بخش ۲
سرمشقهای پویش پیشرفت
صد سال از روزنامه نگاری به سیاست ـ اندیشههائی دربارة دو “کاریر“ یک زندگی
تا یک دو دهه پایانی سده نوزدهم راه سیاست در ایران از دربار و دیوانسالاری و سپاهیگری میگذشت و این هر سه خود پدیدههائی اساساً ایلیاتی بودند. تبار clan و ایل، و سلسله پادشاهی بر تارک آنها در یک جامعه سُنتی، در جامعهای بییک طبقه متوسط که در شمار آید، زمینه اصلی تحرک اجتماعی، و صحنه اصلی سیاست بود. در چنان جامعهای پسر آبدار نیز میتوانست از آبدارخانه دربار به صدراعظمی برسد. حوزه درس دینی (به اصطلاح حوزه علمیه) نیز در این میان جائی میداشت. با آنکه لایه آخوند در سیاست آن زمان ایران مستقیماً دست در کار نمیبود، تسلط آن بر قلمروهای محاکم شرعی و آموزش مکتبی و حوزهای و اوقاف به ویژه در ولایات، به آن قدرت سیاسی قابل ملاحظهای میبخشید.
جنبش مشروطه خواهی، که هرچه از نوگری (تجدد) جامعه ایرانی بدان باز میگردد، سیاست را بر طبقه متوسط کوچک آن روز ایران گشود. حزب و روزنامه، و سپس، در زمان رضاشاه، دانشگاه را به ایران آورد و نقش بازار را برجسته کرد. از آن پس سیاست از راههای تازهتری گذشت که در صد ساله بعدی در اهمیت بر راههای سُنتی دربار و دیوانسالاری و نظام پیشی گرفتند.
از میان همه راههای سیاست در ایران سده بیستم، روزنامه نگاری پویاترین بوده و بر اهمیت آن پیوسته افزوده شده است، حتی در دوره رضاشاه نیز که دیوانسالاری و دانشگاه ــ در خدمت دیوانسالاری و نه به خودی خود ــ به زیان راههای دیگر بالا برده شدند روزنامه نگاری فرصتی یافت که خود را از نظر نیروی انسانی و تجهیزات فنی و شبکه پخش نیرومند سازد، و از توده بزرگ و روزافزون خوانندگان برخوردار گردد که پایههای جهشهای بعدی آن شدند.
روزنامهنگاران در به راه انداختن جنبش مشروطهخواهی سهم عمده داشتند. در اینجا روزنامه (جرنال) را میباید از “کاغذ اخبار“ جدا کرد که روزنامههای رسمی دولت بودند و در بحث ما تنها از جهت تاریخچه روزنامهنگاری ایران اهمیت دارند. روزنامه به معنی امروزی آن، شامل نشریات روزانه و ادواری، چنانکه اشاره شد با جنبش مشروطهخواهی در هم آمیخته است.
نخستین روزنامهها به این معنی یا در بیرون ایران انتشار مییافتند (اختر، حبلالمتین، ثریا، پرورش، حکمت، قانون، کاوه و سروش) و یا اگر هم در ایران منتشر میشدند (مشهورترینشان، صوراسرافیل) به سبب نبودن امکانات کافی چاپ و پخش به خوانندگان اندکی دسترسی داشتند. اگر این محدودیت را در نظر آوریم از دامنه تأثیر روزنامهها و نیز طبقه متوسط کوچک ایران دوران جنبش مشروطه خواهی به شگفتی میافتیم. و این روندی است که ادامه یافته است. در درازای این سده روزنامهنگاری در جامعه ایرانی و در سیاست ایران سهمی بسیار بزرگتر از توانائیهای انتلکتوئل و فنی و مالی خود داشته است.
در آن عصر انقلابی، برای نخستینبار ایرانیان با رسانهای همگانی آشنا شدند که دامنه نفوذش از منبر بسیار فراتر میرفت، و منبر مهمترین رسانه همگانی بود که جامعه ایرانی تا آن زمان میشناخت. نه تنها پیام، بلکه خود رسانه عامل دگرگونیهای ژرفی در رفتار سیاسی و جهانبینی مردمان گردید.
نخستین روزنامهنگاران سیاسی و سیاستگران روزنامه نگار از آن زمان در صحنه پدیدار شدند، چه روزنامهنگارانی که از آنجا به مشاغل اداری و سیاسی رسیدند و چه سیاستگرانی که برای پیشبرد برنامه و دستور کار سیاسی خود از روزنامه بهره گرفتند. این هر دو پدیده تازگی و اهمیت فراوان داشت. در این گفتار تأکید بر سیاستگران روزنامه نگار است و تأثیری که روزنامهنگاری بر جریان سیاست ایران گذاشت. روزنامهنگاران بیشماری که در این صد سال از دفترهای روزنامه به حاشیهها یا راهروها یا کُرسیهای قدرت راه یافتند موضوع بحثی دیگرند.
روزنامه نگاری به عنوان رسانهای برای بسیج مردم و تأثیر گذاشتن بر سیاستها چنان برتری خود را از همان آغاز به کُرسی نشاند که پارهای واعظان و از آن بیشتر شاعران نیز به این رسانه روی آوردند. ادیب الممالک فراهانی، بهار، عشقی، سید اشرف قزوینی، یحیی ریحان و فرخی یزدی که مهمترین شاعران روزنامه نگار در آن عصر بودند با کامیابی تمام رسانه سُنّتی خود را بر بال رسانه تازه به پرواز در آوردند و روزنامه نگاری منظوم چند گاهی بر مطبوعات ایران تسلّطی یافت. اما روزنامه نگاری، زبان ویژه خود را میخواست و آن را اندک اندک به دست آورد. آزادیخواهی، ناسیونالیسم، ترقیخواهی، عدالت اجتماعی و پیکار با عوامل واپسگرائی درونمایههای اصلی روزنامهها بود و تأثیر بسیج کننده خود را در پیکار با محمدعلی شاه و ایستادگی در برابر اتمام حجت روسیه در موضوع شوستر و ناچیز کردن قرارداد ۱۹۱۹ نشان داد.
آن دورانی بود که روشنفکری ـ سیاست ـ روزنامهنگاری به آسانی با هم میآمدند و در ابعاد بسیار کوچک خود، تهران دهههای پایانی و آغازی سدههای نوزده و بیستم را به پاریس نخستین نیمه سده هژدهم نزدیک میکردند. اما عصر روشنگری لیبرال زود گذر ایران به زودی مغلوب استبداد اصلاحگر یا روشنرای پهلوی، رمانتیسم انقلابی چپ و تجدد ستیزی و ارتجاع اسلامگرایان گردید و سر از انقلاب اسلامی در آورد. (در ترجمه enlightenment به روشنگری، با آنکه جا افتاده است و به اصل فرانسوی آن نزدیکتر، نمیتوان بسنده کرد. از enlightened self-interest آدام اسمیت و دوتوکویل، سود شخصی روشنگرانه را نمیتوان رساند و خودکامگی پادشاهانی مانند فردریک دوم پروس یا گوستاو سوم سوئد و رضاشاه، روشنرایانه بود نه روشنگرانه).
گروه اهل قلمی که در ایران آن روزها، همراه چند تنی در بیرون، ایدههای عصر روشنگری ـ پیشرفت، مدارا، حقوق طبیعی، آزادی مدنی، خردگرائی ـ و این همه را در چهارچوب ملت ـ دولت و ناسیونالیسم ایرانی تبلیغ میکردند، مانند پیشروان سده هژدهمی خود یک “تیپ“ نوین اجتماعی بودند که ویژگیشان تعهد به امری معین بود (Engagement فرانسویان). در عصر روشنگری به این تیپ نوین اجتماعی، “فلسفی“ philosophie گفته میشد (از نام رسالهای که ولتر نوشت و بیان نامه استقلال و استراتژی پیکار فلسفیان گردید. بعدها در نیمه دوم سده نوزدهم به این تیپ نوین اجتماعی انتلکتوئل گفتند).
آنها مانند پدران فرانسوی جنبش خود میخواستند ایدههاشان را به کار بندند و جامعه خود را دگرگون سازند. جنبش آنان یک پیکار غیردینی و عرفیگرا (سکولار) بود ـ برخلاف تقریباً همه آنچه که جامعه ایرانی در زمینه دگرگونی اجتماعی و فرهنگی میشناخت ـ که میکوشید به رسانههای زمان خود تسلط یابد. رگه نیرومند سرامدگرائی elitism در این جنبش که با اختلاف سطح فرهنگی طبقه متوسط نوین و توده روستائی و بیسواد ایران اجتناب ناپذیر بود، سُنّت دیرپائی را در زندگی روشنفکری ایران گذاشت. از میان این گروه تازه اجتماعی، حسن تقیزاده برجستهترین آنها و نخستین نمونه تیپ نوین روشنفکر ـ روزنامهنگار ـ سیاستگر ایران است.
ده سالی بر انقلاب مشروطه نگذشته، شکست مجلس در برآوردن خواستهای مشروطه خواهان و ناکامی آن در انجام اصلاحاتی که میبایست ایران را مستقل و نیرومند و یکپارچه سازد، بسیاری از روشنفکران را به طرحهای دیگری متمایل ساخت. نسل تازهای از این روشنفکران یا به طرح انقلاب سوسیالیستی از روی نمونه شوروی روی آورد، یا به شمار بیشتری، به اصلاحات از بالا و با دستهای آهنین از روی نمونه ترکیه. نمونه ترکیه که تاریخ ایران را در بیشتر سده بیستم زیر سایه خود گرفت طبعاً نیرومندترین پیروان خود را در نیروهای نظامی ایران یافت. در ژاندارمری و لشگر قزاق. ژاندارمری که بهترین و پیشرفتهترین و “اروپائی“ترین نیروی مسلح آن زمان ایران بود، سرمشق خود را در جنبش ترکهای جوان میجست. افسران ژاندارمری، در آتش ناسیونالیسم رمانتیک خود، در جنگ اول به جبهه مقابل انگلستان و روسیه پیوستند، و شکست آلمان، شکست آنان نیز گردید. قیام نافرجام پسیان نقطه اوج “نمونه ترکهای جوان“ در ایران بود که قربانی بیبرنامگی و بیتصمیمی خود شد.
نمونه موفقتر ترکیه نمونه آتاترک بود که در رضا خان، بعداً رضاشاه، مهمترین پیرو خود را یافت. و هم او بود که پارهای از درخشانترین نمایندگان نسل دوم روشنفکران ایرانی، پس از دوران مشروطه را گرد خود آورد. علیاکبر داور در میان آنها چه از نظر موضوع این گفتار، و چه از نظر سطح انتلکتوئل، برجستهترین است. او ادامه دهندة سُنّت روشنفکری ـ روزنامه نگاری ـ سیاست در آن زمان بود و روزنامه مرد آزاد او ارگان آن طرح کشورداری گردید که سردار سپه و سردودمان پهلوی به اجرا گذاشت. این طرح کشورداری، ایده پیشرفت و تجدد در خدمت ناسیونالیسم و نگهداری نیاخاک را از انقلاب مشروطه میگرفت ولی آن را بر دمکراسی پارلمانی، چنانکه در ایران آن روز عمل میشد مقدم میداشت. برتری مجلس در نبود قوة قضائی نیرومند و دستگاه اجرائی، که در شمار آید، به دیکتاتوری مجلسیان، و نه مجلس، انجامیده بود. دسته بندیهای ناپایدار در مجلس، بند و بستها و رقابتهای پایانناپذیر مجلسیان، خود مجلس و کشور را به فلج کشانده بود. داور و همفکرانش یک عدم تعادل (برتری مجلس) را به سود عدم تعادل دیگری (برتری دستگاه اجرائی حکومت) کنار میگذاشتند. آنها در عین حال پر نفوذترین نمایندگان تفکر غیرمذهبی در ایران شدند و خود داور بعدها در وزارت دادگستری پایه گذار قانون مدنی و دادگستری مستقل از آخوندها گردید.
با چنین تأکیدی بر عمل سیاسی و سیاستگزاری، در آن بزنگاه تاریخی برای کسانی مانند داور و در سطح پائینتری علی دشتی، روزنامهنگاری بیش از وسیلهای در خدمت سیاست نبود. سُنّت روشنفکری ـ روزنامه نگاری ـ سیاستگری نیز در سرنوشت خود او فراز و نشیبش را یافت. رضاشاه که به روزنامهنگاران و سیاست پیشگان با آمیختهای از تحقیر و دشمنی مینگریست در برپا کردن دستگاه حکومتیاش هرچه کمتر از آنان بهره گرفت. او پُر صداترین آنان را به مجلس میفرستاد ـ اگر به هر وسیله خاموش نمیکرد (فرخی، عشقی) ـ تا مُهر لاستیکی شوند. سرامدان عصر رضاشاهی بیشتر از دیوانسالاری و دانشگاه (بیشتر دانشگاههای خارج در آن نخستین سالهای آموزش عالی در ایران) میآمدند.
اما روزنامهها مانند همه جنبههای زندگی اجتماعی رشد مادی خود را در آن سالها آغاز کردند. در مقایسه با روزنامههای کوچک و شخصی دوران انقلاب مشروطه، عصر رضاشاه مطبوعات حرفهای را به ایران داد. مؤسسات بزرگی که به گروه قابل ملاحظه خوانندگان پشتگرم بودند و صفحات آگهیشان از اقتصاد رو به رشد جامعه تغذیه میشد، و نویسندگانی داشتند که میتوانستند از آن راه زندگی خود را بگذرانند. روزنامههای ایران و اطلاعات، نخستین مؤسسات مطبوعاتی حرفهای ایران به شمار میآیند و اطلاعات از این میان پایه گذار مطبوعات نوین ایران است.
آنچه در دوران رضا شاهی از نظر تأثیر روزنامهنگاران بر توسعه سیاسی جامعه بر رویدادها و روندها و اندیشه سیاسی، از دست رفت با شکل گرفتن دستگاه پخش و پایگاه فنی مطبوعات جبران شد که به نوبه خود اجازه داد روزنامهنگاری از صورت تفننی خود ــ از زائده سیاست و دیوانسالاری ــ بدر آید و حرفهای در کنار حرفههای دیگر شود. هزاران تن از آن پس در هر نسل روزنامه نگاری را به عنوان کار زندگی carrier خود برگزیدند.
سالهای پس از رضاشاه طبعاً شاهد یک پسزنش backlash پردامنه شد. رضاشاه با همه خدمات نمایانش به کشور ــ به درجهای که امروز برای ما باورنکردنی میآید ــ شکست خورده بود. نه تنها سرانجام نتوانسته بود ایران را از تسلط بیگانه برهاند بلکه در برنامه اصلاحاتش نیز شکافهای بزرگی دیده میشد که شیوه خشن و شخصی حکومت او هیچ کمکی به برطرف ساختنش نمیکرد. او از جمله با همه دلسپردگیاش به نیروهای نظامی ایران نتوانست در آن بیست سال ارتشی بسازد که به تمام از پس نیروهای عشایری برآید (یک علت مهم آن تمرکز همه تصمیم گیریها در شخص پادشاه بود که از توان مردی به پُرکاری و سختگیری رضاشاه نیز در میگذشت). نخستین پادشاه پهلوی تقریباً هرچه را که از پیشرفت و نوگری در ایران هست آغاز کرد، ولی همه چیز نیمه کاره ماند و حمله متفقین تنها یکی از علتها بود. او پادشاهیاش را با گروهی از بهترین استعدادهای سیاسی و نظامی آن روز ایران آغاز کرده بود (مردانی مانند فروغی در نخستوزیری و سرلشگر جهانبانی در ستاد ارتش) ولی با مانندهای منصور در نخستوزیری و ضرغامی و نخجوان در ستاد ارتش و وزارت جنگ به پایان رساند. دوران پادشاهی او را میتوان یک کوشش مهم و “سیستماتیک“ برای بیرنگ و بیاثر کردن طبقه سیاسی ایران به شمار آورد که برخلاف انتظارش به بینوائی دیوانسالاری نیز انجامید ـ همان دیوانسالاری که مرکز اصلی توجه و اهرم اصلی برنامه اصلاحی او بود.
* * *
در بیست ساله رضا شاهی سه گروه عمده اجتماعی بیشترین دلایل را برای ناخشنودی داشتند و در سرنگونیاش فرصتی برای بازگرداندن عقربه ساعت یافتند. نخست خانها و سرکردگان عشایری که نخستین آماج کوششهای رضاشاه برای ساختن یک کشور، یک دولت ـ ملت از سرزمین از هم گسیخته “ممالکت محروسه ایران“ بودند. آنها آن بیست سال را به صورتی تاب آوردند ولی پشتشان شکسته بود و نتوانستند از اشغال ایران و ناتوانی حکومت مرکزی بهره چندانی ببرند. روزهای آنان به عنوان عاملی در سیاست ایران به پایان رسیده بود و با اصلاحات ارضی دهه چهل (۱۹۶۰) قدرتشان پاک از میان رفت. ضربه پسزنش از سوی دو گروه اجتماعی دیگر وارد شد.
ملایان که عزاداری و حجاب داوطلبانه را برگرداندند و امتیازات کوچک بسیار دیگری از حکومتها گرفتند، آغاز به گسترش شبکه سیاسی ـ مذهبی خود کردند که به صورت حوزه، مسجد، هیأت مذهبی و حسینیه در سه چهار دهه بعدی نیرومندترین عامل سیاسی در جامعه ایرانی گردید. با آنکه فدائیان اسلام در همان نخستین سالها نشان داده بودند که مذهب سیاسی تا کجاها خواهد رفت امتیاز دادن به آخوندها و راه آمدن با آنها بر روی هم یکی از ویژگیهای مهم سیاست ایران، چه در حکومت و چه مخالفان، گردید.
روشنفکران از این میان بزرگترین فرصت تاریخی خود را یافتند. در جامعه ایرانی، روشنفکران intelligentsia به عنوان یک گروه اجتماعی همان نقش انتلوکتوئلهای جامعههای غربی را داشتهاند. تفاوت آنها در اختلاف سطحی است که انتلکتوئل به معنی اروپای باختری را از اینتلیجنتسیا به معنی روسی ـ هر که درسی خوانده است و با کار به اصطلاح فکری زندگی میکند ـ جدا میسازد. توده بزرگ روشنفکران ایرانی، در کشوری که تازه چشم به فرهنگ باختری میگشود، به ناچار بیشتر از کم سوادانی تشکیل میشد که اگر در دانشگاههای ایران درس میخواندند از نبودن آزادی و سطح پائین آموزش رنج میبردند و اگر به خارج میرفتند مرعوب تفکر چپ رادیکال میشدند که بر بیشتر سده بیستم سایه افکنده بود.
این نیمه سوادی بیشتر در علوم اجتماعی و انسانی بروز میکرد که با سیاست ارتباط نزدیکتری دارد. آنها که رشتههای فنی را برمیگزیدند دشواری کمتری در آشتی دادن علم و تکنولوژی باختری، با جهانبینی سُنّتی و واپسمانده جهان سومی خود میداشتند. از نظر پایگاه علمی، آنها میتوانستند پا به پای همگنان اروپائی خود بروند و همچنان در پیله باورها و تعصبات خود بمانند. در واقع یقین علمی، ایمان آنان را تقویت میکرد. این یک گرفتاری ویژه روشنفکران ایرانی بود ـ چنانکه کسانی اشاره کردهاند ـ سهم و جایگاه بالای دانش آموختگان علوم و فنون در میان روشنفکران، سیاست ایران را به ویژه در گرایش چپ بینوا کرد.
تا نیمه سده بیستم به سبب اصلاحات رضا شاهی، شمار روشنفکران و ابعاد طبقه متوسط ایران، به جائی رسیده بود که در تاریخ ایران مانندی نداشت. خلاء قدرتی که سرنگونی پادشاهی مطلقه پدید آورد پهنه ایران را در برابر این روشنفکران، بیشتر از طبقه متوسط، میگسترد. از طبقه سیاسی اشرافی پیش از رضاشاه چیز زیادی نمانده بود؛ ارتش و دیوانسالاری در وضع دفاعی بودند؛ آخوندها به خودی خود از چیزی برنمیآمدند. همه آنها به روشنفکران و طبقه متوسط بالا گیرنده ایران نیاز و پشتگرمی داشتند.
حزب و به ویژه روزنامهنگاری میدانهای اصلی فعالیت روشنفکران بود ــ صدها از هر کدام. در یک انفجار فعالیت، هزاران تن به روزنامهنگاری روی آوردند و آن را سکوی پرتاب خود برای رسیدن به هدفهای سیاسی از هر گونه گردانیدند. “روزنامه نگاری“ برای عموم آنان از مقاله نویسی گاهگاهی در روزنامههائی کوچک فراتر نمیرفت. این روشنفکران روزنامه نگار، بیشتر چپگرایان بودند. چپ ایران بهره برنده اصلی طغیان درس خواندگان آن سالها شد که از سانسور کور و اداری دهه دوم رضا شاهی بهم برآمده بودند. (دستگاه سانسوری که “کارگر“ شدن تیر مژگان را در نوشتهها بر نمیتافت و چند دهه بعد جانشینانش “گل سرخ“ را از شعرها میزدودند).
حزب اصلی چپ، حزب توده، با گرد آوردن پارهای از بهترین نمایندگان روشنفکری و چند تن از برجستهترین انتلکتوئلهای آن زمان به زودی توانست چپگرائی را با روشنفکری مترادف سازد. بحثهائی که بعدها به اقتباس از محافل انتلکتوئلی فرانسه درباره تعهد درگرفت این “مُد“ را پا برجاتر کرد که روشنفکری با مخالفت یکی است و از آنجا تا یکی شدن مخالفت با روشنفکری راهی نبود. روشنفکری که در ایران کمتر توانسته بود به سطح درخوری برسد تا حد مخالف خوانی فرو افتاد.
گفتاوردی از واتسلاو هاول در تعریف انتلکتوئل شاید بیش از همه بتواند تفاوتی را که میان روشنفکر و انتلکتوئل دوران مورد بحث ما بود روشن سازد. “انتلکتوئل کسی است که زندگی خود را به اندیشیدن در موضوعات کلی و بافتار context گستردهتر امور میکند و پیشه او خواندن و نوشتن و آموختن و آموزاندن و نشر دادن و خطاب کردن به مردمان است ــ با نگرش کلی و آگاهی بر پیوند همه چیز با همه چیز“.
برجستهترین نمونههای روزنامه نگاری چپ آن زمان را در احسان طبری و خلیل ملکی میتوان نشان داد. در دستهای آنان بود که روزنامه چون سلاحی برای پیشبرد یک برنامه و یک جنبش سیاسی شد. طبری استعداد سیاسی ـ ادبی قابل ملاحظه خود را در خدمت حزب توده گذاشت و محدودیتهای سیاسی و ایدئولوژیک و مصالحههای اخلاقی آن را تا پایان بیشکوه سر نهادن به پیشگاه ولایت فقیه تحمل کرد. خلیل ملکی که از دریغهای بزرگ تاریخ ایران است در میان دو سنگ آسیای حزب توده و نظام شاهنشاهی هرگز بخت تحقق بخشیدن به ظرفیت بزرگ سیاسی و اندیشگی خویش را نیافت. طبری با همه توانش یک حزب کمونیست وابسته به شوروی را در شرایط ایران به نتیجه منطقیاش رساند. ملکی با همه توانمندیش از پایه گذاری یک حزب چپ مستقل، حزبی گستردهتر از یک جریان روشنفکری، در شرایط ایران برنیامد. اگر اولی را پیروی کورکورانه قربانی خود کرد، دومی را بیتصمیمی مزمن در اوضاع و احوال به هر حال نامساعد از اثر انداخت. آنها هر دو پروراننده و الهام بخش روشنفکران بیشماری شدند که روزنامه نگاری را به عنوان گذرگاه عمل سیاسی پیشه خود ساختند یا زمینه اصلی فعالیت خود قرار دادند.
نمونه دیگر روزنامه نگاری سیاسی در آن سالها حسین فاطمی بود، از موضع ناسیونالیسم رادیکال، که آنچه از ژرفای اندیشه سیاسی کم داشت با جاهطلبی نامحدود جبران میکرد. او پیشرو همه روزنامهنگارانی شد که در پیکار ملی کردن نفت بر افکار عمومی تسلط یافتند. فاطمی پس از داور دومین روزنامهنگار سیاسی بود که به وزارت و قدرت سیاسی رسید. تندروی او چه در پهنه روزنامهنگاری و چه سیاست، او را از همگنانش چنان متمایز ساخت که تنها شخصیت مهم هوادار مصدق بود که پس از ۲۸ مرداد به اعدام محکوم شد ـ پس از آنکه فدائیان اسلام در پی کشتنش برآمده بودند و بر او زخمیکاری زده بودند. فاطمی احتمالاً آتشینترین سیاستگر مهم آن سالها بود.
پس از ۲۸ مرداد، فرایند بازگشت به دوران رضاشاهی با ابعاد متفاوت و یک شخصیت مرکزی که همانندی اندکی با رضاشاه داشت آغاز شد. یک پسزنش دیگر در راه میبود ــ این بار از سوی دربار و ارتش دیوانسالاری ــ و بر ضد سیاست پیشگان بیمسئولیت، حکومتهای بیاثر، و روشنفکران چپگرا که بسیاریشان برای پایان دادن به یک ایران یکپارچه و مستقل به جان میزدند ــ محمدرضاشاه، بهره برنده اصلی این پسزنش، در احساسات نامساعد خود به روزنامهنگاران و روشنفکران با نخستین پادشاه پهلوی همراه بود و تکنوکراتها را به ویژه پس از دست زدن به برنامه اصلاحی مشهور به انقلاب سفید یا انقلاب شاه و مردم، بر آنها ترجیح میداد. ولی روزنامهها و روزنامه نگاری چنان قدرتی در جامعه و سیاست ایران شده بودند که نمیشد آنها را کنار زد یا ندیده گرفت.
با بالا گرفتن قدرت شخصی پادشاه روزنامهها نیز مانند احزاب آزادی خود را از دست دادند. شمار آنها نسبت به دوازده ساله نخستین پادشاهی محمدرضا شاه بسیار کاهش یافت و محدودیت سیاسی با خودش چیرگی ملاحظات صرف بازرگانی را آورد که در دو روزنامه بزرگ عصر، کیهان و اطلاعات ــ که نود درصدی از روزنامه نگاری ایران را تا دهه ۱۳۴۰ تشکیل میدادند ــ به درجات بالا رسید. کیهان که بزرگترین روزنامه دوران پهلوی بود، روند حرفهای شدن مطبوعات را به کمال رساند و بسیاری از “نخستین“های مطبوعات ایران، پس از اطلاعات از آن است.
با این همه، روزنامهها به صورتی روزافزون بلندگوی بحث سیاسی شدند و در یک جنگ فرسایشی بیست و پنج ساله، حکومت را پیوسته واپس نشاندند. هفته نامهها و ماهنامههائی ــ مهمترینشان علم و زندگی خلیل ملکی ــ انتشار یافتند که در آنها به مسائل سیاسی با دید گستردهتری پرداخته میشد و دامنه این بحثها به زودی به روزنامههای بزرگ روزانه نیز کشید. روزنامهنگاران به تدریج جای خالی حزب و مجلس را پر کردند، تا آنجا که در سالهای پایانی پادشاهی پهلوی قدرتی یافته بودند که حکومت را ناگزیر به سازش با آنها میکرد. در ۱۳۵۷ / ۱۹۷۸ پیکار چریکی روزنامهها به پیروزی نهائی خود رسید اما فضای سیاست ایران در آن دوران چنان ناسالم شده بود که پیروزمندان و شکست خوردگان همه با هم خود را در گودال مار انقلاب اسلامی یافتند.
***
نسل من، نسلی که در سالهای جنگ به نوجوانی و جوانی رسید، از سیاسیترین نسلهای صد ساله اخیر ایران بود که خود، سیاسیترین دوران تاریخ ایران است. تهیههای آموزشی و فرهنگی دوران انقلاب مشروطه و رضاشاه، تکانه shock اشغال ایران که با یک هجوم فرهنگی ـ سیاسی به ویژه از مرزهای شمالی همراه بود، آن نسل را در میدانی افکند که هنوز بازماندگان معدودش در آن میجنگند. انقلاب و جمهوری اسلامی تنها بر گستردگی آن میدان افزوده است.
رهانیدن ایران از موقعیت خواری آور تاریخی خود مأموریتی بود که بر آن نسل تحمیل شد. حکومت بیست ساله رضاشاه با همه نویدها و دستاوردهای خود این احساس خواری را از میان نبرده بود؛ به ما کشوری داده بود که آن را نگهداریم و ابزارهای مقدماتی داده بود که آن را پیش ببریم. بیآن دستاوردها کشوری نمیماند ــ دست کم در ابعادی که امروز میشناسیم ــ که نگهداشته شود.
ناسیونالیسم و سوسیالیسم و اسلامگرائی، راههائی بود که بر آن نسل گشوده بود و دمکراسی بیشتر با غیبت پر سر و صدای خود حضور میداشت. نوجوانان و جوانانی که با ایران تحقیر شدة یکبار دیگر در یک تاریخ دویست ساله روبرو بودند به چیزی جز زیر رو رو کردن جامعه خود از کوتاهترین راه و در کوتاهترین زمان نمیاندیشیدند. فعالیت حزبی و به ویژه روزنامهنگاری (احزاب و روزنامههای کوچکی که نوجوانان چهارده پانزده ساله، از جمله خود نگارنده، نیروی برانگیزانندهشان بودند) آنان را در خود گرفت ــ گاه به بهای سالها غفلت از درس و کار و زندگی. این آمیختگی سیاست و روزنامه نگاری ــ روزنامهنگاری در خدمت پیکار برای پیشبرد یک برنامه سیاسی، و سیاست با به کار گرفتن رسانهها و تکنیکهای روزنامهنگاری ــ در خود من به اندازهای درهم آمیخت که همه زندگی بعدیم را ساخت.
روند حرفهای شدن مطبوعات در سالهای پس از جنگ تندتر شد. روزنامهنگاری در ایران چنان در سایه سیاست بود که بسیار دیر به مرحله حرفهای شدن رسید. روزنامهها یا برای پیشبرد هدفهای حزبی بودند یا بیشتر، شخصی. مؤسسات کوچکی بودند که به مدیرانشان بستگی داشتند و شناخته میشدند. پارهای از آنها به کامیابیهائی میرسیدند که در زندگی مدیران بازتابی مییافت ــ آنها ثروتمندتر میشدند یا به مقاماتی میرسیدند ولی روزنامهها کوچک میماندند و نویسندگانشان برای گذران خود ناگزیر از کارهای دیگر میبودند.
با روزنامههای ایران و به ویژه اطلاعات، روزنامه حرفهای، بیشتر به معنی مادی آن، به ایران آمده بود، ولی در معنی اجتماعی و فرهنگی آن ــ رسانهای که زندگی اجتماعی و فرهنگی اجتماع خود را هوشمندانه بپوشاند ــ میبایست تا یک نسل دیگر منتظر بماند.
در دهههای۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ بود که زیر نفوذ روزنامهنگاری چپ، یک نسل تازه روزنامهنگاران حرفهای ــ نه تنها از نظر زندگی کاری، بلکه بیشتر از نظر دانش و توانائی ــ در روزنامههای بزرگ به کار پرداختند. ترکیب سطح فرهنگی آنان و زیرساخت فنی و مالی آن روزنامهها، روزنامهنگاری ایران را به طور قطع وارد عصر نوین کرد. در همان دههها بود که نثر روزنامهنگاری از شیوه سُنّتی یادگار نیمه اول سده بیستم جدا شد و با دوری از نفوذ فرانسه، زیر تأثیر روزافزون شیوه نگارش انگلیسی قرار گرفت. این شیوه تازه نگارش از تکرار و جملهپردازی نثر سُنّتی دوری میجست و به ایجاز و بُرندگی انگلیسی گرایش مییافت. تأثیر انگلیسی همچنین در نحو فارسی روزنامهها ــ که با توجه به انعطاف پذیری نحو فارسی مسئله مهمی نیست و بر گوناگونی سبک میافزاید ــ و نیز به کار گرفتن جملات دراز تحلیلی نمایان شد. راه یافتن واژههای فراوان انگلیسی یا معادل فارسی و یا به صورت اصلی، سویه دیگری از نفوذ روزنامهنگاری انگلوساکسون در مطبوعات ایران بود.
برای روزنامهنگاران سیاسی ــ آنها که برنامه یا دیدگاه معینی را دنبال میکنند ــ “ستون“ بهترین وسیله به شمار میرود. اما ستون در روزنامهنگاری فارسی تازگی میداشت ــ به ویژه در روزنامههائی که نویسندگانشان به فراخور روز به آسانی مواضع گوناگون و متضاد میگرفتند. روزنامههای بزرگ، غرق در ملاحظات بازرگانی و سیاستهای روز، چندان فرصتی برای دیدگاه سیاسی نداشتند. خبرها و گزارشهایشان زیر فشارهای مالی و سیاسی تنظیم میشدند و سرمقالهها به ویژه تابع چنان ملاحظاتی میبودند. سرمقاله برخلاف ستون نوشتهای غیرشخصی است و گوشهها و تیزیهای ستون را ندارد. ستون به معنی غربی آن ــ بازتاب رویدادها از دیدگاه یک نویسنده با تفکر مشخص و البته احاطه بر موضوعات ــ در روزنامهنگاری فارسی چندان معمول نبود و روزنامههای بزرگ جائی به آن نمیدادند. روزنامهنگارانی بودند که یادداشتها یا احساسهای شخصی خود را در ستونهائی مینوشتند ولی نه نوشتههای آنان ستون column بود، و نه خودشان تحلیل گر (columnist) بودند. چنانکه در روزنامههای غربی هست.
برای کسی که میخواست فراتر از موضوعات روزانه و فراخور روز بنویسد و به تفسیر ساده رویدادها خُرسند نمیبود، و نیوشندگان audience بزرگتری را میخواست که تنها در یکی از دو روزنامه عصر آن زمان به دست میآمد، تنها راهحل، در آوردن سرمقاله به صورت ستون میبود. ستون به عنوان سرمقاله احتمالاً برای نخستینبار، و مسلماً به گستردهترین صورت خود در اطلاعات میان سالهای ۴۲- ۱۳۳۵ (۶۳-۱۹۵۶) از سوی این نویسنده معمول شد. سرمقاله روزنامه در امور بینالمللی به صورت ستونی برای تحلیل نه چندان پوشیده موقعیت ایران با دیدی انتقادی در آمد. درباره گواتمالا یا یمن آزادتر میشد نوشت و نشان دادن همانندیهای دیکتاتوریهای واپس مانده جهان سومی با ایران آن روزها که در چنان تعریفی میگنجید تنها نیاز به اندکی ظرافت کاری روزنامه نگاری میداشت.
سالهای بلافاصله پس از ۱۳۳۲ دوره رکود در ایران بود. پادشاه، از زیر سایه شخصیتهای تناوری همچون رزمآرا و زاهدی، و قوام و مصدق بدر آمده، با میان مایگان حکومت میکرد. قدرت شخصی او افزایش مییافت، ولی کشور پایین میرفت. مخالفت با آنچه در ایران میگذشت همه لایههای اجتماعی، به ویژه روشنفکران را از چپ و راست، فرا گرفته بود.
با اصلاحات اجتماعی که از اصلاح ارضی سال ۱۳۴۰ (۱۹۶۲) آغاز شد جامعه ایرانی در مسیر دیگری افتاد. آن اصلاحات با پدیدار شدن نسل تازهای همزمان شد. نسلی که بر خلاف نسل سالهای ۱۳۲۰ امکانات بیسابقه بالا رفتن از نردبام اجتماعی در اختیارش بود ولی انقلابیترین عناصر از آن برخاستند. اگر نسل من میخواست کشور را زیر و رو کند، انقلابیان این نسل تازه به هیچ چیز کمتر از تعمید خون خرسند نمیشدند و خون آمد و فراوان آمد و هنوز میآید.
دو نماینده برجسته سُنّت روشنفکر ـ روزنامه نگار ـ سیاستگر در آن دوران حسن ارسنجانی و جلال آلاحمد بودند. ارسنجانی از موضع چپ غیرکمونیست، یک منتقد آشتیناپذیر دستگاه حکومتی ایران ــ آنچه در آن زمانها هیئت حاکمه میگفتند ــ بود و با رسیدن به وزارت کشاورزی (او سومین روزنامهنگار سیاسی بود که وزارت یافت) در لحظه حساس فرصتی تاریخی، با طرح و اجرای برنامه اصلاحات ارضی یکی از ژرفترین تأثیرات را بر جامعه ایرانی گذاشت و هیئت حاکمه سُنّتی را از بنیادش ضربهای کاری زد (قرار دادن مالکیت یک ده به عنوان حد مالکیت و ارزیابی املاک از روی مالیات پرداختی، شاهکارهائی از تفکر عملی و توانائی سیاسی بود).
آلاحمد از موضع تجدد ستیزی اسلامی، در اجتماع روشنفکری دهههای ۶۰ / ۴۰ تا انقلاب اسلامی بیشترین تأثیر را بخشید. روشنفکری او فضای اندیشه ایران را تیرهتر کرد و سیاستش به پیروزی آخوندهای سیاسی یاری داد. ارسنجانی با بلندپروازی و استعداد سیاسی خیره کننده خود نمیتوانست در دستگاه محمدرضا شاهی جائی داشته باشد و دیری نپائید. آلاحمد زودتر از آن مُرد که دست پخت خود را بچشد.
برنامه اصلاحات اجتماعی شاه برای نخستینبار پس از انقلاب مشروطه زمینه را برای یک تعرض از موضع دمکراتیک به سُنّت حکومت و پادشاهی استبدادی فراهم کرد و در برابر تعرض چپگرایان شوروی پرست، و ناسیونالیستهای رادیکال که یک نمونه “سزاریست“ و رابطه مستقیم پیشوا و توده را در نظر داشتند جایگزینی را عرضه داشت. به همین ترتیب، درهم شکستن پایگاه قدرت زمینداران بزرگ و خانهای فئودال، جامعه ایرانی را برای چیرگی طبقه متوسط آماده ساخت. با این همه، نسل انقلابی دهه ۱۳۴۰ (۱۹۶۰) پیکار چریکی مسلحانه را با هدف واژگونی نظام پادشاهی و آنچه که سرمایهداری وابسته اصلاح میکرد برگزید؛ و بخشی از آن به اسلامگرائی رادیکال ــ با همان هدفها ــ روی آورد. برای انقلابیان آن نسل همه چیز از مصیبت (درد، trauma) ۲۸ مرداد آغاز میشد. مصدق در دادگاهش خود را با “سید الشهدا“ مقایسه کرد و ۲۸ مرداد، کربلای دیگری شد. در تعبیر یک بُعدی و انتزاعی انقلابیان، که روی آوردن به شیوهها و هدفهای انقلابی را ناگزیر میکرد. راه دیگری قابل تصور نمیبود. آنها اگر هم دلائل اضافی لازم میداشتند، گرایش روزافزون به تمرکز همه قدرتها در بالا و اتمیزه شدن جامعه آن را فراهم میآورد. پادشاه در سرمستی کامیابی برنامه اصلاحی خویش نه تنها دولت بلکه سراسر جامعه ایرانی را در خود خلاصه میدید. دیگر چیزی جز او وجود نمیداشت.
برای انقلابیان، روزنامهنگاری ادامه پیکار مسلحانه با وسائل دیگر بود. آنها جنگ چریکی خود را به روزنامه کشاندند و از نیمه دهه ۱۳۴۰ تا دهه پس از آن نیمه تسلطی بر رسانههای مهم، از جمله تلویزیون برقرار کردند. در دستهای آنان روزنامههای نیمه رسمی ایران به ارگانهای جنبشهای آزادی بخش و پیشبرندگان رئالیسم سوسیالیستی تبدیل شدند.
بخش بزرگتر پیکار سیاسی در دوره دوم پادشاهی محمدرضاشاه، از ۲۸ مرداد، در روزنامههای ادواری (هفتهنامهها و ماهنامهها…) جریان مییافت. صفحات آنها با آزادی بسیار بیش از روزنامههای روزانه، بر روی نویسندگان و شاعران و روشنفکرانی که دیدگاههای سیاسی خود را به هر زبان بیان میکردند یا از راه ترجمه بر غنای فرهنگی و سیاسی میافزودند، گشوده بود. اما آن روزنامهها نیز بستری بودند که بسیاری از استعدادهای روزنامه نگاری را در خود پرورش دادند. زندگی همه آنها در کشش و کوششی همیشگی با مأموران سانسور بر لبه پرتگاه تنگدستی و ورشکستگی میگذشت.
عموم روزنامهنگاران، مانند اکثریت روشنفکران که به راههای انقلابی پشت کردند و به کار از درون نظام سیاسی برای بالا بردن اصلاحات اجتماعی و رساندنش به اصلاحات سیاسی روی آوردند، دشمنان رژیم نمیبودند و تنها پیشرفت بیشتری را در کارها و فساد کمتری را در فرایند سیاسی میخواستند ولی مقامات سیاسی و اداری هر صدا و حرکت مستقلی را در جهت آنچه این روزها بدان جامعه مدنی میگویند تجاوزی به امتیازات خود میشمردند و میکوشیدند آن را خاموش یا با خود همرنگ coopt کنند. این یک سویه دیگر سیاسی کردن روزنامهنگاری میبود و روزنامهنگاران را یا بازاری میکرد و یا جنگاور چریکی.
در واقع هر حرکت اصلاحطلبانه در فضای آن روز ایران ناگزیر از دست زدن به شیوههای مبارزه سیاسی چریکی می بود. برای بازتر کردن نظام سیاسی، یا بهکرد نظام اداری در فضائی که رویاروئی حکومت و مخالفان پیوسته آشتی ناپذیرتر میشد و میدان را بر حرکتهای اصلاحطلبانه تنگتر میکرد یک جنگ و گریز همیشگی لازم میآمد، و چنانکه همواره در چنین جامعههائی پیش میآید، هر چه بیرون از حوزه خصوصی، سویه سیاسی مییافت. جامعهای که سیاست سالمی ندارد سیاست زده میشود. به همین ترتیب کوششی که برای پایه گذاری یک اتحادیه صنفی برای روزنامهنگاران در ۱۳۴۱ (۱۹۶۲) شد به زودی به حد یک رویداد مهم سیاسی بالا رفت. در اطلاعات، مدیر مؤسسه سخت به مبارزه با آن ابتکار برخاست و چند گاهی کشمکش او با نویسندگان اطلاعات و این نگارنده، بیش از همه، توجه عمومی را جلب کرد. با آنکه در آن رویاروئی، من کارم را در اطلاعات از دست دادم، سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات از جمله با شرکت نویسندگان اطلاعات تشکیل شد و هنگامیکه دو سه سال بعد کوشش هایم را برای گرفتن اجازه انتشار روزنامه آیندگان آغاز کردم آشکار گردید که آن “دوئل“ بیش از یک توجه گذرا را جلب کرده است. پارهای از مهمترین مقامات حکومتی به دلیل رنجشهای شخصی، یا محاسبات سیاسی، روزنامه تازه را به صورت وزنه متقابلی در برابر اطلاعات میخواستند که هیچ با برنامه و دستور کار من ارتباطی نداشت. آیندگان سرانجام به صورت شرکت سهامی با اکثریت سهام در دست دو تن از نمایندگان نخستوزیر انتشار یافت و نه همچون رقیبی برای اطلاعات.
احتیاطهای دستگاه حکومت درباره روزنامه تازه بیدلیل نبود. آیندگان نخستین روزنامه سیاسی با ویژگیهای یک روزنامه حرفهای بود. پوشش گسترده همه جنبههای زندگی ملی، با تأکیدی بر فرهنگ (از جمله نقد منظم اپرا و نقاشی و معماری برای نخستینبار در روزنامههای روزانه) و یک گروه نسبتاً بزرگ نویسندگان و خبرنگاران، عموماً در سطحهای بالای حرفه خود. روزنامهای بود با خط مشی معین که در همان نخستین شماره در سرمقالهای بلند آمد: یک روزنامه لیبرال با هدف بالا بردن سطح بحث سیاسی. در حدود امکانات آن سالها روزنامه به ویژگی لیبرال و به هدف خود ــ به ویژه در پنج شش ماهه آغاز جمهوری اسلامی ــ وفادار ماند. آزادی عملی که روزنامهای از آنِ خود به من میداد سرمقالههای آیندگان را به صورت ستونی برای بحث انتقادی درباره مسائل ایران ــ این بار مستقیماً و بیکمک گرفتن از پوشش کشورهای دیگر ــ درآورد و کمک کرد که روزنامه نفوذی به مراتب بیش از ابعاد مادی خود به دست آورد.
تدبیر در دست داشتن اکثریت سهام برای مهار کردن روزنامه بیاثری خود را در همان چند ماه نخستین نشان داد و مقامات مسئول با آیندگان نیز مانند مطبوعات دیگر عمل کردند که بسیار مؤثر بود. اما آیندگان تا پایان در آزمودن حدود سانسور دلیرانهتر و آزادتر از روزنامههای بزرگ دیگر رفتار کرد ــ سُنّتی که پس از انقلاب ادامه یافت و به بهای تعطیل همیشگی روزنامه و زندانی شدن گروهی از نویسندگان و کارکنان آن در حکومت “لیبرال“ ملی مذهبیها تمام شد.
آنچه به آیندگان موقعیت ویژهاش را داد، گذشته از نوآوری در شیوه و سطح روزنامه نگاری، موضعگیریهای کم و بیش مستقل آن بود. به ویژه در امور بینالمللی. فاصله گرفتن آن از چپگرایی معمول آن زمان خشم پارهای سازمانهای چریکی را برانگیخت و در دفتر روزنامه دو بار بمب گذاشتند. (سرمقاله روزنامه در فردای یکی از بمب گذاریها سرزنش تروریستها بود که بمب گذاری درست را هم نمیدانند).
در یک دوره ده ساله ۵۶-۱۳۴۶ (۷۷-۱۹۶۷)، درهم آمیزی روزنامه نگاری و سیاست به بیشترین درجه در آیندگان حاصل گردید، در روزنامهای که مانند یک روزنامه بزرگ روزانه میبود ولی روش سیاسی معینی را در راستای گشاده کردن فضا و بهبود سیاستها دنبال میکرد. ورود من به سیاست عملی ــ نخست به عنوان گرداننده حزب رستاخیز (۵۶-۱۳۵۵ / ۷۷-۱۹۷۶) و سپس وزیر اطلاعات و جهانگردی (۷۸-۱۹۷۷/۵۷-۱۳۵۶) ــ نتیجه منطقی و تا حدی ناگزیر سیاسی بودن آیندگان به این معنی بود. با همه نفوذ فراوان روزنامه، با روزنامهنگاری کار زیادی نمیشد کرد. سیاست ایران به رکودی تازه افتاده بود. پیشرفت در همه جا بود ولی هیئت سیاسی را رنجوری malaise گرفته بود و چنانکه اندکی بعد در انقلابی مصیبت بار آشکار شد ویروسی کُشنده همه نظام سیاسی را میخورد. تجربه دو سال در مقامات بالای سیاسی نشان داد که با وزارت نیز کار زیادی نمیشد کرد.
حزب رستاخیز در دو سال نخستین خود پاک از جوشش زندگی تهی نبود. با آنکه مخالفان بدان اعتنائی نکردند بسیاری از روشنفکران چند گاهی به امید شکستن چنبر یک گروه فرمانروای خسته که دیگر سخنی برای گفتن نداشت و سرتاسر جامعه را دیوانی (بوروکراتیزه) کرده بود به حزب روی آوردند. در نخستین سال زندگی، حزب بیش از اندازه زیر سایه پیکار با گرانفروشی افتاد. در دومین سال با رها کردن آن پیکار، در آوردن حزب به صورت میدانی برای مشارکت سیاسی که درونمایه (تِم) اصلی فعالیتهای آن یک ساله بود تکانی سطحی به سیاست ایران داد. پادشاه هنوز حزبی را که خود به یک گردش زبان به وجود آورده بود کم و بیش جدی میگرفت، اما به زودی علاقهاش را از دست داد. آن حزب حتی به عنوان مرحلهای میانی در فرایند تصمیم گیری ــ رساندن نظر مردم به پادشاه ــ برایش زیادی میبود.
در آن یک سال میانی (رستاخیز سه سال بیشتر نپائید، با چهار دگرگونی در رهبری آن) یکی از کامیابترین ابتکارات حزب، گرد آوردن مقامات بالای استانها در جلسات بزرگ عمومی (در تهران با شرکت وزیران) با حضور مردم از هر گروه اجتماعی و پرسش و پاسخ آزادانه آنها بود. جنب و جوش نسبی آن سالها در عین حال فرصتی به تمام برای بهرهگیری از رسانهها میداد. در تاریخ ایران هیچگاه در چنان مدت کوتاه چنان بسیج پُر دامنهای از رسانهها با چنان بازده اندک برای رساندن پیام (حزب) به تودههای مردم صورت نگرفت. اما آن یک سال (۵۶-۵۵) اوج فعالیت مطبوعاتی و حزبی برای کسی بود که از نخستین سالهای نوجوانی خویشتن را در آن هر دو فعالیت غرق کرده بود.
به عنوان کسی که روزنامهنگاری را از سیاست جدا نمیداند، کمترین کاری که از یک روزنامهنگار حرفهای سیاسی در وزارتی مانند اطلاعات و جهانگردی (اطلاعات به معنی آن زمان) بر میآمد باز کردن دست روزنامهها از طریق منطقی کردن سانسور ناگزیر؛ و شفافتر کردن حکومت از طریق روشنگری سیاستهای آن برای مردم میبود. اولی با کشیدن خط روشنی در میان موضوعاتی که نمیشد از آنها به آزادی سخن گفت (آنچه به پادشاه مربوط میشد) و آنچه میشد سخن گفت (بقیه دستگاه حکومتی با حق پاسخگوئی برای آنها) به دست آمد (که پیشرفتی بزرگ در برداشتن سانسور بود، زیرا روزنامهها پیش از آن نیز به حریم پادشاه نزدیک نمیشدند ولی دست کم دستگاه حکومتی از قلمرو سانسور بدر آمد) و دومی با زنده کردن نهاد سخنگوی دولت که پانزده سالی ترک شده بود. وزیر اطلاعات و جهانگردی هفتهای یکی دو بار به پرسشهای خبرنگاران درباره امور کشور به تفصیل بیشتری پاسخ میداد و ماهی یک بار وزیران را با روزنامهنگاران در دفتر خود گرد میآورد و آنها درباره کارهایشان توضیح میدادند. با بحرانی شدن اوضاع از اواخر سال ۱۳۵۶ (۱۹۷۸) روزنامهنگاران خارجی به شمار روزافزون به ایران سرازیر شدند و در شش ماهه بعدی شمار مصاحبه با آنان از شمار مصاحبه هر وزیر اطلاعات دیگری در گذشت.
موقعیت انقلابی که با چنان شتابی، در یک سال، به انقلاب انجامید تقریباً همه روزنامهنگاران و روزنامهها را سیاست زده و سپس انقلابی کرد. آنها در طول یک نسل هرگز چنان قدرتی احساس نکرده بودند. تسلط حکومت بر مطبوعات مانند هر جای دیگر هر روز کاهش مییافت و طبعاً نفوذ روزنامه در افکار عمومی همراه آن بالا میرفت. فروش آنها به جائی رسید که ماشینهای چاپ از آن فرو میماندند. هر شماره روزنامه مانند گلوله توپ بر حکومتها، و رژیم فرود میآمد. اندک اندک روزنامهنگاران، جز معدودی، سرمستانه بر گرد آتشی که بر آن دامن میزدند به رقص آمدند. آن شش ماهه پایانی رژیم پادشاهی مهمترین ساعت آنان بود. روزنامهنگاری، دست در دست سیاستهای انقلابی، لحظه پیروزی نهائی خود را زیست. پس از آن از گرداگرد آتش تا در میان آن چند ماهی بیشتر نکشید.
سالهای جمهوری اسلامی چه در ایران و چه در بیرون از ایران فرایند در هم آمیختن روزنامهنگاری و سیاست را کامل کرده است. آخوندها منبر را به سود روزنامه و رسانههای همگانی کنار میگذارند و با آنکه مقامات بالا را در انحصار دارند اندک اندک راه ورود به سیاست، کمتر از حوزه و بیشتر از دیوانسالاری و رسانههای مدرن میگذرد. روزنامههای مهم حرفهای برخلاف دوران پادشاهی، عموماً ارگان سیاستها و جناحهای معین هستند و روزنامههای ادواری بویژه دوران شکفتگی خود را در این سالها داشتهاند و عرصه اصلی فعالیت سیاسی و فرهنگی روشنفکران شدهاند. شمار روزنامههای گوناگون را در جمهوری اسلامی به ۹۰۰ تخمین میزنند که بسیار قابل ملاحظه است. (۱۵۰۰ جواز روزنامه نیز در حکومت تازه داده شده است)؛ و به دلیل چند مرکزی و هرج و مرج سازمان یافته آن رژیم، از آزادی عملی برخوردارند که در دهههای پایانی رژیم پیشین نبود و با مخاطراتی روبرویند که حتی با معیارهای جمهوری اسلامی هراس انگیز است.
در بیرون از ایران به همین ترتیب روزنامههای بسیاری ــ صدها ــ انتشار مییابند که بیشترشان زمان انتشار منظمی ندارند ولی اکثریتشان در خدمت هدفهای سیاسی هستند. صد سال پیش پس از جنبش مشروطه خواهی در هرجا فرایند گذار به سیاست از راه روزنامه نگاری کامل شده است.
***
از روزنامه نگاری و سیاست میتوان و میباید در خدمت یکدیگر بهره گرفت و در میان آن دو زمینههای مشترک کم نیست. هر دو با افکار عمومی سر و کار دارند و برای تأثیر گذاشتن بر افکار عمومی در تلاشاند. موضوع هر دو مردم است و آنچه میخواهند، یا ترجیح دارد بخواهند. پارهای استعدادها نیز برای هر دو لازم است: کنجکاوی، توانائی برقراری ارتباط و جلب نظر دیگران.
با این همه دو ویژگی روزنامهنگاری میتواند برای سیاستگران گران افتد. قدرت روزنامهنگاری در گفتن است. هر چه بیشتر و آزادانهتر گفتن. روزنامهنگار، پروائی از کسی جز خوانندگانش ندارد و خوانندگان میخواهند هر چه بیشتر بدانند. سیاستگر، گاه همان اندازه از نگفتن نیرو میگیرد که از گفتن؛ و از بسیار کسان، از جمله سیاستگران دیگر، میباید پروا داشته باشد. فضیلتی که روزنامه نگار را پیش میبرد میتواند سیاستگر را ویران کند. آنها هر دو ظرافت دیپلماتیک را لازم دارند، ولی این ظرافت برای اولی آذینی است و برای دومی ضرورتی هر روزی و رهاننده.
تفاوت مهم دیگر روزنامهنگاری و سیاستگری در آن است که روزنامهنگاران مانند فیلسوفان بر تمایزها تأکید میکنند. سیاستگران بر عکس در سازش دادن میکوشند. روزنامهنگار همواره گوشههای بُرنده امور و موضوعات را برهنه میکند، سیاستگر در بیشتر جاها به کُند کردن آنها میکوشد.
اما در بیشتر سده گذشته، و هنوز هم، روزنامهنگاران ایرانی در اوضاع و احوالی کار کردهاند که این تفاوتهای مهم را تعدیل میکرده است. روزنامهنگاران به ظرافت دیپلماتیک همان نیاز حیاتی را داشتهاند که سیاستگران؛ و گوشههای تیز امور و موضوعات، پیش از همه به خود آنها زخم میزده است. سیاستگرانی که از روزنامهنگاری آغاز کردند شاید بیش از همه از گرایش به گفتن و باز کردن زیان دیدند. چه روزنامهنگاری و چه سیاستگری اگر از حد کسب و کار بالاتر رود یک فعالیت روشنفکری و، بسته به سطح کار، انتلکتوئلی است. دل سپردن به جامعه و کار مردم، و احساس مسئولیتی که باز به گفته هاول، انتلکتوئل را وا میدارد برای هر امر بر حق و خوبی تلاش کند. اجتماع اندیش بودن با روزنامهنگاری حتی با سیاستگری یکی نیست. ولی زمانهایی پیش میآید، و صد ساله گذشته ایران یکی از آن زمانها بوده است، که رستگاری فردی نیز بیسیاست دست نمیدهد. سیاست نمیگذارد که انتلکتوئل در “باغ درونی، خودش نیز به گفته ناصر خسرو، خاطر از تفکر نیستان“ کند.
“روشنفکران“ و “انتلکتوئل“های ایرانی، که در آن زمانها چنین نامیده نمیشدند. در شب تیره تاریخ هزار ساله قرون وسطای ایران که تا سده بیستم رسید دم در میکشیدند و خون میخوردند و زندگیهای خود را قطره قطره روغن چراغ این فرهنگ میکردند. شماری از آنان به کار دیوانی روی میآوردند و بسیاری سرهای خود را در بهایش می دادند. از صد سال پیش آنها امروزی و اجتماع اندیش شدند. دیگر به آفرینش فرهنگی بسنده نکردند و کوشیدند جامعه را از نو بسازند به درون اجتماع رفتند. به روزنامهنگاری و سیاست پرداختند، جنگیدند و بردند و بیشتر باختند. یا در خدمت یکی طرح نوسازندگی (مدرنیزاسیون) در آمدند که شگرف بود ولی ژرفائی نداشت؛ یا دنبال آرمانشهرهائی دویدند که وقتی دیدگانشان بر واقعیت آنها گشوده شد از خودشان به هراس افتادند؛ یا بیهوده به این در و آن در زدند و به بیرون از بنبست شخصی و ملی راهی جستند که در واقع نبود.
امروز بازماندگان آن پیکارها، زخم خورده و تحقیر شده از تجربه خود با سیاست ــ روزنامهنگاری، بیشتر سر در گریبان بردهاند و پشیمان از ریختن گوهر آفرینشگری خود در پای اجتماع، بیزار و ترسان از واقعیت جهان بیرون، دست در دامن فرهنگ زدهاند که بزرگترین سربلندی و تمایز و گریزگاه آنهاست. اما گذشته از آنکه کار فرهنگی یک رویه دیگری هستی روشنفکری ـ روزنامه نگاری ـ سیاستگری است، حتی آنها که اعتلا یا دست کم سلامت روان خود را در جدائی از اجتماع، در گریز از اندیشه و عمل سیاسی و اجتماعی میجویند از پیوستگی به جامعه چارهای ندارند. آنها از آبشخور جامعه، از ماهیتهای کلیتر و بزرگتر از روح خودشان است که سیراب میشوند و در آن بافتار عمومیتر است که زنده میمانند.
خویشکاری روشنفکر ــ انتلکتوئل به معنی زرتشتی و وجودی آن تنها در اجتماع و با اجتماع است. انتلکتوئل تنها در برابر “دیگری“ (اصطلاح ارتگاای گاست) تحقق مییابد؛ و این همه جز آن زیر ساختی که برای زندگی روشنفکری لازم است ــ از صنعت چاپ و نشر و رسانهها و نهادهای آموزشی و پژوهشی و فرهنگی که “دیگری“ و “جامعه فرو رفته در تاریکی“ میباید برای اعتلا و سلامت روان انتلکتوئل فراهم آورد.
مردم آن زمینی هستند که همه چیز بر آن میروید. سرچشمه همه رنجهای روشنفکر هستند و سرمایه او، و اینجاست که به ناچار پای بحث اخلاقی به میان میآید. برای روشنفکر حتی در گوشه گرفتن ز خلق عافیتی نیست، هزار سال پیش هم نمیبود. اکنون در این عصر انقلاب آموزش و ارتباطات، در جهانی که همه چیز به همه چیز پیوند میخورد، مردم و روزگار پریشانشان، و آن احساس مسئولیت که ویژگی انتلکتوئل است ــ بگذریم از نام و ننگ ملی و انسانی و “غم بینوایان رخم زرد کرد“ ــ هیچ گوشه آسودهای نمیگذارند.
در آن شب تاریک قرون وسطائی که رهبری مذهبی دست در دست پادشاهان راه را بر عمل و حتی بر اندیشه میبست و جامعه فئودالی و بخشابخشیsegmentary انسان را در قالبهای پیش ساخته میریخت و فردیتش را از او میگرفت، پیشینیان روشنفکران و انتلکتوئلهای امروزی، خود را در بیابانی تنها مییافتند وگاه جز جهان درونی خودشان پناهگاهی نمیدیدند.
امروز موقعیت ما با آن زمانها تفاوتهای بزرگ دارد. انتلکتوئلهای ما بیشمارند و یک ارتش بزرگ روشنفکران برای نخستینبار در تاریخ ایران پشت سر آنهاست. ایران شبکه بندی شده است و همه زیرساختها را کم یا بیش دارد. سیاست صد سالی است در صورت و با مفهومی تازه به برکت آموزش و رسانههای همگانی و نهادهای دمکراتیک ــ هر چند بیشتر ظاهری و رسمی ــ به جامعه ایرانی راه یافته است. پیکار برای دگرگون کردن حکومت و جامعه در ابعادی بسیار بزرگتر از آنچه در هر زمان فراهم بوده است میتواند جریان یابد. افکار عمومی جهان که از جنبش مشروطه خواهی در پیکار ملی ما راهی یافت اکنون بیش از همیشه پشتیبان مردم ایران است. روشنفکر ـ انتلکتوئل تنهای هزار سال پیش دیگر تنها نیست. مردمی که آنچنان از دسترس او دور بودند امروز در دسترس اویند. دیگر او نیازی ندارد که به خدمت امیران در آید یا در خانقاهها کنجی بگیرد.
این عصر و این جهان، سیاسی است. سیاست در جهان نوین اهمیتی بیش از گذشته یافته و در همه زندگی رخنه کرده است. در هیچ عصری تودههای مردم این چنین در پهنه عمل سیاسی نبودهاند. امر عمومی هرگز این اندازه به عموم ارتباط نداشته است. سیاست بایست منتظر تکنولوژی میماند تا معنی کامل خود را بیابد و در سده بیستم این تکنولوژی پیدا شد و همراه آن قدرت و ثروت در ابعاد جهانگیر.
سده ما بیش از همه عصر تودههاست که با همگانی شدن آموزش و ارتباطات، به میانه میدان افکنده شدهاند. آن خلق که روشنفکر قرون وسطای ما از آن کناره میجست امروز کمتر از همیشه او را آسوده میگذارد. “دیگری“ در سراپای هستی انتلکتوئل راه یافته است ــ فرهنگ “پاپ“، سیاست تودهگیر، اقتصاد بهم پیوسته جهانی. انتلکتوئل چارهای ندارد که “دیگری“ را بالا بکشد. گفتن و نوشتن بخشی از چنین کوششی است، عمل سیاسی بخشی دیگر از آن.
این جهانی که این گونه به تصرف “دیگری،“ توده، در آمده است، که در آن هر پیامبر دروغین میتواند در کوتاه مدتی هزاران روشنفکر را در کورههای گاز بسوزاند یا آواره سازد یا “شکر را در کامشان زهر کشنده کند،“ در عین حال بهترین جهانی است که انسان در این پنج هزار سال تاریخ از ساختنش بر آمده است. ما تنها در عصر فرهنگ پاپ زندگی نمیکنیم. عصر ما عصر تمدن جهانگیر نیز هست ــ فلسفه سیاسی دمکراسی لیبرال، اقتصاد بازار اجتماعی، شیوهها و تکنولوژی تولید و پخش انبوه، دسترسی نامحدود به آگاهیها، علمی که میتواند بلای گرسنگی و بیماری را از تودههای میلیاردی دور کند، و هیچ کدام از اینها دیگر انحصار به غرب ندارد. تمدنی که غربی بود در پنجاه سال گذشته جهانی شده است.
انسانیت سرانجام به جایی رسیده است که میتواند “پویش خوشبختی“ را که اعلامیه استقلال آمریکا در یک شعله نبوغ در کنار زندگی و آزادی، حق طبیعی فرد انسانی شناخت، از یک شعار و آرزو فراتر ببرد. اگر در پایان سده بیستم سه چهارم آدمیان در بینوائی مادی و فرهنگی بسر میبرند به دلیل شکست سیاست، و در ایران ورشکستگی سیاسی، است. میدان را میدان داران بد فرا گرفتهاند. آنچه نمیگذارد مردمان از بهترین پدیدههایی که پنج سده پیشرفت پیگیر و شتابنده علم و تکنولوژی به جهان داده است برخوردار شوند، بند و زنجیرهایی است که دست و پای مردمان را بسته است و سیاست میتواند بگشاید. در این رهگذر سیاست نیز در سده ما ابعاد و معنی واقعی خود را یافته است. آزاد کردن تودههای مردم از زنجیرهایی که نظامهای سیاسی و فرهنگی بر آنها نهاده است: آزاد کردن مردمان از خودشان که بدترین دشمنان خویشاند.
این همه رهبری میخواهد، نه رهبران فرهمند که تودهها را با ساده کردن قضایا و متبلور کردن خواستها و عواطف آنان به هیجان آورند و به دیو درونشان بسپارند، یا از رنج اندیشه و عمل مستقل رها کنند. در نبود انتلکتوئل این “دیگری“ است که جایش را میگیرد. روشنفکر امروز در عصر تودهها توانائیها و وظیفه بزرگتری در راهنمائی جامعه دارد. وزنه او اگر بر ترازوی عمل سیاسی نهاده شود سنگینی بیشتری دارد. او بیش از هر زمان میتواند نه تنها کوتاهیها و پلیدیهای زمان را نشان دهد، بلکه از کمک به برطرف کردن آن نیز بر آید. شاید به همین ملاحظات هامرشولد که بهترین دبیر کلی است که سازمان ملل متحد به خود دیده است گفت “سیاست عبادت عصر ماست.“ در این عصر همگانی شدن همه چیز، از جمله مرگ ناگهانی در محشر اتمی و نابودی تدریجی بر روب زمینی که به تندی از مایههای زندگی (آب و هوا و خاک سالم) تهی میشود، بالاترین تقدس، حتی تقدس، در کار سیاسی دست میدهد. کدام مرد خدائی در دنیای ما به پای گاندی یا مارتین لوتر کینگ (جایگاه او به عنوان یک رهبر مدنی بسیار بالاتر از مقام او به عنوان کشیش پروتستان بود) یا نلسون ماندلا میرسد؟ کلیسای کاتولیک در آلمان آیا از گوشهای از آنچه “سبزها“ برای مردم، و نه تنها در آن کشور، کردهاند برآمده است؟
سیاست بدترین دشمن انسانیت در سده ما بوده است. ولی این دلیل دیگری بر آن است که سیاست بیش از آن اهمیت دارد که به سیاستگران واگذاشته شود و تودهها بیش از آن قدرت یافتهاند که شکارگاه متعصبان و عوامفریبان و پیشوایان باشند. در کشور ما، که انگیزه و ضرورت کار سیاسی از بسیاری جامعهها بیشتر است، سیاست آشکارا چهره جنایت به خود گرفته است. سیاست از اجتماع، از گرد آمدن مردم پدید میآید؛ از آن پرهیز نمیتوان کرد. میباید سیاست بهتری داشت.
کنار گذاشتن مردم از سیاست که پیش از انقلاب اسلامی روال اصلی جامعه ما بود به نزاری atrophy سیاست و جامعه انجامید. پرتاب شدن آنان به سیاست انقلابی شیرازه کشور را از هم گسیخت و گریختنشان از سیاست به پایندگی رژیمی که نمیخواستند کمک کرد. پاسخ مسئله نه در انحصار کردن سیاست بوده است، نه سیاست زده شدن و رمهوار در پی رهبر فرهمند افتادن، نه از سیاست گریختن. شکست سیاسی ما پس از یک سده تکاپوی پیشرفت و تلاش امروزی شدن، ما را به این شرمساری جهانی و تاریخی انداخته است. میباید سیاست خود را بهتر کنیم.
عصر روشنفکر ـ روزنامه نگار ـ سیاستگر در ایران تازه آغاز شده است. چهارمین نسل پس از انقلاب مشروطه، که انتخابات ۲ خرداد ۷۶ گوشهای از ضرب شصتهای آن بود، بر این راه کوفته از صد سال گام زدنهای نافرجام، هموارتر خواهد رفت.
از ترکیب دو رساله سالهای ۱۹۹۵و ۱۹۹۸
ـــــــــــــ
توضیح: نوشته فوق در کتاب “پیشباز هزاره سوم ـ رسالههائی در سیاست، تاریخ، فرهنگ“ (چاپ اینترنتی) آمده است. درج مجدد آن در این اثر به منظور ارائه چاپ کاغذی می باشد.