برخاستن یک نیروی سیاسی ـ انقلابی از «متن جامعه» نه تنها به معنای داشتن آگاهی از آن جامعه نیست، بلکه به این معنا هم نیست که هر نیروی برخاسته از متن جامعه برای انقلاب الزاماً داری پایگاه اجتماعی باشد که یک ضرورت است. چریکها چنین پایگاه قدرتمندی در اجتماع ایرانی نداشتند و امروز هم ندارند، حتا با داعیۀ دمکراسیخواهی! چریکها قدرت سیاسی را میخواستند، اما پایگاه «تودهایش» را نداشتند. آنها اما آن انقلاب خیالی خود را هم میخواستند، پس در راه آن کُشتند و کُشته شدند. اما در حقیقت امر، در اوج احساسِ پیروزیِ «انقلاب بهمنِ» خود، نبرد را در رقابتِ قدرت به نیرویِ انقلابی ـ مذهبی باختند.
در عالم انقلاب دیروز و فارغ از واقعیتهای امروز
فرخنده مدرّس
«خاستگاه چریکهای انقلابی کجاست؟ مبارزانی که برای رسیدن به رهایی، در برابر نظام شاهنشاهی از جان خود دریغ نکردند و با آرمانهایی که به آنها باور داشتند، با شور و سرمستی، گام در میدانی بدون بازگشت گذاشتند. چریکهای انقلابی از متن جامعهای برخاسته بودند که پیش از آن بارها برای مبارزه با قدرتهای مسلط دستوپنجه نرم کرده بود و در این مبارزات گاه پیروز شده و گاه ناکام مانده بود. اما آنچه در زمانه چریکها اهمیت حیاتی پیدا کرد، متن بود.
متنی برای مبارزه، مانیفستی که آغاز و انجام کار در دستورکارش باشد. از اینرو جریانهای سیاسی و انقلابی پیش از انقلاب هرگز بدون متن وارد میدان مبارزه نمیشدند. اینک پس از سالها وقتی با دید انتقادی به این جریانها نگاه میکنیم، نقطه قوت آنان را در کنار همه ضعفهای اجتنابناپذیرشان، همین تأکید بر متن مییابیم و به همین دلیل است که امروز به راحتی میتوان از خاستگاه جریانهای انقلابی سخن گفت. با پرفسور علیرضا بهتویی که سابقه تدریس و تحقیق در دانشگاههای معتبر جهان ازجمله دانشگاه لینشوپینگ، استکهلم و سودرتورن در سوئد و برکلی در ایالات متحده را دارد، در این زمینه به گفتوگو نشستهایم.»
این گفتاورد را به عنوان مقدمهای برای بحثی در بارۀ «برنامۀ عصر چریکها» ـ عنوان مصاحبههایی با اعضای در قید حیات «چریکهای» سابق ـ میآوریم که باید نوشتۀ احمد غلامی، مصاحبهکننده، نویسنده و روزنامهنگار روزنامۀ شرق، از روزنامههای اصلاحطلبی نظام اسلامی، باشد که بر پیشانی مصاحبۀ خود با علیرضا بهتونی، جامعهشناس و استاد این رشته در چند دانشگاه اروپایی آمریکایی، آورده است. ظاهراً با این قصد که این مدرس جامعهشناسی دانشگاههای اروپایی و آمریکایی آن «متنی» را، یا به عبارت دیگر آن «تئوریی» یا آن «مانیفستی» را که در آن «زمانۀ چریکها اهمیت حیاتی» داشت و «چریکها» افکار و فعالیتهای «سیاسی و انقلابی» و نظامی خود، در ایران را بر مبنای آن سازمان دادند، توضیح دهد. لازمۀ این توضیح، به گفتۀ مصاحبهگرِ شرق، خواست «مخاطبان عصر چریکها» بود که، با گزینش یک جامعهشناس و انجام مصاحبهای با وی و افزودن آن به سلسله مصاحبههای «عصر چریکها»، با عاملان اصلی آن اقدامات چریکی، ظاهراً به آن خواست پاسخ داده شد. نوشتهها و آثار آقای بهتونی را میتوان در وبلاگهایی از جمله در نشریۀ آنلاینی «کار» ـ سازمان فدائیان خلق اکثریت ـ نیز یافت و با گرایش فکری ایشان نیز به صورت جامعتری آشنا شد، خاصه در بارۀ چپ، دمکراسی و اقتدارگرایی.
گزینش ایشان به عنوان جامعهشناس ایرانیتبار و مدرس دانشگاههای اروپایی و آمریکایی برای توضیح مبانی «انقلابیون ۵۷» از دیدگاه چپ و توجیه نظرات آنان در مورد آن انقلاب، به مصداق همان «شهادت دُم روباه»، پدیدۀ ناشناخته و تازهای نیست. در واقع از همان دوم خرداد به اینسو، که نخستین طلیعههای شکست انقلاب و نخستین نشانههای پیامدهای فاجعهبار آن در افقهایی پدیدار شد، تحلیل ریشههای انقلاب از سوی «عالمان جامعهشناسی»، جایگاه ویژهای، از جمله در میان اصلاحطلبان، یافت. آنچه تا حدودی تازه است، توجۀ خاص به «عالمان جامعهشناسی» تحصیلکرده و بهتر از آن مدرسین این رشته در دانشگاههای غربیست. شاید از آن جهت باشد که، در فضای سنگین زیر سایۀ گرایش «چپ جدید» در محافل دانشگاهی غربی، و به پیروی از آن فضا، در توجیه و تعدیل گرایشات رادیکال و انقلابی مارکسیست ـ لنینیستی سابق و در برقراری رابطهای میان آن رادیکالیسم به نام «آرمانخواهی سوسیالیستی» و ضدیت عوامانه امروزی آنان با اقتدار و نظم و نهادهای دولتی، و قراردادن همۀ اینها ذیل دمکراسی و آزادیخواهی، چنین «عالمانی» در قیاس با هموندانشان در دانشگاههای داخل کشور، متبحرتر باشند و بهتر بتوانند با سرهم کردن ادبیات قدیم مارکسیستی و تئوریهای جدید «چپ نو» آن رادیکالیسم ضد آزادی و ضد انسانی را به نام آرمانخواهی «دمکراتیک» و «آزادیخواهانه» علیه «دیکتاتوریها» بفروشند.
چنین «استعدادهایی» البته بسیار بکار اصلاحطلبان میآیند که، با توجه به شرایط عمومی کشور و وضعیت جدیدی که ایجاد شده، سخت در کوششاند، تا مبانی انقلاب ضدملی و ضدانسانی ۵۷ را «آزادیخواهانه» و «دمکراتیک» جلوه دهند. به همین دلیل گزینش افرادی از «چریکهای» سابق برای مصاحبه دربارۀ آن گذشته، کمتر از آنکه به مواضع امروز این افراد ربط داشته باشد، به دلبستگی آنان به گذشتۀ انقلابی و روایتهایشان دربارۀ مبارزه علیه نظام پادشاهی بازمیگردد که منجر به انقلاب پنجاهو هفت شد. با توجه به تداوم این دلبستگی «چریکها» به گذشتۀ انقلابیشان، معلوم نیست که این از خودگذشتگانِ در راه انقلاب ۵۷ ، امروز، بعد از بیعزت و بیاعتبار شدن ایدئولوژیهای سابقشان که در همه جای جهان شکستشان در عمل و در نظر، به ویژه به دلیل ضدیتشان با انسانیت و آزادی، به اثبات رسیده که شکست اخلاقی نیز پیامد منطقی آن است، چرا باید، دلبستگان به آن گذشته، این شکستها را شجاعانه قبول و اعلام نمایند و مسئولیت خود را، در قبال پیامد فاجعهبار آن بپذیرند!؟ وقتی، به خیال خود البته، میتوانند، به یاری «عالمان» و «روزنامهنگاران» هموند خویش، آن مبانی و تئوریها و تلاشهای مبتنی بر آنها را، که جنایتکارانه بودند، با انگیزه و آرمان «دمکراسیخواهی» و «آزادیخواهی» تعویض کنند و در بارۀ «آرمانخواهی» خود «شعر» و اکاذیب بسرایند، چرا چنین نکنند!؟ آن «چریکها» تا وقتی امید دارند که هنوز ابزار و امکاناتی و منافعی هست که گذشتۀ انقلابی آنان را، برای حفظ «اعتبار انقلاب»، بستایند، چرا باید از خود انتقاد کنند؟ درست آن بود که مصاحبهگر شرق، اگر قصد خدمت «تاریخی» داشت، پیش از آنکه چنین تردیدها و پرسشهایی در ذهن خواننده ایجاد شود، خود در این زمینهها پرسشهای هشیارانهای را مطرح میکرد، که نکرد و اصلاً در صرافت آن نیز نبود! زیرا اصلاحطلبان در حال حاضر، تحت شرایط جدید یعنی اوجگیری خطرهای جدی علیه کل نظام اسلامی، بشدت به گردآوری و نمایش نمونههایی از این دست روایتها، خاصه از درون صف مخالفان رژیم اسلامی نیاز دارند. زیرا علاوه بر آنکه بکار جلب نظر متحدان انقلابی سابق میآید، و زمینۀ احیای جبهۀ مشترک را فراهم میکند، در عینحال آشوبی در صف «اپوزیسیون» نیز میاندازد. پس نفع برای «شرق»نویسان و انگیزه برای «چریکها» به قدر کفایت، و در انطباق با هم، وجود داشته و مشهود است.
و اما بازگردیم به بحث در بارۀ «برنامۀ عصر چریکها»! آقای غلامیِ شرقنویس و احتمالاً مبتکر این سلسله مصاحبهها، در گفتاورد فوق، با کلمۀ متن نیز بازی کوچکی انجام داده، که درخور توجه و بحث است. ایشان «متن» را در نوشتۀ خود یکبار به معنای بطن جامعه آورده و یکبار به معنای «تئوری»، و اگر بتوان گفت، به معنای «فکری» مدون که شالودۀ اقدامات مسلحانه و ترورها، در دهههای ۴۰ و ۵۰ خورشیدی قرار گرفت، یعنی آن بازۀ زمانی که تدارک انقلاب ۵۷ را به خود اختصاص داد و از دل آن انقلابی که قرار بود، حداقل از نظر چریکهای مارکسیست ـ لنینیست، انقلابی مبتنی بر تئوریهای مارکسیست ـ لنینیستی باشد و برپایۀ همان تئوریها، پس از کسب قدرت و پس از «رهایی در برابر نظام شاهنشاهی»، ایران به صورت «طراز نوینی» به قول معروف از نو خلق شود. اما میدانیم که آن خیالها در ایران تحقق نیافت و از درون آن انقلاب، انقلاب اسلامی «پیروز» بدرآمد و به استقرار رژیم اسلامی کنونی انجامید. یعنی خلاف رؤیاهای مارکسیست ـ لنینیستهای وطنی، و خلاف افکار برخاسته از متون انقلابی وارداتی آنان، از اردوگاه سوسیالیسم جهانی و یا از پایگاههای چریکی آمریکای لاتین انقلابی، ایران بجای آنکه به قطب «سوسیالیسم جهانی» یا «جبهۀ انقلابات خلقی» بپیوندد و «طراز نوین» شود، به نام «امت اسلامی» درآمد و در «جهان اسلام» پای در لجنزار دیگری گذاشت. صرف نظر از اینکه حاصل تجربۀ انقلابهای سوسیالیستی و خلقی جز تباهی و فساد کشورها و رنج انسانها نبود، اما فرجام بدر آمدن انقلاب اسلامی از دل تلاشهای متحدان مارکسیست ـ لنینیست آن، بدیهیست که ربط خاصی باید با معنای آن «متن» اولیه یعنی بطن جامعهای که به قول آقای غلامی، «چریکها» از آن برخاسته بودند، داشته باشد. اگر چنین نسبتی وجود داشته باشد، که دارد، پس مستلزم اندکی کنجکاوی و مختصر توضیحیست، که البته از منظرگاه روزنامهنگار شرق، به دلایل روشن درخورِ پرسش و بحث و بسط و توضیح تئوریک و نتیجهگیری نبوده و در حد شعاریِ آن کافی به مقصود بوده است.
بنابراین، تا همینجا میتوان گفت که، روزنامهنگار شرق موضوعات «تئوریکِ» مستلزم توضیح را هم، مانند همان طرفهای مصاحبه و «عالمان»، گزینشی و مطابق پسند خود انتخاب کرده است. از جمله همین شعارِ «برخاستن از متن جامعه» که از زاویهای که ناظر بر رابطۀ نیروی فعال «سیاسی و انقلابی» با جامعه است، از قضا از مقولات مهم در مبارزات سیاسی، اجتماعی و به ویژه انقلابیست. و در اینجا از منظر این پرسش، که آقای غلامی طرح نکرده، در خور توضیح است که؛ چرا برخلاف خواست و آرمان و از «جانگذشتگیهای» «رفقا»، انقلاب ۵۷، اسلامی از آبِ «پیروزی» درآمد!؟ از آنجا که «تز» ربوده شدن انقلاب در پاسخ به این پرسش، از آن حرفهاست که به قول بیهقی؛ بیشتر برای «عامهاند که باطل ممتنع را دوستر دارند… که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچون او گردآیند… و از خرافات که خواب آرد نادانان را چون شب بر ایشان خوانند…» ما آن را نادیده و ناشنیده میگیریم! زیرا چنین «توهینی» را بر هیچکس شایسته نمیدانیم! نه به مردم، نه به خودمان، نه به «رفقا» و نه حتا به اصلاحطلبان! لذا برای توضیح، ابتدا براین پرسشیم که سرشت و فرجام انقلاب با «متن جامعه» به معنای «بطن» جامعه چه ربط و نسبتی دارد و داشت؟
تجربۀ همین «انقلاب ۵۷» یا به قول «چریکهای فدایی خلق» «انقلاب بهمن» که از آن «انقلاب اسلامی» بدر آمد، نشان میدهد که در بحث «انقلاب» برخاستن از «متن جامعه» الزاماً به معنای فهم جامعه و درک و دریافتی از روند جامعه و مسیر و سمت و سوی تحولات آن نیست که قاعدتاً باید خاستگاه آگاهی از توازن و آرایش نیروهای آن جامعه انقلابکننده نیز باشد. آرایش و توازنی که برای «پیروزی» در هر پیکار «سیاسی ـ انقلابی»، الزامآور است. لذا باید از پیش بدان آگاه بود و ارزیابی واقعی از آن داشت. با اسلامی از کار درآمدن «انقلاب بهمن» نشان میدهد که «چریکهای» برخاسته از «متن جامعه» بویی از این اصول مبارزاتی نبرده بودند. این موضوع در اینجا،علیالحساب، تنها ناظر بر هدف اولیه انقلاب یعنی سرنگونی رژیم، به منظور کسب قدرت است و توجهی به اهداف و نیتهای بعدی نیروهای انقلابی، از جمله عاملان ترورها و عملیات چریکی ندارد، که امروز آنها را «تروریست» مینامند. اما برای آنکه مبادا عاملان آن اقدامات تروریستی احیاناً با دیدن این لقب و عنوان بر خود و بر اقدامات «چریکی»شان برنیاشوبند و روی ترش نکنند، توصیه میکنیم از آقای غلامی مصاحبهگر روزنامۀ شرق و از مسئولان این روزنامۀ اصلاحطلبی بپرسند که نام و اقدام دو سه جوان دست به اسلحه برده، برای پیکار علیه جمهوری اسلامی که در یک «جنگ مسلحانه» با مأموران حکومت در اواخر اسفند ۱۴۰۳در ایزه کشته شدند، را امروز چه مینامند؟ اگر در آنان «غشی» نباشد، باید آن چند جوان را، به مصداق همان «چریکهای» سابق بنامند؛ «جوانان آرمانخواه»! بگذریم! و پاسخ به این پرسشِ بهظاهر «کوچک» را واگذاریم به داوری «وجدان» مسئولین شرق و اصلاحطلبان که فعلاً زیر پای «سیاستهای راهبردی»شان برای جلب نظر «رفقا» و هموندان سابق انقلابی و به دلیل علاقمندی و نیاز به روایتهای معیوب آنان از انقلاب، آن وجدان را له میکنند!
و اما برگردیم به معنای «برخاستن از متن جامعه»! و در این موضوع، در کمترین حالت، از این فرض حرکت کنیم که آن «چریکها» به قول آقای بهتونی «جوانان آرمانخواهِ»، دست به اسلحه و آمادۀ ترور، که خود را پیشگام «توده» میخواندند، از شناخت و فهم جامعۀ خود و لاجرم از آگاهی بر توازن و آرایش نیروهای آن تهی و از اساس بدان بیاعتنا بودند. بدیهیست که «چریکها» آن زمان، همه وطنی بوده و مانند حشدالشعبی یا حزبالله و فاطمیون و زینبیونِ امروز، تروریستهای وارداتی نبودند. اما از بطن حامعۀ خود و آرایش و توازن نیروهایش که امری تاریخیست و تاریخ طولانی دارد، پاک بیاطلاع بودند، از تاریخی که فقط و فقط به همان جامعه، و لاجرم شناخت تاریخی، از آن بازمیگشت، و کمترین گزارش و سخن جدی دربارۀ آن، نه در جزوههای مبارزات چگوارایی نه در کتاب گرامشی و نه در «انقلاب در انقلاب» رژی دبره و نه در خروارها ادبیات مارکسیستی در جهان نیامده بود. البته برای «چریکها» سرنگونی نظام سیاسی و کسب قدرت و دگرگونیهای بنیادین به معنای زاییدن ایران از نو، برپایۀ تئوریهای از اساس خلاف و از پایه بیربط با آن ملت ـ کشور نیازی به فهم آن تاریخ و حتا کوچکترین اعتنا به ضرورتها و الزامات تاریخی این کشور و عناصر سازندۀ آن نبود. کدام یک از آن متون و کدام یک از اذهان مشغول به آن متون، ملت، دولت، میهن، سرزمین و کشور و مرزهای ملی، تاریخ ملی و… را قبول داشتند؟
در اینجا موضوع بر سر آن نیست که کادرها و رهبران بازماندۀ «چریکهای» سابق، امروز اقرار نمایند که ما «نمیفهمیدیم» یا نمیدانستیم و از فهم تاریخ ایران تهی بودیم و به آن بیاعتنا! با توجه به ریزش تدریجی این چهلواندی ساله و ریزش سیلآسای سالهای اخیر از پیکرۀ این گروهها و اقرار چه بسیار افرادی از اعضا، سمپاتهایشان و چه بسیار بیشتر از چهرههای روشنفکری در حوزههای مختلف، که دستی بس قویتر و زبانی بس بُراتر در تدارک آن انقلاب داشتند و به نوبت بر مسند این اقرار، نشستند و گفتند که: «گند زدیم»، در برابر این انبوه کسان، حال چه نیازیست و اصلاً چه اصراریست که کسانی، در پیرانهسری بر آن مسند بنشینند که همچنان دل در گرو گذشتۀ انقلابی خود دارند؟ شاید گرفتن آن گذشته از آنان و یا فروریختن آن گذشته در شرمساری، برای بعضیشان حکم مُردن پیش از مرگ را داشته باشد! پس آیا در برابر فلاکت ملتی و نگونبختی کشوری، خطاب و عذاب دادن چنین کسانی، در پیرانهسری بهایی دارد؟ نه! اصلاً به زحمتش میارزد؟ نه!
صرف نظر از آنان که با مفهوم و معنای مسئولیت در عمل خود هرگز رو ـ در ـ رو نشدهاند، اما این پرسش امروز مهم است که چرا مصاحبهگر شرق در قبال چنین موضوعاتی ساکت است و در این سطح نمیپرسد؟ و چرا به لایهای عمیقتر از پرسشهای سطحی درحد شمارش افراد رهبری و نام و اقدامات چهرههای شرکتکننده در اقدامات چریکی ـ و از نظر ما تروریستی ـ گام نمیگذارد؟ شاید به این دلیل که؛ ملزم به سیاست «راهبردی» اصلاحطلبان در حفظ «عزت» و «اعتبار» انقلاب ۵۷ است و برای آن به روایتهای خوابآلوده در عالم انقلابی دیروز و فارغ از واقعیتهای تلخ برخاسته از آن انقلاب نحس، نیازمند است.
به هر تقدیر در اینجا به آن فرضها و دادههای اولیه نیز میتوان افزود که برخاستن یک نیروی سیاسی ـ انقلابی از «متن جامعه» نه تنها به معنای داشتن آگاهی از آن جامعه نیست، بلکه به این معنا هم نیست که هر نیروی برخاسته از متن جامعه برای انقلاب الزاماً داری پایگاه اجتماعی باشد که یک ضرورت است. چریکها چنین پایگاه قدرتمندی در اجتماع ایرانی نداشتند و امروز هم ندارند، حتا با داعیۀ دمکراسیخواهی! چریکها قدرت سیاسی را میخواستند، اما پایگاه «تودهایش» را نداشتند. آنها اما آن انقلاب خیالی خود را هم میخواستند، پس در راه آن کُشتند و کُشته شدند. اما در حقیقت امر، در اوج احساسِ پیروزیِ «انقلاب بهمنِ» خود، نبرد را در رقابتِ قدرت به نیرویِ انقلابی ـ مذهبی باختند. به اسلامگرایانی که در انتظار فرصت و با ایستاری استوار در میدان نبردی تاریخی در جبههای، علیه ایران به عنوان یک ملت و یک کشور و علیه روند توسعه و ترقی آن کشور و علیه انقلاب مشروطه و بنیان حکومت قانون و نظام آزادی و علیه ساختن ایران نوین، ایستاده و رهبری انقلاب اسلامی علیه انقلاب مشروطه را نیز در دست داشتند.
بدیهیست که چریکها وارداتی نبودند کسی آنان را به بطن جامعه تحمیل نکرده یا بر سرِ راهِ جامعه نگذاشته بود. آنها فرزندان همین جامعه بودند، اما میهن خود را نه میشناختند و نه فهمی از ضرورتها و نه درکی از نبردهای تاریخی آن داشتند! خوبست آقای بهتونی هم تأمل و نظری بر این حقایق بیاندازد، البته اگر میخواهد جامعۀ ایران را بشناسد یا در بارۀ آن ابراز نظری بکند! «شرق»نویسها هم بد نیست بدانند که در آن میدان نبرد تاریخی در این نزدیک به نیمقرن حوادث زیادی اتفاق افتاده است، از جمله کشیده شدن خط روشن و پررنگی میان آگاهی ملی و دروغها و روایتسازیهایی در خدمت حفظ نظامی که از هیچ، جز از دشمنی و آسیب به ملت ایران برنیامده است. همچنین خوبست بدانند؛ تشکیل یک جبهه و ایجاد آرایش نیرویی، مبتنی بر ایدئولوژی و اکاذیب و روایتپردازی را یک بار میشود «پیروزمندانه» تجربه کرد، آنهم چه «پیروزیی» به قیمت سیاه کردن بخت یک ملت!