پادشاه به عنوان نماد و رهبر پیکار
هشت سال پیش ولیعهد ایران و وراث پادشاهی پهلوی در رسیدن به سن قانونی، اعلام داشت که آماده است وظایف پادشاهی را به موجب قانون اساسی مشروطیت بر عهده گیرد. از آن هنگام شاهزاده رضا پهلوی برای هواداران روز افزون نظام پادشاهی مشروطه در میان ایرانیان، شاه و پادشاه و شهریار ایران و اعلیحضرت رضا شاه دوم پهلوی بوده است و بسیاری از خارجیان نیز که با او دیدار یا مصاحبه میکنند او را به عنوان اعلیحضرت مینامند.
اعلام روز ۹ آبان ۱۳۵۹ مساله حقوقی ادامه سلسله پهلوی را حل کرد. از نظر سیاسی نیز پادشاهی را در چشماندازی بهتر از پیش قرار داد. برای بسیاری از ایرانیان در درون و بیرون ایران، نماد و نقطه تمرکزی به عنوان پادشاه پیدا شد. برگرد نام پادشاه مردان و زنان بیشماری گرد آمدند که بهترین چاره را برای ایران برقرار ساختن یک پادشاهی مشروطه میدانند. در میان جایگزین (آلترناتیو)های گوناگونی که برای رژیم اسلامی عرضه میشد، جایگزین پادشاهی مشروطه موقعیت استوارتری یافت. نهاد پادشاهی در ذهن بسیاری از ایرانیان زنده مانده بود و این نهاد در پادشاه جوان، پیکر پذیرفت (تجسم یافت). ولی از نظر خود پادشاه، اعلام آمادگی، آغاز یک دوران دشواریهای حقوقی و سیاسی و عملی بود. اعلام پادشاهی یا آمادگی برای بعهده گرفتن وظایف پادشاهی، هزاران کیلومتر دور از ایران شد. در خود ایران رژیم اسلامی با قدرت تمام، اسباب حکومت را در دست داشت و همچنان دارد، و با بیرحمی تمام بکار میبرد و همچنان میبرد. بر گرد پادشاه نه ارتشی بود، نه یک سازمان سیاسی بسیجیده و همهگیر، نه اسباب مادی رسیدن به قدرت، نه شناسائی خارجی، حتا از سوی یک کشور. در ایران مردم برای برقرار کردن پادشاهی همان اندازه میتوانستند موثر باشند که در براندازی رژیمی که جایش را گرفته بود. در بیرون ایران تبعیدیها و آوارگان در پشتیبانی از پادشاهی، از همان اندازه بر میآمدند که از دشمنی با نظام ولایت فقیه. در اینجا البته گفتگو از اینکه چه اندازه میتوانستند و میتوانند نیست.
اعلام پادشاهی بر پایه قانون اساسی شد و از همانجا این بحث حقوقی برخاست که پادشاه مشروطه چه اندازه میتواند در پیکار براندازی دخالت و سهم داشته باشد؟ نقش پادشاه در پیکار، در برابر نقش پادشاه به موجب قانون اساسی قرار گرفت و هشت سالی در بحثهای آن گذشته است. سازمانهای سیاسی فعال در بیرون از ایران که اندک اندک به پادشاهی مشروطه گرویدند طبعاَ میخواستند کار پیکار را خود سازمان دهند و از پادشاه میخواستند به نقش نمادینش بس کند. آنها رهبری پیکار را از آن خویش میدانستند و پادشاه مشروطه را در نقش رهبر، یک تناقض عبارتی و آشکار میشمردند. پادشاه و مشاورانش نیز در بیشتر این سالها این استدلال را پذیرفتند و مدتها کوشش خود را به هماهنگ کردن سازمانهای سیاسی فعالتر و گرد آوردنشان به زیر چتر پادشاهی مشروطه گذراندند. بویژه که از نظر عملی نیز چنین استدلال میشد که پادشاه در نبود امکانات نمیتواند رهبری پیکار را در دست گیرد. در این میانه کوششی هم برای سازمان دادن مشروطه خواهان در شوراهای مشروطیت شد که جز یکی دو مورد استثنائی به جائی نرسید و بر تلخیها و پراکندگیها افزود.
اگر سازمانهای سیاسی میتوانستند کارساز (موثر) باشند و اگر، نه در سرنگونی رژیم، دست کم در سازمان دادن ایرانیان در خارج کامیاب میبودند بسیاری از این گفتگوها پیش نمیآمد. پادشاه به عنوان نماد و ادامه دهنده سنت مشروطیت بود و سازمانهای مخالف نیز از نام او و حیثیت پادشاهی و مشروطیت برخوردار میشدند. دشواری از اینجا برخاست که سازمانها چندان کارساز نبودند و از بیش از آنچه میکردند بر نمیآمدند. افزوده شدن نام پادشاه بر آنان احتمالاَ دامنه برد سیاسی پادشاهی را تنگتر میکرد، بی آنکه کمک زیادی برای خود آنها باشد. کوششهائی که از هر دو سو و با بیمیلی شد سالها زمان گرفت و بیهوده ماند. سازمانها یا از میان رفتند یا در خود بسته ماندند و گذرانی کردند. در این میانه پادشاه بود که هدف و موضوع انتظارات، و اندک اندک سرخوردگیها قرار گرفت.
آنچه پادشاه در این سالها کرد، از مصاحبهها و سخنرانیها و گردهمآیها با ایرانیان، بیتردید در گسترانیدن جاذبه پادشاهی مشروطه در درون و بیرون ایران سهم بزرگی داشت. پادشاه در این سالها اساساَ موضعی آزادیخواهانه گرفت که سرمایه بزرگی برای آینده پادشاهی است. او جز یکی دو مورد، از این موضع برنگشت و در آن موارد نیز به تندی جبران کرد. دامنه تماسهای او با ایرانیان در داخل، از آنچه بیشتر ما تصور میکنیم گستردهتر بوده است. یک جریان پیوسته از ایرانیان، از غیر نظامی و نظامی وحتا مقامات حکومتی، رنج و خطر را به خود میخرند و به دیدار او میآیند و پیام او را به میان قشرهای گوناگون جمعیت ایران میبرند. اطمینانهائی که پادشاه به ردههای پائینتر دستگاه حکومتی داده یک عامل حیاتی در پیکار براندازی خواهد بود. بسیاری از کسانی که با بیمیلی و از ناچاری با این رژیم همکاری میکنند میدانند که در ایران پادشاهی کسی از آنها انتقام نخواهد گرفت. حتا مقاماتی از رژیم که دستشان به خون و نادرستی آلوده نیست اطمینان یافتهاند که در ایران پادشاهی آنها را به سبب همکاری با رژیم اسلامی آزار نخواهند کرد و مانند همه ایرانیان در پناه قانون خواهند بود.
در هشت ساله گذشته اگر هم در استراتژی پیکار سرگردانیهائی نشان داده شده، اگر هم پارهای اشتباهات سیاسی یا تاکتیکی سر زده، دیدگاهها و مواضع فکری، از جمله در موضوع جنگ، بر رویهم دست بوده است. پادشاه از یک نظرگاه درست مردمی به ایران و آینده ایران مینگرد و این از مایههای بزرگ امیدواری در پیکار رهائی ایران است. اینکه پادشاه در این سالها به دام ملاحظات تنگنظرانه نیفتاد و سخنگوی مردمسالاری و آزادیخواهی شد دستاورد بزرگی است و پیامدهای سازنده برای آینده پیکار و آینده ایران خواهد داشت. این شاید دشوارترین آزمایش برای پادشاه جوان ایران بود. او دنباله گذشته بود، اما نخواست تنها یک ادامه دهنده و تکرار کننده باشد. برای او بسیار آسانتر میبود که در قالب آشنای گذشته برود. اکثریتی از سلطنت طلبان فعالتر، از او همین را میخواستند. اما پادشاه میخواست آغازگر دوران تازهای باشد، پادشاه تازهای برای ایران تازه و متفاوتی. در این زمینه، هشت سال گذشته هیچ هدر نرفته است.
اعلام پادشاهی یک پیامد دیگر هم داشت. بسیاری از ایرانیان مخالف رژیم اسلامی با پیوستن به صف مشروطه خواهان کار خود را پایان یافته و سهم خود را ادا شده شمردند. آنها از پادشاهی پشتیبانی میکردند و از آن پس بر پادشاه بود که پیکار براندازی جمهوری اسلامی و پایه گذاری یک مشروطیت نوین را در ایران از پیش ببرد. برای بسیاری از ایرانیان پشتیبانی از یک رهبر به معنی واگذاری همه مسئولیتها به اوست. رهبر در برابر هواداری که از او میشود یک بدهی بزرگ پیدا میکند که کارها را بر عهده گیرد. هواداران و پشتیبانان به سر زندگیهای خود میروند و هوای رهبر را دارند. بقیهاش با اوست وگرنه چه رهبری است؟
* * *
ایرانیان بیشمار در هر جا مسئولیت پیکار را از پادشاه میخواهند. پادشاه باید در برابر چشمداشتهائی که از او هست و وظیفهای که به عنوان یک ایرانی برای رهائی میهن دارد استراتژی شایستهای برگزیند. استراتژیهای تا کنون ناکام شدهاند. دیگر نه میتوان انتظار داشت یک یا دو سازمان معین پیکار رهائی ایران را پیش ببرند، نه امیدی به هماهنگی سازمانها و کارساز شدن آنها هست. سازمانهائی هستند، بزرگتر و کوچکتر، و بیکار هم نیستند ولی هنوز پاسخی به مساله ندادهاند. گرفتاریهایشان با خودشان و در میان خودشان بیش از آنست که یکی شوند و یکی شدنشان تاثیر چندانی کند. نماینده و سرپرست کارهای پادشاه در هر جا گماردن، و به دست پادشاه سازمان و شورا ساختن از چیزی برنخواهد آمد و پادشاه را هم آسیبپذیر خواهد کرد. اینهم که کسی را پیش اندازند که اگر توانست چه بهتر و اگر نتوانست به نام خودش تمام شود، پیشاپیش پذیرفتن شکست است.
اگر بپذیریم که پادشاه به عنوان یک ایرانی با موقعیت ویژه، سهم و نقشی در پیکار رهائی ایران، و به عنوان وارث پادشاهی پهلوی، مسئولیتی در بازگرداندن پادشاهی به ایران دارد، آنگاه نمیتوانیم از او انتظار داشته باشیم که بیکار بنشیند تا دیگران در زمان مناسب از او دعوت کنند که به تخت پادشاهی درآید. بویژه که دیگران نیز در ده سال گذشته چندان از کاری برنیامدهاند و نمیتوان به امیدشان نشست. پادشاه به پشتوانه نام و پیشینۀ خود و سنتی که نماد آن است بی تردید وزنه بیشتری از هر شخصیت و سازمان سیاسی مخالف دارد و تاثیر بزرگتری میتواند در برانگیختن ایرانیان و پشتیبانی عمومی داشته باشد. او سرمایهای در این پیکار است. نمیتوان با بحثهای بیثمر و نامربوط حقوقی از چنین سرمایهای چشم پوشید.
این ملاحظه که پادشاه از هماکنون، در مراحل پیکار، باید تعهد خود را به مردمسالاری نشان دهد و گرایش سنتی شاهان، و عموم رهبران سیاسی ایران، را به تمرکز قدرتها در دست خود واپس زند بجاست. ولی از بیم اینکه پادشاه فردا به خودرائی نیفتد امروز نمیتوان او را از صحنه پیکار کنار زد. پیکار ما از دموکراسی جدا نیست. همه پیام ما پیام آزادی است. ما برای بر چیدن استبداد ولایت فقیه و باز گرداندن حقوق فردی و بشری ایرانیان پیکار میکنیم. پادشاه میخواهد پرچمدار یک مشروطیت نوین باشد که در آن مقام پادشاهی از سوی مردم داده میشود و حکومت در دست مردم و نمایندگانشان خواهد بود ــ همه چیز به رای آزادانه مردم.
گذاشتن پایه پیکار کنونی ما بر این فرایافت (کانسپت)ها، تاکید بر آنها در همه مراحل پیکار، بوجود آمدن یک نیروی سیاسی با چنین تعهدی، برای آینده دموکراسی در ایران اهمیتی بیش از آن دارد که شاه را به بیاثری و انتظار بیهوده کشیدن محکوم سازیم.
آنچه پایندان (تضمین) دموکراسی در ایران آینده است نه صفات و گرایشها و رفتار شخصی یک فرد، بلکه پدید آمدن یک فرهنگ سیاسی آزادیخواه است که بی سازمان و بی پیکار بدست نخواهد آمد. این سازمان و پیکار، که ناگزیر باید مردمی باشد تا به جائی برسد، با خودش روحیه و کارکردهائی خواهد آورد که به دیکتاتورمنشی و دیکتاتورپروری میدان نخواهد داد. مردمی که برای رهائی کشورشان پیکار کردهاند از یک استبداد به استبداد دیگر نخواهند افتاد ـ اگر از همان نخستین مراحل پیکار، حقوق خود و حدود دیگران را نگه دارند. پادشاهی هم که از پائینترین مراحل در تلاشهای مردمی انباز بوده، آزمایشها و آزمونهای پیکار هر روزه را در کنار آنها و نه برفراز آنها بسر برده، دیگر نخواهد توانست به خود اجازه دهد که هممیهنانش را نارسیده و ناشایسته برای حکومت بر خود بشمارد.
چنانکه تجربه تاریخی ما نشان داده است، حتا از یک پادشاهی برکنار و کمرو و غیرفعال میتوان به خدایگانی و فرماندهی رسید که ملت را در خود خلاصه ببیند. کلید جلوگیری از نظام استبدادی در دستهای مردم است. اگر مردم فعال باشند و مشارکت کنند و به هیچ کس به عنوان رهاننده و فراهمآورنده ننگرند و رهبران و سخنگویان خود را زنان و مردانی مانند خود بشمارند و فراتر از انتقاد ندانند و اینهمه در ستایش کسان بی اختیار نشوند، محیط برای پرورش و زیست دیکتاتوری آماده نخواهد شد. چنان روحیه و فرهنگ سیاسی عاملی به مراتب مهمتر است تا مادههای قانون و تعبیرات حقوقی. اگر یک سازمان یا جنبش، خود را در یک فرد محو نکند و جائی به کیش شخصیت ندهد و چاپلوسان و چاپلوسی را از خود براند بیشتر میتوان به آینده دموکراسی در ایران خوشبین بود.
خواهند گفت اینها همه آرزوست و آسان نیست. اما در موقعیت ما هیچ چیز آسان نیست. از همه دشوارتر پیکار ماست که کسانی آن را اینهمه آسان میگیرند و بسته به یک ندا، یک حرکت، یک شورا میبینند. ما همه کارهای دشوار خود را باید با هم و در کنار هم بکنیم: سازمان دادن یک پیکار مردمی، پرورش دادن یک روحیه آزادیخواه، پایه گذاری یک حکومت جایگزین جمهوری اسلامی، سرنگون کردن نظام آخوندی.
پادشاه میتواند سهمی اندازه نگرفتنی در اینهمه داشته باشد. برای بسیاری از ایرانیان ــ اگر نگوئیم اکثریتی ــ او بهترین و برجستهترین سخنگوی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی است و بهتر از هر کسی میتواند ایرانیان را بر گرد هم آورد. بر جاذبه نام پادشاه برای ایرانیان و حیثتی که خود این مقام دارد، باید دگرگشت فکری ژرف و گسترده ایرانیان را در ده سالۀ گذشته افزود. بیشتر آنها از دشمنی با پادشاهی و پرستش حکومت اسلامی به بیزاری از نظام آخوندی و ستایش دستاوردهای دوران پادشاهی رسیدهاند. از برابر نهادنهای هر روزۀ اکنون با گذشته، از دریغ خوردنها بر پائینتر رفتن سطح و بدتر شدن کیفیت زندگی فردی و اجتماعی، گرفته تا این حقیقت که در همه ۳۷ سال محمد رضا شاه پانصد تن (شامل همه محکومان سیاسی و جنایتکاران و قاچاقچیان مواد مخدر) اعدام نشدند و تنها در زندان اوین تا مدتی روزی پانصد تن را میکشتند، همه چیز به بهبود تصویر ذهنی پادشاهی در میان ایرانیان کمک میکند.
آنها هنگامی که از دریچه تنگ دشمنی و کینه کور آن سالها نمینگرند میتوانند دریابند که پادشاهی با همه نارسائیها و کمبودها و بیراهه رفتنهایش همه در پی یافتن پایگاه مردمی بود. پادشاهی در این دوران جز این راهی ندارد. پادشاهی نمیتواند مانند نظامهای توتالیتر چپ و راست یک منشاء متافیزیک و آرمانشهری (اوتوپیک) برای خود بتراشد. اگر هم کوششهای ناشیانهای از این دست در گذشته شد ناتمام ماند زیرا از بالا تا پائین هیچ کس بدان باور نداشت.
محدود کردن پادشاه در مبارزه به موادی از قانون اساسی در صورتی بجا میبود که میشد به بقیه مواد قانون اساسی نیز استناد کرد و قانون اساسی را چهارچوب حقوقی و قانونی پیکار قرار داد. اگر منظور از قانون اساسی تنها دو سه اصل آن باشد و بقیهاش را نامربوط بدانند ــ که هست ــ این یک شگرد تاکتیکی بیش نخواهد بود. اگر قانون اساسی را قانون پیکار رهائی ایران بشمارند خود را مایه خنده خواهند کرد. با قانون اساسی نمیتوان پیکار را سازمان داد و اداره کرد. با مواد قانون اساسی نمیتوان رژیمی مانند جمهوری اسلامی را برانداخت. قانون اساسی یک نقطه آغاز راه یا رهسپاریگاه است. پیش از این از کاری برنمیآید. حتا ایران آینده را نمیتوان موبمو بر طبق آن اداره کرد. پارهای اصول آن با مردمسالاری و اعلامیه حقوق بشر سازمان ملل متحد ناهمخوانی دارد. پارهای اصول آن مبهم است و باید روشن شود. مردم ایران باید هنگامی که بتوانند از راه مجلس موسسان و یک همهپرسی، قانون را اصلاح و با شرایط ایران آینده سازگار کنند.
پادشاه به موجب همین قانون اساسی است که ادعای تاج و تخت ایران را میکند. ولی قدرت اجرا و نگهداری این قانون را ندارد. قدرت در دست جمهوری اسلامی است. پادشاه باید به سهم خود پیکار کند تا ملت ایران اختیار خود را در دست گیرد و آنگاه بهر قانون اساسی که خواست گردن نهد. قانون اساسی مشروطیت تا آن روز زمینههائی برای همراهی و همکاری ایرانیان فراهم میکند زیرا روح آن هنوز زنده است و نهادهای آن هنوز توان زندگی دارد و خواستها و آرزوهای ایرانیان را در بر میگیرد. سنت انقلاب مشروطیت نیرومند و برانگیزنده است و به پیکار کنونی ما جان میدهد. از این گذشته، هیچ بخشی از قانون اساسی مشروطیت را نمیتوان اجرا کرد. نه پادشاهی بر تخت نشسته، نه قوای سه گانه بر کشور حکومت دارند، نه مردم با انتخاب نمایندگاننشان حاکمیت خود را اعمال میکنند.
اکنون اگر جلوی پادشاه را بگیرند که حق مصاحبه یا سخنرانی ندارد یا نمیتواند مردم را همکاری و سازماندهی برای سرنگونی رژیم بخواند زیرا تشریقات فلان اصل قانون اساسی رعایت نشده است، موضوع را به دور باطل میکشانند. شاه اگر تلاشی میکند و تاثیری دارد نه تنها به دلیل اصول قانون اساسی است، بلکه بیش از آن به دلیل مشروعیت سیاسی است که در هشت سال گذشته بدست آورده است. شاه به عنوان یک رهبر مبارزه، در واقع بیشتر رهبر است تا شاه. رهبری او را کسانی به او دادهاند که به او به این چشم مینگرند. پادشاهیش را باید مردم ایران بدهند، اگر بتوانند و بخواهند. اگر پادشاه را کسی نمیپذیرفت و در شمار نمیآورد، او یک مدعی ساده تاج و تخت میبود، مانند کنت دو پاری در فرانسه. اما او در نهم آبان هشت سال پیش اعلام آمادگی برای پذیرش پادشاهی ایران کرد و بسیاری بر گردش آمدند و هر سال بیشتر آمدند و اینها هستند که او را از یک مدعی تاج و تخت به صورت یک شخصیت سیاسی موثر در آوردهاند. این شخصیت موثر بودن را با هیچ قانونی نمیتوان از پادشاه گرفت، بویژه قانونی که هیچ مادهای از آن را اکنون نمیتوان اجرا کرد.
این سخن که نمیتوان هم شاه و هم رهبر بود درست است. اما آیا ما در اینجا با تاج و تختی سر و کار داریم؟ ما میخواهیم وارث پادشاهی پهلوی را به شاهی ایران برسانیم. میخواهیم قانون اساسی مشروطیت را با اصلاحاتی که مردم بخواهند ـ اگر مردم بخواهند ـ بجای قانون اساسی جمهوری اسلامی بنشانیم. اینکه ما به ولیعهد پیشین ایران شاه میگوئیم او را بر تخت پادشاهی ایران ننشانده است. ما در اینجا با یک خواست، با یک هدف، با موضوعی برای پیکار خود سرو کار داریم نه با یک واقعیت حقوق اساسی. تا آن زمان که بتوان پادشاه را بر تخت نشاند، او مبارزی است مانند همه مبارزان دیگر ـ منتها با برد و تاثیر و وظایف بیشتر.
اکنون اگر بگوئیم نقش او به عنوان یک رهبر مبارزه به دیکتاتور شدنش پس از رسیدن به پادشاهی خواهد انجامید، این را درباره هر رهبر مبارزهای میتوان گفت. هر کس پیکاری را رهبری کند ممکن است پس از پیروزی در آن، خودسری در پیش گیرد. اما چنانکه گفته شد آنچه جلوی دیکتاتوری را میگیرد خو و رفتار شخصی و موقعیت اجتماعی نیست، بلکه آن جامعه سیاسی است که دیکتاتوری و کیش شخصیت را برنتابد و زیر بار زور نرود. بی آن از هر کسی میتوان دیکتاتوری، حتی هیولائی، ساخت.
بی آنکه قصد برابر نهادن در میان باشد نگاهی به نقش شاهزاده سیهانوک کامبوج بیفایده نیست. او یک پادشاه پیشین است و هوادارانش همه احترامات پادشاهی را به او بجا میآورند. خارجیان نیز با او رفتاری شاهزاده وار دارند. اما او در میدان پیکار است، هم به عنوان رهبر یکی از سازمانهای مقاومت کامبوج و تا چندی پیش رئیس شورای سازمانها مقاومت، و هم به عنوان فعالترین کامبوجی در عرصه بینالمللی. سهم او در پیکار مردم کامبوج بسیار بزرگ بوده است و آینده کامبوج را نیز بی او تصور نمیتوان کرد. او آنچه میتواند برای کشورش میکند و کامبوجیها نیز به نظر نمیرسد خطر دیکتاتوری آینده او را جدی بگیرند و نگران آن باشند. چنین بحثهائی در میان آنها نیست. کامبوج با ایران تفاوت دارد. ولی مورد شاهزاده سیهانوک نشان میدهد که در بحثهای حقوقی زیاده روی نباید کرد.
تفاوت گذاشتن میان پادشاه و رهبر پیکار به روشن شدن آنچه پادشاه در این مرحله میتواند بکند یاری میدهد. مانند پادشاه رفتار کردن با خود محدودیتهائی میآورد، بیش از همه در نشست و برخاست و جوشش با مردم که لازمه نقش سیاسی فعال پادشاه است. پادشاه نیاز به دیدن و گفتگو کردن با شمار هر چه بیشتری از ایرانیان دارد. باید در گردهمآئیهای آنان شرکت جوید. با آنان گفتگوی تلفنی داشته باشد. آنها را بپذیرد و به دیدارشان برود. تشریفات و طنطنۀ پادشاهی با این کارها جور در نمیآید. ممکن است پادشاه به مجامعی برود یا کسانی را ببیند که با او رفتار شاهانه نکنند. اشکالی در این نیست. ایرانیان نظرهای گوناگون به پادشاهی دارند. اما از نظر پادشاه همه به یک اندازه ایرانی هستند. موافق پادشاهی نبودن یا مخالف پادشاهی بودن نباید مایه جلوگیری از آشنائی و گفتگوی پادشاه با ایرانیان شود.
پادشاه به عنوان رهبر پیکار نمیتواند مواضعی بگیرد که با نقش او به عنوان پادشاه آینده ایران تضاد داشته باشد. این دشوارترین کاری است که در پیش دارد. از سوئی باید جهتهای معین بگیرد که طبعاَ همه با آن موافق نیستند و از سوئی باید پادشاه بالقوه همه ایرانیان بماند. این دوگانگی را برطرف نمیتوان کرد مگر آنکه پادشاه احترام و حقوق مخالفان پادشاهی و مخالفان مواضع خود را نیز محفوظ بداند. برطرف نمیتوان کرد مگر آنکه در هیچ زمانی به صورت اداره کننده یک سازمان معین و رهبر یک حزب در نیاید. ممکن است در آینده یک گروه بندی بزرگ ایرانیان پادشاه را رهبر خود بشناسند ولی این امری مربوط به خود آنهاست. پادشاه در آن صورت نیز نقش پادشاهی خود را باید نگهدارد. او بیش از همه باید متحد کننده همه ایرانیان باشد. در این پیکار به این نمیتوان بس کرد که هواداران پادشاهی برگرد هم آیند ـ هر چند گامی بزرگ و قاطع بسوی پیروزی خواهد بود ــ بلکه باید همه گرایشهای آزادیخواه و ناسیونالیست و پیشرو را برگرد هم آورد. این کار را تنها پادشاه میتواند بکند.
پادشاه به عنوان یک رهبری سیاسی میتواند به پیکار رهائی ایران تکانی را که لازم دارد بدهد و به عنوان یک نماد میتواند عناصر گوناگون را حتا از میان جمهوریخواهان و چپگرایان بر گرد هم آورد. هیچ یک از این دو نباید فدای دیگری شود، نه نقش رهبر سیاسی و نه نقش نماد پادشاهی. باید هر دو را نگهداشت و پیش برد که آسان نیست. در پیام شاه به مناسبت سالروز انقلاب مشروطه ایران که در ۱۴ مرداد امسال داده شد جملهها و عبارتهائی هست که نشان دهندۀ آگاهی و تعهد پادشاه به یک نظام چندگانه (پلورالیستی) است: “ایران فقط میتواند بدست ایرانی و با مشارکت همه مردم از هر قشر و طبقه و با هر نوع آرمان سیاسی اداره شود.” یا “حق حاکمیت از آن مردم ایران است و این حق باید با مشارکت همه فرزندان ایران از چپ و راست و سلطنت طلب و جمهوریخواه اعمال شود.” پیداست کسی که میخواهد بر چنان کشوری پادشاهی کند نمیتواند در مرحله پیکار، تنها به یک گروه، اگر چه اکثریت، وابسته شود و دست همکاری خود را همواره بسوی همه گرایشهای آزادیخواه از چپ و راست و سلطنت طلب و جمهوریخواه دراز خواهد کرد.
هواداران پادشاهی، شاه را رهبر خود میشناسند و به حق از او انتظار دارند پیش افتد و به آنها برای سازماندهی پیشبرد پیکار یاری دهد. ولی نقش پادشاه به اینجا پایان نمییابد. او بهترین کسی است که میتواند برای رسیدن به هدف همگانی یعنی بر پا کردن یک نظام دموکراتمنش در ایران میان گروهها و گرایشهای گوناگون پل بزند. پادشاه نمیتواند با مردم خود، حتا با کسانی که مخالف اویند دشمن باشد. یک رژیم پادشاهی برای گروههای مخالف نیز جای امنتری است. این در ذات پادشاهی است، به مفهومی که امروز پادشاهی را میفهمیم و میخواهیم. پادشاهی در ایران فردا با گذشه تفاوتهای بزرگ خواهد داشت. این یکی از مهمترین آنهاست. تنها چنین پادشاهیای میتواند به ایران و به خودش کمک کند.
آشتی دادن میان نقش پادشاه به عنوان یک شخصیت سیاسی و رهبر پیکار، و نقش او به عنوان نماد یگانگی ملت ایران، با وفادار ماندن به روح و آرمانهای مشروطیت و وارد کردن آنها در کارکردهای روزانه میسر تواند شد. پادشاه باید فعالتر شود و به مرکز دایره تلاشها بیاید. باید هواداران پادشاهی مشروطه را به سازمان دادن خود یاری دهد. باید ایرانیان را از گرایشهای سیاسی گوناگون به پیکار مشترک برای رهائی و بازسازی یک ایران دموکراتیک و پیشرو بخواند، و اینهمه را میتوان با اعتقاد به چندگانگی (پلورالیسم) در سیاست و جامعه، با باز نگهداشتن درهای گفت و شنود، با احترام گذاشتن به نظرها و گرایشهای گوناگون انجام داد. وفادار ماندن به روح و آرمانهای قانون اساسی مشروطیت به این معنی است و ما در این مرحله تنها میتوانیم به روح و آرمانهای آن قانون وفادار بمانیم.
پیام سالروز مشروطیت امسال پادشاه، آغاز مناسبی برای این دوران تازه فعالیت سیاسی بود. بر آن باید ساخت و پیش رفت. در آن پیام، سرسپردگی به پیکار و آمادگی برای به پایان بردن آن در هر شرایط و پیوند دادن سرنوشت خود با مردم، با تعهد به یک فلسفه سیاسی دموکراتمنش همراه شده است. در پاسخ به این پرسش که شاه چه باید بکند همین دو پاسخ را میتوان داد: از دایره بیرون رفتن به جستن پیکار و به آرمانهای مشروطیت واقعیت بخشیدن در جریان پیکار.
اینکه شیوههای مبارزه پادشاه و نیز جای دموکراسی در پیکار چیست، نیاز به بررسی استراتژی پیکار کنونی ما دارد که بحثی دیگر است و خود، موضوع آشفتگیهای بسیار بوده است.
اکتبر ۱۹۸۸