نا اميدی درماندگان
هر گاه و بيگاه کسانی با راهحلهای آسان و نويدهای بزرگ برای رهائی مردم از چنگ ملايان به ميدان میآيند و گروهی را به خود اميدوار میکنند و اندکی نگذشته فراموش میشوند. از ميان آنان هر که راهحلش آسانتر، ادعاهايش شگفتانگيزتر و حالتش امام زمانیتر باشد در مردمان خرافاتزده درمانده چشم بر راه معجزه پيروان بيشتری میيابد. در اينجا با خود اين کسان کاری نيست؛ که از قلمرو بحث جدی بيرونند. آنچه اهميت دارد واپسماندگی درمانناپذير بخشهائی از جامعه ايرانی است؛ چاه بی بن نادانی و نافهمی گروههای بزرگ است، از سفرهاندازان نذری پيشروان ادعائی آزادی زن؛ از مبارزان آشتیناپذير هرچه خلاف يک سونگریشان باشد، تا مشتاقان بازگشت و نقد کردن اموال. بيست و شش سالی پس از احمقانهترين انقلاب تاريخ هنوز زنان و مردانی يافت میشوند که آمادهاند هر دعوی باطل را باور کنند يا چنانکه میگويند بيازمايند. اما برای مفلسان نان و نام هر فرصتی که ابلهان رهائیجوی بدهند غنيمت است.
آرزوی بازگشت به ايرانی که از فرمانروائی ملا و بازاری و سپاهی آزاد باشد در بسياری از ايرانيان زنده است. ولی آيا میتوان اين اشتياق را که گاه به سودازدگی میرسد بهانه هر سادهلوحی و خوش خيالی قرار داد؟ تنبلی ذهنی و دوری جستن از کار جدی، بيش از يک ربع قرن بيشتر ايرانيان را از ميدان مبارزه دور نگهداشته است. دير زمانی اميد به امريکا و انگليس میبود که خودشان آوردند و هر وقت بخواهند میبرند؛ امروز در ميان جماعتی که از انگليس نااميد شدهاند (هرچند اگر انگليس بگذارد به امريکای بوش اميدی دارند) به يک چشمبندی ساده رسيده است: نامی و حضوری و تلويزيونی و ديگر همه چيز به دلخواه. از يک فرض بیپايه به هر فرض بیپايه میرسند و از نيمه حقيقت به دامن ياوه میآويزند.
دلائلی که برای پذيرفتن، حتا تن دردادن، به ياوههای رهانندگان رايگان میآورند انسان را از زودباوری و خود فريبی ايرانيان بيشمار درشگفت میکند. میگويند بلکه راست بگويد؛ بلکه به جائی برسد؛ زيانی که ندارد؛ چيزی که نمیخواهد. ولی آيا هر ادعائی را چون هزينهای ندارد بايد باور کرد و هنگامی که رسوائی آمد شانه بالا انداخت و گذشت؟ آيا توجه ندارند که اين نگرش سرسری چه اندازه سطح را پائين میآورد؟ هنگامی که مردمی خرد را به مرخصی فرستادند و بجای پژوهش و سنجش، به امور جدی با نگاه خريدار بليت بختآزمائی نگريستند چگونه میتوان نادانی و ابتذال را که به چنين درجاتی در جامعه رسيده است درمان کرد؟ میگويند مگر میشود يک نفر در برابر تلويزيون بايستد و رژيمی را سرنگون کند و دستهائی پشتسرش نباشند؟ چندبار بايد ببينند که میشود و آسانترش هم میشود، و اصلا میشود چون گروهی همين استدلالها را بجای تفکر منطقی میگذارند و ديگران هم با روحيه رمه دنبالشان میافتند. شگفتتر آنکه اگر کسانی درپی روشنگری برآيند به خرابکاری و منفیبافی متهم میشوند. کسی نمیگويد که نبايد اجازه داد مردم کار کشور را تا نمايش خندهآور تلويزيونی پائين آورند و مبارزه سياسی را به حد گردش خاموش در پارک و شکستن تخمه برسانند و در هر گام از مردم پول بخواهند تا جائی که نفس پول نخواستن فضيلتی شود. سطح به اندازهای پائين است که کسی حس نمیکند میبايد استانداردهائی را هم نگهداشت.
به چنين سخافتهائی در ميان چپگرايان رنگارنگ کمتر میتوان برخورد. سببش را در خردمندی نهفته در چپگرائی نمیبايد جست. گرايشهای گوناگون چپ که زمانی تودهها را پشتسر داشتند دير زمانی است که بهمراه انقلاب و جمهوری اسلامی از تودهها مهجور افتادهاند. آن تودهها پس از بيداری بر کابوس حکومت آخوند، و در نوستالژی دوران خوش استثنائی پيش از آن، با همان روحيه که ماه را با چهره آرزوئيشان میآلودند میتوانند دنبال هر سخن رايگان و راهحل آسانی بيفتند.
* * *
کسانی به اين نمايشهای تلويزيونی بیبها مینگرند و افسوس میخورند که مردم را نااميد میکنند. ولی مسئله در اين نيست. اميدواران رهانندگان تلويزيونی عموما درماندگان سياسیاند که اميد و نوميدیشان تفاوت نمیکند. آنها میتوانند تا گوساله سامری بعدی منتظر بمانند. تنها میبايد مراقب بيداران بود که از اينهمه واپسماندگی و ابتذال نوميد نشوند. مسئله، مشکل اين مردم است که از جمهوری اسلامی نيز درمیگذرد. چنين مردمانی را میبايد از خودشان نيز رهانيد. ذهنهائی که به اين سادگی منحرف میشوند بدترين دشمنان آن جامعهاند. با آنها بود که توانستند کشور را به جاهائی مانند انقلاب اسلامی ببرند. اينهمه پذيرندگی برای خرافات، خرافات هزار و چند صد ساله و خرافات دو هزار و چند صد ساله، و نه تنها يکی به جای ديگری که يکی افزوده بر ديگری؛ اينهمه انتظار ظهور حضرت، هر حضرتی میخواهد باشد، ما را به چه خواهد رساند؟ ما خرافات مذهبی کم داشتيم اکنون به خرافات سياسی نيز آويختهاند. صد سال برای مدرنيته جنگيديم تا پيامبران دروغين را جابجا کنيم.
پيکار برای سرنگونی جمهوری اسلامی لازم است ولی به آن نمیبايد بسنده کرد. خرافات سياسی در همان رديف هستند. پيش از همه میبايد نگران سطح پائين تفکر و سليقه بسياری مردمان بود. چند سال بايد در پيشرفتهترين کشورهای جهان زيست و به پائينترين سطح فرهنگی و سياسی خرسند ماند؟ انسان تا دسترسی به همگانیترين رسانهها که با پائينترين مخرج مشترک سروکار دارند نيابد، نمیتواند ژرفای اين عوامزدگی را اندازه بگيرد. همين عوامزدگی است که سياست آنها را نيز به چنين نزاری انداخته است. يک نسل آشنائی نزديک با شيوه زندگی، رفتار اجتماعی، و فرهنگ سياسی غرب کمترين اثری در زنان و مردانی که در کپسول يک فرهنگ شکست خورده و عوامانه ماندهاند نداشته است. ايرانيان مهاجر و تبعيدی هنوز نتوانستهاند يک اجتماع ايرانی غربی شده بوجود آورند. آنها يا پاک از عوالم ايرانی بيرون میزنند تا از “اين هواهای عفن و آبهای ناگوار دلشان نگيرد و جانشان ملول نشود“ و ياهمچنان در فضائی که با خود همراه آوردهاند و بر امريکا و اروپا وصله کردهاند میزيند. اگر نمونههای فراوان ايرانيان غربی شده و ايرانی مانده نمیبودند چگونه میشد به چنين اجتماعی اميدوار بود؟ اما آنها در رسانهها حضور چندانی ندارند.
22 سپتامبر 2004




















