«

»

Print this نوشته

“سربلندی“ نسل انقلاب

بخش ۳

روبرو شدن با عناصر، عوامل و جبهه‌های واپسماندگی

سربلندی نسل انقلاب

در آستانه سی‌مین سالروز انقلاب اسلامی یک روشنفکر دست در کار همه این سال‌ها، از درون ایران تلخ‌کامی خود را با این سخن به زبان می‌آورد که نسل انقلاب چه دارد که به آن سربلند باشد؟ او البته زبان حال کسانی نیست که در آرامش بیرون دمی از بالیدن به دستاورد زندگی خود و به زیر آوردن رژیم پادشاهی به رهبری خمینی باز ‌نمی‌ایستند. روشنفکر یاد شده پروای این کسان را ندارد؛ در ایران چندان کسی را نمی‌توان یافت که داشته باشد. ولی سخن او به قلب مسئله نسلی که بیشترین آسیب را به کشورش زده است، و هنوز می‌تواند نقشی با‌اهمیت در آینده ایران داشته باشد، می‌زند.

هیچ تفاوت ندارد که افراد این نسل سی سال پیش در کدام جبهه بوده‌اند. امروز جمهوری اسلامی چیزی جز پشیمانی برای آنها نگذاشته است. آنها که هنوز پس از این‌همه سندهای گویا، آن انقلاب میلیونی را بالاتر از یک شورش، آنهم به توطئه این و آن، نمی‌دانند نمی‌توانند به بازیچه دست توطئه‌گران رنگارنگ بودن (و از آن بدتر شرکت عموم خودشان در آن هیستری همگانی) سربلند باشند. آنها که بیشترین مسئولیت و بالاترین قدرت را داشتند و چنان نمایشی از سست عنصری و از خودباختگی دادند نمی‌توانند از تباهی و زشتی حکومت آخوندی احساس سربلندی کنند. روشنفکرانی که بیست‌و دو بهمن را به بیست و هشت مرداد می‌بندند (۲۸ مرداد چرا درست بیست و پنج سال منتظر ماند؟) و بزرگ‌ترین دفاع‌شان این است که نمی‌دانستند خمینی چه می‌خواهد به عنوان مدعیان رهبری فکری جامعه نه عذر و نه سربلندی دارند.

(۲۸مرداد به عنوان علت انقلاب اسلامی و تئوری توطئه، دو روی یک سکه و در مقوله خطا‌ناپذیری یا “عصمت“ به عبارت آخوندی هستند. توطئه پاسخ راست است به مسئولیت‌ش در انقلاب: در برابر توطئه جهانی هیچ کار نمی‌شد کرد ــ اصلا توطئه جهانی به علت درخشندگی و برجستگی و در همان حال آسیب‌پذیری بی‌مانند رژیم پادشاهی بود که همه را ترساند. ۲۸ مرداد پاسخ چپ به مسئولیت خویش است ــ با ۲۸ مرداد انقلاب اسلامی ناگزیر بود. رهبران و هواداران و فعالان و قربانیان انقلاب هیچ مسئولیتی ندارند، مسئولیت تاریخ ایران با بیگانگان است؛ ربطی به خود ما ندارد).

نسل انقلاب برای احساس سربلندی می‌باید نخست چشم از گذشته انقلابی‌ش (اگر چه در جبهه مقابل انقلاب) برگیرد و به جای گذشته خود در غم آینده ایران باشد. برای بیرون آمدن از عوالم سه دهه پیش به آن صدها هزارانی بنگرد که با خون دل بهترین‌های گذشته را نگه می‌دارند، و بهترین‌هائی را که می‌توانند برای آینده می‌آفرینند. هم‌اکنون که این سطرها را می‌نویسم تصویر، نشریه هنرهای تصویری، در کنار من است و اثر ناگوار یادآوری سی ساله جمهوری اسلامی و خواندن پاره‌ای نوشته‌ها در سپیدکاری گذشته‌های نسل انقلاب را از میان می‌برد ــ بیش از ۳۰۰ صفحه گلچینی از کارهای ۶۰۰ عکاس و گرافیست و کاریکاتوریست در سالی که می‌گذرد، با مقالات و مصاحبه‌هائی در‌خور چنین نشریه نفیس از هر نظر. تصویر در سال سیزدهم خود است و تنها نشریه در این زمینه‌ها نیست و آن ۶۰۰ تن، همکاران بی‌شمار دیگری دارند که در ۳۰۰ صفحه نیز نمی‌توان آورد.

این تنها یک نمونه است. هنرهای تصویری نیز تنها گوشه‌ای از جوشش فرهنگی جامعه‌ای است که هر ناظر آگاه را به شگفتی می‌اندازد. به گفته یک منتقد انگلیسی ایرانیان بسیار چیزها برای گفتن دارند. با همه “ارشاد اسلامی“ که مفهومش پاشیدن خاک مردگان بر جامعه است جوانه‌های زندگی از هر گوشه این سرزمین اشغالی و تاراج شده سر بر میزند. نسل تازه طبقه متوسط فرهنگی ایران چنان درگیر اکنون و آینده است که به وقت‌گذرانی‌های پدران خود نمی‌رسد.

در بیرون، آنها که هنوز در عوالم “سیاسی“ ایرانی به سر می‌برند ــ اقلیت کاهنده‌ای به ویژه در جوان‌ترها ــ هنوز پاک از یک‌سونگری و حق‌مداری دوران انقلاب بدر نیامده نشانه‌های نگران‌کننده‌ای از فراموش کردن درس‌های انقلاب، به دست می‌دهند. سایه‌ای که این رویکردها بر افراد و گروه‌ها انداخته است نمی‌گذارد این‌همه استعداد و توانائی‌ها بجای خنثی کردن یکدیگر به کار آسان کردن گذار جامعه ایرانی از بن‌بست‌های سیاسی و اندیشگی‌ش بیاید. انگار نه انگار که آن رویکرد‌ها همه را زیانکار گردانید. ضعف سیاسی جامعه ایرانی که فراورده کم‌دانشی و پائین بودن هوش عاطفی و فضیلت‌های اجتماعی ماست هنوز درمان نشده است. این ضعف، صد سال فرصت‌های مناسب را برای انباشت قدرت و دارائی ملی خود از دست ما گرفت و بیم آن می‌رود که باز بگیرد.

***

تا آنجا که به نسل انقلاب مربوط می‌شود یک فرصت تاریخی برای کندن ایران از زمین جهان سومی پیش آمده بود که آن را به انقلاب اسلامی باخت و اکنون با دست‌های کوتاه‌تر در جهانی که فراختر شده است می‌باید دست‌کم به فروزانتر کردن مشعلی که خواه ناخواه به نسل بعدی سپرده می‌شود یاری دهد. پیش از همه چیز نگذارد که همان اشتباهات در جامه تازه‌ای تکرار شود (فرصت‌طلبی و آرزوپروری wishful thinking و روحیه همه یا هیچ، نسل نمی‌شناسد.) این نخواهد شد مگر آنکه همه ما دلیرانه با گذشته خود روبرو شویم. برای مردمانی مانند ما که از مذهب تا سیاست، زندگی در دروغ به ما آموخته و تحمیل شده است مشاهده قدرتی که روبه‌رو شدن با حقیقت به افراد و اجتماعات می‌بخشد تازگی خواهد داشت.

چنان نیست که اگر چند روزه دیگری که از زندگی فعال این نسل مانده در همین احوال بگذرد کار ایران به سامان نخواهد رسید. هر روز از بهترین‌های نسل تازه‌ای که برمی‌آید، بیست تا پنجاه ساله‌های امروزی و دست‌پرورده‌های همان نسل دوران انقلاب، چنان نمایش‌های امیدبخشی می‌بینیم که جای بدبینی نمی‌گذارد. با این‌همه دریغ است که دانش و تجربه هزاران تنی که سی سالی هم در بهترین کشورهای جهان زیسته و آموخته‌اند (اگر آموخته باشند) در کشاکش‌هائی هدر شود که فراآمد پیش از انقلابش این حکومت بود و فراآمد پس از انقلابش کارنامه‌ای که هیچ درخور چنین زنان و مردانی نیست.

همین بس است که گروه‌ها و گرایش‌های گوناگون “قدرت سیاسی“ امروز خود را با نخستین سال‌های پس از انقلاب مقایسه کنند. سه دهه توجیه خود و کوبیدن دیگران آنها را به کجا رسانده است؟ اینکه می‌گوئیم سیاسی‌کاران در بیرون فعلا سودای قدرت را از سر بگذارند و به فراهم کردن اسباب قدرت بپردازند که از دگرگون کردن قالب‌های ذهنی خود آنان آغاز می‌شود و به مبارزه موثرتر با این رژیم و جهان‌بینی آن می‌کشد از همین روست.

 یک‌سو‌نگری و حق‌مداری چپ و راست ایران یک سر ریسمانی است که دارد آن را خفه می‌کند. آن سر دیگرش نظام آخوندی است. ریسمان را می‌باید پاره کرد. در ایران بازماندگان این نسل در میان شوربختی عمومی از این عوالم بیرون می‌آیند. در بیرون گیریم این جماعت از همه‌سو باخته صد بار به خود ثابت کردند که گناه از مخالفان‌شان بود و چاره دیگری برای‌شان نگذاشته بودند؛ و گیریم که خود را در جای فرشتگان و جز خود را در جای دوزخیان بگذارند، در پارگین بویناکی که این کشور در آن افتاده چه تفاوت خواهد کرد؟ تنها در هزاران فرسنگی ایران می‌توان فراغت نپرداختن به بدبختی‌های ملی را داشت.

فوریه ٢٠٠٩