانی میشود. همه از او سراغ همایون را میگیرند. او هم میگوید: رفته اندونزی کودتا کند. و همه البته ظاهرا باور کردند. نیم ساعت بعد با ورود همایون به میهمانی موضوع خاتمه مییابد. آموزگار اضافه میکند: اخیرا کتابی در ایران منتشر شده است به نام “داریوش همایون و یادداشتهای ساواک” لا اقل شصت صفحه این کتاب در باره نقش همایون در کودتای اندونزی است!
همه سخنرانان در یک نکته اتفاق نظر داشتند و به آن اشاره کردند. ورود همایون به هیات حاکمه آن زمان برای همه همکاران روزنامهنگار او شوکی بود باور نکردنی. شوکی که احتمالا سبب جداییها و کدورتهایی نیز شده است. و شاید از همان روست که مهدی خان بابا تهرانی از او میخواهد با شرکت در جلساتی مشترک با گروهای اپوزیسیون پاسخ تاریخی خود را بدهد، به پرسشی که همچنان در ذهنها میخلد. آیا همایون سرآمدگرا در هیات حاکمه سرآمدانی یافته بود که از یاران او سرآمدتر بودند؟
پس از پایان سخنرانیها داریوش همایون خود پشت تریبون آمد. او پس از سپاس از حضور حاضران در جلسه بزرگداشت و اشاراتی به حرفهای سخنرانان به تشریح بعضی از مواضع فکری خود پرداخت. او ازجمله با اشاره به سخنان مهرداد پاینده اظهار داشت که ایشان «حلقهای هستند، رشتهای هستند،که امیدوارم مرا به آینده بپیوندند. من احساس میکردم که زمان این حرفها خواهد رسید. حالا در حرفهای ایشان تجسم این موضوع را دیدم. زمانش رسیده است. مهم نیست که من این حرفها را زدهام. مهم این است که این سخنان پذیرفته شود. من فراموش خواهم شد ولی سخنان و راه ادامه پیدا خواهد کرد.»