«

»

Print this نوشته

سفرنامة مازندران / قسمت ۳

۳

   صبح دوشنبه نیز در این قریه مانده، تجار و محترمین “بارفروش“ را که آمده بودند، پذیرفتم. دستوراتی راجع به‌ترویج زراعت پنبه و چای صادر کرده، و بعد از ظهر اجازه حرکت به‌طرف “ساری“ دادم.

   خیال داشتم که در “کیاکلا“ دوسه شب بمانم. چون هوا قصد بارندگی داشت، نتوانستم به تصمیم خود عمل نمایم، زیرا در صورت بارندگی، عبور از این دو سه فرسخ راه تا “علی‌آباد“ غیرممکن می‌گشت، و با علامات نی و نصب چوب هم نمی‌شد عبور نمود، و مجبور می‌شدیم مدتی در این قریه بمانیم. لهذا از همان راهی که دیروز آمده بودیم، به‌“علی‌آباد“ بازگشتیم.

   در “کیاکلا“، چیزی که دقت مرا کاملاً‌ جلب کرد، این بود که از تمام خانه‌های ده، تنها کوچه و درب خانه‌ای که جارو و تمیز شده بود، فقط دو سه‌خانه‌ای بود که ارامنه در آنجا سکنی داشتند، و از اطفال ده نیز که در کوچه‌ها مشغول بازی بودند، فقط دخترهای کوچک این سه چهار خانواده ارامنه را دیدم که موهای خود را شانه زده‌اند. بقیه بچه‌ها تمام، شبیه به‌اشخاصی بودند که در اعصار ماقبل تاریخ زندگی می‌کرده‌اند.

   از “علی‌آباد“ راه قدیم شاه‌عباسی پیش می‌آید، که هنوز آثار سنگ فرش آن نمایان و در موقع بارندگی نهایت زحمت را برای عابرین فراهم می‌نماید. کاملاً‌راه‌سازی نشده و باید در همین اوقات شروع به‌تسطیح آن نمایند.

   پل رودخانه “سیاه‌رود“ فعلاً بد نیست. شاگردان مدارس دهات، که اخیراً تأسیس شده، با پرچمهای سه‌رنگ در کنار جاده صف کشیده، سرود می‌خواندند. سرود آنها تقریباً با همان لهجة مازندرانی، خالی از مزه نبود. شاگردها را نوازش کردم. معلمین و مدیرها را هم تشویق کردم که بر مراقبت خود در تربیت شاگردها بیفزایند.

   منظرة محصلین مدارس، و چهره‌های بی‌گناه آنها، از هر چیز بیشتر مرا متأثر می‌کند، اما تأثری که پایة آن فقط بر روی شوق و آمال بزرگ گذارده شده است، و بالاخره همین نسل است که باید غرور ملی و عرق وطن‌پرستی، در دیباچه دفاتر زندگی آنها نقش بندد.

   از قیافه شاگردها خوب حس می‌کنم که ما فعلاً نه وزارت معارف داریم و نه معلم، نه وزارت صحیه داریم و نه طبیب، علی‌الخصوص قسمت صحی “مازندران“ که باید در درجه اول از اهمیت واقع شود.

   در مراجعت به “تهران“، همین قدر که از گرفتاری احتیاجات اولیه خلاص شوم، باید فکری کامل برای معارف و صحیه مملکت نمود. از وزارت علوم و معارف فعلاً یک اسم بلامسما و یک وزارتخانه موجود است. ولی صحیه هنوز یک شعبه و اطاقی را از وزارتخانه مجوف داخله تشکیل می‌دهد، که اصلاً معلوم نیست چه می‌گویند و چه می‌کنند.

   سیماهای زرد و مکـدر و مالاریـائی این اطفال بی گنـاه، همین اطفالی که باید آتیه مملکت را مزین سازند، هر شخص صاحب وجدان و فکوری را به‌لرزه در می‌آورد. برای “مازندران“، اگر فکر عاجلی نشود، این نسل حالیه اعم از اطفال و یا زنهائی که در اراضی شمال کار می‌کنند، در شرف انقراض به‌نظر می‌آید.

   عصر وارد “ساری“ شدیم. جمعیت کثیری در سبزه‌میدان از زن و مرد گرد آمده و منتظر بودند. در عمارت حکومتی، که میان سبزه‌میدان واقع است، فرود آمدم. همراهان نیز در ساختمانهای اطراف وارد گشتند.

   “ساری“، مرکز سیاسی “مازندران“ است، که در زمان قدیم هم پایتخت سلاطین و امرای مستقل این حدود بوده است.

   وضع معارف اینجا بسیار بد است. در این موقع، “مازندران“ اصلاً رئیس معارف ندارد. مدارس دولتی چهار باب است به اسامی: پهلوی، شاپور، تأئید. و یک باب اناثیه، در سه مدرسة قدیمه، طلاب به تحصیل مشغول‌اند. این مدارس موسوم‌اند به: امامیه، سلیمان‌خان، نواب‌علیه.

   این مدارس، چنانچه از اسامی بعضی از آنها هم استنباط می‌شود، اخیراً افتتاح شده، و فقط عنوان افتتاح باب باید روی آنها گذارد، زیرا طول دارد تا بتوان اسم مدرسه به‌اینها اطلاق کرد. اهالی، یک مقدار از ترس من، و یک مقدار براثر تشویق مستقیم و غیرمستقیم من، حاضر می‌شوند که اطفال خود را به‌مدرسه بگذارند.

   به‌اعماق قلب اولیاء اطفال که مداقه شود، به‌مدارس طرز جدید خوش بین نیستند، و تصور می‌کنند که در این مدارس کفر و زندقه به‌آنها می‌آموزند. هنوز نمی‌فهمند که بین کفر و علم فواصل زیاد موجود است. البته فعلاً ابتدای امر است، و باید مماشات کرد. دیری نخواهد گذشت، که حقیقت امر بر همه آشکار و ملتفت خواهند شد که بعد از این، زندگانی بدون مدرسه و تحصیل، امری است محال و محال و محال.

   متاسفانه این سنخ افکار در ایران منحصر به “مازندران“ و مازندرانی نیست. گرفتاری باطنی من در “تهران“، که مرکز مملکت است کمتر از “مازندران“ نیست. اگر صلاح می‌دانستم، در این سفرنامه که مربوط به “مازندران“ است، شمه‌ای از گزارشات محلات جنوب “تهران“، نهضت‌های چاله‌میدانی، و ابراز عقاید عمر و زید نوشته شود، مشاهده می‌شد، که نور فکر اکثریت فعلی “تهران“، چندان مشعشع‌تر از “مازندران“ نیست.

   همان بهتر که از این مقوله چیزی گفته نشود، و این افکار و اخلاق یأس‌آور در قلب خود من بیادگار باقی بماند.

   شهر “ساری“ در زمین مسطحی واقع شده است، محاط به جنگل و باغ، هر چند برای زراعت، جنگل‌ها را در نقاط مختلفه قطع کرده‌اند، لیکن آثار آن در اغلب نقاط باقی است. کوچه‌های شهر بیشتر سنگ‌فرش است، و تا حدی عابرین را از زخمت بارندگی و گل محفوظ می دارد. نظر به مسطح بودن محل شهر، از بعضی کوچه‌ها درشکه و اتومبیل سیر می‌کند، و با آنکه کوچه‌ها برای حرکت این قبیل عرابه‌ها و وسایط نقلیه ساخته نشده، معذالک رفع احتیاج می‌نمایند.

   چند کوچه را هم نسبتاً مستقیم‌تر و وسیع‌تر بوده، خیابان نام داده‌اند. مثلاً کوچة دروازه “بارفروش“، به‌مناسبتی بنام صفائیه موسوم گشته است.

   در اواسط شهر فضائی است معروف به سبزه‌میدان، که اگر چه زینت و فرش خاصی ندارد، ولی تفرج‌گاه اهل محل است. فی‌الحقیقته لایق همین نام است. زیرا که بعکس سبزه‌میدان “تهران“، که سبزه را جز در دکان سبزی‌فروش نمی‌توان یافت، سطح این میدان از یک قالی زمردین نمناکی همواره پوشیده است و منظرة خوبی دارد. این میدان را، نرده‌هائی از خیابان مجزی می‌دارد. ادارات دولتی از قبیل دارالحکومه، مالیه، نظمیه، تلگرافخانه و پستخانه در اطراف این میدان واقع شده‌اند. محل این ادارات اغلب در عمارات قدیمه است، که تقریباً رو به ویرانی است، و عبارتند از عمارت کریم‌خانی که ظاهراً از عهد زندیه باقی مانده، و عمارت آغامحمد خانی و عمارت ملک‌آرائی و غیره. چون این ساختمانها امروز رو به خرابی است، ادارات توانسته‌اند به‌زحمت و با تعمیرات زیاد در آنها مسکن نمایند. چون در ایام ساختمان هم اهمیت و عظمتی نداشته‌اند، از وصف آنها صرف‌نظر می‌کنم.

   از نقاط برجسته عمارت معروف به کریمخانی، یکی برجی چند طبقه است که بربالای سبزه‌میدان باز می‌شود. دیگر حوضخانه، که حوض مرمر کوچکی دارد در جنب برج مزبور. سایر ابنیة شهر “ساری“ بهیچوجه اهمیت ذکر ندارد. سقفهای سفالین و دیوارهای کوتاه و کج و معوج از امتیازات آنهاست.

   رطوبت دائمی این ولایت بناها را بزودی از پا در می‌آورد. از این جهت نقطه‌ای قدیمی نمی‌توان یافت، مگر امامزاده‌ها، که قدمت آنها را هم حتی نمی‌توان قبول کرد، و طبعاً بارها مرمت شده تا به‌این حال مانده‌اند.

   باغ شاهی که در جنوب سبزه‌میدان واقع است، خیابانی از نارنج دارد که قریب ششصد قدم طول آن است. از میان برگهای پرآب و با طراوت، نارنج‌های فراوان مثل گوی زرین می‌درخشند. در ابتدای باغ شاهی، عمارتی دو طبقه است که ادارة تلقیح (شعبه‌ای از مؤسسه پاستور تهران)، آنرا مرمت کرده و در آن مسکن نموده است. اما باغ شاهی خراب شده، و به‌جنگلی بیشتر شباهت دارد تا به‌باغ و عمارت. قسمتی از آنرا دیوار کشیده‌اند، و در عمارت جنوبی رئیس مالیه محل می‌نشیند.

   در این قسمت، خیابانی از سروهای کهن است که در امتداد خیابان نارنج سابق‌الذکر واقع می‌شود، و دیواری آن دو خیابان را از هم جدا کرده است. در میان باغ تعداد کثیری گاو، که دچار مرض مخصوص شده‌اند، دیده شد که به‌انتظار نوبت تلقیح مشغول چرا بودند.

   یک مصیبت تأثرانگیزی که امسال بر اهالی “مازندران“ وارد شده، شیوع مرض گاومیری است، که تا حال متجاوز از یکصدوپنجاه هزار گاو را تلف نموده است. به‌همین لحاظ، نه تنها از حیث فلاحت به‌خود ایالت مزبور صدمه وارد گردیده بلکه قسمت اعظم لبنیات “تهران“ نیز که از “مازندران“ حمل می‌شده، از میان رفته و این مال‌التجاره داخلی نقصان کلی پذیرفته است.

   مرض مزبور، در اغلب ولایات ایران نیز الحال شیوع داشته، ولی در “مازندران“ نظر به‌کثرت گاو و اتصال مراتع به‌یکدیگر، بزودی توسعه یافته و تلفات بسیار وارد نموده است.

   وزارت فواید عامه چندی است به‌وسیلة مؤسسة مخصوصی در صدد جلوگیری از این خطر برآمده، ولی چون متصدیان چندان مجرب نبودند، نه تنها جلوگیری کامل به‌عمل نیامد، بلکه نتیجه عکس بخشیده، و اهالی خیلی از دهات، اصلا حاضر برای تلقیح سرم نمی‌شدند. سابقاً از هر گاو یک تومان قیمت سرم می‌گرفته‌اند، ولی اخیراً این نرخ به‌پنج قران تقلیل داده شد، و متصدیان مجرب‌تری به‌کار گماشته گردیدند.

   مرکز سرم‌سازی تمام “مازندران“ در “ساری“ است. مطابق تحقیقی که کردم، در این موقع مقدار سیصد هزار سانتی‌مترمکعب سرم در “ساری“ تهیه گردیده، و قریب شصت نفر در تمام “مازندران“ و “استرآباد“ مشغول تلقیح هستند. چون این عده کفایت نمی‌کرد، گفتم به‌وزارت فواید عامه ابلاغ کنند، که فوراً بر پرسنل و بودجة این مؤسسة مفید بیفزایند.

   صنایع شهر “ساری“ بسیار محدود است. حتی قالی بافی، که در تمام ایران متداول است در این شهر وجود ندارد. اخیراً زنی آمده و به‌این کار مشغول شده و سفارش‌هائی می‌پذیرد. یکنفر کاشی‌ساز، در “ساری“ نیست، سال گذشته استاد منحصر بفرد آنجا وفات کرده و صنعتش را هم با خود برده است.

   آب و هوای “ساری“ خوب نیست. در این نقطه فی‌الحقیقه باید به‌دو فصل معتقد بود، تابستان و بهار. زمستانش را می‌توان جزو بهار شمرد، زیرا که خیلی سرد نمی‌شود، و اغلب از سالها برف نمی‌بارد. هوا خیلی متغیر و مختلف است. اطاقها را معمولاً جنوبی می‌سازند، و کمتر شرقی و غربی دیده می‌شود. هوای تابستان بسیار خفه و گرم است، مگر هنگامی که باران ببارد و هوا را تلطیف نماید. سابقاً در “ساری“ روزهای پنج‌شنبه بازار عمومی دائر می‌شده، ولی اکنون متروک است. در “بارفروش“ هنوز هم پنجشبه‌ها بازار دایر می‌شود، چنانکه در دهات و قصبات دیگر “مازندران“ نیز روزهای هفته به‌ترتیب بازار تشکیل می‌گردد. محل این بازارها سرپوشیده نیست، مگر در “علی‌آباد“ و “جویبار“، که موضع خاصی تعیین گردیده و نسبتاً محفوظ است.

   در “ساری“ قنات وجود ندارد. آب مشروب را در زمستان (برج دی)، به‌آب‌انباری بزرگ می‌ریزند، و تا یک‌ماه بعد از عید نوروز بسته است. اهالی آب رود “تجن“ را که در این فصل مضر نیست، و چهار سنگ از آن حقابه دارند، مصرف می‌کنند. اما در وسط بهار، شرب مردم از آب‌انبار است، و تا آخر سال آب می‌دهد. در این موقع اگر از آب رودخانه صرف شود، نظر به‌اینکه از مزارع شالی عبور می‌کند، تولید تب و نوبه می‌نماید.

   از مصنوعات اطراف “ساری“ الیجه است. چوخا را نیز از دهات اطراف به‌شهر می‌آوردند. باشلق معروف به‌سوادکوه نیز، که از سوادکوه می‌آورند، در بازار شهر بسیار است. کتانهائی هم از کنف می‌سازند. عباهای یخ‌کش، که در حوالی “اشرف“ درست می کنند، برای باران و سرما خوب است.

   در “ساری“ به من خوش نمی‌گذرد. محلی را که برای اقامت من تخصیص داده‌اند، راحت نیست. حتی برای استحمام نتوانسته‌اند محل منظمی تهیه نمایند. عرضحال‌ها مستدعیات اهالی “مازندران“، و همینطور راپرتهای “تهران“ و ولایات و اخبار خارجی، در هر نقطه‌ای هستم مرتباً به‌عرض و اطلاع من می‌رسد. تمام را شخصاً ملاحظه ، و دستور صدور جواب می‌دهم. چون توقف در این اطاق قدری ناراحت است، جلوی اطاقهای اقامتگاه خود که از موهای انگور پوشیده شده و جلوگیری از ریزش باران می‌نماید، قدم می‌زنم، و مکاتیب و مراسلات را ملاحظه و اوامر لازمه صادر می‌نمایم.

   روزهـا، مرتبـاً بین سـاعت شش و هفت صبح، بایـد کلیه مراسـلات عـادی و غیرفـوری را به‌نظر من برسانند، اول مکاتیب دفتر مخصوص شاهنشاهی، بعد راپرتهای ارکان حزب کل قشون، و سپس اخبار خارجه و داخله و سایر مطالب را عموماً می‌بینم و دستور می‌دهم. راپرتهای تلگرافی و رمزی که از دوایر مربوطه به‌دست من می‌رسد، اکثراً مضحک و خنده‌آور هستند. پیداست که متصدیان امر عمیقاً و دقیقاً وارد در جزئیات گزارش نیستند. و از روی بی‌فکری و گاهی هم مغرضانه قلم روی کاغذ می‌گذارند، و گاهی هم افواهیات شهری و غیره را به‌عنوان اخبار مهم راپرت می‌کنند. پس از تحقیق معلوم می‌نمایم که اغلب این راپرتهای مهم! اصلاً بیان واقع نیست، و بدون آنکه خودشان بفهمند، من‌غیرمستقیم و نسنجیده آلت اجرای اغراض دیگران در رساندن مطالب به‌من می‌شوند. اگر جریان امور در تحت نظر مستقیم من تمرکز نداشت، و به تمام جزئیات امور شخصاً نمی‌اندیشیدم، همین راپرتها کافی بود که یک سلسله اختلافات بی‌موردی را تمهید نمایند.

   چه خوشبخت و سعادتمند آن ممالکی که عوامل و عناصر امر و متصدیان امور آن، لایق تشخیص و فهم مطالب هستند، و می‌توانند حق را از باطل و صحیح را از سقیم تجزیه و تفکیک نمایند. عجیب این است، که با وجود تذکرات کتبی و شفاهی، مع‌هذا باز راپرتهائی که به‌دست من می‌رسد، اغلب برخلاف حق و حقیقت تدوین می‌یابند.

   به‌همین لحاظ، من در سطر اول پروگرام زندگی خود قید کرده‌ام، که هرموضوعی را شخصاً رسیدگی و شخصاً قضاوت نمایم، تا اغراض مأمورین نتواند در سرنوشت مردم و مقدرات آنها منشاء اثر و تأثیری باشد.

   من از بدایت زندگی، طبیعتاً و روحاً از هرگونه تعیش و تفریحی معاف بوده‌ام، و روال زندگانی من همیشه با کار و زحمت و سعی و عمل توأم بوده است. این ایام، متجاوز از چهارده ساعت شبانه‌روز را، مشغول زحمت و کار هستم، بلکه بتوانم به‌این وضع پریشان و بی‌سامان، سامانی بدهم. سربازخانه‌ها و تمام قسمت‌های نظامی، در تحت نظر مستقیم من اداره می‌شوند. رفتار نظامیان و طرز سلوک و اخلاقیات آنان را، شخصاً مراقب هستم. به‌تمام وزارتخانه‌ها و ادارت دولتی شخصاً نظارت می‌نمایم. رفتار عمال دولت را در ولایات تحت تفتیش شدید قرار داده‌ام، و قصد دارم بزودی هیئت‌های تفتیشیة سیاری تشکیل بدهم، که رسماً تمام ولایات را از حیث عمل مأمورین تحت نظر داشته، و راپرت آنرا برای من مرتباً بفرستند، تا هم به‌تجاوزات مأمورین خاتمه داده شود، و هم راه شکایت برای مردم باز باشد.