بخش ۶
گفتگو با نسل چهارمِ صدساله تاریخ مدرن ایران
سیاست، پویش قدرت، فرهنگ سازی
دوستی با نام مهتاب از ایران پرسشی کردهاند که به سرتاسر موقعیت کنونی ایران و رویکرد روشنان جامعه به آن موقعیت میپردازد. پاسخ بسیار پرسشها در آن است. نمیدانم آنچه در زیر میآید چه اندازه روشنی بر چنین موضوع پیچیدهای میاندازد. پرسش این است:
“آیا بین سیاستگری و مبارزه سیاسی تفاوت هست؟ آیا مبارزه سیاسی هم باید به ممکنها فکر کند و واقعبینانه پیش رود یا خواست حداکثر را آن قدر ابراز و تکرار کند تا در ذهن جامعه جا بیفتد؟ آیا درست است که یک مبارز سیاسی بگوید به قدرت کاری ندارد؟ آیا مبارزه در عرصه فرهنگ سیاسی و فرهنگ سازی سیاسی یک مبارزه سیاسی است یا مبارزه فرهنگی؟“
هر اقدام در عرصه سیاست به معنی امور عمومی، حتا نوشتن و اندیشیدن در امور سیاسی زیر عنوان سیاستگری میآید. مبارزه سیاسی عین سیاستگری است. مبارزه برای رسیدن به جائی یا نگهداری جائی است و سیاستگری، از جمله نوشتن و اندیشیدن در مبارزه دائمی است. ولی طبیعت و کارکرد آن اقدامات البته یکی نیست و بستگی به سطح اخلاقی و فکری جامعهها (و اوضاع و احوال) دارد. ما این سطح اخلاقی و فکری را فرهنگ سیاسی مینامیم ــ یک جامعه چه رفتارهائی را روا میدارد و چه رفتارهائی را بر نمیتابد.
سیاست را هنر ممکن توصیف کردهاند و در آن خلاف نیست زیرا سیاست با نتایج عملی سر و کار دارد. حتا اندیشهمندان و نویسندگان سیاسی برای دگرگونی و جابجائی میکوشند. مساله در تعریف “ممکن“ است که میتواند کوتاه بین یا بلند نگاه باشد. بسیار چیزها به نظر ناممکن میآیند ولی با بسیج نیروهای بیشتر و با روانشناسی بهتر و نگاه فراگیرتر ممکن خواهند یود. تفاوتها و اختلافها از آنجا بر میخیزد. بلی، مبارزه سیاسی میباید به ممکنها فکر کند و واقعبینانه جلو برود، ولی با چه نگاه و روحیهای.
در اینجا آوردن نمونهای از سیاست ایران در همین ده دوازده سال گذشته روشنگر است. اصلاحطلبان در ۱۳۷۶/۱۹۹۷ به یک پیروزی انتخاباتی دست یافتند که از نظر رویکرد مردم مانند انتخابات ۱۳۸۸/ ۲۰۰۹ بود و چنان رفتاری هم با برندگانش نشد. ولی اصلاحطلبان واقع بین که همه به ممکنها فکر میکردند از همان فردای پیروزی به هر چه خامنهای گفت گردن گذاشتند. از آن بدتر در ۱۸ تیر دو سال بعد به دانشجویانی که پیشاهنگان جنبش سبز کنونی بودند پشت کردند و از پشت و رو به آنها خنجر زدند. پس از بدست آوردن رای مردم آنان را رها کردند و از آنها گریختند.
درانتخابات سال گذشته بسیاری از آن اصلاحطلبان به جبران اشتباه، ممکن و واقعیت را با آنکه هردو به زیان آنان سختتر شده بود به گونه دیگری دیدند؛ به مردم پشت نکردند، در برابر احمدینژاد ایستادند، و به خامنهای نه گفتند. این دسته اصلاحطلبان مانند آن هشت سالة بیشتر مایه شرمندگی، دیگر در قدرت نیستند و بسیاری از آنان زندان و بدتر از آن (از جمله محاکمات تلویزونی) را تجربه کردهاند؛ ولی مردم را با خود دارند، و از زندان و خانه بند (حصر خانگی) هم شده، سخن خود را به گوشهای مشتاق میرسانند. دسترس آنان به مردم از همه بیشتر است و اگر مبارزه را خوب اداره کنند و بیش از اندازه واقعبینی به خرج ندهند دست کم در نخستین مراحل بخت بزرگتری نیز دارند. آنها ظرفیت بیمانند جنبش مردمی که خود را در انتخاباتشان داده بود باز شناختند.
برای آنکه واقعگرائی به کوتهبینی نکشد درجهای از آرمانگرائی لازم است. انسان دست به هر کار بزند میباید به بالاتر از آن بیندیشد؛ هدفی بزرگتر از منظور خود داشته باشد. همه به برد و باخت روزانه اندیشیدن، نگاه را کدر میکند. خواستهای حداکثر میتواند چنین نقشی داشته باشد و از خرسند شدن به امتیازات آسان باز دارد. ولی در اینجا نیز آمیزه لازم واقعگرائی و آرمانگرائی را میباید درنظر داشت ــ کدام خواست حداکثری عمل سیاسی را بالا میبرد و شتاباهنگ momentum آن را نگه میدارد و چه خواست حداکثری جلو رسیدن به هدف را میگیرد. بیهوده نیست که سیاست را دشوارترین پیشهها دانستهاند.
***
سران جنبش سبز با نگاه به اوضاع ناممکن کنونی اعلام داشتهاند که در پی رسیدن به قدرت نیستند و میخواهند با گسترش پیام جنبش سبز به مبارزه ادامه دهند. این شناخت واقعیت موجود به هیچ روی رسالت سیاستگری را که دگرگون کردن و جابجائی باشد نفی نمیکند. پیام جنبش، انداختن طرحی نوست که چگونگی آن در فرایند سازندة بحثی که در جامعه درگرفته است روشن میشود. اما امروز بیش از این ممکن نیست و ادعاهای بالاتر از اینها را جدی نمیتوان گرفت. آنچه سخنگویان جنبش سبز لازم دارند همراهی بیشتر با مردمی است که هر روزشان تحمل ناپذیرتر میشود؛ و بیان خواستهای مردمی است که رژیم میکوشد زبانشان را ببندد (ما مخاطرات همین اندازه فعالیت را نیز میدانیم). رابطه سیاستگری و دگرگون کردن فرهنگ سیاسی از همان سطح اخلاقی و فکری جامعه بر میخیزد. در یک جامعه پیشرفته جهان اولی، فرهنگ سیاسی به مقدار زیاد کار نگهداری معیارهای بالای رفتاری را انجام میدهد و سیاستگران میباید نگران پا ننهادن در آلودگیهائی باشند که سراسر فرهنگ سیاسی جهان سومی است. در سیاست جهان سومی اگر سیاستگری بیش از سودای نام و نان و برای بهبود و پیشرفت مردم نیز باشد نمیتوان فرهگ سیاسی را دست نخورده گذاشت. در چنین جامعههائی اگر کسانی تا آنجا بروند که دست از پویش قدرت به هر بها، بردارند و با گفتار و کردار خود نمونههای بهتر عمل سیاسی را در پیش چشم بگذارند، به رسالت سیاستگری وفادارتر و سیاست ورزانی کامیابتر خواهند بود ــ اگر بپایند.
هنگامی که واقعیات سیاسی جامعههائی در شرایط ایران را در نظر میگیریم ناچاریم اصطلاح دیگری نیز بر واژگان سیاسی خود بیفزائیم. در این جامعهها سیاستبازان اکثریت دارند. سیاستباز کسی است که کار و کسب او سیاست است. سیاستگری است که به سودای نام و نان به پهنه امور عمومی گام نهاده. این سخنان در باره دگرگونی فرهنگ سیاسی و معیارهای رفتار، و پیشرفت جامعه نه تنها بیگانه از او، بلکه دشمن اوست. او با معایب خود پیش میرود و میکوشد که هر نشانه پاکیزگی و والائی را پایمال کند. بیشتر جهان در تصرف مانندهای اوست ــ حتا در پیشرفتهترین کشورها مانندهایش فراواناند
ما ناگزیراز اولویت دادن به مبارزه فرهنگی هستیم. دشمن همیشگی این ملت سیاستی است که تا هر جا ممکن بوده آلوده و وارونه شده است. سیاستی است که درست بر عکس آنچه ارسطو برای همه زمانها گفت، یعنی زندگی کردن در فضیلت، عمل میکند. سیاستی است که بدی را پاداش میدهد و نیکی را کیفر. در این اولویت دادن، یک محاسبه ناب سیاسی نیز نهفته است. بخت پیروزی ما در این است که هرچه از این رژیم متفاوتتر باشیم. در یک همگرائی فرخنده، مصلحت و اصول کنار هم افتادهاند.
***
فرهنگ سیاسی، به اصطلاح خرده فرهنگ است، فرهنگ جامعه همة شئون زندگی را در بر میگیرد از جمله فرهنگ سیاسی را. ولی برای تغییر فرهنگ سیاسی لازم نیست مثلا آداب غذا خوردن مردم را عوض کنید. تودة مردم با همة کم اطلاعی که ممکن است داشته باشد همه جا نشان داده است که تفاوت خوب و بد را میفهمد. کسانی که درست حرف میزنند و درست عمل میکنند و اعتماد جلب میکنند برندهاند حتی در جامعههای جهان سومی. به شرطی که البته موقعیت به آنها داده شود. برای اینکه فرهنگ سیاسی را عوض کنیم ناگزیریم از عوامل فرهنگی خودمان کمک بگیریم و عوامل دیگری هم بکمک آنها بفرستیم. از اینجاست که اگر پیشنهاد تغییرات ناگهانی در نظام ارزشهای مردم بکنیم به جایی نخواهیم رسید. باید با استفاده از امکاناتی که خود آن فرهنگ به ما میدهد فرهنگ سیاسی را عوض کنیم. مثال، همین داستان امام زمان و یارانههای هدفمند. بله، خامنهای و احمدینژاد این را میگویند، روزنامهها هم آزاد نیستند که مسخرهشان کنند ولی با رسانههای دیگر میشود آبروی اینها را برد. به مذهبیها هم میشود گفت امام زمان بجای خود ولی باید امام زمان را به اینجاها بکشند؟ به هر منجلابی امام زمان را میشود کشید؟ لازم نیست مردم اعتقادشان از امام زمان برداشته شود. میشود از این راه وارد شد که به مردم بگوییم درست است هر کس بیاید بگوید این کار را میخواهم بکنم چون امام زمان به من گفته است؟ در همین جامعه فرهنگ سیاسی همین الان دارد تغییر میکند. فرهنگ مردم هم تغییر میکند ولی فرهنگ سیاسی به تندی در حال تغییر است. کسانی آبرومند شدهاند در این جامعه که حرفهای بکلی مخالف این رژیم میزنند. در زندان یا بیروناند ولی آبرومند شدهاند. همان مردمی که در عاشورا ممکن است خودشان را گل مالی کنند. بگذارید گل مالی بکنند. اینها را نباید مسخره کرد. متاسفانه سیاست ریاضی نیست که یک راه مشخص داشته باشد و همه به یک نتیجه برسند
اینها مقدار زیادی احساسی است و آدم حس میکند این طوری است. به نظرم میتوان، با استفاده از عوامل موجود در فرهنگ خودمان (مثلا یکی از دوستان دیدم اینجا نوشتند ملیگرایی) بله، با استفاده از ناسیونالیسم ایرانی هم. خیلی چیزها هست که میشود کمک گرفت و فرهنگ سیاسی را عوض کرد. وقتی فرهنگ سیاسی را عوض کردید فرهنگ جامعه خیلی سریع عوض میشود.
***
اگر بخواهیم خیلی موشکافی بکنیم و اصطلاحات را از هم جدا و تعریف بکنیم. کار عملیمان پیش نخواهد رفت و عرض کردم اگر جنبه آکادمیک پیدا کند، حوصلهها سر میرود. من به طور کلی تعریف سیاستگر و مبارز سیاسی را از هم جدا نمیبینم. سیاستگر یک روز میتواند در اپوزیسیون باشد یک روز میتواند در حکومت. مبارز سیاسی امروز در اپوزیسیون است فردا در حکومت. ولی دائما کار سیاسی میکنند در نتیجه باید اینها را از روی تعریف کار سیاسی شناخت، نه از موقعیتی که در هر لحظه دارند و کار سیاسی عبارت است از پرداختن به امور عمومی. حالا این پرداختن به امور عمومی برای پر کردن جیب است یا برای پیشبرد جامعه است. کار کردشان همان طور که عرض کردم جداست ولی نفس فعالیت یکی است یعنی همان دزد و همان خدمتگزار هر دو دارند به امور عمومی میپردازند. هر کدام بر طینت خودشان. اما جنبش سبز، همانطور که فرمودید که خیلی تعریف درستی است و باید از آن استفاده بکنیم شاید برای اولین بار، شاید برای دومین بار ولی به صورت کاملتر، بعد از انقلاب مشروطه سیاست را در خدمت جامعه گذاشته، نه جامعه را مثل امروز در خدمت سیاست و آن تحولی که شما میفرمائید و انتظار دارید درست همین است و دارد صورت میگیرد با استفاده از تکنولوژی با استفاده از تمام امکانات. برای اولین بار این مردم متوجه گرفتاری اصلیشان شدند که گرفتاری اصلی این بود که جامعه و فرد انسانی (جنبش سبز لطفش این است که به فرد انسانی پرداخت و فراتر از جامعه رفت) موضوع سیاست نیست و هیچ وقت نبوده، حتی در دوره مشروطه شیعه اثنی عشری بیشتر بود تا فرد انسانی. الان فرد انسانی موضوع سیاست است. سیاست برگرد فرد انسانی باید دور بزند. نه قوم، نه ملت، نه حکومت، نه ولایت و نه پادشاهی و نه هیچ چیز، فرد انسانی. خوب این پیشرفت خیلی بزرگی است که در فرهنگ ما روی داده است حالا قدرت سیاسی چیز دیگری است ولی جامعه درست همین است. بله، خیر عمومی، ولی خیر عمومی ابهام خطرناکی دارد. وقتی میگوئید خیر عمومی معلوم نیست چی را در نظر دارید. اما اگر اول از فرد انسانی شروع کنیم آن وقت به اکثریت میرسیم و آن وقت باید ببینیم اکثریت چه میخواهد به شرطی که حقوق اقلیت هم پایمال نشود.
خلاصه، اقدام در عرصه سیاست که به معنی امور عمومی است حتی نوشتن، اندیشیدن، همین کاری که ما الان داریم میکنیم، مبارزه سیاسی است، اگر خوب عمل کنیم و اگر روزگار مساعد باشد حزب ممکن است به قدرت برسد. آن وقت این عمل سیاسی، این سیاستگری که امروز به این صورت است فردا به صورت اداره کشور در میآید.
اما نکته آقای مختاری این است که ما میگوئیم جنبش سبز باید آرمانگرا باشد اما موسوی و کروبی در حدود امکانات عمل میکنند. آنچه راجع به آرمانگرایی گفتم مربوط میشود به اینکه چگونه ممکن را واقعگرایانه باز شناسیم. چگونه بفهمیم که حد ممکن این است، بیشتر و کمتر نیست. برای این کار یک چاره عملی بیشتر نیست. ما دائما مجبوریم به آن چارهها فکر کنیم چون حرف کلی زدن فایده ندارد. باید راه نشان بدهیم. به خودمان. خوب، گفتیم که قدری آرمانگرایی وارد رویکردمان، اندیشهمان، طرز تفکرمان بکنیم و آن آرمانگرائی همان خواستهای حداکثر جامعه است. ما نمیخواهیم موسوی و کروبی از آن حداکثر صرف نظر کنند و نمیخواهیم جنبش سبز از حدود غیر ممکن موجود خیلی فراتر برود. یعنی فردا شعار دمکراسی لیبرال بدهد برای اینکه ممکن است برای کل جنبش الان خطرناک باشد. منتها یک نکته هست جنبش سبز بیشکل است. آدم معینی نیست، بخواهند جنبش سبز را بگیرند محاکمه کنند. نمیدانم چند میلیون را باید بگیرند. ولی این دو نفر مشخصاند. ما انتظارمان از این دو نفر این است که ضمنا خودشان را هم حفظ کنند. هر کسی این انتظار را باید داشته باشد والا اینها هم بروند زندان فایدهاش چیست. تفاوت از این جهت است. جنبش سبز میتواند در بحثهایش از موسوی و کروبی پیشتر برود و این کار را کردهاند. موسوی و کروبی هم در این یک سال و نیم قدم به قدم سعی کردهاند نزدیک بشوند به مواضع جنبش سبز. اصل قضیه این است. بله، اینها روز اول همهاش صحبت خمینی و قانون اساسی کردند ولی بعد متوجه شدند امروز خمینی دیگر عملی نیست، راه خمینی امروز رفتنی نیست، قانون اساسی از آسمان نیفتاده است، این را جنبش سبز تحمیل کرده است. جنبش سبز اینها را متوجه کرده نه، عصر طلایی هم نبوده، منظورم از آرمانگرایی آن بود. نه اینکه تفاوت بین آن دوتا بگذاریم.
***
شما با یک مثال نمیتوانید کل یک مسئله را رد یا اثبات کنید، کسی چیزی نوشته است. بسیار خوب. دیگری هم ننوشته است. گروهی هم به نام اصلاحطلبان کُرد چیز دیگری میگویند. جامعه ما، جامعهای شده است که حرفهای مختلفی را میشود زد و به گوش افراد میرسد و افراد قضاوت خودشان را میکنند. در سوئد هم افرادی هستند سخنان نادرست مینویسند در روزنامهها و چهار نفر میخوانند و بقیه نمیخوانند و تمام میشود. در آمریکا که من آشناترم کار از اینها گذشته است و رسانهها سخنان باور نکردنی در سطح میلیونی میگویند. این مهم نیست. مصدق بکلی استثنائی بود. فضایی بود مثل فضای خمینی. یک نفر هر چیز میگفت همه قبول میکردند یا اکثریت قبول میکردند. گذشته است آن زمان و دیگر امروز این طور نیست. مردم هزار ایراد میگیرند و هزار توضیح میخواهند. در رژیم گذشته هم فرهنگ سیاسی را تغییر ندادند که کار به آنجاها کشید. تنها اسبابش را فراهمتر کردند.
اینهاست که نشان میدهد فرهنگ سیاسی دارد عوض میشود ولی اینکه عرض کردم فرهنگ خود جامعه هم عوض میشود از این نظر بود که وقتی شما در یک جامعهای شروع میکنید به تغییر فرهنگ سیاسی، معلوم میشود این جامعه رسیده به جایی که فرهنگ عمومیاش را هم عوض کند والا اصلا اجازه نمیدهد به این حرفها. شما ببینید چه قدر مطالب راجع به دین بطور آزاد منتشر میشود گاهی در خود ایران. البته با احترام ولی بالاخره منتشر میشود، یا در بیرون ایران. نمیشد سی سال پیش از این حرفها زد. یا در مسائل سیاسی، یا در فلسفه سیاسی ببینید چه بحثهائی در ایران میکنند که قبلا اصلا روحشان خبر نداشت. جامعه دارد تغییر میکند و ما باید با فشار آوردن روی فرهنگ سیاسی بتوانیم این تغییر را سریعتر بکنیم.
***
یکی از کارهایی که ما کردیم این بود که بحث را از ظواهر و اشکال آوردیم بیرون و وارد ماهیت قضیه شدیم. شاید نقش ما در این کار بیش از همه بوده است برای اینکه در دوره پس از انقلاب چه در ایران چه در بیرون ایران اقلا بیست سال صرف مسائلی شد که ربطی به موضوع اصلی این جامعه نداشت و هر کس تصورات و عواطف و پیشداوریهای خودش را موضوع مرکزی میکرد. آنها کم کم همه از بین رفت. اثرش تمام شد. تازهترینش هم دست و پایی بود که این سازمانهای قومی زدند برای اینکه موضوع تبعیض قومی و تبعیض باصطلاح ملی را در مرکز بحث بنشانند که این هم بسیار ضعیف شده است. امروز زمینه برای آنچه که آقای احسانیپور میفرمایند بسیار آماده است یعنی بحث دیگر سر این نیست که این باید جلو بیفتد آن جلو بیفتد، این یا آن گروه باید بیایند، نه، بحث برسر این است که چی باید جانشین چی بشود. بحث بر سر این است که این نظام و این طرز تفکر باید بکلی کنار گذاشته بشود و یک نظام و طرز تفکر دیگری جایش بیاید و آن طرز تفکر و نظام اساسا چیزی است که در بهترین جامعههای جهان جاری است و ما باید این را بگیریم و آنجایی که لازم باشد تطبیق بدهیم با شرایط خودمان و همین و اختراع هم نکنیم. بله، این پیشرفت بسیار بزرگ حاصل شده، کوشش این حزب برای اینکه دموکراسی و حقوق بشر ـ دموکراسی لیبرال ـ را به کرسی بنشاند و بگذارد در مرکز بحث سیاسی کوشش خیلی ارزنده بوده است و به نظر من خیلی هم موفق شده است حتی اگر نام دموکراسی لیبرال را نبرند پیام عمومی همین است. ما باید این را دنبال بکنیم بحثهای دیگر انحرافی است و مسئله مرکزی نیست، حتا بحث توسعه که ما پیشروش هستیم و هنوز هم هستیم، امروز با شرایط ایران در چهارچوب دموکراسی لیبرال میگنجد. پنجاه صد سال پیش نمیگنجید. آقای بهمن زاهدی جزوة کوچکی بدست آوردهاند و در سامانه گذاشتهاند. ببینید در هشت سال اول رضا شاه از ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۸ اصلا مغز آدم حقیقتا به دوران میافتد که چه انرژی در این کشور در کار بوده. یک روز نبوده است که اتفاق خوبی در این کشور نیافتد. خوب این با دموکراسی لیبرال در آن زمان نمیشد. همه چیز با تقریبا صفر، درست شد و بالاخره به جاهایی هم رسید. امروز حتی بحث توسعه در شکم دموکراسی لیبرال و بالعکس قرار دارد و این کاری است که ما باید بیشتر برای آن بکوشیم و آنها را به عنوان یک مقوله مطرح کنیم و این آخرین خدمت ما گمان میکنم به فلسفه سیاسی در ایران خواهد بود که از حشو و زواید آزادش بکنیم و برود به اصل قضیه و انرژی این کشور متوجه این هدفها بشود. متوجه جامعهای که از طریق دموکراسی لیبرال به توسعه میرسد و از طریق توسعه سیاسی به توسعه اجتماعی و اقتصادی میرسد. اینها بحثهایی نیست که خیلی تازگی داشته باشد منتها برای ایرانیان تازگی دارد و ما امیدواریم سهم خودمان را در این زمینه ادا بکنیم.
***
ما خوشبختانه توانستیم از همان اوایل کار حزب نگاه خود را از مسایل کوچک نزدیکمان بالاتر بگیریم. به ویژه سعی کردیم که فضای درون کشور را، فضای مردم را بفهمیم و با آن کنار بیائیم و به نظرم میرسد روش درستی بوده است و امیدوارم که بتوانیم آن را دنبال کنیم. در زمینه هنر ممکن که آقای دکتر تاکید میکنند که انسان یک چشمش همیشه به منظره کلی باشد. منظره کلی البته از مناظر جزیی تشکیل میشود ولی این طور پیش نمیرود. وقتی سوار هواپیما هستید هر قدر هواپیما بالاتر میرود چشم انداز وسیعتری زیر چشم شما میآید. دیگر تک تک آن درختها را با اینکه آنها منظره کلی را ساختهاند نمیبینید و داستان همین است. ما دیگر اهمیتی به حملاتی که میکنند نمیدهیم. بعضی را میخوانیم. اگر هم گوشه زدند منتشر میکنیم ولی همین و تمام شد و اهمیت چندانی نمیدهیم. برای اینکه منظره کلی را میبینیم که ملاحظات کوتاه فرقهای هم بخشی از آن را میسازند.
سخنرانی در دفتر پژوهش ح. م. ای. / ژانویه ۲۰۱۱