سوم بهمن زادروز ندا آقاسلطان است…

از من نخواه كه در مرگ تو غزل بنويسم  /  كلماتم را بشويم  /  آنطور كه خون لب‌هايت را شستند  /  و خون لب‌هايت بند نمی‌آمد

‌ـــــــــــ

سوم بهمن زادروز ندا آقاسلطان است…

 ‌

دستانت را گرفتند

و دهانت را خرد كردند

به همین سادگی تمام شدی

از من نخواه كه در مرگ تو غزل بنويسم

كلماتم را بشويم

آنطور كه خون لب‌هايت را شستند

و خون لب‌هايت بند نمی‌آمد

 ‌

تو را شهيد نمی‌خوانم

تو كشته‌ی تاريكی هستی

كشته‌ی تاريكی

اين شعر نيست

چشمان كوچك توست

كه در تاريكی ترسيده است

در تنهايي

گريه كرده

اعتراف كرده است.

 ‌

نمی‌‌خواهم از تو فرشته‌ای بسازم با بال‌های نامرئی

تو نيز بی‌وفا بودی

بی‌پروا می‌خندیدی

گاهی دروغ می‌گفتی

تو فرشته نبودی

اما آنكه سينه‌ات را سوخته به بهشت می‌رود

با حوریان شیرین هماغوشی می‌کند

با بزرگان محشور می‌شود

تو بزرگ نبودی

مال همين پائين شهر بودی.

 ‌

می‌دانم از شعرهای من خوشت نمی‌آيد

می‌گفتي: «شعرت استخوان ندارد

قافيه و رديفش كو؟»

حالا ويرانی‌ام را می‌بينی؟

تو قافيه و رديف زندگی‌ام بودی.

 ‌

اين شعر نيست

خون دهان توست كه بند نمی‌آيد.

 ‌

الیاس علوی