در پی هجوم سربازان روس به تبریز و ایجاد هرج و مرج و آشوب، شاهزاده عباس میرزا از«دارالسلطنه تبریز»، جایی که «نطفه آگاهی از بحران بسته شد»، همراه با کارگزاران و مشاوران دولتخواه ایراندوست به ریاست میرزا عیسی قائم مقام و پسرش میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی کوشیدند برای نجات «وطن» با توسل به خرد و تدبیر، ابعاد فاجعه را کاهش و اوضاع بر هم ریخته ایران را سامان دهند. از آن پس “سدهای در ایران آغاز شد که زادگاه آن تبریز بود. این سده، در تبریز، با واکنش به شکست ایران در جنگهای ایران و روس آغاز شد و با انقلاب مشروطیت به پایان رسید”.
یادآوری یک نکته تاریخی از جنگهای ایران و روس
منصور هدایتی
یکی از پیامدهای «دوران جدید» دنیای غرب، ظاهر شدن صورتی نو از مناسبات و مخاصمات میان اندک کشور ـ دولتهای جهان بود، که پیش از آن وجود نداشت. در دورانی که کشورهای اروپایی بر بنیادهای نظام فکری جدید، «نظامهای نوآئین» خود را بر پا میساختند، در مناسبات جهانی، نظمی نو پدیدار میگشت. ایران در این وضعیت جدید جهان، تحت فرمانروایی صفویان قرار گرفته بود و به جهت جایگاه تاریخی خود در صورت یک کشور کهنسال، به اجبار و ناخواسته در چرخه این مناسبات و مخاصمات، که از جنس و نوع دیگری بود، قرار گرفت. در چنین روزگاری ایران تحت فرمانروایی صفویان و جانشینان بعدی آنها، مطابق آن چه که «تاریخ» نگاران ثبت کردهاند، دوره سیصد ساله نا آرام و پر آشوبی را پشتسر گذاشت که تا برآمدن آقا محمد خان قاجار و فرمانروایی او بربخشهای وسیعی از ایران تداوم یافت. ایران در این «دوره» طولانی “فرصت آشنایی با منطق دوران جدید و الزامات آن را از دست” داد و در موقعیت بیگانگی «با منطق دوران جدید و الزامات آن» در جنگ چالدران در برابر عثمانی شکست خورد و در دو جنگ پی در پی در برابر روسیه تسلیم گردید. پیامد آن شکستها، از دست دادن بخشهایی از خاک کشور در غرب و تحمیل دو قرارداد گلستان و ترکمانچای، و سقوط «ایرانزمین» بود.
محمد حسین فروغی، پدر محمدعلی فروغی، دانشمند و سیاستمدار ارجمند و بزرگ دوران پهلوی، آن معاهدههای ننگین و پی آمدهای آن را «وهن بزرگ» دانست. و سدهای پس از آن جواد طباطبایی “با سود جستن از سخن فروغی”، دریافت او از آن «وهن بزرگ» به ملت ایران را بسط داد و بسته شدن «نطفه آگاهی» ناشی از آن بحران در میان ایرانیان را واکنشی به شکست ایران در برابر روسیه دانست و نوشت: “حس «این وهن بزرگ» به آگاهی از «نادانی، نفاق و تباهی» تبدیل شد و این آگاهی، به تدریج، در همه سطوح جامعه ایرانی رسوخ پیدا کرد”.
آقا محمد خان قاجار موسس سلسله قاجار، اندک زمانی پس از تاجگذاری در سال ۱۲۱۱ هجری قمری برابر با ۱۷۹۷ میلادی به قتل رسید، و با مرگ او برادرزادهاش فتحعلی شاه بر تخت نشست. کوتاه پس از بر تخت نشستن فتحعلی شاه، جنگهای ایران و روس در گرفت که منجر به قرارداد گلستان و الحاق بخشهایی از ایالتهای شمالی ایران به روسیه تزاری شد. سیزده سال پس از آن، در دور دوم جنگها، علی رغم اصلاحاتی که در ارتش توسط عباس میرزا انجام گرفته بود، ایران در برابر ارتش مجهز و منظم روسیه چنان شکستی خورد که سپاهیان روس وارد تبریز شدند، و شرایط تحمیل و پذیرش معاهده ترکمانچای فراهم گردید.
مطابق اسناد تاریخی در پی شکست ایران در دور اول جنگهای ایران و روس و تحمیل قرارداد گلستان، رجل برجسته و ایراندوست «دارالسلطنه تبریز»، میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی و همراهان، در برابر خطر جنگی دوباره مقاومت میکردند. قائم مقام از «روی علم و بصیرت کار» گفته بود: «مطابق علم حساب، کسی که شش کرور مایه دارد (ایران)، با شخصی که شش صد کرور ثروت دارد(روسیه)، نمیتواند جنگ کند و لابد باید با او از در صلح درآید.». در پیش و پس از قرارداد گلستان، به دلایل عدیده در «سرحدات» ایران نا آرامی وجود داشت و رخ میداد که هیچیک از آنها نمیتوانست عامل شروع هر روزه جنگ جدیدی شود. اما فشار «فقها» برای شروع دور دوم جنگ با روسیه، درسطح دیگری اثر داشت.
آن گاه که «علما» و فقهای با نفوذ عصر قاجار با اتکا به نظریه تدوین شده «سلطنت مطلقه» و بسط آن، از اجرای احکام و قواعد «کارخانه سلطنت» مبتنی بر احکام و قواعد «کارخانه الهی» سخن میگفتند و در شرایطی که این گونه سخنان امری بدیهی تلقی میگردید؛ دیر زمانی بود که روند بر هم خوردن نسبت و حدی از توازن میان قدرت نهاد «سلطنت مطلقه» و «اقتدار مرجعیت روحانی»، نمایان گشته بود؛ فقیه سرشناس زمان فتحعلی شاه، ملا احمد نراقی، البته در تضادی آشکار با اخلاق شرعی دنیا ستیزانه و غزالیمآب خود، با روایتی از پیامبر اسلام، «سلطان را ولی رعیت و فقیه را ولی سلطان» دانست و همو برای خود و برای آیندگان تبار خود، زمینه و راه ورود مستقیم فقیهان را در «سیاست» بیش از پیش فراهم کرد.
ملا احمد نراقی با همه تناقضات «فکری» و اعتقادی، مرد «عمل» شد، به قصد «حفظ بیضه اسلام» و به منظور تحت فشار قراردادن فتحعلی شاه برای شروع دور دوم جنگهای ایران و روسیه، پس از مدتها بحث و جدل شرعی، همراه با سایر«علما» و فقهای متنفذ در دستگاه سلطنت مطلقه، عازم اردوگاه سلطانیه در زنجان شدند تا که فتحعلی شاه را با اعلام «جهاد» علیه «کفار» تشویق و وادار به جنگ با روسیه کنند. با غلبه «فتوای جهاد» علیه «کفار روس» و هم صدایی گروهی از فقها و دربار تا مغز استخوان فاسد تهران بار دیگر جنگی شروع گردید که نیروی محرکه آغازگر آن «فتوای جهاد» بود؛ پس از آن در ایران فاجعهای تاریخی رخ داد که از آن با «سقوط ایرانزمین» نام میبرند؛ فاجعهای که سرانجام آن چیزی نبود جز پذیرش قرارداد ننگین ترکمانچای، هشت دهه پیش از اعلام مشروطیت در ایران.
در پی هجوم سربازان روس به تبریز و ایجاد هرج و مرج و آشوب، شاهزاده عباس میرزا از«دارالسلطنه تبریز»، جایی که «نطفه آگاهی از بحران بسته شد»، همراه با کارگزاران و مشاوران دولتخواه ایراندوست به ریاست میرزا عیسی قائم مقام و پسرش میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی کوشیدند برای نجات «وطن» با توسل به خرد و تدبیر، ابعاد فاجعه را کاهش و اوضاع بر هم ریخته ایران را سامان دهند. از آن پس “سدهای در ایران آغاز شد که زادگاه آن تبریز بود. این سده، در تبریز، با واکنش به شکست ایران در جنگهای ایران و روس آغاز شد و با انقلاب مشروطیت به پایان رسید”.
نظریه «سلطنت مطلقه»، پس از ورود اسلام به ایران، به تدریج در دوره اسلامی نظریهپردازی شد. بنیاد نوعی همنشینی و همسازی «اقتداردینی» با «سلطنت مطلقه» بر مبنای نوعی تفسیر دینی ـ اسلامی از«اندیشه سیاسی ایرانشهری»، بیرون کشیده شد. بر مبنای این تفسیر، دگرگونی اساسی در عناصر بنیادین «اندیشه سیاسی ایرانشهری»، از جمله «شاهی ـ آرمانی» ایجاد شد. در اندیشه سیاسی ایرانشهری، شاه دارای فره ایزدی، خود صاحب «آیین و روش» بود و نه مجری «شریعت»ی که از بیرون به او دیکته میشد و میبایست بی چون چرا اجرا میگردید. اصل و اساس شاهی آرمانی یعنی فره ایزدی یا فره کیانی، نور و فروغی بود، که هم چون «آگاهی»، فرزانگی و «حکمت خسروانی» در وجود شاهان باستانی ناظر بر تامین مصلحت عام و دادگری بود. از این حیث نسبتی میان سلطان خودکامه و خلیفه مجری شریعت پیامبر در دوره اسلامی از یک سو و شاهی آرمانی ایران باستان از سوی دیگر نبود. با سقوط پادشاهی ساسانیان و در شرایط ایران مغلوب شده، که، برای ایرانیان “نه بازگشت به گذشته امکان پذیر بود و نه راهی نو در افق قرار داشت”، ایرانیان به ناچار به قصد حفظ «ایرانزمین» و بقای هستی آن، چشم بربخشی و یا یکی از عناصر بنیادین اندیشه سیاسی ایرانشهری یعنی مفهوم «شاهی آرمانی» بستند و آن را به دست فراموشی سپردند. هم زمان ایرانیان که در وضعیت سخت دشوار و پیچیدهای قرار گرفته بودند که، راه خروجی از آن متصور نبود ضمن تسلیم در«نظر» و «عمل»، کوشیدند حداقل به پشتوانه بخشی دیگر از همان میراث فرهنگی و تمدن تاریخی خود با روشهای گوناگون، طی قرنها در برابر«نظریه خلافت» که وظیفه و موضوع آن اجرای «شریعت الهی» بود، پایداری کنند. ایرانیان در دوره طولانی شکست با برپا کردن «نهاد وزارت» موفق به زنده کردن عصر وزیران بزرگ ایرانی شدند، و علیرغم شرایط سخت و دشوار زوال و انحطاط، در انتقال میراث فرهنگی ـ سرزمینی ایران به آیندگان پیروز شدند.