آژیر خطر، قرمز بود
آژیر خطر، راهپلهی خانهی ما را نفرین کرده بود
سیاه و چرک و بَدبو کرده بود
آژیر خطر بوی نفرت میداد.
آژیر خطر، قرمز بود
آژیر خطر، راهپلهی خانهی ما را نفرین کرده بود
سیاه و چرک و بَدبو کرده بود
آژیر خطر بوی نفرت میداد.
فراخوان ارسال اشعار عاشقانهی فارسی جهت ترجمه به شش زبان
یک متر و هفتاد صدم افراشت قامت سخنم
یک متر و هفتاد صدم از شعر این خانه منم
یک متر و هفتاد صدم پاکیزگی، ساده دلی
جانِ دل آرای غزل، جسم شکیبای زنم
«آيا بايستى اين چنين از ارتفاعى بلند فرو مىافتاديم و دستانِ به خونِ خويش آلوده را مىديديم، تا دريابيم كه بر خلاف آنچه گمان مى برديم فرشته نيستيم؟ چه دروغ بود وقتى مىگفتيم: ما استثنائيم ! تصديقِ خويش، بدتر از دروغ گفتن به ديگرى ست!
کلمانتین: ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺯ ﺍﻳﻦﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺟﻮﺭی ﻫﺴﺘﯽ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﮑﺸﻴﺪی؟
اِما: ﻓﻘﻂ ﻋﺸﻘﻪ ﮐﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﯽﺩﻩ. ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﺍﺯ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟
(از متن کتابِ «آبی گرمترین رنگ است»)
بسیاری پژوهشگران و تحلیلگران ادبی بر آناند که دوران شعرسرایی فروغ فرخزاد، از نظر بخششدن به دو دورۀ از هم جدا و به هم پیوسته، در میان شاعران معاصر یگانه است. نامهایی که فرخزاد برای مجموعههای شعرش بر میگزیند نیز این گسستگی و پیوستگی را به روشنی نشان میدهد. گفتوگوی زیر بر محور دگرشدگیهای ذهنی و زبانی فرخزاد در دومین دوره شعر سراییاش دور میزند.
بهرام بیضایی در شب سوم، مقولهٔ تازهای را باز میکند و آن سانسور غیر دولتی است: (متن سخنرانی آقای بیضایی، به نظر من، یکی از معدود متنهای غیرایدئولوژیک ارائه شده در آن شبهاست که هنوز هم میشود بدون ذرهای دست بردن در آن در جلسهای مانند نشست امشب ما ارائه شود و مورد توجه قرار بگیرد.)
نارادا گفت «بالاتر از هوا هم چیزی هست؟»
سانتارکومار گفت «آری، یاد از هوا بالاتر است. یاد را از آدمی بگیر، دیگر نه میشنود، نه میاندیشد، و نه میفهمد. یاد را به او بازگردان، دوباره میشنود، میاندیشد، و میفهمد.»
اوپانیشادها/مترجم : مهدی جواهریان – پیام یزدانجو
محمد مختاری در اردیبهشت سال ۱۳۲۱ به دنیا آمد و در آذر سال ۱۳۷۷ در قتلهای زنجیرهای کشته شد. وی از شاعران، نویسندگان، مترجمان و منتقدان معاصر ایران و از فعالین در کانون نویسندگان ایران بود.
آیا جستجوی زمانهای رفته، همان طور که از زبان پروست میشنویم، ممکن است؟ آیا میتوان زندگی و روزهای زندگی را به یاد آورد و روایت کرد؟ میان آن اصل و این رونوشت، میان زندگی و زندگینامه، چه خودنوشت و چه دیگرنوشت، چه پیوندی هست؟
کتابِ در دستِ انتشارِ حورا یاوری ـ پژوهشگر و عضو هیأت ویراستاران دانشنامه ایرانیکا ـ درباره تاریخچه و سیر تحولی بیوگرافی و اتوبیوگرافی در ایران، انگیزهای شد برای گفتوگو درباره کارکرد حافظه و مکانیزم پیچیده فراموشی و یادآوری، توانایی ما برای رودررو شدن با خودمان، که به گفته او «صلیب عیسای انسان مدرن است»، و پرداختن به اهمیت زندگینامهها در بررسی و شناخت «نظامهای دلالتی فرهنگی و اجتماعی و تاریخی» ـ آنسان که حورا یاوری میگوید
از زمرة حرفهای درخورتوجه در سخنرانیهای ده شب یکی این است که: فرهنگ و ادبیات کلاسیک ایران با سد سانسور روبرو نبود؛ وگرنه که نمیماند (نک. مصطفی رحیمی. فرهنگ و دیوان). چنین حرفی اینروزها هم بر زبان اهل قلم میآید تا شاید به گوشِ سنگ سانسورگران فروبرود. در اینکه ماندگاری ایران وامدار فرهنگش و فرهنگش هم وامدار اهل اندیشه و قلمش بوده، جای شک نیست. آنچه بیهوده مینماید، چشمداشت ما از قدرتمداران برای شکستن سد سانسور است.
نسل جوان ايران مدتهاست به ضرورتِ فراتر رفتن از خود و باريک شدن در افقِ دانايي دوراني که هر حادثه در آن رخ داده، انديشيده است؛ که براي دريافتن معناهايي که در هر پديده هست، بايد به کل ارزشهاي جامعه در آن بازة زماني نگريست، چنان که براي درک هر اثر ميبايد به افق زندگاني و جهانبيني و فرهنگ جامعه، و نه تنها آفرينندة آن اثر پرداخت.