درسهای 28 مرداد
ما ايرانيان مانند همه مردم جهان رويدادها و روزهای مهم تاريخی داريم ولی رفتارمان با آن روزها و رويدادها مانند بقيه جهانيان، دستکم آنها که به شمار میآيند و تنها به سبب فاجعهها و فجايع خود يادآوری نمیشوند، نيست. از آنجا که برای اختلاف و کشمکش و بر سرو روی يکديگر زدن، کم میآوريم تا فرصتی بدست آيد جبهه تازهای میگشائيم و روزهای تاريخی يکی از مهمترين جبههها شده است. گروهها و شخصيتهای سياسی با ادعای رهبری و رساندن ايران به کاروان دمکراسی، زنان و مردانی جدی، هيج درجه همرائی بر اصول و برنامههای سياسی و حتا راهکارهای مبارزه را هم ارز توافق بر روزها و شخصيتهای تاريخی نمیدانند؛ چنان توافقی را شرط و نشانه باور داشتن به دمکراسی میشمارند و خم به ابرو نمیآورند. چنين رويکردی البته برای مردمی که عاشورا را حتا با معيارهای مذهبی و نه تنها تاريخی، پر اهميتترين روز تاريخ جهان کردهاند عجبی نيست. ايرانی شيعه در کنار بقيه شيعيان با سعادت و نظرکردة جهان میتواند پارهای روزهای بزرگتر مذهبی از نگاه اکثريت مسلمانان جهان را نيز پس از عاشورا قرار دهد. چنين مردمی به واقعيتهای مزاحم بيرون مجال اندکی میدهند. “من دلم میخواهد اينگونه بينديشم پس (ايرانی) هستم.“
اگر برای شيعه ايرانی (در کنار بقيه شيعيان جهان) عاشورا مهمترين روز تاريخ جهان است، برای چپگرای ايرانی، از همه رنگهای فراوانش، بيست و هشت مرداد از هر روزی در تاريخ ايران در میگذرد. بيست و هشت مرداد حتا مصدق را زير سايه برده است. او را تا معصومان خطا ناپذير و سرچشمه هر چه خوبی و روشنی بالا کشيدهاند ولی مصدق در واقع به سبب بيست و هشت مرداد چنين پايگاهی يافته است. او “سيدالشهدا“ی ديگری است و همانگونه که شيعه نظر کرده مرتضی علی يک صدم اهميت کربلا را به موضوع اصلیاش نمی دهد چپگرای حقمدار ايرانی نيز مصدق را بهانهای برای بزرگ کردن کربلای خودش ساخته است. يک کتاب تحليلی درباره مصدق نمینويسد ولی دريائی از مرکب را در بحث غير تحليلی بيست و هشت مرداد سرازير کرده است.
مصدق يک شخصيت بزرگ تاريخی، و دوران او يک مرحله فراموش نشدنی تکامل خودآگاهی ملی ايران است ــ نظر کسان به او هر چه باشد. ولی به عنوان يک موضوع روز اهميت کاهندهای دارد. مبارزه ضداستعماری او مايه الهام نسلهای پياپی خواهد بود ولی در جهانی که نفت ديگر موضوع پيش پا افتاده بازرگانی است، و ابر قدرتهائی درميانه نيستند، و سرتاسر فرايافت concept استقلال دگرگون شده است چه اندازه میتوان از راه مصدق دم زد؟ بيرون آوردن مدرنيته از راه مصدق شايد بتواند ورزش فکری پارهای روشنفکران حاشيهای باشد ولی بيش از آن بردی ندارد و درست مانند کربلا، محدوديت موضوع با دست يازيدن به نماد جبران میشود. اگر محافلی بيست و هشت مرداد را چنين بر میکشند به همان دلائل روانشناسی و انگيزههای سياسی است که يک زد و خورد ساده را برای گروههای بزرگ مردمان چنان فاجعهای با ابعاد کيهانی و بهانه چنين صحنههای فجيع عزاداری هيستريک جمعی ساخته است.
درباره بيست و هشت مرداد میتوان تبليغات و بحث کرد. حتا میتوان به پژوهش جدی تاريخی پرداخت. میتوان به نتايج متفاوت رسيد و توافق کرد که موافقت نداشت. ولی بهر بها میبايد از درآمدنش به يک اسطوره جلوگيری کرد. سياست ما بيش از آن مصيبت اسطوره را تحمل کرده است که اسطوره شبه مذهبی را برمذهبی بيفزايد. مانند هر چه ديگر در فرهنگ و سياست ايران، میبايد شخصيتها و روزهای تاريخی را به اندازهشان برسانيم و در جای درستترشان بگذاريم، که در بيشتر موارد به معنی کاستن آنها به اندازهشان است. اين ملت تا کی بايد روضه بخواند؟
در بيست و هشت مرداد نکتهای که به کار امروز و آينده ايران بخورد درس بزرگ آن است که کمتر کسی میخواهد بگيرد و حتا بشناسد. از بس به بيست و هشت مرداد به صورت يک سلاح سياسی نگريستهاند اهميت واقعی آن را ناديده گذاشتهاند. بيست و هشت مرداد شکستی برای سراسر جامعه سياسی ايران بود، جامعهای که همانگاه چنان شکافی برداشته بود که نمیتوانست بر هيچ امر ملی به همرائی برسد و ضعف سياسیاش به جائی رسيده بود که در هر گام راه بر مداخله خارجی میگشود (شاه برای صدور فرمانی که در اختيار قانون اساسیاش میبود صد گونه اطمينان امريکا و بريتانيا را لازم میداشت و مصدق برای صدور دستور آرام کردن تظاهرات ديوانهوار تودهایها تهديد هندرسون به بيرون بردن اتباع امريکا را.) بيست و هشت مرداد آن شکاف را چنان ژرف کرد که ديگر هيچ سازشی امکان نيافت. طرف نيرومندتر فرصت باليدن را از بازندگان گرفت و طرف ناتوانتر برای زمين زدن برندگان تا خودکشی سياسی (و حذف فيزيکی در مواردی) رفت. دو سويه بيست و هشت مرداد اين يک درس را از آن گرفتند که سياست صحنه نابود کردن و نابود شدن است و هيچ زشتی و حماقتی در آن به اندازه کافی بزرگ نيست.
اکنون ايران در رژيمی که جنايت زمينه و نه فقط وسيله آن است، از درون و بيرون تهديد میشود و عامل خارجی بار ديگر دست بالائی در سياستهای ايران میيابد. جمهوری اسلامی به بيهوده و به اقتضای طبع جنايتکارانهاش دشمنیها و ترسهائی را در پارهای نيرومندترين کشورهای جهان برانگيخته است که میتوانند آسيبهای سخت به ايران بزنند. نيروهای سياسی ايران دورنمای مخاطرات بزرگ را پيشروی، و درس 28 مرداد را پشت سر دارند. آنها بيست و شش سال گذشته را به جنگيدن برسر گذشته گذراندهاند و بجای درس گرفتن، در آن فروتر رفتهاند. بيست و هشت مرداد که میتوانست عبرتی باشد خود يک ميدان کشمکش آشتیناپذير شده است. امروز دو سويه جنگ صليبی هشتاد ساله بار ديگر فرصتی میيابند که ناشايستگی خود را به نمايش گذارند و عامل خارجی را وادارند که بجای آنان تصميم بگيرد. اما اين بار دستکم جای گله از ديگران نخواهد بود که دربدر دنبال يک راهحل ايرانی برای مشکل جمهوری اسلامی میگردند. مردمی که نمیتوانند از فضای کربلا چه در مذهب و چه در سياست بيرون بيايند و نفرين و عزاداری را جانشين عمل سياسی مسئولانه کردهاند به دشواری خواهند توانست گناه ترسوئی و نزديکبينی خود را به گردن ديگران بيندازند. پنجاه ساله گذشته ما برای هر ملت ديگری در جهان کافی میبود که بيماری سياسی خود را درمان کند و امر ملی را بالاتر از کينهجوئی وکشاکشهای حزبی و فرقهای بگذارد.
28 آگوست 2004




















