بخش ۲
سرمشقهای پویش پیشرفت
پیروزی صنفی در متن شکست حرفهای
سندیکای نویسندگان و روزنامهنگاران مطبوعات ایران نخستین سندیکای مستقل به معنی ناوابسته به احزاب سیاسی و حکومت در دوره دوم پادشاهی محمدرضاشاه پهلوی بود. سندیکا سراسر به ابتکار گروهی از خود روزنامهنگاران، در راس آنان مسعود برزین، پایهگذاری شد و با آنکه در ۱۳۵۴ با تغییر اساسنامه خود به حزب رستاخیز پیوست همواره استقلالش را نگهداشت. تا آنجا نیز که به منظور سندیکا ارتباط داشت احتمالا کامیابترین سازمان صنفی آن سالها به شمار میرود. سندیکا “به منظور تقویت روح معاضدت بین صنف نویسندگان و همچنین حفظ حقوق صنفی و حفظ عفت قلم و بالا بردن سطح مطبوعات و همچنین تاسیس و ایجاد صندوق بیکاری برای اعضای رسمیکه بیکار یا بیمار شدهاند…“ پایهگذاری شده بود و دستکم در یک جبهه به هرچه خواست رسید.
از دو منظور سندیکا در آنچه جنبه فرهنگی و سیاسی داشت یعنی بالا بردن سطح حرفهای و اخلاقی مطبوعات کار چندانی از سندیکا نیامد و نمیآمد. مطبوعات هم آینه جامعه است و هم یکی از شکلدهندگان مهم آن. هرچه جامعهای تکامل یافتهتر باشد نقش مطبوعات، بطور کلی رسانهها، در شکل دادن جامعه بیشتر است. در جامعه با سوادی با سطح بالای فرهنگی طبعا رسانهها، هم از جهت دسترسی و هم به دلیل پایگاه فرهنگی و سیاسی بالای گردانندگان خود تاثیر بیشتری میبخشند. از نظر مسئولیت مدنی و سیاسی رسانهها نیز وجود نظامات و هنجارهای پذیرفته شده حرفهای نمیگذارد مطبوعات از آزادی گفتار و دسترس داشتن به تودههای مردم سوء استفاده کنند یا قدرت حکومتی از آنان سوء استفاده کند. در جامعههای واپسمانده مطبوعات نه آن دسترس را به تودههای مردم دارند نه از چنان صلاحیت و حیثیتی برخوردارند که جامعه را دگرگون سازند. جامعه توسعه یافته روزنامهنگاران را اثر بخشتر میکند. جامعه توسعه نیافته نه تنها روزنامهنگاران را از تاثیری که میتوانند داشته باشند میاندازد، پیوسته آنان را به تباهی میکشاند.
سندیکا درایران دهههای چهل و پنجاه (شصت و هفتاد) بیش از آن از واپسماندگی فرهنگی و ضعف سیاسی جامعه تاثیر میپذیرفت که بتواند آن را مگر در حدودی پیش ببرد. سنگینی آن ضعف و واپسماندگی، بهترین کوششهای گروهی از بهترین ذهنها و روانهای آن نسل ایرانیان را در هر گام سرخورده میکرد. مطبوعات میان دو سنگ آسیای حکومت و نیروهای مخالف، هر دو با کمبودها و انحرافات تاسفآور، در وضعی بود که حتی آزادی عمل گاهگاهی و موضعی آن میتوانست خلاف منظور عمل کند ــ چنانکه با پیامدهای مصیبتبار در ۱۳۵۷ و در شرایط بیشترین آزادی نمودار شد. بیشترین کاری که سندیکا در “بالا بردن سطح مطبوعات“ انجام داد تدوین “نظام مطبوعات“ در دوره دوم آن بود که در نبود اراده اجرا و یک مکانیسم اجرائی از یک پندنامه در نگذشت.
منظور دیگر که میتوان زیر عنوان برنامه رفاهی آورد، بر عکس با کامیابیهائی روبرو شد که از انتظارات نخستین در هنگام تشکیل سندیکا گذشت. اگر پایهگذاران سندیکا به یک صندوق بیکاری خرسند میبودند و آن را نیز در ته دل مسلم نمیدانستند، در ۱۶ سال سندیکا تا پیش از “بهار آزادی،“ سندیکائیان در یک کوی روزنامهنگاران صاحب خانههائی شدند که به هزینه دولت و با آسانترین شرایط برایشان ساخته شد. سندیکا با دریافت صد و پنجاه میلیون ریال (دو میلیون دلار آن روزها) از شاه و شهبانو، در کار ساختن خانهای برای خود بود. اعضای سندیکا از بیمه بهداشتی به کمک وزارت بهداری و پزشکان و بیمارستانها برخوردار بودند. حتی ماهی و میوه نوروزی سندیکائیان را نیز دستگاه دولتی فراهم میکرد که سفرهها بیرونق نماند. قانون کاری که همه خواستهای سندیکا را بر میآورد اعضای آن را در موسسات بزرگتر مطبوعاتی میپوشاند و آنها همه قراردادهائی بر پایه آن با موسسات مربوط امضا کرده بودند.
به دشواری میتوان یک سازمان داوطلبانه را در آن سالها نشان داد که بهتر از سندیکا اداره شده باشد. مشارکت خستگی ناپذیر سندیکائیان در کارها و اداره دمکراتیک سندیکا که در آن دوران تازگی میداشت به همراه سود مشترک و میوههای لمسپذیر کوششهای جمعی، فضائی ساخته بود که سندیکا را از پیشرفتی به پیشرفت دیگر میرساند. ولی آن پیشرفتها تنها به بهای چشم بستن بر عنصر سیاسی کار روزنامهنگاری میتوانست روی دهد. در آن دوران “سهم نفت،“ دستگاه دولتی و سندیکا به توافقی ضمنی رسیده بودند ــ سندیکا سهم اعضای خود را از دارائی روز افزون جامعه بگیرد و کاری به سیاستهای حکومت نداشته باشد. در همه آن ۱۶ سال سانسور مطبوعات به درجات کم یا زیاد برقرار بود و در ۱۳۵۳ حکومت پنجاه روزنامه و مجله را تنها در تهران تعطیل کرد و سندیکا سرش را پائین انداخت و برنامه رفاهی را پیش برد. تنها واکنش سندیکا نگرانی بجای آن درباره سرنوشت روزنامهنگاران بیکار شده بود که آن نیز با سخاوتمندی حکومتی که دستور تعطیل را داده بود برطرف شد.
***
یک مشکل ساختاری سندیکا که ریشه در توسعه نیافتگی جامعه داشت و نقشی تعیین کننده در رویدادهای ۱۳۵۸ـ۱۳۵۷ و درهم شکستن سندیکا و مطبوعات ایران بطور کلی بازی کرد، مبهم بودن تعریف روزنامهنگار بود. مطبوعات ایران از دوران مشروطه که روزنامهنگاری امروزی را ــ همراه با هرچه دیگر از اسباب مدرنیته ــ به ایران شناساند، اساسا غیرحرفهای بودند به این معنی که روزنامهنگاران مگر به استثنا نمیتوانستند با درآمد حرفه خود زندگی کنند. روزنامهنگارترینشان در بیش از یک روزنامه کار میکردند و بیشترینشان مشاغل تمام وقت دیگر، از جمله کارمندی دولت، داشتند. این فضای سایه روشن به اندازهای “طبیعی“ شمرده میشد که هنگامی که در یکی از موسسات مطبوعاتی به روزنامهنگارانی که قرارداد کار تمام وقت امضا کرده بودند تکلیف شد که از کار در روز نامههای دیگر دست بردارند سندیکا اعلام کرد که “زیر بار استثمار و بهره کشی نمیرویم.“
در اساسنامه سندیکا شرط عضویت را چنین گذاشته بودند که اعضای رسمی “حقوق بگیر یا مزد بگیر یک یا چند روزنامه یا مجله باشند و در جامعه مطبوعات به عنوان نویسنده، مترجم، خبرنگار، حسن اشتهار و حداقل یک سال سابقه مطبوعاتی داشته“ باشند. با گذشت زمان سختگیری در این شرط کمتر شد. دوستبازی معمول ایرانی یک علتش بود، فراوانی مطبوعات غیرحرفهای علت دیگرش. تا تعطیل عموم نشریات غیرحرفهای به معنی موسسات شخصی که تنها در خدمت مدیر خود بودند، بخش بزرگ روزنامهنگاران، قلمزنان روزنامهها و مجلاتی بودند که عملا دستمزدی به آنها نمیپرداختند. آن روزنامهنگاران با آنکه در حقیقت دارای شرایط عضویت نمیبودند میخواستند از مزایای مادی و معنوی سندیکا برخوردار شوند. گرایشهای سیاسی اعضای سندیکا نیز سهم خود را در افزایش اعضای غیرحرفهای میداشت. مطبوعات ایران از کانونهای اصلی مخالفت با رژیم پادشاهی بودند و سندیکا میتوانست یک نیروی بالقوه در مبارزه با رژیم باشد. چپگرایان که اندک اندک دست بالا را در سندیکا مییافتند، با بهرهگیری از ابهام شغلی روزنامهنگاری، شرایط عضویت را چنان تعبیر کردند که هر کس چند مقاله در اینجا و آنجا نوشته بود میتوانست به سندیکا بپیوندد. سنگین شدن کفه چپگرایان، بسیاری دیگر را نیز ترساند و وادار به تسلیم کرد. چنان شد که پس از امضای “منشور آزادی مطبوعات“ از سوی هیئت مدیره سندیکا و دو وزیر “حکومت آشتی ملی“ در ۱۳۵۷روزنامهها دربست به اختیار مخالفان رژیم افتادند و سانسوری از آن سو و بسیار کارامدتر برقرار گردید. با آزادی زندانیان سیاسی، حمله سراسری نیروهای چپ از درون و بیرون سندیکا به بزرگترین پاکسازی مطبوعات تا آن زمان در موسسات بزرگ مطبوعاتی انجامید و روزنامهنگاران راستگرا یا بیرون انداخته شدند یا زبان بریده به کنجی نشستند. (پاکسازی بزرگتر در بهار آزادی روی داد و خمینی با استغفار از اشتباه خود همه “قلمهای فاسد“ی را که آنهمه برایش جانفشانی کرده بودند شکست). سندیکائیان فرصتی برای پاک کردن حسابها یافتند و بازار اعلام جرم از سوی سندیکا و پارهای اعضای آن گرم شد. بقیهاش داستان کسی بود که بر سر شاخ بن میبرید.
امروز مانند آن روزهای انقلابی، انگشت اتهام را نشانه گرفتن آسان است ولی مطبوعات و سندیکا را میباید در بافتار context سیاست و جامعه ایران در نظر گرفت. سندیکا در جامهای عمل میکرد هم برکنار از سیاست و هم سیاست زده، چنانکه همواره در چنان جامعههائی پیش میآید. از سوئی برکنار بودن از فعالیت سیاسی نشان افتخاری است که مردمان بر سینه میآویزند. از سوی دیگر هیچ کنش اجتماعی نیست که اصول و منطق آن در پای حسابگریها و بده بستانها ریخته نشود. چنان جامعههائی سرزمین فرصتطلبان است و ایرانیان سال ۱۳۵۷ فرصتطلبی را به ابعاد بیسابقهای رساندند. حتی آرمانگرایان در آن سال و تا هنگامی که خمینی اجازه داد به بدترین فرصتطلبان پیوستند.
در اینکه سندیکائیان بیش از هر کسی از سانسور در دوران قدرت گرفتن نهاد پادشاهی رنج میبردند تردید نیست. ولی مانند آزادیخواهی آن زمانها هر کس خواستار آزادی خود و برقراری سانسور خود میبود. اگر حکومت، سانسور کور و پر از سوراخ و رخنههایش را با زمختترین شیوهها عمل میکرد مخالفان آن نیز سانسور ظریف و کارامدتر خویش را میداشتند که از توطئه سکوت در باره مخالفان فکری، صرفنظر از ارزش کار آنها، تا مبالغه در بزرگ کردن خودیها، باز صرف نظر از ارزش کارشان، را دربر میگرفت. در سندیکا نیز مانند سازمانهای سیاسی انقلابی، مانند خود انقلاب اسلامی، جنگ بر سر آزادی سیاسی و آزادی گفتار نبود، بر سر آزادی هر گرایش و گروه به هزینه مخالفان آن بود. آنچه تقریبا بیفاصله پس از پیروزی انقلاب به دست حکومت “لیبرال“ بازرگان بر سر آزادی و حقوق بشر در ایران آمد به هیچ روی انحرافی از نظام فکری انقلابیان به شمار نمیرفت. آنها همان روحیه خودی و غیرخودی دوران پهلوی را از آن سر عمل میکردند و میکنند.
سندیکای نویسندگان روزنامهنگاران مطبوعات ایران نیز مانند کانون نویسندگان در لحظه حقیقت خود به دام یک پیکار سیاسی افتاد که تعصب و یکسو نگری در آن با فرصتطلبی پهلو میزد و پاکترین عناصر مانند معمول بیدرنگ میدان را تهی میکردند. امروز جامعه روشنفکری ایران و روزنامهنگاران در پیشاپیش آنان بر روی هم درسهای آن دوران را فراگرفتهاند. از سودجویان در خدمت همه کس بگذریم در بیشتر رهبران فکری ایران آگاهی بر اهمیت اصولی بودن را به خوبی میتوان دید. جاهائی و چیزهائی هست که به خودی خود ارزش ایستادگی دارند، اگر چه به زیان شخص تمام شوند. سندیکا سهم خود را در تکامل فرهنگ روزنامهنگاری ایران داشت. یک درس بزرگ آن، و موارد بسیار دیگر، آن بود که آزادی مطبوعات خیابان دو سویه است. سانسور حکومت و بیمسئولیتی مطبوعات نمیباید دور باطل و بنبستی شمرده شود که راهی به بیرون ندارد. در یک نظام بسته اتفاقا خود مطبوعات بهتر میتوانند، و بیشتر میباید، با سنگین کردن وزنه اخلاقی و بالا بردن سطح حرفهایشان به گشاده کردن نظام سیاسی کمک کنند.
درس دیگر نابسنده بودن منافع صنفی در چهارچوب بزرگتر کمبودهای ملی بود. این بس نیست که در فضای بینوائی عمومی، بینوائی از هر نظر، صنفهای گوناگون به خواستهای خود برسند. در کنار منافع صنفی میباید به سود کلی جامعه نیز اندیشید. هر کنش اجتماعی میباید یک مولفه عمومیتر و اصولیتر داشته باشد که منافع مجموع جامعه، “بیشترین خوشبختی برای بیشترین مردم“ را دربر گیرد.
مارس ۲۰۰۸
ــــــــــــ
* نویسنده از پایهگذاران و دبیر دورههای دوم و چهارم سندیکاست.
توضیح: نوشته فوق در کتاب “پیشباز هزاره سوم ـ رسالههائی در سیاست، تاریخ، فرهنگ“ (چاپ اینترنتی) آمده است. درج مجدد آن در این اثر به منظور ارائه چاپ کاغذی می باشد.