دانشگاه تهران، پگاه احمدی

صدای اين همه صورت،

صدای آن همه ساطور،

صدای جيغ، جنون، جنگ، جان … جان می دهم کنارتان باشم

ولی

اينجا گريه می کنم، چقدر … دور … اما بلند

***

صدا که می آيد، از همه سو با خراش

صدا که در را با فشار، می ترکانَد،

عکس را لِه می کند،

جنون را روی دست، دوش، سينه، سرش می بَرَد

اينجا

من گريه می کنم، دور وُ بلند

صدای اين همه صورت،

صدای آن همه ساطور،

صدای جيغ، جنون، جنگ، جان … جان می دهم کنارتان باشم

ولی

اينجا گريه می کنم، چقدر … دور … اما بلند

من با صدا، هزار نفر می شوم

وَ با صدا، هزار نفر می شوم

وَ با صدا، هزار هزار هزار نفر می شوم

من با ندا، هزار نفر می شوم

وَ با ندا، هزار هزار هزار هزار نفر می شوم

کدام مان را می کشيد ؟

چه سِيلی از عکس تا عکس است

چه زخمی از کوچه به کوچه ی همديگريم !

چه خونی از شعرم رفته است

چه ميله هايی بين من وُ ما گذاشتند

تهران می طپم

که هی جنين پاره ی شب را

در دست های خالی مان سقط می کند

تهران می طپم

که پيراهن شهيد اينهمه سال است

تهران می طپم

که نبض منقلب اش

از چاکراه گلويم پائين نمی رود

تهران می طپم

وَ چيزی در سينه ام

هر شب در را با فشار

می ترکانَد.

*برگرفته از مجموعه شعر «سردم نبود»، پگاه احمدی، نشر سوژه، آلمان، سال دوهزار و ده میلادی