آی آدمها، که در ساحل نشسته شاد و خندانید، / یک نفر در آب دارد میسپارد جان / یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند / روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید،
ـــــــــــــــــــــــــــ

آی آدمها!
نیما یوشیج، آذر یکهزار و سیصد و بیست خورشیدی
آی آدمها، که در ساحل نشسته شاد و خندانید،
یک نفر در آب دارد میسپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید،
آن زمان که مست هستند
از خیال دست یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوان را
تا توانایی بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگ میبندید
بر کمرهاتان کمربند…
در چه هنگامی بگویم؟
یک نفر در آب دارد میکند بیهوده جان، قربان.
آی آدمها که در ساحل بساط دلگشا دارید،
نان به سفره جامهتان بر تن،
یک نفر در آب میخواهد شما را
موج سنگین را به دست خسته میکوبد،
باز میدارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایههاتان را ز راه دور دیده،
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیاش افزون.
میکند زین آبها بیرون
گاه سر، گَه پا، آی آدمها!
او ز راه مرگ این کهنه جهان را باز میپاید،
می زند فریاد و اُمید کمک دارد.
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
موج میکوبد به روی ساحل خاموش؛
پخش میگردد چنان مستی بجای اُفتاده، بس مدهوش
میرود، نعرهزنان این بانگ باز از دور میآید،
آی آدمها!
و صدای باد هر دم دلگزاتر؛
در صدای باد بانگ او رهاتر،
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها،
آی آدمها!




















