«

»

Print this نوشته

بخش ششم ـ چشم انداز‌های تازه دمکراسی

بخش ششم ـ چشم انداز‌های تازه دمکراسی

با اعلام پایان تاریخ (تاریخ با ت بزرگ) از سوی فوکویاما به نظر می‌رسید که سیر تاریخ به سوی آزادی چنانکه هگل با نگاه به جهان بینی “نخستین ملت تاریخی جهان“ (فرایافت زمان کرانمند زرتشتی) گفته بود به مرحله قطعی رسیده است. (بر خلاف تصور منتقدان، فوکویاما تاریخ را به عنوان تحولات در رویداد‌ها و روند‌ها ــ تاریخ با ت کوچک ــ پایان یافته نمی‌دانست). امپراتوری کمونیست که بزرگ‌ترین چالش تاریخی با ‌‌‌ایده آزادی بود در کشور‌های گوناگون یکی پس از دیگری با انقلاب‌های آرام و مخملی ــ مگر در رومانی ــ در هم ریخت و دمکراسی‌هائی به درجات گوناگون جای نظام توتالیتر را گرفت. اما درست در همان هنگام که چالش کمونیستی آزادی ‌‌شکست می‌خورد پیروزی اسلام بنیادگرا ــ که هرچه می‌توانست از تکنیک‌های مارکسیسم لنینیسم به عاریت گرفته بود ــ در‌‌‌ایران، یک دور تازه را در نبرد با دمکراسی گشود. جهان اسلامی‌ از حالت دفاعی بیرون آمد و بجای ‌‌‌ایستادگی‌‌ شرمگینانه در برابر مدرنیته با سربلندی به واپسماندگی تاریخی خود نگریست. بی میلی به دگرگونی جای‏‌ش را به ستایش واپسگرائی داد. جامعه‌های اسلامی ‌ریشه‌ها و ارزش‌های خود را بازیابی کردند. “اسلام راستین“ با همه خشونتی که در‌‌‌ این عصر پیروزی مدرنیته از آن بر می‌آمد، با کامیکاز و ترور کور و کشتن و به کشتن دادن و بمب گذاری، غرب را حتی در حومه ‌‌شهر‌های اروپا چالش کرد. نظریه کشاکش فرهنگ‌های ‌هانتینگتون در پهنه عمل بجای پایان تاریخ فوکویاما نشست. در برابر موج تروریسمی‌که بیش از هر چیز می‌خواست بکشد و ویران کند و هدف استراتژیک آن برقراری قوانین ‌‌شرع در هر جا بود هیچ توضیحی متقاعد کننده‌تر از او نمی‌شد آورد. (تروریست‌های اسلامی‌صد برابر و بیشتر از مسلمانان دیگر کشته‌اند و می‌کشند).

اگر تا نیمه‌های سده بیستم دشمنی با غرب وجهه ضد استعماری و پایان دادن به ‌‌اشغال نظامی ‌و امتیازات اقتصادی می‌داشت، از انقلاب اسلامی ‌ایران هجوم فرهنگی غرب به عنوان مخاطره اصلی برای دنیای اسلام به قلم رفت. بیش از نیروی نظامی ‌یا انحصار‌های اقتصادی، نفوذ فرهنگی تمدن غربی، آزادی (بیش از همه در آنچه به زنان ا رتباط می‌یافت) و دمکراسی و حقوق بشر، به غرب‌ستیزی دامن زد. خمینی هنگامی‌ که گله می‌کرد “غرب جوان‌های ما را فاسد می‌کند“ از زبان همه اسلامی‌ها سخن می‌گفت. سیاست‌های بد اندیشیده و بد اجرا‌‌ شده امریکا، به ویژه در ‌‌‌ایران و افغانستان و پاکستان و عراق، ناخواسته به یاری بنیادگرایان آمد. پیشبرد دمکراسی به عنوان بخشی از جنگ با ترور اسلامی‌ که حکومت بوش دنبال می‌کرد در گلزار عراق فرو رفت. هر جا انتخابات با درجه‌‌‌ای از آزادی همراه ‌‌شد بنیادگرایان اسلامی ‌یا به قدرت رسیدند یا نزدیک ‌‌شدند. استراتژی امریکا به جای نیرومند کردن دست حکومت‌های دوست غرب در خاور میانه عربی آنان را به هراس انداخت و به دادن امتیازات به اسلامیان، که در مخالفت با دمکراسی با آنها مشکلی نداشتند واداشت. تا چند گاهی به نظر می‌رسید که سیر هگلی تاریخ به سوی آزادی به دست‌اندازی جدی افتاده است.

دمکراسی تنها در سرزمین‌های ناهموار عرب نبود که به دست‌انداز می‌افتاد. در بسیاری جمهوری‌های سوسیالیستی پیشین، نومانکلاتورا ــ“ طبقه (ممتاز) جدید“ کتاب مشهور میلوان جیلاس ــ دوباره در صورت‌های تازه رژیم‌های اقتدارگرا را برقرار می‌کرد. در مانند‌های ونزوئلا دیکتاتوری‌های پوپولیستی در جامه جمهوری‌های مردمی ‌آزادی را پس می‌نشاندند. در تایلند پدیده نوظهور خیزش طبقه متوسط بر ضد دمکراسی نمایندگی و آنچه سخنگویان‌ش زودباوری و نا آگاهی توده رای دهندگان می‌نامند‌‌ شگفتی و دلزدگی عمومی ‌را برانگیخت. در انتخابات ریاست جمهوری گذشته ‌‌‌ایران میلیون‌ها تن رای خود را برای نامزد‌هائی ریختند که یا وعده آوردن پول نفت به سفره مردم می‌دادند یا پرداخت ۵۰ هزار تومان به هر‌‌‌ایرانی.

ولی چنانکه کانت نشـان داده بود و هگل با بینـش تاریخـی خود دریافـته بود آزادی در

سرشت انسان است. کانت به توانائی انسان در‌‌شناخت و ‌‌‌ایجاد امکانات برای عمل‌‌اشاره می‌کرد ــ “مورد“ هرچه باشد ما می‌توانیم موردی را که می‌توانست باشد یا می‌بایست باشد داشته باشیم؛ و در آنچه از آن برمی‌آید تاثیر کنیم. آزادی در سپهر عمل بدین ترتیب به معنی نپذیرفتن ‌‌‌این است که “مورد“ چنانکه هست، امکانات ما را برای دست زدن به کار‌های دیگر محدود یا جلوگیری می‌کند. در سخن کانت منطق همه دگرگونی‌ها که به دست انسان آزاد مختار در خودش و جهان روی داده ــ انسان خودگر، خود نگر، و خودشکنی که اقبال لاهوری می‌گفت ــ نهفته است. (سرورانی که هنوز در تکاپوی بی حاصل توجیه نقش خویش در انقلاب اسلامی ‌هستند می‌توانند در ‌‌‌این معنی بیشتر بیندیشند؛ هیچ کدام ما ناگزیر از گزینشی که کردیم نبودیم).

امریکائیان مانند معمول به هر‌‌اشتباهی که می‌شد افتادند ولی در دید vision اصلی خود برخطا نبودند. انتخابات در هر ‌‌شرایطی برگزار ‌‌شود دیر یا زود پویائیی از آن خود خواهد یافت؛ و توده‌های رای دهندگان هر چه هم زودباور و کوتاه‌بین، سرانجام از ‌‌شناخت مصلحت خود برخواهند آمد. مهم آن است که مردم، به هر اندازه، سهمی ‌برای خود در اداره امور‌‌شان بشناسند، و حکومت اصل انتخابات را بپذیرد که به معنی حاکمیت sovereignty نهائی اراده مردم است (حاکمیت را بجای حکومت و قدرت و هر چه دیگر که ‌‌‌این روز‌ها معمول است نمی‌باید بکار برد.) دمکراسی که در نخستین مراحل از انتخابات فراتر نمی‌رود اسباب دیگر خود را به تدریج به دست خواهد آورد.

***

رویداد‌هائی مانند انتخابات اخیر در عراق و تغییرات در هیئت دولت عربستان سعودی خبر از حرکت تازه و سازنده‌تری در ‌‌‌این گوشه بیزار کننده جهان ما می‌دهد. در عراق، سنیان خشمگین جهادی سرانجام به فرایند دمکراتیک رای بجای بمب پیوسته‌اند. ‌‌‌این بار نیز مانند هر انتخاباتی در عراق، روند از هم گسیختگی و قبیله‌‌‌ای ‌‌شدن نیرومندتر، و در همان حال راه رستگاری احتمالی آن کشور هموارتر‌‌ شده است. در عربستان ملک عبدالله دو تن از تندرو‌ترین و پر قدرت‌ترین وهابیان را کنار گذاشته و خانمی ‌را به وزارت آموزش زنان گماشته است ــ هر دو برای نخستین‌بار در آن نظام و فرهنگ سنگ ‌‌شده سده‌ها. در برابر، و برای آنکه زیاد به ‌‌‌آینده خوشبین نشویم، پاکستان به سرنوشت طالبانی خود نزدیک‌تر می‌شود. دهه‌ها سرمایه‌گذاری وهابیان سعودی و بازی “سینیک“ همه احزاب سیاسی با ورق مذهب چنان کابوس هراس‌آوری را در افق پدیدار کرده است. اکنون در حالی که رئیس جمهوری ناتوان به هندیان یادآور می‌شود که تروریست‌های مومبای (بمبئی) قصد نابودی خود پاکستان را دارند حکومت‌ش رسما کنترل بخش سوات را در مرز افغانستان به طالبان می‌سپارد.

خاور میانه هنوز با ورود به عصر دمکراسی بسیار فاصله دارد و بالا گرفتن اسلام به عنوان راه رهائی، ‌‌‌این فاصله را بیشتر می‌کند. ولی اسلام با کشانده ‌‌شدن به قلمرو سیاست تنها می‌تواند تهی دستی‌‌اش را در اداره حکومت و جامعه نشان دهد. توده‌ها و روشنفکران به دنبال آنها هرچه بیشتر، به هزینه اسباب مدرن، و عرفیگرای، بهروزی، به دین روی آورند اسلام سیاسی را ناتوان‌تر می‌سازند. عرب‌ها می‌توانند از تجربه ناشاد ‌‌‌ایران بیشتر بیاموزند. “پایان تاریخ“ در ۱۹۸۹فراز نیامد و هنوز می‌باید منتظر‌‌ شکست دادن ‌‌‌این چالش تازه باشد. اما جبهه اصلی آزمایش دمکراسی، جهان عرب حاشیه‌‌‌ای نیست که قدرت کاهنده‌‌اش را از نفت و تروریسم اسلامی ‌می‌گیرد. آنچه در چین و هند می‌گذرد برای ‌‌‌آینده دمکراسی پر معنی‌تر از گرفتاری‌های جامعه‌ها و دولت‌های کم و بیش درمانده failed عرب خواهد بود.

***

به دمکراسی در سیر تاریخی آن به عنوان “بد‌ترین نظام حکومتی به استثنای همه دیگران“ بر روی هم از دو نظرگاه نگریسته‌اند: نظرگاه حقوقی که دیرینه‌تر است؛ و نظرگاه عملگرا که به سده نوزدهم بر می‌گردد. اولی حاکمیت مردم را حق سلب نشدنی و طبیعی آنان می‌داند. دومی ‌دمکراسی را برای بیرون آوردن جامعه‌ها از مدار واپس‌ماندگی، اصطلاحی که هویدا بکار می‌برد، کارامدتر می‌شمرد.‌‌‌ این نظرگاه دومی ‌از هنگامی ‌که در سده نوزدهم تجدد و توسعه جای مرکزی در گفتمان سیاسی یافت دست بالاتر گرفت. جامعه‌های واپس‌مانده به نمونه‌های پیشرفت در اروپای باختری و امریکای ‌‌شمالی نگریستند و آرزومند رسیدن بدانها ‌‌شدند. راه‌ها از همان گاه از هم جدا‌‌شد.

در جهان پیـشرفته، دمکراسـی و توسـعه با هم در یک فرایند دراز و گام به گام تاریخی

پیش آمده بودند. در ‌‌‌این کشور‌هائی که بعد‌ها جهان سوم نام گرفتند آن ‌‌شرایط تاریخی فراهم نبود و چه گروه‌های فرمانروا و چه به ویژه روشنفکران و طبقه متوسط‌‌ شتاب داشتند که به واپس‌ماندگی و استعمار زائیده از آن پایان دهند. اما مسیر دوگانه دمکراسی و توسعه را نمی‌شد با یک سرعت پیمود. دمکراسی وقت و تهیه‌های بیشتر می‌خواست و گرایشی از همان اروپای مرکزی در سده‌های هژده و نوزده آغاز‌‌شد که توسعه را مقدم می‌داشت و دمکراسی را فرع آن می‌شمرد. ‌‌‌این گرایش در بسیاری جاها چنان نیرومند ــ و فاسد ــ ‌‌شد که دمکراسی را خار راه توسعه دانست. ما در ‌‌‌ایران به ‌‌‌اینجا‌ها نیز رسیده بودیم.

از فروپاشی امپراتوری کمونیستی که بزرگ‌ترین نمونه توسعه آمرانه بود باز‌‌‌ این بحث بالا گرفته است که توسعه بی دمکراسی دست نمی‌دهد و هرچه هم به جاهائی برسد به ‌‌اشکالات ساختاری بر می‌خورد که بی دمکراسی برطرف کردنی نیست. امریکائیان که از پایان جنگ دوم دایگی جامعه‌های جهان سومی ‌را در ‌‌‌اینجا و آنجا بر عهده گرفته‌اند از هر دو راه رفته‌اند. در دهه ‌‌شصت کندی رویکرد اولویت دادن به توسعه را در پیرامون امپراتوری‌‌ شوروی توصیه کرد و در دهه نخستین ‌‌‌این سده بوش قدرت امریکا را پشت دمکرات کردن حکومت‌های عرب گذاشت. بررسی نتایج ‌‌‌این تلاش‌ها در حوصله ‌‌‌این نوشته نیست.

***

اکنون که مسئله حق حاکمیت مردم از لحاظ نظری حل ‌‌شده است پرسشی که می‌ماند ‌‌‌این است: ‌‌‌ایا دمکراسی‌‌ شرط توسعه است یا کند کننده آن؟ آنچه در چین و هند، دو قطب متفاوت توسعه آمرانه و دمکراتیک هر دو با درجات بالای کامیابی، می‌گذرد ‌‌شاید بتواند پاسخ روشن‌تری در خود داشته باشد. دو کشور همانندی‌های اساسی با هم دارند ــ جمعیت‌های بالای میلیارد که هفتاد در صد‌‌شان با روزی دو دلار زیست می‌کنند؛ درجات بالای فساد و نا برابری اجتماعی از یک سو و رشد اقتصادی از سوی دیگر؛ (چین تا ‌‌‌این اواخر ۱۲ درصد و هند نزدیک ۹ درصد؛) بلند پروازی رسیدن به امریکا، (چین هم اکنون در تولید نا ویژه ملی از آلمان در رده سوم گذشته است) از جمله برنامه فرستادن انسان به ماه (هر دو در سال ۲۰۲۰).

از ‌‌‌اینها گذشته به سختی می‌توان دو نظام متفاوت‌تر را نشان داد. چین هنوز غرق در سنت کنفوسیوسی نظم و تعادل و گونه‌‌‌ای ‌‌شایسته سالاری، با “ماندارین“‌هائی که دو هزار و پانصد سال در جامه‌های گوناگون، حتی کمونیستی، کشور را اداره کرده‌اند، نمونه یک نظام کنترل آهنین و توسعه از بالاست. ‌‌‌این نظامی ‌است که بیش از ۱۷۰۰ سال از دو هزار ساله گذشته بزرگ‌ترین اقتصاد جهان بوده است؛ تا سده پانزدهم چین را پیشرفته‌ترین ملت جهان در تکنولوژی گردانیده است؛ پانصد سال تا سده سیزدهم، که مغولان همه چیز را برهم زدند، از‌‌ شبه جزیره هند و چین تا کره و ژاپن صلح را میان دولت ملت‌هائی که بسیار پیش از عهدنامه وستفالی به آن درجه رسیده بودند برقرار نگه داشته است. اکنون نیز زیر رهبری حزب کمونیست به بهای سرکوب در درون و بهره کشی بی‌رحمانه در بیرون و بستن در‌ها در هر جا امکان داشته باشد، و با بی‌اعتنائی کامل به افراد و جماعات، برنامه‌های چشمگیری را در کوتاه‌ترین زمان اجرا می‌کند؛ در سی سال ۴۰۰ میلیون تن را از بینوائی بدر می‌آورد.

در آن سو هند است که نه به همان تندی، بی نظم‌تر و ریشه‌‌‌ای‌تر توسعه می‌یابد، با گوناگونی سرگیجه‌آور در کشور و جامعه‌‌‌ای که نه تنها هرگز یکپارچه نبوده اصلا برای چند پارگی ساخته ‌‌شده است. (میلیون‌ها خدا که پس از جهانی آمده‌اند که هیچ کس نمی‌تواند بداند کی و از کجا آمده است؛ دو هزار زبان؛ حکومتی از ائتلاف بیست حزب، با یک نظام بسته طبقاتی که از هر سو زیر حمله نیرو‌های سرمایه‌داری جهانی و جامعه روشنفکری زنده و بی مانند هند است،). در هر دو کشور گاه آنچه مایه نیرومندی است نقطه ضعف بزرگ نیز هست. حکومت در چین می‌تواند با له کردن مردمان در زیر چرخ سازندگی، هزاران روستائی را از خانه و زندگی‌‌شان بی هیچ غرامتی براند و استادیوم و دهکده المپیک را در کوتاه‌تر از مدت برنامه‌ریزی ‌‌شده به پایان رساند. (هر روز در گوشه‌‌‌ای از چین به ‌‌‌این ترتیب دهکده یا کشتزاری از جمعیت خود تهی و به سرمایه‌داران و مقامات حزبی داده می‌شود). اما در هند امپراتوری صنعتی تاتا طرح تولید انبوه “نانو“ ارزان‌ترین اتومبیل جهان را به دلیل اعتراض روستائیان در یک منطقه رها می‌کند. در هند به همین دلیل احترام حکومت قانون و مالکیت، ‌‌شرکت‌های خصوصی طراز اول در مقیاس جهانی به تندی پا می‌گیرند؛ در چین بی سرمایه دولتی یا خارجی نمی‌توان چنان موسساتی داشت. (یک صاحب نظر هندی بخشی از اعتبار فرهنگ کارآفرینی هند را به نظام منفور کاست، طبقات بسته، می‌دهد. کاست وایشیا، طبقه بازرگان، سنت هزاران ساله سرمایه‌گذاری، پذیرفتن خطر و انباشت سرمایه دارد و هنوز بیشتر میلیاردر‌های هندی از وایشیا‌ها هستند).

هم چین و هم هند به داشتن بهترین دانشگاه‌های تکنولوژی و گسترش هرچه بیشتر آنها نام آورند. چین می‌کوشد پایگاه برتر خود را در تکنولوژی باز به دست آورد ولی چینیان دسترسی آزاد به‌‌‌ اینترنت ندارند. هندی‌ها به جائی رسیده‌اند که “ارباس“ طراحی و ساختن در‌های تازه‌ترین هواپیمای خود را به هند می‌سپرد، در همان حال‌های قطار‌های مومبای در ندارند و هر سال صد‌ها تن از آنها می‌افتند و کشته می‌شوند.

تضاد میان استراتژی‌های توسعه دو کشور به اندازه‌‌‌ای است که می‌توان گفت اقتصاد چین اساسا به زور دولت پیش می‌رود؛ و اقتصاد هند به مقدار زیاد به رغم دولتی، که هنوز از تنگنای اقتصاد سیاسی نیمه سوسیالیستی نهرو بدر نیامده است. (هندی‌ها می‌گویند اقتصاد ما ‌‌شب‌ها که حکومت در خواب است رشد می‌کند). اگر دولت در چین عادت در دست گرفتن سررشته هر امر کوچک و بزرگی را رها کند و در هند با مقررات مزاحم و دیوانسالاری ناکارآمد‌‌ش دست و پای مردمی‌ کوشا و کارآفرین را نبندد هر دو به بلندپروازی‌های خود خواهند رسید.

اینکه کدام زودتر یک ابرقدرت جهانی ‌‌شوند درسی برای ‌‌‌اینهمه جهان سومی‌ها مانند ما و جهان دومی‌های مانند خود چین و هند نیز خواهد بود. ولی از هم اکنون می‌توان دید که رهیافت approach هندی پیروان بیشتری می‌یابد. هندی‌ها در‌‌‌ این رشته مسابقه از چین پیش افتاده‌اند.

***

با انتخابات ریاست جمهوری امریکا که آن را می‌توان از چرخشگاه‌های turning point مهم در تاریخ دراز دمکراسی ‌‌شمرد، چشم انداز‌های تازه‌‌‌ای بر دمکراسی گشوده‌‌ شده است. پس از مرحله دمکراسی مستقیم، که دارندگان حق رای از سوی خود به موضوعات رای می‌دادند و در بسیاری جامعه‌های باستانی، یونان و قبایل ژرمنی از اسکاندیناوی و بریتانیا تا آلمان، معمول بود و هنوز به صورت همه‌پرسی ادامه دارد، فرایافت دمکراسی نمایندگی تحول یافت که برای اداره جامعه‌های بزرگ مناسب‌تر می‌بود. دمکراسی نمایندگی به احزاب نیاز دارد که زائیده روزنامه و سپس رادیو و تلویزیون بوده‌اند ــ رسانه‌هائی که پیام را به توده‌های بزرگ برسانند. کارزار انتخاباتی اوباما رسانه تازه و سازماندهی تازه‌‌‌ای را به سیاست راه داده است که نوید‌ها و پیامد‌های‌‌ش را در ‌‌‌آینده خواهیم دید ولی هم اکنون نیمه معجزه‌‌‌ای را به بار آورده است و سیاست را در مسیر تازه‌‌‌ای انداخته است که از امریکا به جا‌های دیگر خواهد رسید.

از زبان مارک اندرسون بنیادگزار netscape که از پیشروان صنعت نوین بیست سی ساله ‌‌‌اینترنت است، می‌توان تاریخچه ‌‌‌این انقلاب انتخاباتی را باز گفت. همه چیز از دیداری به درخواست برک اوباما که یک سناتور تازه کار و نه چندان سرشناس افریقائی ـ امریکائی بود با اندرسون در فوریه ۲۰۰۷ آغاز‌‌ شد. اوباما می‌خواست بداند چگونه می‌تواند از قدرت “شبکه‌سازی اجتماعی“ با توانمندی‌های‌‌ شگرف ارتباطی آن، و برسازی گسترده یک “داده پایه“ data base برای رویاروئی با ماشین‌های سیاسی به ظاهر‌‌ شکست ناپذیر هماوردان‌ش بهره گیرد. آندرسون که خود مانند اوباما روحیه کارآفرینی دارد و جهان و وضع موجود را تغییر دادنی می‌داند به او پیوست و همراه تنی چند از ستارگان دیگر صنعت تارنما سیستمی ‌را ساختند که در پایان کارزار انتخاباتی ۱۳میلیون نشانی ‌‌‌اینترنتی و نزدیک دو میلیون داوطلب و سازمان دهنده انتخاباتی را (که بیشتر‌‌شان به یاری همان سیستم بسیج ‌‌شده بودند) در ارتباط دو سویه به ستاد انتخاباتی اوباما پیوند می‌داد؛ و بخش بزرگ‌تر ۶۰۰ تا ۷۰۰ میلیون دلاری را که اوباما در نزدیک دو سال کارزار هزینه کرد از آنان گرد آورد. (تا کنون هیچ نامزد انتخاباتی به چنین مبالغی دست نیافته است).

مشارکت فعال ‌‌‌این ارتش انتخاباتی در همه مراحل، تکان عمده‌‌‌ای به کارزار انتخاباتی اوباما داد و به ویژه توده‌های جوانی را برای نخستین‌بار به صحنه آورد. ولی نقش آن با پیروزی ماه نوامبر به پایان نرسید. اوباما که در نبرد بزرگ‌تر دگرگون کردن اقتصاد و جامعه امریکاست ریاست جمهوری خود را همچون یک کارزار انتخاباتی همیشگی می‌بیند و آن “داده پایه“ را برای بسیج توده مردم در پشت برنامه‌های خود بکار می‌برد. از ستاد انتخاباتی اوباما پیام‌های چند میلیونی با هزینه ناچیز به نشانی‌های پشتیبانان می‌رسد و آنها در محله‌ها و کارگاه‌ها با گذاشتن میز‌های اطلاعاتی، گرد آوری امضا، فرستادن پیامک‌ها به ‌‌آشنایان (هر تلفن همراه یا وسائل مخابراتی تازه‌تری که در دست‌هاست بانکی از‌‌شماره‌های تلفن و نشانی‌ها از آن خود دارد،) دعوت همکاران و همسایگان به خانه‌های خود و بحث در باره برنامه‌ها و سیاست‌ها و فرستادن پیام به نمایندگان مجلس، یک عنصر مردمی ‌را وارد فرایند تصمیم گیری می‌کنند که موضوع بررسی‌های جامعه‌‌شناسی خواهد بود و در بسیاری جا‌ها تقلید خواهد‌‌شد.

حکومت اوباما برای نخستین‌بار می‌تواند پیام خود را به استقلال از رسانه‌های همگانی به مردم برساند. رادیو در دست فرانکلین روزولت و تلویزیون در دست جک کندی در دوره خود بزرگ‌ترین رسانه‌های بسیج مردمی ‌شدند. برک اوباما در تارنما رسانه‌‌‌ای بسیار کم هزینه‌تر یافته است. اما مزیت بزرگ تر‌‌‌اینترنت در اندرکنشی interactive بودن آن است. نه تنها زنان و مردانی که کاخ سفید اوباما را می‌گردانند تصویری دقیق‌تر از افکار عمومی ‌امریکائیان به دست می‌آورند، توده مردمانی نیز که ‌‌‌این‌‌شبکه اجتماعی را می‌سازند توانائی خودسازماندهی می‌یابند و می‌توانند عاملی در سیاست گزاری‌ها باشند. چنین توده درگیر و کوشنده‌‌‌ای را نمی‌توان نادیده گرفت. اوباما در عین حال بزرگ‌ترین گروه فشار را بوجود آورده است و سنگینی آن را احساس خواهد کرد.

***

دمکراسی مشارکتی با اوباما پا به مرحله تازه‌‌‌ای گذاشته است که ما هنوز در آغاز آن هستیم. آنها که از پایان احزاب سخن می‌گویند ممکن است ‌‌‌آینده را دیده باشند ولی همچنان که دولت ملت در عصر جهانگرائی دوام آورده است و در برابر ناهماهنگی‌ها و سوء استفاده‌های آن نیرومندتر و ضروری‌تر از پیش می‌نماید، اعلام پایان احزاب نیز به گفته مارک تواین پس از‌‌ شنیدن خبر مرگ خود “بسیار مبالغه‌آمیز است.“ دمکراسی مستقیم سراسر، منزل به دمکراسی نمایندگی نپرداخت و دمکراسی نمایندگی ـ حزبی نیز در کنار دمکراسی مشارکتی هنوز کارکرد خود را دارد. اما مانند خود انقلاب شماری digital، نادیدن امکانات و پیامد‌های زیر و رو کننده ‌‌‌این انقلاب سیاسی ـ اجتماعی، ورشکستگی خواهد آورد. همان گونه که صنعت و مدیریت نوین را بی رایانه (کامپیوتر) تصور نمی‌توان کرد، سیاست نوین نیز پیوند مرگ و زندگی با‌‌شبکه سازی اجتماعی و “داده پایه“ یافته است. جریان سیاسی که نتواند افراد بی‌‌شمار و بی ارتباط با یکدیگر را با کمترین هزینه در ساختار‌های سیاسی انگاری virtual بسیج کند مانند ماشین‌های انتخاباتی سنتی هیلاری کلینتون و حزب جمهوریخواه با‌‌شکست روبرو خواهند ‌‌شد.

ما در کارزار انتخاباتی و حکومت خود اوباما محدودیت‌ها و امکانات ‌‌‌این مرحله تازه سازماندهی سیاسی را می‌بینیم. او یک ارتش چند میلیونی را برگرد برنامه‌ها و بر گرد فرهمندی‌‌ شخصی‌‌اش، هر دو بسیار برتر از هماوردان خود، سازمان داده است، با بیشترین بسیج مالی تاریخ انتخاباتی امریکا ــ برای نخستین بار بی آنکه وامدار لابی‌ها و گروه‌های منافعی باشد که هزینه‌های انتخاباتی را در آن کشور انتخابات پر هزینه فراهم می‌کنند. ولی ‌‌‌این ارتش چند میلیونی در خدمت نامزد یک حزب سیاسی بود و بیشتر آن صد‌ها میلیون دلار صرف آگهی در رسانه‌های سنتی، به ویژه تلویزیون‌‌ شد که بزرگ‌ترین قلم در هزینه‌های انتخاباتی آن کشور است. امروز هم‌‌ شمار بینندگان چهل تا‌‌شصت میلیونی سخنرانی‌های اوباما در تلویزیون قابل مقایسه با دریافت کنندگان پیام‌های الکترونیک او یا‌‌شرکت کنندگان نشست‌های (اینترنتی) هم‌‌شهریان town hall meeting نیست. پیروزی اوباما از افزودن تکنیک‌های تازه بر زرادخانه سیاسی موجود و نه جانشین کردن یکی با دیگری آمد.

برای ما در پیکار دشوار و پیچیده‌‌‌ای که با جمهوری اسلامی ‌در پیش داریم ــ پیکاری که بخشی در درون خود ‌‌‌ایرانی، و با خود اوست و می‌باید باشد ــ بررسی ‌‌شیوه‌های تازه بسیج و سازماندهی سیاسی در امریکا اهمیتی بیش از بسیاری دیگر دارد و می‌باید بیشتر در آن بیندیشیم. یک دلیل‌ش عملا نا ممکن بودن پا گرفتن احزاب در ‌‌‌ایران است. یک دلیل دیگرش دمسازی روانشناسی و هوش ‌‌‌ایرانی با جهانِ انگاری virtual رایانه و تارنماست. تکنولوژی اطلاعاتی تازه را گوئی برای ‌‌‌این مردمی‌ ساخته‌اند که هیچ چیز مانند آزادی تا مرز بی بند و باری ــ حتی آزادی برای بندگی ــ خشنود‌‌شان نمی‌کند و مانند موج و کنار “دم به دم با هم و پیوسته گریزان ز هم‌اند.“

***

برآمدن تلویزیون به عنوان بزرگ‌ترین رسانه همگانی، اصطلاح “دهکده جهانی“ را به واژگان علوم اجتماعی داد. مارشال مک لوهان که نظریه‌پرداز تلویزیون است جهانی را پیش‌بینی کرد که صد‌ها میلیون انسان به یاری یک رسانه، به درجاتی، در یک‌‌ شبکه غیر‌‌شخصی در ارتباط خواهند بود. پیش‌بینی او، به درجاتی، درست بوده است. تلویزیون مرز‌های بسیاری را ‌‌شکسته است و دیگر مهم نیست که مردمان در کجا زندگی می‌کنند. اما ارتباط آنان یک سویه و یک بعدی است و با‌‌‌ اینکه جغرافیای طبیعی‌‌شان جلو امواج تلویزیونی را نمی‌گیرد جغرافیای سیاسی‌‌شان عامل مهمی‌است ــ هنوز عامل مهمی‌است. با‌‌‌اینهمه دهکده جهانی مک لوهان با همه محدودیت‌های سیاسی توانسته است آگاهی‌ها را، روزافزون، جهانی کند ــ همه می‌توانند دست‌کم از لحاظ نظری از رویداد‌ها، از آنچه روی پرده‌های تلویزیون‌ها می‌آید، آگاه‌‌ شوند.

انقلاب اطلاعاتی و ارتباطی که از ترکیب تلگراف، تلفن، رادیو و رایانه (کامپیوتر) پدید آمد و ‌‌‌اینترنت نام گرفت از دهه هشتاد به دهکده جهانی ابعاد دیگری داده است. ‌‌‌اینترنت بر خلاف تلویزیون رسانه سردی، (به اصطلاح مک لوهان) نیست. منظور از سرد، یک سویه بودن محض تلویزیون است. بیننده تلویزیون از هر کنشی بی‌بهره است. می‌نشیند و می‌بیند. ‌‌‌اینترنت رسانه‌‌‌ای گرم است؛ همه‌ی وجود کاربر را می‌گیرد و علاوه بر ‌‌‌این به او امکان ورود در ‌‌شبکه اجتماعی می‌دهد که یک خویشکاری دیگر‌‌‌ اینترنت است (پس از گسترش آگاهی‌ها.) هر دو ‌‌‌این خویشکاری‌ها اهمیت سیاسی دارند. ما اهمیت ‌‌‌این عامل تازه در بسیج و سازماندهی را در نقشی که در پیروزی انتخابی اوباما داشت و از آن سو در سختگیری‌های حکومت‌هائی مانند چین و جمهوری اسلامی‌ در محدود کردن دسترسی به ‌‌‌اینترنت می‌بینیم. در نخستین هفته آوریل امسال در مولداوا که جمهوری کوچکی میان اوکراین و رومانی است یک جمعیت ده تا پانزده هزار نفری، همه از جوانان، ناگهان در میدان مرکزی پایتخت جوشید. ‌‌‌این جوانان با پیامک‌های ‌‌‌اینترنت و تلفن همراه یکدیگر را خبر کرده بودند و بزرگ‌ترین تظاهرات را بر ضد حکومت کمونیستی که با انتخابات آزاد بر سر کار آمده است راه انداختند. پیش از آن در اوکراین (۲۰۰۴) و بلاروس (۲۰۰۶) تظاهرات ‌‌‌اینترنتی سازمان داده‌‌ شده بود.

آگاهی و ارتباط که نام دیگر دگرگونی اجتماعی است و بی آن هر دو، ذهن‌ها بسته می‌مانند، به‌‌‌ این ترتیب کارآمد‌ترین ابزار خود را (تا ‌‌‌این زمان) یافته است. اکنون آنچه اهمیت دارد آن است که ‌‌‌این میلیون‌های روزافزون در سرزمین‌هائی که تازه به تازه روی نقشه ‌‌‌اینترنت پدیدار می‌شوند با امکاناتی که یافته‌اند چه خواهند کرد. نقش ‌‌‌اینترنت و پیامک در انتخاب اوباما طبعا انتظارات فراوانی برانگیخته است. ما به آسانی می‌توانیم به در دسترس بودن تکنولوژی نوین چنان اهمیتی بدهیم که از بقیه عوامل غافل بمانیم و مانند آنچه با خود مدرنیته در بیش از صد سال گذشته کرده‌‌‌ایم، به نقل از سعدی، “ره از عالم صورت به عالم معنی“ نبریم. امریکا جامعه‌‌‌ای باز و توانگر است. ‌‌‌اینترنت یک وسیله دیگر در کنار وسیله‌های دیگر آگاهی و ارتباط است؛ جای آنها را نگرفته است و کارائی آنها را بیشتر کرده است. در ‌‌‌ایران یا چین ‌‌‌اینترنت بسا جا‌های خالی را پر می‌کند و می‌تواند آثار فرعی داشته باشد که در کوتاه مدت میدان عمل ‌‌‌اینترنت را تنگ خواهد کرد و از اهمیت سیاسی و اجتماعی آن خواهد کاست. (کوتاه مدت از ‌‌‌این نظر که اگر اسباب آگاهی و ارتباط فراهم باشد پیشرفت با همه تاخیر‌ها اجتناب ناپذیر خواهد بود).

هیچ کس نمی‌تواند جوان چینی یا ‌‌‌ایرانی را سرزنش کند که چرا از‌‌‌ اینترنت برای گسترش دامنه دوستی‌ها و روابط خود از هر گونه، بیش از بسیج اجتماعی یا سیاسی بهره می‌گیرد. ‌‌‌این واقعیتی است که انتظارات ما را پائین می‌آورد و می‌باید پائین بیاورد. ما به‌‌‌این سادگی‌ها نمی‌توانیم ‌‌شبکه سازی اجتماعی به آن درجه و کیفیت که در امریکا می‌بینیم داشته باشیم و ‌‌‌اینترنت نمی‌تواند بار همه رسانه‌ها و نهاد‌های دیگر را بر دوش گیرد. از ‌‌‌این گذشته سطح فرهنگی جامعه است که باید خود را پا به پای تکنولوژی بالاتر بکشد. اگر درجه‌‌‌ای از همگرائی در ‌‌‌این زمینه نباشد تکنولوژی تا مدت‌ها پراکندن ابتذال را آسان‌تر از والائی خواهد یافت. نخستین توصیه به بلاگ نویسان و کاربران ‌‌‌اینترنت آن است که در زبان سختگیرتر و دیر پسندتر باشند. بقیه به دنبال خواهد آمد. تسلیم‌‌ شدن به ولنگاری و تنگی زبان گفتاری، گویش فقیر و دست و پا‌‌ شکسته تهرانی، مقدمه تنگی‌ها و ولنگاری‌های دیگر است.

***

با آنکه در نخستین نگاه، ‌‌‌اینترنت می‌باید دهکده مک لوهان را جهانی‌تر کرده باشد در عمل، و به ویژه در جامعه‌های توسعه نیافته، به قبیله‌‌‌ای‌تر کردن هیئت سیاسی polity می‌انجامد. ‌‌‌اینترنت رسانه‌‌‌ای است که بیش از آنهای دیگر به کار نزدیک‌تر کردن همفکران می‌آید. کسانی که با یکدیگر در تماس همیشگی هستند ــ و‌‌‌ این تماس را پیامک‌ها گاه از اندازه می‌گذرانند ــ گروه‌ها و محافل هرچه بهم فشرده‌تری می‌شوند. در جامعه‌های توسعه یافته، رسانه‌های همگانی نقش همسو کننده‌تری دارند. سردبیران و نویسندگان و تهیه‌کنندگان حرفه‌‌‌ای و آگاه، که هر چه یکپارچگی اخلاقی بیشتری داشته باشند از وزنه سنگین‌تری برخور دارند، سلیقه عمومی‌ را در مسیر‌های بهتری سوق می‌دهند، تا هر کس که بتواند پیامی ‌به گروهی بفرستد. وجود احزاب استخوان‌دار که با مسائل و موضوعات عمومی ‌درگیری همیشگی دارند و میدان گفت و‌‌ شنود صاحبان اندیشه‌اند، به حال فرهنگ سیاسی سودمندتر است تا محافل همفکرانی که به آسانی غیرخودی‌ها را نادیده می‌گیرند.

فراوانی رسانه‌ها از تاثیر یکایک آنها می‌کاهد و به بالا بردن سطح کمک نمی‌کند.‌‌‌ این را ما در ده پانزده سال نخستین پس از انقلاب در رسانه‌های نوشتاری تبعیدیان دیدیم و تا امروز در رادیو تلویزیون‌ها، و از یک دهه پیش در رسانه‌های الکترونیک‌‌شان می‌بینیم. رسانه‌های الکترونیک به همان اندازه آسیب پذیرند. طبیعت زود گذر آنها و نیاز‌‌شان به روزامد‌‌شدن با خود آسان پسندی می‌آورد. کسان می‌نویسند و هر چه بنویسند راهی در بلاگی خواهد یافت. در یک فضای گسترده‌تر از بلاگ‌ها به آسانی نمی‌توان یاوه‌‌‌ای گفت و امیدوار بود که فراموش‌‌شود. (یاوه‌ها تک تک فراموش می‌شوند ولی بر روی هم اندیشه را پائین می‌آورند). پیشرفت، چنانکه می‌بینیم و همیشه بوده، بار سنگینی است. انسان هرچه پیش رفته، از مسئولیت‌های خدایان گرفته و بر خود افزوده است. هر تکنولوژی تازه با خود مسائل اخلاقی و اجتماعی و سیاسی می‌آورد که اگر گشوده نشوند ــ که نتیجه‌‌اش باز هم پیش راندن مردم است ــ جامعه را به حال کشور‌های جهان سومی، به ویژه خاور میانه‌‌‌ای (جهان سوم اسلامی) می‌اندازد. ‌‌اشکال ذهن پرورش نیافته آن است که در روبه روئی با مشکلات تازه، بیشتر در قالب‌های پیشین فرو می‌رود و بحران بر بحران بار می‌شود.

اندک اندک نویسندگانی در کشور‌های عربی پیدا‌‌ شده‌اند که امروز و پس از ‌‌‌اینهمه اسباب تمدن مدرن که دلار‌های نفتی و کمک‌های بین‌المللی به کشور‌های عربی ریخته‌اند، از احساس ناتوانی ملی دریغ روزگار راکد وخواب‌آلود عثمانی خود را می‌خورند. در دوران حاکمیت عثمانیان (که حکومت در دست خاندان‌ها و سرکردگان محلی بود) جامعه‌های خاورمیانه‌‌‌ای مگر در لایه‌های نازک روشنفکران با جهان بیرون تماس چندان نداشتند؛ و برکنار از اسلام ‌‌‌ایدئولوژیک، و جهادیان مجهز به آخرین تکنولوژی کشتار، و فضای برآشوبنده‌ی انگاری virtual‌‌‌ اینترنت در آرامش سده‌ها می‌زیستند. آرامش البته دیگر دست نخواهد داد. هرچه در چهره ‌‌‌آینده بنگریم جز بی‌آرامی ‌نخواهیم دید. چاره‌‌‌ای جز آماده ساختن خود برای رام‌کردن توسن سرکش پیشرفت‌های نفس‌گیر نداریم.

بهار ۲۰۰۹