خيابان انقلاب / ماندانا زندیان

_ انقلاب خانم ، الآن مي رسيم / پياده مي شويد ؟ / – نه ، … جلوتر برويد، لطفاً / فروردين پياده مي شوم / نشر نگاه ؛ / به آزادي نزديک تر است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

خيابان انقلاب‌

خيابان انقلاب ، سه راه جمهوري ، ميدان آزادي

آدم هاي سرگردان ، ماشين هاي قديمي ، آسمان خاکستري

بوي نفت ، گاز ، بنزين ، اسکناس

رنگ فقر ، درد ، خودفروشي ، اعتياد…

– انقلاب لطفاً،

گران مي شود خانم ، گفته باشم.

– مهم نیست، مي خواهم کتاب بخرم.

کتاب نخوانده ميروي تا انقلاب ،

بعد مي گويي هوا کثيف است ؟!

– چه کار کنم ، جلوتر کتاب پيدا نمي شد،

همه را گذاشته اند براي بعد از انقلاب.

– لابد تا آزادي هم مي خواهي بروي ؟

– بله، و بعد هم جمهوري

ميدان وليعهد يا ولي عصر

 يا هر نام ديگري که دارد هم

کار کوچکي دارم.

‌‌‌

– دخيل مي خواهي ببندي؟

‌- نه عزيزم ،

نجات دهنده ي من، به قول ” فروغ “،

در گور خفته است.

حالا مي روي انقلاب؟

– پول باشد ، همه جا مي روم.

خيابان هاي ناهموار ، قوانين لگد شده

فرياد ماشين ها ، هذيان عابرين

اتوبوس هاي شلوغ  ، مسافرهاي خسته

بي مهري آسمان ، دلتنگي زمين…

سلطنت آباد ، پهلوي

ميدان امام ، خالد اسلامبولي…

– هاله اي هم از اصلاحات باقي نمانده

پس گفت و گوي تمدن ها چه شد ؟

کار نکرد خانم ، کار نمي کند.

نزديکي هاي انقلابيم

پياده مي شويد ؟

– کوچه اي ، باريکه اي ، پلي حتي نيست

به نام آگاهي يا انديشه يا مردم يا وطن ؟!

– انقلاب خانم ، انقلاب…

– هشت هزاره سلسله غلطيده بر اين خاک وُ

حلقه حلقه آزادي را به مسلخ کشانده؛

يک بار هم که شده…

‌‌

_ انقلاب خانم ، الآن مي رسيم

پياده مي شويد ؟

– نه ، … جلوتر برويد، لطفاً

فروردين پياده مي شوم

نشر نگاه ؛

به آزادي نزديک تر است.

‌‌‌

ماندانا زندیان

تابستان یکهزار و سیصد و هشتاد و دو خورشیدی