آقای میلانی پس از این همه سال و با صرف آن همه بودجه در مرکز «ایران شناسی» جنب دانشگاه استنفورد هنوز به این نکته کلیدی و تعیین کننده پی نبرده است که ایران و واقعیتهای تاریخی آن یکسره با «کشورهای عرب» و هر کشور به واقع دموکراتیک غربی متفاوت و قابل قیاس نیست. آقای میلانی، گویی دوباره به دنبال راهحلهایی «جهانشمول» برای ایران هستند. ایشان هنوز به این نکته اساسی پی نبرده است که «یک ایراد بزرگ و یک بیراههای که در صد سال گذشته رفتیم این است که همیشه فکر کردیم که در دورههای مختلف، یک نظریه موجود «عام» و «تمام»ی هست و ما اگر بتوانیم به آن برسیم «مشکل» ما حل است».
«دموکراسی» خیالپردازانه عباس میلانی برای «ایران»
پرویز خسروی
در میانه اسفند ماه ۱۴۰۱ عباس میلانی در یک گفتگوی تلویزیونی با علیرضا میبدی، که به نظر میآید عنوان «معماری نجات ایران» بر آن گذاشته شده است، در توضیح برنامههای «آغاز کنفرانس بیسابقه در استنفورد» به نکتههایی اشاره کرد که از یک سو به جهت شرایط بسیار حساس امروز ایران، و از سوی دیگر به جهت توان بزرگنمایی کردن آن «معماری نجات» دهنده با اتکا به ابزارهای گوناگون مادی و تبلیغاتی مرکز «ایران شناسی» در «جنب» دانشگاه استنفورد قابل توجه و تامل است.
آقای عباس میلانی به عنوان «استاد مهمان» در مرکز «ایران شناسی» ایجاد شده در «جنب» دانشگاه استنفورد، در توضیح برنامهها و «جلسهها»ی بیسابقه در استنفورد، در توضیحات مربوط به برنامههای «کنفرانس بیسابقه» به واقع خود را در مقام مشکلگشای ایران قرار میدهد و میگوید:
«یک گفتگویی است بین من و دوست بسیار عزیزم که یک شاهزاده مراکشی است که در واقع لقب شاهزادگیاش را وا گذاشته، فعال دموکراتیک شده، در دانشگاه استنفورد یک مرکز دموکراسی برای کشورهای عرب پایهگذاری کرده و یک کتاب درباره گذار به دموکراسی نوشته، در جلسه دیگری با سفیر سابق امریکا و برجستهترین متخصص دموکراسی در جهان» صحبت خواهم کرد و در جلسه دیگر من با دوتا از همکارانم در دانشکده حقوق دانشگاه استنفورد صحبت خواهم کرد». آقای میلانی درباره بخش پایانی برنامه میگوید: «یک پنل هم در آخر جلسه خواهیم داشت که از بعضی از فعالین و رهبران سیاسی دعوت کردیم که بیایند و در این پنل شرکت کنند.» البته میلانی در پاسخ به پرسش گفتگو کننده که افراد دعوت شده چه کسانی هستند؟ با جملاتی بیمعنا و آشفته از هر گونه پاسخی طفره میرود.
آقای میلانی در جستجوی «برجستهترین متخصصین دموکراسی در جهان»، که قاعدتا باید خود ایشان هم دست کم جزو «برجسته ترین»ها باشد که موفق شده طرف گفتگو با آنان قرارگیرد، قصد دارد درباره کدامین واقعیتها و حوادث مهم تاریخ دو سده اخیر ایران با همکاران و دوستان «بسیار عزیز» خود صحبت کند؟
آیا آقای میلانی پس از این همه سال و با صرف آن همه بودجه در مرکز «ایران شناسی» جنب دانشگاه استنفورد هنوز به این نکته کلیدی و تعیین کننده پی نبرده است که ایران و واقعیتهای تاریخی آن یکسره با «کشورهای عرب» و هر کشور به واقع دموکراتیک غربی متفاوت و قابل قیاس نیست. آقای میلانی، گویی دوباره به دنبال راهحلهایی «جهانشمول» برای ایران هستند. ایشان هنوز به این نکته اساسی پی نبرده است که «یک ایراد بزرگ و یک بیراههای که در صد سال گذشته رفتیم این است که همیشه فکر کردیم که در دورههای مختلف، یک نظریه موجود «عام» و «تمام»ی هست و ما اگر بتوانیم به آن برسیم «مشکل» ما حل است». گویی آقای میلانی پس از کسب عناوین «اهدایی» و اختصاص بودجههای کلان با هدف «برنامه مطالعات ایرانی»، چند دهه پس از بیراهه رفتنی که سر از سال ۵۷ در آورده بود، یک بار دیگر در این لحظات خطیر تاریخ ایران در «جنب» دانشگاه استنفورد، اما به ضرب نام و اعتبار آن با دوستان «انتر ناسیونالیست» شرمگین امروزی که در حجاب «پست مدرن» پنهان میشوند، قصد آن دارد با کمک «برجستهترین متخصصین دموکراسی در جهان» برای کشور ایران «دموکراسی» به ارمغان آورد، و البته با اتکا به تجربههای درخشان همه «دموکراسی»های صادراتی که تا کنون «پژوهشکده»های غربی برای کشورهای «در حال توسعه» تدوین و با موفقیت کامل پیاده کردند!!
بی پرده بگوییم آقای میلانی اگر میفهمید “مشروطیت” در ایران چه معنایی داشته و پس از این چه اهمیتی میتواند داشته باشد به دنبال “متخصصین دمکراسی در جهان” برای ایران نمیگشت و این همه وقت و پول مردم ایران را به هدر نمیداد.
این سنخ از تلاشها چه در «جنب» دانشگاه اسنفورد و یا هر مرکز مشابه دیگر، اگر مغرضانه نباشد، نشان از بیخبری به تاریخ معاصر ایران و عدم فهم دوران جدید آن و به ویژه نا آشنایی با فلسفه سیاسی و نقش و جایگاه جنبش مشروطهخواهی ایران دارد.
تردید نباید داشت که ایرانیان آگاه و هوشیار شده از فاجعه طاعون ۵۷، بدون آن که مرعوب نام «دانشگاه» و القاب پر طمطراق ساختگی و نیمه جعلی شوند، با تیزبینی تمام، فعالیت این گونه «مراکز پژوهشی» را زیر نظر دارند. کسانی چون آقای عباس میلانی باید بدانند که ملت زخم خورده ایران در پی بحران فراگیر ناشی از «فتنه» سال ۵۷، جنبش نیرومند «ضد انقلاب اسلامی ۵۷» را سامان داده، که، بر بنیادهایی از«آگاهی ملی» میمون و مبارک نو آئین ایرانی ایستاده است.
جوانان ایران امروز، دیگر همان جوانان و «روشنفکران» دهههای پیش از انقلاب اسلامی نیستند که در قالب گروههای رنگارنگ مارکسیست و مارکسیست اسلامی، تروریستهای دینی و غیردینی به سرکردگی مشتی آخوند، ایران را به قهقرا بردند. جوانان آگاه امروز ایران بیگانه و بیزار از آن توهمات و سموم ویرانگر، این بار ایستاده استوار بر فرهنگ و ملیت ایرانی هر یک با چراغی پرتو افکن در دست، راه تاریک و دشوار بازپسگیری ایران را روشن میکنند و در مینوردند. فهم این نکته کلیدی میتواند قطب نمای همه ایرانیان ایراندوست خارج از کشور و فعال در این «پژوهشکده»ها باشد که دل در گرو رهایی و پیشرفت کشور ایران دارند.
ایرانیان میهنپرست در هر گوشهای از این جهان باید با پرهیز از طرح بحثهای به کلی بیربط به ایران و تاریخ و واقعیتهای ایران، از دامن زدن به بحثهای انتزاعی و بیگانه با کشور ایران امتناع ورزند. باید، توهم کشف و تدوین «فکر رهایی» برای ایران توسط «پژوهشکده»های غربی را کنار زد، چرا که ما را چون همیشه به سرابی بیش رهنمون نخواهد کرد.
جنبش مشروطهخواهی ایران، در بیش از یک سده پیش، با همه افت و خیزها و با همه عیب و ایرادهایش، کشور ـ ملت ایران را در مسیر تجدد و پیشرفت قرار داد، اما حادثه شوم «فتنه مشروعه» سال ۵۷، «دولت نوین ایران» را ساقط و کشور را به بیراهه «امت»گرایی و ویرانی سوق داد. راه نجات ایران تنها از مجرای باز گرداندن ایران و قرار دادن آن بر روی «ریل»های پیش از سال ۵۷ امکانپذیر میگردد.
بیهوده به دور«فورمول»ها و راهحلهای به ظاهر آکادمیک، شیک، کلی، انتزاعی و بیگانه با واقعیت کشور و تاریخ ایران نچرخیم و طواف ندهیم. راه نجات ایران چیزی نیست جز پایین کشیدن پرچم «انقلاب مشروعه» و طرد قوانین و آئینهای ضد ملی آن از پیکر کشور در همه ابعاد و باز گرداندن ایران به شاهراه پیشرفت و تجدد، یعنی «مشروطه نوین ایران».
مشروطه ایران یک جنبش بینظیر «موسس» در حوزههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و از همه مهمتر حقوقی بوده است، به این اعتبار در این برهه پُر مخاطره تاریخ ایران میتوان و باید بر بنیادهای نوآئین آن ایستاد. این ایستادن از یک سو ناظر بر«قانون اساسی» آن است. قانون اساسی مشروطیت با همه نواقص آن، همانگونه که نظریهپرداز مهم مشروطیت ایران، جواد طباطبایی در سال ۱۳۹۶ داهیانه یادآور شده بود، دارای این ظرفیت است که به صورت «موقت» برای دوره معینی، در وضعیت فروپاشی «جمهوری اسلامی»، یعنی دوره انتقالی، بتواند خطر خلا قدرت و بیقانونی و هرج و مرج را مهار کند.
«مشروطه ایرانی» بر خلاف آنچه که گفتهاند، نظام سیاسی ـ حقوقی دوران جدید ایران است که با همه نواقص آن، در بیش از صد و شانزده سال پیش، بر بنیاد ثروت تاریخی ـ فرهنگی ایران بر پا گردید. مشروطیت ایران به گونهای شگفتانگیز بر اساس فهم جدید از مفاهیمی چون «امر ملی»، «ملت» و «دولت» و «وحدت ملی» کهنسال ایرانیان استقرار یافت. با مشروطیت، انسان ایرانی مطابق قانون از «بندگی» و «نوکری» رها گردید. در نخستین قانون اساسی تاریخ ایران در صد و شانزده سال پیش قید گردید: «اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساویالحقوق خواهند بود.». و بدین طریق در نظام سیاسی ـ حقوقی مشروطیت، برای نخستینبار در تاریخ کهنسال ایران با همه دشواریها و موانع، «جاده شاهی» گشوده میشود که، مفهوم «آزادی» بتواند در همه ابعاد و سطوح خود و طی یک روند تدریجی چهره نماید، و، ایرانی تازه صاحب حقوق شده در صورت «شهروند» جدید بتواند حضور تدریجی خود را در همه عرصههای متنوع زندگی به منصه ظهور برساند، و، پس از آن بود که کشور تازه خارج شده از دنیای کهن خود میتوانست در مسیری نه چندان هموار این زمینه و امکان را فراهم آورد که همه شهروندان ایران بتوانند در صورت «ملت »ی یکپارچه، در«سیاست» واقعی، که، همان شرکت در تدبیر امور زندگی انسانی است، در شرایط برابر حقوق، یکپارچه اعمال اراده آزاد کنند.
ظرفیت همه راهکارهای «موقت» عبور از حکومت اسلامی ضد ملی، در «دوره انتقالی»، در قانون اساسی و کتابهای قانون مشروطه و قانونهای انضمامی دوره پهلوی، با هدف مقابله با هرج و مرج ناشی از جابجایی قدرت، وجود دارد. بهره گیری موقت از قانون اساسی مشروطه پس از فروپاشی حکومت اسلامی تا هنگام تاسیس «مجلس موسسان» از سرمایههای بیبدیل تاریخ دوران جدید ایران در مسیر «آزادی» است.
سرگرم کردن مردم گرفتار با مباحثی که در حرف و عمل میخواهد کشور ایران را از یک سو، طفل ناتوان و تازه متولد شده، آنهم از شکم حکومت اسلامی معرفی کند و از سوی دیگر در هر کوی و برزنی عدهای بیخبر از تاریخ حقوق و قانون دوران جدید ایران، قصد قانون و «منشور» نویسی برای بالغ کردن آن «طفل خیالی» دارند، نه تنها معنای مفهوم «ایران» را نمیدانند که به بیخبری و ناتوانی خود نیز واقف نیستند، و هر گاه اصرار بر تحمیل جهل خود بر جامعه داشته باشند، کاری جز خاک پاشیدن بر چشمان مردم انجام ندادهاند.
بقایای سران گروههای منقرض شده شورش ۵۷، در این برهه خطیر تاریخ ایران، با بوقهای کر کننده قطارهای خالی خود، که شوربختانه بسیاری از آنان در «زاویه»های «پژوهشکده»ها و «دانشگاه»های غربی و بهرمند از مواهب سرشار مالی جا خوش کردهاند، امروز به جای شعار سابق خود یعنی «پرولتاریای جهان متحد شوید»، بدون هیچ دغدغهای در حال متحد کردن «جمهوری خواهان» هستند، گویی چشم و گوش خود را به عمد بر شعار اصلی و اساسی «انقلاب ملی» ۱۴۰۱ ایران یعنی بازپسگیری و نجات ایران بستهاند. این دسته از روشنفکران «لایتغیر»، به گونهای شگفتانگیز با دامن زدن به بحثهای کلی، انتزاعی و نامربوط به «واقعیتهای تاریخ ایران» و البته با حجاب «جلسات دانشگاهی» و با فراهم آوردن ارکستری ناهمساز اینبار خواسته و ناخواسته تحت شعار فریبنده «دموکراسی» و «حقوق بشر» با ایجاد سردرگمی و اختلاف افکنی در عمل راه نجات حکومت اسلامی و یا تجزیه کشور ایران را هموار میکنند.
امروزکه پایههای فکری ـ ایدئولوژیک حکومت اسلامی در همه عرصهها، پس از بیش از چهاردهه سیطره برملت و کشور تاریخی ایران، به پشتوانه «آگاهی ملی» فرو ریخته است، آنانی که ذهنشان در آلودگی به فتنه ۵۷ پاک شدنی نیست به گونهای شگفتانگیز، سبکسرانه در پوشش شعار کلی و انتزاعی «دموکراسی» و «دموکراتیک»، اصل اساسی تمامیت ارضی و یکپارچگی کشور و ملت ایران را به خطر انداختهاند و میکوشند با کمک بیدریغ برخی رسانههای مغرض، غرضورزی خود را به ضرب نام «دانشگاه»، «مدرن» و «حقوق بشر» پنهان کنند. ایرانیان اما فراموش نخواهند کرد که یکی از شعار محوری و فریبنده شورش ۵۷ نیز شعار «زیبا» و بد فهمیده شده «آزادی» بود، همان شورشی که سرنگونی «دولت نوین ایران» را، که میتوانست ضامن «آزادی»، «حقوق» و «قانون» باشد، هدفگیری کرد.
فراموش نکنیم و بیآموزیم که پیش از آن در عصر رضا شاه بزرگ بود که در واکنش به «ایجاد سامان سیاسی جدید، به عنوان دستاورد مشروطیت، و تاسیس نهادهای آن، که میبایست زمینه حکومت قانون را فراهم آورد» افراد و سازمانهای اسلامخواه با شعارهایی عوامپسند علیه «خودکامگی رضاخان» پدیدار شدند و به تدریج گسترش پیدا کردند. و «دهههایی پس از آن، بویژه در دهههای چهل و پنجاه خورشیدی، به جریانی نیرومند تبدیل شد» و در همراهی با گروههای رنگارنگی از روشنفکران و «مارکسیست»های مسلمان و غیرمسلمان، دولت نوین ایران را آماج تیرهای «پیکار انقلابی» خود قرار دادند.