«

»

Print this نوشته

اندیشه‌هائی در آنچه هستیم و آنچه نیستیم

بخش سه

 

 ‌

اندیشه‌هائی در آنچه هستیم و آنچه نیستیم

 ‌

   به زیر آوردن یک نظام حکومتی از راه‌های “فراپارلمانی” و به اصطلاح مارکسیست ـ لنینیست‌ها با عمل مستقیم، هیچ گاه کار آسانی نیست. بویژه در نظام‌های حکومتی توتالیتر یا نظام‌هائی که مانند جمهوری اسلامی در تلاش توتالیتر شدن هستند. در جاهائی که پشت قدرت سیاسی به یک دستگاه سرکوبگر است و یک جمع کوچک همه امکانات کشور را برای ماندن بر سر قدرت بکار می‌گیرد و از دست زدن به هیچ بیرحمی و خلاف قانون و اخلاق پروائی ندارد، کار براندازی گاه تا حدود ناممکن، دشوار می‌شود.

   این مقوله‌ای نیست که بی‌صبری و بی‌حوصله‌گی و راه‌های آسان یا مبهم را برتابد، یا استراتژی‌های احساساتی (سانتیمانتال) را. هر اشتباهی در آن به بهای خون گروهی تمام می‌شود که هیچ علاقه‌ای ندارند پس از مرگشان دیگران آنها را شهید و قهرمان بخوانند و بابت آنها برای خود اعتباردست و پا کنند. هر بیراهه روی در آن عمر نظام حکومتی را دراز می‌کند و کشور را بیشتر واپس می‌برد و به مردمان بیشتر آسیب می‌زند.

   برای تعیین استراتژی براندازی یک نظام حکومتی فراگیر و سرکوبگر باید نخست واقعیات و شرایط کشور و نظام حکومتی و نیروهای مخالف را بررسی کرد و شناخت. چه بسا که نخستین قربانی چنان بررسی، مقایسه‌های نامربوط با کشورها و موقعیت‌ها و نظام‌های حکومتی باشد که هیچ وجه مشترکی که به کار پیکار براندازی آید ــ مگر در زمینه‌ها و مقوله‌های بسیار کلی و عمومی ــ با استراتژی و پیکار و کشور و نظام حکومتی مورد نظر ندارند.

   در آنچه به ما ایرانیان ارتباط می‌یابد، یعنی براندازی حکومت آخوندی و نظام ولایت فقیه، کوشش برای تعیین استرتژی باید بر پایه شناخت جمهوری اسلامی، موقعیت ایران، و نیروهای مخالف آن انجام گیرد. این کاری است که ما نمی‌کنیم. زیرا بسیاری چیزها را مسلم می‌گیریم و نیازی به بررسی و شناختن تفاوت‌ها و ویژگی‌های موقعیت خودمان نمی‌بینیم.

ما عادت داریم از چند فرض پایه آغاز کنیم و بهمان جا پایان دهیم. این فرض‌ها از این قرار استـ:

۱ ـ جمهوری اسلامی یک رژیم منفور و ستمگر و شکست خورده است.

۲ ـ اکثریت بسیار بزرگ مردم ایران، تقریباَ همه آنان، با آن مخالفند و برای سرنگونیش روز‌شماری می‌کنند.

۳ ـ تنها نقص پیکار مردم نداشتن رهبری است.

۴ ـ همان گونه که مردم افغانستان و ویت‌نام و الجزایر و فیلیپین و جاهای دیگر توانستند قدرت‌های بزرگ یا رژیم‌های سرکوبگر را شکست دهند ایرانیان نیز، بویژه دوسه میلیون ایرانی خارج نیز در صورت داشتن رهبری می‌توانند به یک حرک، رژیم اسلامی را بر اندازند.

۵ ـ زمان از دست رفته است و دیگر جز یک تیر در ترکش نداریم.

   در این فرض‌ها درجات کم و بیشی از حقیقت هست. ولی یک استراتژی پیکار را تنها بر چنین فرض‌های کلی نمی‌توان پایه گذاشت. منفور بودن یک رژیم، لزوماَ به سرنگونیش نمی‌انجامد، بویژه که سرکوبگر و در سرکوبی کار آمد باشد. روزشماری کردن مردم برای سرنگونی آن نیز بهم‌چنان. رژیم‌های بیشماری را می‌توان نشان داد که در چنین موقعیت‌هائی سال‌ها و دهه‌ها دوام آورده‌اند زمان شاید تنگ باشد یا نباشد و در ترکش شاید یک تیر بیش نیست یا تیرهای بیشتری است. رهبری در پیکار بسیار اهمیت دارد. ولی نخستین شرط رهبری خوب، شناخت درست موقعیت است. با این تحلیل‌ها و توصیف‌هائی که از موقعیت ایران می‌خوانیم و می‌شنویم به دشواری می‌توان یک رهبری خوب را توقع داشت. زیرا هر رهبری که کارش را بر این تحلیل‌ها و فرض‌ها بگذارد پیشاپیش شکست خود را پذیرفته است.

   باید برآورد درست‌تر و دقیق‌تری از موقعیت ایران و رژیم و نیروهای مخالف آن کرد و پاره‌ای از پندارهائی را که از برابر نهادن موقعیت‌های نامربوط به ما بر می‌خیزد به کناری زد. در اینجا کوششی بدین منظور می‌کنیم.

۱ ـ ایران از سوی یک ارتش بیگانه اشغال نشده است و هیچ همانندی با الجزایر و افغانستان و ویت‌نام ندارد. حکومت ایران با هر جهان‌بینی که داشته باشد ایرانی است و هنگامی که روی کار آمد از پشتیبانی اکثریت مردم برخوردار بود. ده سال پیش میلیون‌ها ایرانی خیابان‌های شهرهای ایران را پوشاندند و برای خمینی و جمهوری اسلامی تظاهرات کردند. قانون اساسی آن از سوی نود درصدی از مردم پذیرفته شد. حتی در بیرون ایران صف‌های دراز از ایرانیان (و در پیشاپیش آنان نخست‌وزیران و وزیران و سناتورها و نمایندگان پیشین و سران بخش خصوصی،) در برابر کنسولگری‌ها و سفارت‌های جمهوری اسلامی بسته شد و به قانون اساسی رای دادند. در آن نخستین ماه‌ها که به اصطلاح بهارآزادی بود و جمهوری اسلامی هنوز دستگاه سرکوب خود را بسیج نکرده بود کمتر صدای مخالفی شنیده شد. آنها که پاره‌ای اشکالات فنی داشتند به یگانگی انقلابی جای مهمتری دادند و از آن قانون پشتیبانی کردند.

   اینکه مردم فریب خورده بودند و به تدریج پشیمان شدند مربوط به بعد است. اما با همه فریب خوردگی و پشیمانی، این رژیم برای ایرانیان با رژیم ببرک کرمل و نجیب الله در افغانستان یا ژنرال تیو در ویت‌نام یا حکومت نظامی اسرائیل در کرانه غربی اردن یا نوار غزه یکی نیست. حضور خارجی که در کوبای پیش از ۱۹۸۵ و فیلیپین مارکوس به چنان درجه زنندگی رسیده بود، در جمهوری اسلامی جای خود را به چنان تظاهرات خام و وحشیانه ضد خارجی داده است که از سوی دیگری به زیان رژیم عمل می‌کند. رژیم ناگزیر شده است در مواردی امتیازاتی به خارجیان بدهد و کسانی بر اینند که همه کار رژیم به دستور خارجیان است. ولی باز دست کم در ظاهر میان این رژیم و رژیم‌های دست نشانده معمولی جهان سومی تفاوت‌های بسیار است و هیچ حکومت دست نشانده‌ای کار را به برخوردهای نظامی و سیاسی کشنده با هر دو ابرقدرت نرسانده است (در خلیج فارس و افغانستان.)

۲ ـ رژیم اسلامی یک دستگاه سرکوبی چند ده هزار نفری دارد که از سوی نیم دوجین سازمان‌های اطلاعاتی پشتیبانی می‌شود. سران رژیم و روزبانان و مردمکشانشان در آنجا که به نگهداری خودشان ارتباط می‌یابد چندان ملاحظه اخلاقی یا بیم از افکار عمومی یا شرم از بی‌آبروئی در خارج ندارند. آنها از سرنوشت تیره خود در شکست آگاهند و با چنگ و دندان به قدرت چسبیده‌اند. یک درآمد قابل ملاحظه نفت که چند سالی در پیرامون بیست میلیارد دلار بالا و پائین می‌رفت و در بدترین سال‌ها از هفت هشت میلیارد دلار کمتر نبوده چرخ‌های رژیم را می‌چرخاند از آنجا که اولویت را به حفظ دستگاه حکومتی داده‌اند، از هیچ هزینه‌ای در این باره فرو‌گذار نمی‌کنند، بهر بهائی که برای کشور تمام شود.

   اینهمه البته محدودیت‌های خود را دارد و چنان نیست که رژیم آسیب پذیر نباشد و بر عکس می‌توان ضربت‌های کاری بر آن زد. اما چنین رژیمی را با ورشکستگانی مانند حکومت مارکوس در فیلیپین نباید برابر گرفت که بار فرسودگی دو سه دهه را نیز بر دوش داشت. حکومت اسلامی هنوز ده سال را به پایان نرسانیده است و ته مانده‌های سرزندگی (الان) و شتاباهنگ (مومنتوم) انقلابیش را نیز هنوز نگهداشته است. با افریقای جنوبی و اسرائیل در سرزمین‌های اشغالی نیز نباید برابر گرفت.

   در افریقای جنوبی همین بس است که ۲۲ میلیون سیاه پوست به رنگ پوست چهار میلیون اربابان خود بنگرند ـ دستگاه جدائی نژادی (آپارتاید) به کنار. در اسرائیل، اشغال سرزمین‌های عرب نشین به کینه‌های نژادی و مذهبی و تاریخی که به پنج هزار سال پیش بر می‌گردد دامن می‌زند و تازه در آنجا بیست سال طول کشید تا جوانان غزه و کرانه باختری که نه دلخوشی از اکنون خود دارند نه امیدی به آینده، بپا خاستند. چه سیاهان افریقای جنوبی و چه فلسطینیان با پیکار هر روزی بر سر زمین رو برویند. حکومت‌ها زمین‌های آنها را می‌گیرند و به مردم خود می‌دهند. در هر دو کشور یک نظام دموکراتیک و دادگاه‌های مستقل، که هر چه جانبدار باشند هیچ به دادگاه‌های شرع نمی‌مانند، جلو سرکوبگری را تا حدودی می‌گیرد. هر دو کشور در برابر افکار عمومی و فشارهای جهانی حساسیت دارند و خواب آزادی عمل جمهوری اسلامی را در برابر مخالفان خود نیز نمی‌توانند ببینند. در جمهوری اسلامی فضای عاطفی و سیاسی با همه این کشورها تفاوت دارد.

۳ ــ ایران یک کشور بسیار مهم استراتژیک است، با منابع نفت و گاز قابل ملاحظه و جمعیت بزرگ. از نظر اهمیتی که درسیاست قدرت‌ها دارد آن را نه با افغانستان و ویت‌نام و نه با ال سالوادور و نیکاراگوا می‌توان برابر نهاد. قدرت‌های بزرگ به ایران همچون جایزه‌ای می‌نگرند که نباید گذاشت به دامن هماورد (حریف)‌شان بیفتند. در ایران هر حکومتی باشد توانائی مانور فراوان در پهنه بین‌المللی دارد. کشورهای گوناگون می‌خواهند طرف بازرگانی آن باشند ــ چه شاه در ایران حکومت کند چه آخوند. می‌خواهند در آن حضور داشته باشند و از آنچه در آن می‌گذرد آگاهی یابند. نمی‌خواهند دشمنی‌اش را برانگیزند.

   همسایگان آن جز ابر‌قدرت شمالی ــ که ابر‌قدرتی است و از این مقوله‌ها بر کنار ــ یا از آن ترسانند یا به آن نیازمند. یک ایران آشوبگر یا دچار هرج و مرج برای همه همسایگان خطرناک است. از میان همسایگان ایران، عراق بود که راه دشمنی گزید و اکنون شکرگزار است که سر پا مانده است. هیچ یک از همسایگان ایران انگیزه یا جگر آن را ندارد که مانند پاکستان در برابر افغانستان رفتار کند. قابل تصور نیست که همسایگان شمال غربی یا جنوب شرقی یا جنوبی ایران به سه میلیون ایرانی پناه بدهند. به آنها سلاح برسانند. جلو ارتش جمهوری اسلامی بایستند و از آنها دفاع کنند. تنها عراق آماده بود چنان کند؛ و تنها مجاهدین خلق بوده‌اند که از آن کاسه سیاه نان می‌خورند.

   ایران ویت‌نام جنوبی نیست که یک ویت‌نام شمالی داشته باشد و آن نیز چین و شوروی آن سال‌ها را. لائوس و کامبوجی هم در کنار ندارد که شاهراه هوشی‌مین از قلمرو آنها کشیده شود. ارتش‌هائی مانند ویت‌نام شمالی در کار نیستند که در خاک ایران بجنگند. الجزایر نیست که ارتش آزادیبخش آن در مرز تونس دست نخورده بماند و برای گرفتن کشور از فرانسویان به میدان آید. حتی نیکاراگوا نیست که هندوراس پشتگرم به آمریکا در کنارش باشد و به “کنترا”ها پناه دهد.

   حکومت ایران کافی است تهدید و تروریسم را کنار بگذارد تا همه اعضای سازمان ملل متحد دست دوستی و همکاری به آن دراز کنند ــ نه برای حکومت آن، بلکه برای کشوری که ایران است. حتی در این شرایط پاریائی (نجس در نظام اجتماعی هندو) که رژیم اسلامی، خود را به آن انداخته کشورهای بیشمار، هر کدام به دلائل خودشان، با آن نرد دوستی و همکاری می‌بازند. کدام یک از آنها به یک ارتش آزادیبخش ایرانی پناه و اسلحه خواهد داد؟ اگر آمریکا پشت پاکستان ایستاد و عربستان سعودی را نیز همراه کرد و در نه سال سه چهار میلیارد دلار کمک مالی و تسلیحاتی به مجاهدین افغانی دادند و نگذاشتند شوروی به پاکستان دست اندازی کند، کسی با ایران اشغال نشده چنین نخواهد کرد. افغانستان از دست رفته بود. ایران به آن معنی از دست نرفته است و هیچ کس نمی‌خواهد آن را به لبه پرتگاه براند. تقریباَ همه به انتظار عادی شدن اوضاع ایران روزگار می‌گذرانند و هیچ حکومتی جز عراق سود حیاتی و فوری در سرنگونی ایران ندارد.

۴ ــ در ده ساله گذشته اکثریت بسیار بزرگ مردم ایران هر چه توانسته‌اند کوشیده‌اند به صورتی با حکومت خود کنار بیایند. آنها که جانشان در خطر بود (چند هزار تنی) و آنها که زندگی در خارج را دلپسند‌تر یافتند و آنها که نمی‌خواستند به سربازی بروند و آنها که می‌پنداشتند خواهند توانست در خارج به کار و تحصیل پردازند، خود را به بیرون انداختند. اما تقریباَ همۀ آنان (جزآن گروه کوچکی که در مبارزه فعال با رژیم بوده است) به تعبیری همچنان در ایران می‌زیند. گذرنامه‌های ایرانی دارند (علاوه بر اسناد اقامت و تابعیت دیگر) و آن را تجدید می‌کنند. به شمار روز افزون به ایران می‌روند و بر می‌گردند. در ایران اموالی دارند که اگر هم از دستشان بیرون شده امید پس گرفتنش را در دل می‌پرورند. کسانشان در ایران هستند و بهانه ملاحظه امنیت آنها را دارند. به این گروه بزرگ نمی‌توان آواره، به معنی آوارگان فلسطینی یا افغانی یا کامبوجی، گفت.

   سطح زندگی این “آوارگان” قابل مقایسه با آوارگان دیگر نیست. حتی بی چیزترینشان در چادرها و زاغه‌هائی که خانه میلیون‌ها افغانی یا صدها هزار کامبوجی و فلسطینی است بسر نمی‌برند. جز آنها که در پاکستان و ترکیه سرگردانند بقیه آوارگان ایرانی در کشورهای غرب، تا استرالیا و زلاند نو، ماندگار شده‌اند و پیرامونشان از هر چه در ایران می‌شناختند زیبا‌تر و آسوده‌تر است، هر چند جای میهن را نمی‌گیرد. دست بیشترشان به دهانشان می‌رسد. آنها که در آمریکا هستند به تندی دارند یکی از کامیاب‌ترین اقلیت‌های قومی در آن سرزمین اقوام می‌شوند.

   آنها که در ایران مانده‌اند هر زمان بتوانند می‌گریزند. بیشتر ایرانیانی که مانده‌اند با یک چشم به نگهداشتن خود دور از خطر و آسیب حکومت می‌نگرند و با چشم دیگر به امکانات مهاجرت یا دست کم فرستادن فرزندان خود به خارج. هر خانواده‌ای که در این تلاش کامیاب می‌شود ده خانواده دیگر را به تکاپو می‌اندازد. حتی طبقات پائین‌تر نیز یکسره از این امید خالی نیستند.

   هر هفته هزاران ایرانی به خارج می‌روند و هزاران تن به ایران باز می‌گردند. درهای کشور هیچ گاه بسته نشده؛ ارتباط تلفنی همواره بر قرار بوده است. معاملات ارزی و فرستادن کالاها از دو سو جریان دارد. رژیم اسلامی نه توانائی کشیدن یک پرده آهنین را بر گرد ایران داشته نه گرایش جدی به آن را. آخوندهای حاکم و کسان و نزدیکانشان مانند هر ایرانی دیگری از گشت و گذار در خارج، جا پائی یافتن در یک کشور غربی، سوغاتی و خرید، خوششان می‌آید. آزادی نسبی رفت و آمد، که در هیچ کشور انقلابی دیگری مانند نداشته است، در دست آنها ابزاری است برای در آوردن ریال‌ها، و گاه ارزهای اضافی، از دست مردم، و نیز دریچه اطمینانی است برای کاستن از فشارهای درونی. با جلو نگرفتن از مسافرت‌های خارج، از ناراضیان پر سرو صداتر آسوده می‌شوند. مردم را در داخل به اندیشه گریز دلخوش می‌دارند و در خارج به وسوسه بازگشت. هر دو دسته دو دل و کم اثر می‌شوند. کمتر کسی پل‌های پشت سر یا پیش رویش را ویران می‌کند.

   این دو دلی، در دو جهان بسر بردن، به قول فرنگی‌ها نان شیرینی خود را هم خوردن و هم نگهداشتن، که با روان ایرانی سازگاری دیرینه و می‌توان گفت سرشتی دارد یک ویژگی موقعیت ایرانیا ن امروزی است که در جای دیگری نمی‌توان نشان داد. فلسطینی آواره جائی برای رفتن ندارد؛ کوبائی که به آمریکا کوچ کرده، مانند اوکرائینی و چک و مجار و لهستانی پیش از او، هر روز در اندیشه بازگشت نیست. آنها هم که در کشورهایشان مانده‌اند همان جا هستند. نه امکان مسافرت دارند، نه دل مشغولی همیشگی مهاجرت را. تکلیف‌شان روشن است. تکلیف ایرانی روشن نیست. نه آنکه مانده، نه آنکه رفته (به استثناها کاری نداریم). با حکومتش مخالف است. از زندگیش ناراضی است. ولی کمتر کارد به استخوانش رسیده. کمتر با بن بستی روبروست که بیرون آمدن از آن به مرگ بیرزد.

   شهرنشین ایرانی را با آموزش و مهارت‌هائی که رویهمرفته به او توانائی ماندن در محیط‌های تازه زندگیش را می‌دهد با روستائی و ایلیاتی افغانی نمی‌توان برابر شمرد که با تفنگ زندگی می‌کند و با آنکه مرزهای کشورش از دو سو باز است نمی‌داند بر سر چه باز گردد. روستاهای افغانستان با بمب پست شده است و در کشتزارها میلیون‌ها مین کاشته‌اند. بسیاری از افغان‌ها با پایان یافتن جنگ نیز چندان گرایش به بازگشت و کار روی زمین‌هائی چنین مرگبار ندارند. اما حتی در میان افغان‌ها نیز از پنج شش میلیون آواره بیش از پنجاه شصت هزار تنی در پیکار مسلح شرکت نمی‌جویند.

۵ ـ هشت سال از ده سال حکومت اسلامی در جنگ گذشته است. جنگ را عراق آغاز کرد و در دو ساله نخستین، تقریباَ همه ایرانیان در پیکار برای آزاد کردن خاک میهن پشت سر حکومت اسلامی بودند. شش سال بعدی جنگ به اصرار حکومت اسلامی و برای هدف‌هائی که با مصالح ملت ایران ارتباطی نداشت دنبال شد. ولی توده‌های مردم ایران کمتر می‌توانستند خط روشنی میان جنگی که با دشمن بیگانه در گرفته بود و مقاصد رژیم بکشند. آنها از نظر‌گاه‌های کلی‌تری به جنگ می‌نگریستند و تا امید پیروزی بود از قربانی دادن و فداکاری فرو نگذاشتند.

   جنگ با عراق به رژیم اسلامی تا چند سالی موقعیتی کم و بیش مانند شوروی در دوران جنگ هیتلر داد. بسیاری از ایرانیان در عین مخالفت با رژیم پشت سر آن قرار گرفتند. حتی آنان که از ۱۳۶۱ با ادامه جنگ مخالف بودند نمی‌توانستند در دشمنی با رژیم تا آنجا پیش روند که به سود عراق تمام شود. امروز هم تا مسئله شط العرب بر پایه قرارداد ۱۹۷۵ الجزیره پایان نیابد نمی‌توان موضعی گرفت که منافع ملی ایران را به خطر اندازد. هیچ یک از جنبش‌های آزادیبخش امروزی با چنین معمائی روبرو نیست. کمونیست‌های چین به رهبری مائو در برابر هجوم ژاپن با دشمنان خود در کومین تانگ پیمان اتحاد بستند و تا تسلیم ژاپن آن را نگهداشتند.

   نه تنها سرشت ایرانی با موقعیت‌های پیچیده و تناقض آمیز سازگاری دارد، موقعیت‌هائی که ایرانی خود را در آنها می‌یابد نیز ساده و سر راست نیستند.

۶ ــ انقلاب اسلامی، اعتقاد بیشتر ایرانیان را به مشیت کشورهای غربی استوارتر کرده است. سهم شخصی‌شان در انقلاب هر اندازه بزرگ بوده مانع از این نشده که سر رشته همه کارها را در دست‌های خارجیان بدانند. بسیاری از نویسندگان این سال‌ها نیز بر این باورها دامن زده‌اند. تا بجائی که از ایرانیان بیشمار در داخل و خارج می‌شنویم که حتی شکست‌های نظامی ماه‌های پایانی جنگ با عراق نیز شکست ساده نظامی نبوده بلکه سازش پنهانی به اشاره ابر قدرت‌ها فرا آمده است. بهمان گونه که در موقع مناسب هم به خمینی دستور دادند قطعنامه ۵۹۸ را بپذیرد.

   با چنین روحیه‌ای معلوم نیست چگونه می‌توان از ایرانی خواست که پا پیش گذارد و سرنوشتش را در دست گیرد و با دشمنی به سهمگینی جمهوری اسلامی در افتد؟ از سوئی این رژیم را ساخته و پشتیبانی شده قدرت‌های بزرگ جهانی، در راس آنها انگلستان، می‌دانند، و از سوی دیگر از ایرانی انتظار دارند به جنگ چنین قدرت‌هائی برود. هنگامی که به مردم ایران “ثابت” می‌کنند که حتی انقلابی که خودشان در آن اعتصاب و اعتراض و راه پیمائی کردند و جان و مالشان را در راهش دادند، انقلاب ‌هایزر و رمزی کلارک و ملکه انگلستان بود باید نتیجه منطقی‌اش را نیز بپذیرند.

   اگر چنان انقلابی را که هنوز ده سال از آن نگذشته و ده‌ها میلیون چشمدیده (شاهد عینی) در خود ایران دارد و فیلم‌ها و عکس‌های بیشمارش هست و گزارش‌های آن را همه جا می‌توان یافت یک خیمه شب بازی می‌دانند که سر نخ همه بازیگران و برندگان و قربانیانش در دست چند توطئه گر بوده، پس طبعاَ باید چشم براه خیمه شب بازی دیگری باشند. ما هر چه بکنیم سودی ندارد. جز “لعبتکانی” در دست “لعبت بازان” زمان نیستیم که به خواست و اشاره آنها حتی بر خلاف منافع شخصی خود رفتار می‌کنیم و از جان و آزادی و مقامات و کشور خود می‌گذریم و حتی کاسه زهر سر می‌کشیم. اگر چنین بوده و هست دیگر اینهمه توقع چیست که از هم داریم؟

   ایرانی با چنین روحیه و برداشتی آسان‌تر می‌بیند که منتظر بماند تا همان‌ها که آوردند خودشان نیز ببرند. نمی‌توان هم نظریه توطئه را پذیرفت، هم پیکار مردمی را تبلیغ کرد. در اینجا هم با کار کرد روان دو دل ایرانی سر و کار داریم که دو گزاره proposition متضاد را می‌تواند با هم بپذیرد. چنین موقعیتی با موقعیت ملت‌هائی که ارتش خارجی به کشورشان آمده است، نه یک سپهند خارجی، و از بالا تا پائین حکومتشان را خارجی تعیین کرده است و با اینهمه به خود تکیه می‌کنند و اراده خود را نیرومند‌تر از ارتش اشغالی می‌دانند تفاوت دارد.

۷ ــ پیکار ایرانیان مخالف جمهوری اسلامی، پیکار خود آنهاست و دیگران سهم چندانی در آن ندارند. در سال‌های جنگ، عراق آماده کمک به هر گروه ایرانی مخالف بود. شاید هنوز هم باشد. ارزانی هر که خواستارش بود و هست. ولی از آن گذشته حکومتی نیست که خودش رویاروی رژیم اسلامی قرار گرفته باشد و پیکار ایرانیان را پیکار خود بداند. قدرت‌هائی هستند که ترجیح می‌دهند رژیم مسئول و با ثباتی در ایران روی کار آید. ولی نمی‌خواهند خودشان با حکومت ایران درافتند. می‌توان از آنها انتظار پشتیبانی‌هائی داشت، ولی کار با خود ماست. دیگران اگر قدرتی ببینند و بختی به آن بدهند پا پیش خواهند گذاشت، چنانکه همواره بوده است، از جمله در انقلاب اسلامی.

   جنبش‌های مقاومت کشورهای اروپائی در جنگ دوم که اینهمه با ایران کنونی مقایسه می‌شوند، بخش کوچکی از یک تلاش جنگی سهمگین جهانی بودند. دوگل و تیتو و مانندهایشان پشت به نیروهای مسلح آمریکا و انگلستان و شوروی داشتند. “جنبش‌های پارتیزانی که در پنج سال جنگ از زمین روئیدند” از هیچ نظر با ایران کنونی همانندی نداشتند. ایران را یک ارتش خارجی نگرفته است و دنیا هم با آن خارجی در جنگ نیست. ایرانی امروزی در پیکار با حکومت خودش که احتمالاَ ده سال پیش، از آن پشتیبانی هم کرده است، نه آن انگیزه را دارد، نه آن جبهه مشخص و استراتژی تردید ناپذیر را، و نه اسباب پیکارش فراهم است. او باید همه چیز را از صفر و خودش فراهم سازد.

   یک فرانسوی که در دوره اشغال فرانسه در بیرون یا درون فرانسه به جنبش مقاومت می‌پیوست بیدرنگ جای خود را در جنگ با آلمان می‌یافت. برای فرانسویان آن روز راه پیکار یکی بیشتر نبود: پیوستن به جنبش فرانسه آزاد که نیمی از دنیا با ارتش‌هایش پشت سر آن قرار داشت. ایرانیان امروز باید با پیوستن به یکدیگر، آن قدرت سازمانی را که بتوانند، بوجود آورند.

   درباره کمک خارجی به پیکار با رژیم اسلامی نیز نمی‌توان اینهمه تناقض بهم بافت. روز و شب به قدرت‌های خارجی دشنام دادن و آنها را از آینده‌ای که نیروهای مخالف بر روی کار آیند، ترساندن و پیوسته در آرزوی پشتیبانی آنان بودن با هم نمی‌خوانند. نه آن یک درست است نه این یک، و هر دو تنها به حال بیحرکتی و پرگوئی سودمندند.

   از آنچه می‌خوانیم و می‌شنویم، بزرگ‌ترین مایه سرگردانی ایرانیان در تعیین استراتژی پیکار، سهم ایرانیان در درون و بیرون ایران است، بویژه سهم ایرانیان بیرون که تقریباَ همه بحث‌ها نیز روی آنهاست. آنها که در بیرون می‌نویسند کمتر به یاد دشواری‌های پیکار در خود ایران می‌افتند، که اگر این اندازه نمی‌بود اصلاَ آن پنجاه میلیون منتظر بیرون نمی‌ماندند و خودشان کار را یکسره کرده بودند.

   نکته شگفت آور اینست که در بسیاری از بحث‌ها بر سر استراتژی، به ایرانیان خارج همچون “وجود حاضر و غایب” می‌نگرند و گاه چنان از آنها سخن می‌گویند که گوئی در ایران هستند. از اینجاست که باید نخست ایرانیان خارج را با پیش پا افتاده‌ترین ویژگی‌شان تعریف کرد. این ویژگی که از بس پیش پا افتاده است کمتر به چشم‌ها می‌آید اینست که ایرانیان خارج در ایران نیستند.

   هنگامی که ما از این واقعیت پیش پا افتاده آغاز کنیم آنگاه در بحث از آنچه ایرانیان خارج می‌توانند برای پیکار انجام دهند به یاد کوه‌ها و دشت‌های ایران، یا شمشیر زدن در رکاب کسی که قیامی کند، یا پیکار سرنوشت سازی که می‌باید در درون مرزهای ایران انجام گیرد نمی‌افتیم. از ایرانی خارج می‌توان خواست که به چنان پیکاری کمک مالی کند؛ افراد مورد اطمینان خود را در ایران به چنان پیکاری بخواند، کمک‌های دیپلماتیک و تبلیغاتی لازم را از خارج به چنان پیکاری برساند. حتی می‌توان خواست که به ایران باز گردد. اما تا هنگامی که در خاک بیگانه و زیر قوانین بیگانه است، نه می‌تواند شمشیر به کمر ببندد و قیام کند، نه تفنگ بردارد و از صفیر گلوله در پهنه نبرد لذت ببرد، نه به گروه پارتیزانی بپیوندد و در درون ایران درگیر عملیات شود. آن ایرانیانی که در خارج بسر می‌برند و به ایران باز نمی‌گردند، تنها از کارهائی بر می‌آیند که در خارج می‌توان کرد. گردهم آئی، راه پیمائی، تظاهرات در برابر سفارت‌های جمهوری اسلامی یا به مناسبت ورود جلادانی مانند رئیس کمیسیون خارجی مجلس به ژنو، مقاله و نامه نویسی، بحث و اندیشیدن، برقراری ارتباط با ایران، یارگیری برای پیکار و رخنه در دستگاه جمهوری اسلامی. همه آنچه که به نام مبارزه سیاسی شناخته می‌شود و اینهمه در جاهائی با خواری از آن یاد می‌کنند.

   تفاوتی ندارد که این ایرانی خارج ارتشی پیشین باشد یا سیاست پیشه یا خانم خانه‌دار یا دانشجو. اگر به فرض چند صد ارتشی پیشین بتوانند مثلاَ در اروپا برگرد هم آیند پیکار آنها جنبه نظامی نخواهد یافت. آنها می‌توانند همقطاران خود را در بیرون گرد آورند، با آنها در داخل ارتباط برقرار کنند، بکوشند تا در نیروهای مسلح ایران نفوذ کنند. همه این تلاش‌ها سیاسی است و بسیار هم لازم است. غیر نظامیان هم در خارج، از همین گونه کارها بر می‌آیند و باید به آنها بپردازند.

   اکنون اگر از ایرانی خارج بخواهیم پیکار سرنوشت ساز کند، ولی آنچه را که می‌تواند انجام دهد بی ارزش بخوانیم، خود و او را به سرگردانی انداخته‌ایم. فراخواندن ایرانیان خارج به اینکه در پی تظاهرات و نامه نگاری و گردهمائی‌ها در خارج نباشند و به ایران بروند و در آنجا پاسخ گلوله را با گلوله بدهند، دست کم ما را به تناقض گوئی نخواهد انداخت ــ هر چند ممکن است چندان جدی گرفته نشویم. دشواری اینجاست که از ایرانی در فرانکفورت می‌خواهیم چنان رفتار کند گوئی در کویر لوت یا کوه‌های زاگرس است. در فرانکفورت جز کارهائی که در فرانکفورت ممکن است نمی‌توان کرد.

   دعوت از ایرانیان به بازگشت، سخن درستی است. بسیاری از کسانی که در بیرون به سختی روزگار می‌گذرانند و خطری هم در بازگشتشان نیست در درون ایران به حال پیکار سودمندتر خواهند افتاد. آنها حتی اگر گروه پارتیزانی تشکیل ندهند دست کم یک مدعی تازه، یک ناراضی دیگر، خواهند بود. ولی اگر آنها ترجیح دهند که در خارج بمانند با بدزبانی و تلخی‌های ما تصمیم خود را تغییر نخواهند داد. این بدزبانی‌ها سودی ندارد و کسی هم چنین حقی ندارد. باید موقعیت مردم ایران را شناخت. اگر پیکار با رژیم اسلامی به این آسانی می‌بود، مردم در درون ایران انگیزه‌های بیشتر دارند و کوه‌ها و دشت‌های ایران نیز در دسترسشان است. این جماعت بزرگ که در ایران نمانده‌اند اگر می‌خواستند شمشیر بکشند و دست به تفنگ ببرند با اینهمه دشواری به بیرون نمی‌زدند . از ایرانیان در هر جا باید آنچه را خواست که از آن بر‌می‌آیند و بر خلاف آنچه بسیاری از ما می‌پنداریم از بسیار کارها بر خواهند آمد و هر چه بر پیکار درست اندیشیده شده، بگذرد از بیشتر بر‌خواهند آمد.

   اینکه می‌گویند مبارزه در ایران است از غلط‌های مشهور است و بهانه‌ای برای دست به کاری نزدن. مبارزه در همه جاست. صورت‌هائی از مبارزه در ایران است. صورت‌هائی از آن در بیرون است. صورت‌هائی، هم در بیرون و هم در ایران است. باید همه را شناخت و به همه دست زد. هیچ مبارزه‌ای چندان کوچک نیست که از آن بهراسیم. به آن مبارزه بزرگ از این مبارزات کوچک می‌توان رسید. هیچ کس نیست که به کاری بیاید و بتوان از او دست شست.

   آنها که پیوسته در مقایسه پیکار ایرانیان با جنبش‌های آزادیبخش دیگر در پنجاه سال گذشته روزگار می‌گذارنند و بحق سرخورده می‌شوند از این سخنان نباید چنین نتیجه بگیرند که پس امیدی نیست. اگر ما افغانستان و فلسطین و ویت‌نام و الجزایر و پولیساریو و فرانسه آزاد و فیلیپین و نیکاراگوا و گروه ابونضال (یا ابو نیدال) و ارتش سرخ ژاپن و ال سالوادور نیستیم (و چه بهتر که نیستیم) نه به این معنی است که پیکار ما سودی ندارد و از پس جمهوری اسلامی بر‌نخواهیم آمد و زمان ما بسر رسیده است. آنچه سودی ندارد آرزوی تکرار پیکار افغان‌ها و ویت‌نامی‌ها و دیگران در ایران است. ما باید شرایط خود را بشناسیم و شیوه‌های پیکار خود را متناسب با آنها بیندیشیم و خود را برای آن شیوه‌ها سازمان دهیم.

   ما همچون آن ستاره شناس گلستان، در نظر‌اندازی‌های دور دست خود، آنچه را که به ما نزدیک‌تر است نمی‌بینیم. نمونه انقلاب اسلامی شاید بیش از نبرد مسلحانه مجاهدین افغانی برای ما درس‌هائی داشته باشد.

   به استراتژی پیکار ایرانیان باید بیشر پرداخت.