سوم خرداد ۱۳۶۱ خرمشهر از اشغال نیروهای متجاوز دشمن آزاد شد. این روز نقطه عطفی در تاریخ جنگ میهنی ملت ایران بر علیه تجاوزگران صدامی شناخته میشود. آزادسازی خرمشهر سرآغاز درهم شکستن دشمن بیگانه و متجاوز میباشد.
نوشته “ انگیزهها و پیامدهای جنگ ایران و عراق” نوشتۀ زنده یاد داریوش همایون را بمناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر و به احترام همه کسانی که برای دفاع از میهن و بیرون راندن دشمن متجاوز از میهن بپا خاستند و جان خود را فدا کردند، بارنشر کرده و در اختیار خوانندگان خود قرار میدهیم.
انگیزهها و پیامدهای جنگ ایران و عراق
داریوش همایون
برای نیروهای مخالف رژیم اسلامی ایران جنگ ایران و عراق معمای ناخوشایندی است. یک کشور بیگانه به قصد آشکار و با هدفهای اعلام شده جهانگیری به قلمرو ملی ایران تجاوز کرده، دهها هزار غیرنظامی را به هلاکت رسانده، صدها روستا و شهر را ویران کرده و در حدود ۵ / ١ میلیون تن از هممیهنان ما را آواره و بیخانمان گردانیده است. با هر معیار و توضیح، این یک جنگ میهنی است. برای ایرانیان اولویتی بیش از درهم شکستن دشمن بیگانه نمیماند.
از سوی دیگر، رژیم اسلامی که اکنون مسئولیت جنگ و دفاع از سرزمین ایران را بر عهده دارد، نه تنها خود در افروختن آتش جنگ مسئولیت مستقیم دارد، یک رژیم ضد ملی و دشمن ایران و ایرانی است. با شکست آن سرزمینهای ملی از دست خواهد رفت. با پیروزی آن تسلط دشمنان ایران، دستکم تا چندگاهی، بر کشور استوارتر خواهد شد و ویرانی و خونریزی بیشتر ادامه خواهد یافت و جامعه در منجلاب جمهوری اسلامی بیشتر غوته خواهد زد. بسیاری از ایرانیان چه در داخل و چه در خارج، سالهای جنگ را در این سرگردانی گذراندهاند. کم نبودهاند کسانی که رژیم اسلامی را دشمنی بدتر از عراق دانستهاند و شکست رژیم را حتی به یاری عراق مقدم بر ملاحظات دیگر گذاشتهاند. در این میان علتهای جنگ بیشتر در پرده گمانپروری مانده است و پیامدهای آن به عرصه آرزوپروری رانده شده است.
آسان است جنگ خلیج فارس را (در محافل بینالمللی این عبارت بیشتر به کار میرود) یکسره گناه خمینی و کینهها و جاهطلبیهای او شمرد. او که مسئولان دستگیری و تبعید خود را پس از شورش ١٣۴٢ تا نفر آخر به جوخه اعدام سپرد ــ حتی کسانی مانند سرلشکر پاکروان را که حق زندگی بر گردنش داشتند ــ طبعا از صدام حسین نمیتوانست بگذرد که پس از سالها پناه دادنها و کمک رساندنهایش در پیکار مشترک با رژیم شاهنشاهی ایران، ناگهان در ١٣۵٧ به خمینی پشت کرد و به درخواست حکومت ایران او را از عراق راند. از این گذشته خمینی از آغاز در پی صادر کردن انقلاب اسلامی بود و عراق را به سبب جمعیت بزرگ شیعه آن (۵۵ درصد جمعیت) و به بویه دست یافتن بر شهرهای مقدس کربلا و نجف و کاظمین و سامره نخستین آماج خود قرار داده بود. محمد باقر صدر و حزب “الدعوه” او در عراق یک ستون پنجم نیرومند برای خمینی بودند و رژیم اسلامی هنوز از حمام خون ایران بدر نیامده روی به عراق کرد و حقا از برانگیختنها و آشوبگریها چیزی فرو نگذاشت. به ویژه که مقامات رژیم اسلامی در سرمستی پیروزیشان در انقلاب ــ که خودشان هم باور نمیداشتند و در سینی زرین به آنان تقدیم شده بود ــ نیازی به نازککاریهای دیپلماتیک نمیدیدند و بحرین و کویت و سراسر خلیج فارس را غنیمتهای آینده اعلام میداشتند.
بر اینها نیاز یک رژیم انقلابی را به بحران و نگهداشتن جامعه در حالت ترس و هیجان و کینه و دشمنی میتوان افزود. ماجرای گروگانگیری فرو نشسته بود و رژیم اسلامی میبایست از نو اذهان مردم را از کمبودها و زشتیهای خود برگیرد و نیروی آنها را بسیج کند. اگر عراق نمیبود خمینی میباید آن را اختراع میکرد. او یک رویارویی خارجی را لازم میداشت، هر چند از نخستین روز با ارتش ایران چنان رفتار کرده بود که نشان میداد از نیروهای دفاعی ایران بیش از دشمنان خارجیاش بیمناک است.
در میان علتهای جنگ سهم ناتوان کردن ارتش ایران ــ و نیز کودتای نافرجام و خونین نوژه اندکی پیش از هجوم عراق ــ در برابر دشمنی که تا دندان مسلح بود و حتی با وجود قرار داد ١٩٧۵ الجزیره پیوسته در آرزوی تصفیهحسابی با ایران بود، ناگفته مانده است. بیش از صادر کردن انقلاب اسلامی، از کار افتادن ماشین نظامی سهمگین ایران بود که جنگ با عراق را پیش آورد. عراقیها خود را با دشمنی روبرو یافتند که بیشترین درجه تحریک و تعرض سیاسی را با کمترین درجه آمادگی نظامی همراه کرده بود. هنگامی که جنگ درگرفت ارتش ایران یک سال و نیم پاکسازیهای پیاپی، اعدامهای بیشمار، غارت زرادخانهها، کاهش خدمت نظام وظیفه به یک سال و شورایی کردن یگانهای نظامی و از همگسیختن بافت سازمانی خود را تحمل کرده بود. در آن شهریور ١٣۵٩ پیکر نیمهجان ارتش بود که به دفاع از سرزمین ملی برخاست.
حکومت بازرگان و آخوندها و گروههای تروریست مجاهد و فدائی با کوششهای خستگیناپذیر خود ارتش را از همان چند ماه اول ناتوان و نیمهفلج کردند و چراغ سبز را به مهاجم بیگانه که توانایی و انگیزهاش را داشت نشان دادند. در میان علتهای جنگ سهم ناتوان کردن ارتش ایران ــ و نیز کودتای نافرجام و خونین نوژه اندکی پیش از هجوم عراق ــ در برابر دشمنی که تا دندان مسلح بود و حتی با وجود قرار داد ١٩٧۵ الجزیره پیوسته در آرزوی تصفیهحسابی با ایران بود، ناگفته مانده است. بیش از صادر کردن انقلاب اسلامی، از کار افتادن ماشین نظامی سهمگین ایران بود که جنگ با عراق را پیش آورد. عراقیها خود را با دشمنی روبرو یافتند که بیشترین درجه تحریک و تعرض سیاسی را با کمترین درجه آمادگی نظامی همراه کرده بود. هنگامی که جنگ درگرفت ارتش ایران یک سال و نیم پاکسازیهای پیاپی، اعدامهای بیشمار، غارت زرادخانهها، کاهش خدمت نظام وظیفه به یک سال و شورایی کردن یگانهای نظامی و از همگسیختن بافت سازمانی خود را تحمل کرده بود. در آن شهریور ١٣۵٩ پیکر نیمهجان ارتش بود که به دفاع از سرزمین ملی برخاست.
اینهمه جنگرا اجتنابناپذیر مینماید؛ اما آیا جنگ اجتنابناپذیر بود؟ اگر در عراق یک رژیم جهانجوی نژادپرست غیردمکراتیک با رهبرانی به مکتب تروریسم رفته بر سر کار نمیبود میشد به این پرسش پاسخ نه داد. عراق بر ایران تاخت زیرا رژیم بعثی از نظر سینیسم (بیاعتقادی) و بیرحمی چندان دستکم از همتای ایرانی خود نداشت. برای عراق انگیزههای جنگ به سالهای دور پیش از خمینی میرفت و پهنهای گستردهتر از رویارویی با جمهوری اسلامی را فرا میگرفت:
* از ١٩٣۶ که انگلستان به عراق استقلال داد اختلاف بر سر شط العرب خاری بود که پیوسته به پهلوی روابط ایران و عراق میرفت. عراقیها نمیخواستند حق ایران را بر نیمی از آبراهی که بندر بسیار مهم خرمشهر و شهر نفتی آبادان را در بر میگرفت بشناسند. حق مشروع و منصفانه ایران بر نیمهای از شط العرب که مرز دو کشور را تشکیل میداد نادیده گرفته میشد. حکومتها و رژیمهای گوناگون در بغداد درخواستهای ایران را با پناه دادن به همه دشمنان ایران و کمک رساندن به هر گروه که در پی تجزیه ایران بود پاسخ میدادند.
اگر تحریکات و تعرض سیاسی میبایست “علت جنگ” باشد، عراق خود سالها با ایران بدتر از آن کرده بود که خمینی با عراق کرد. خود خمینی مدتها یکی از سلاحهایی بود که رژیم بعثی در کشمکشهایش با ایران به کار میبرد. در همه آن سالها ایران بجای تاختن بر عراق و آغاز یک جنگ منطقهای که میتوانست پای ابرقدرتها را باز کند، کوشید یک پیکار درازآهنگ ولی محدود و کنترل شده را در پیش گیرد و هرگز نگذاشت واکنشهایش از حد فراتر روند. سرانجام در ۱٩٧۵ عراقیها در برابر نیروی برتر ایران با بیمیلی و به ناچار حق مشروع ایران را بر نیمه شط العرب شناختند و از سرو صدا درباره جزیرههای تنگه هرمز که ربطی به آنها نداشت دست کشیدند. محمد رضا شاه بسیار آمادهتر از صدام حسین میتوانست دست به جنگ بزند. اما او از منتقدان “لیبرال”ش بینش استراتژیک بیشتر داشت و از منتقدان چپگرایش میهنپرستی بیشتر، و از منتقدان اسلامیاش هر دو را بیشتر داشت.
گوشمالی دادن ایران و باطل کردن قرار داد الجزیره یکی از نخستین هدفهای جنگی رهبری عراق بود. صدام حسین میخواست خواری الجزیره را در ١٩٧۵ با یک قادسیه دیگر در ١٩٨٠ جبران کند.
* خوزستان برای عراقیها همواره عربستان بوده است، امتدادی از سرزمین خودشان. هر رژیمی در بغداد در پنج دهه گذشته حکومت رانده از وسوسه دست یافتن بر این بخش از خاک ایران آسوده نبوده است. وجود یک جمعیت عرب زبان در خوزستان ـ و این که در دوره قاجار، موقتا و پس از سه هزار سال، خوزستان را عربستان میخواندند ــ برای آنها “حجت موجه” شده است که پیوسته از عربستان و الاهواز سخن بگویند. نقشههای عراق که خوزستان را به صورتی در بر دارد در دسترس است. وقتی نیروهای عراقی چندگاهی بر بخشی از خوزستان دست یافتند نام شهرها و آبادیها را تغییر دادند و به نشانه مقاصد کشورگشایانه خود دستگاه اداری عراق را جانشین ارگانهای حکومتی و عمومی ایرانی کردند. اگر میشد خوزستان را از یک ایران ناتوان شده و گرفتار هرج و مرج آخوندی گرفت، عراق آماده بود بهای آن را حتی با جنگ و تجاوز بپردازد.
شاید جنگ با ایران و تجربه دست اولی که از احساسات واقعی مردم خوزستان، از فارسی زبان و عرب زبان، به دست آوردهاند عراقیها را سرانجام به خود آورده باشد که خوزستانیان ایرانیاند ، به هر زبان که سخن بگویند و ترجیح میدهند با عراقیان بجنگند تا به آنها بپیوندند. عرب زبانان خوزستان به پیشباز نیروهای “آزادیبخش” عراقی نیامدند. (امید است پارهای همسایگان دیگر ایرانی نیز درس لازم را از تجربه گزاف عراق گرفته باشند.) نتیجه این جنگ هر چه باشد ایران و عراق روشنتر از همیشه دریافتهاند که چارهای جز بسر بردن در کنار یکدیگر ندارند و نه زمان کشورگشایی است و نه در این بخش جهان جایی برای لشکرکشی و زورآزمایی.
* در سه دهه پس از جنگ جهانی، عراق بر سر رهبری جهان عرب به نوبت با مصر و سوریه و عربستان سعودی در کشاکش بوده است. رهبران عراقی از سودای عباسیان یکسره آسوده نیستند و بغداد را مرکز یک امپراتوری عرب میخواهند. در این میان خلیج فارس حوزه بلافصل جاهطلبیهای آنان است. در خلیج فارس برآمدن یک ایران نیرومند در دهههای شصت و هفتاد عراق را زیر سایه خود گرفت و دورنمای برتری آن را در جهان عرب تیره کرد. با از همگسیختن ایران عراقیها باردیگر امکانات گستردهای در برابر خود یافتند. به زانو در آوردن ایران در یک برخورد نظامی به عراق در چشم اعرابی که بیهوده ایران را به دیده یک دشمن نژادی مینگرند حیثیتی میبخشید و شیخنشینها و عربستان سعودی را دیر یا زود زیر نفوذ آن درمیآورد. بعثیها در بغداد امیدوار بودند با یک ضرب شصت آثار پیروزیهای پیشین ایران را در خلیج فارس (بازگرفتن سه جزیره تنگه هرمز، در هم شکستن جنبش ظفار که از پشتیبانی کمونیسم بینالمللی برخوردار بود، ناکام کردن کوششهای عراق برای تسلط بر کویت و شیخنشینها) پاک گردانند و آنگاه حرکت توقفناپذیر خود را در راستای خلیج فارس و “هلال خصیب” آغاز کنند.
در سالهای جنگ، رهبری عراق مقاصد جنگی متفاوتی اعلام کرده است. در آغاز گفتگو از برانداختن رژیم خمینی بود و دفاع از امنیت عراق در برابر تحریکات و تجاوزات جمهوری اسلامی. اندک اندک در فرصتهای گوناگون از آزاد کردن خوزستان و پس گرفتن نیمه شط العرب و سه جزیره تنگه هرمز “تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی) و رهانیدن کشورهای خلیج فارس از تهدید ایران دم زدند و برای حفظ روحیه مردم خود جنگ تجاوزکارانه را “قادسیه دوم” نامیدند ــ نامی درخور که اگر برای برانگیختن ایرانیان به مقاومت، عامل دیگری ضرورت داشت همین اشاره به آن بس بود.
در شهریور ١٣۵٩ پس از یک سال و نیم حکومت مصیبتبار اسلامی در ایران، چندی از آخرین پاکسازی ارتش نگذشته، در حالی که در خوزستان نیروی قابل ملاحظهای در برابر لشکرهای عراقی نمانده بود و از نیروی هوایی ایران چیز زیادی نگذاشته بودند، عراق میتوانست به برآوردن آرزوهایش همه گونه اطمینان داشته باشد. چنین شد که صدام حسین و یارا نش دست به “قمار آسان” خود زدند.
در سالهای جنگ، رهبری عراق مقاصد جنگی متفاوتی اعلام کرده است. در آغاز گفتگو از برانداختن رژیم خمینی بود و دفاع از امنیت عراق در برابر تحریکات و تجاوزات جمهوری اسلامی. اندک اندک در فرصتهای گوناگون از آزاد کردن خوزستان و پس گرفتن نیمه شط العرب و سه جزیره تنگه هرمز “تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی) و رهانیدن کشورهای خلیج فارس از تهدید ایران دم زدند و برای حفظ روحیه مردم خود جنگ تجاوزکارانه را “قادسیه دوم” نامیدند ــ نامی درخور که اگر برای برانگیختن ایرانیان به مقاومت، عامل دیگری ضرورت داشت همین اشاره به آن بس بود.
دامنه مقاصد جنگی اعلام شده عراق به خوبی نشان میدهد که هجوم به ایران یک واکنش دفاعی ساده نبوده است و عراقیها آماده بودهاند تا هر جا بتوانند پیش روند. تاکتیکهای آنان ــ حمله به آماجهای غیر نظامی و حتی غیراقتصادی، کشتار مردم بیدفاع با موشکها و توپخانه دورزن، ویران کردن عمدی شهرها (قصر شیرین را که گرفته بودند با خاک یکسان کردند) جای تردید نمیگذارد که دشمنیشان تنها با رژیم خمینی نبوده است و کینه تندی به مردم ایران دارند. آن هدفها و این تاکتیکها را با زشتکاریهای رژیم اسلامی نمیتوان توجیه کرد. آنچه از این جنگ تا سالها به یاد خواهد ماند، ازجمله، ارتش مهاجمی است که زبونیاش را خواست با درندهخویی جبران کند؛ کشور جهانجویی است که تنها در برابر ایستادگی دلاورانه ایرانیان هدفهایش را تعدیل کرد و آشتی جست.
* * *
نویسندگان و محافل بسیار از پیامدهای جنگ ایران و عراق اظهار شگفتی کردهاند. در حالی که تجربه تاریخی معمولا گرده یکسانی را نشان داده است. هجومهای خارجی بر رژیمهای انقلابی معمولا به شکست مهاجمان و استواری رژیمها انجامیده است. در روسیه و فرانسه ارتشهای بیگانه و همدستان داخلی آنان احساسات تند ناسیونالیستی مردم را به سود رژیمهای انقلابی برانگیختند و در کوبا “خلیج خوکها” برای کاسترو یک مائده آسمانی بود. در هر جا کابوس فرمانروایی بیگانگان و دستنشاندگان آنان و تجزیه کشور چنان حرکت نیرومندی به مردم داد که نارساییهای انقلابی در برابر آن رنگ باخت. از آنجا تا بهرهبرداری از شور و نیروی ملی برای استوار کردن آن رژیمها راه درازی نبود.
در ایران هجوم عراق برای رژیم انقلابی و اسلامی ارزشی حتی بیشتر داشت. در فرانسه یا روسیه دو سال پس از انقلاب، حکومتهای انقلابی هنوز از حیثیت شگرف انقلابی و پشتیبانی بیدریغ تودههای بزرگ مردم برخوردار بودند و پیشاهنگان جامعههای طراز نو، جهانهای دلاور نوینی، به شمار میرفتند که تخلیل مردمان بیشماری را در سراسر جهان شعلهور کرده بودند. ایران خمینی را در ١٣۵٩ به دشواری میشد در چنان پرتوی دید. یک رژیم واپسگرای کوتاهبین هنوز دو سال از پیروزی انقلاب نگذشته به سنگشدگی هزار ساله دچار آمده بود. از انقلاب، جامعهای برمیخاست که هرج و مرج و کشتار کمترین گناهش بود و رو به بنبست کامل اندیشه و عمل عقلانی میرفت.
در ١٣۵٩ بار دیگر همان ناسیونالیسم بود که از تمامیت ارضی ایران نگهداری کرد. مردانی که از چنگ جوخههای اعدام رسته بودند و فردایشان همان اندازه تهدیدآمیز بود که دیروزشان، دلیرانه سینههایشان را دیواری ساختند که پس از تحمل ضربت غافلگیرانه نخستین دیگر در برابر دشمن خم نشد؛ و دیری نگذشت که تا واپسین سرباز عراقی را در هزیمتی بی شکوه از خاک میهن راندند. در شرایط جنگی، یگانها و رستههای ارتش توانستند با آزادی بیشتر با هم ارتباط یابند؛ تدارکات لازم به آنها رسید و ارتش از نو سازمان یافت. به همین اندازه اهمیت، ارتش روحیه خود را باز به دست آورد. افسران و سربازان پس از دو سال سرافکندگی، که مسئولش رهبری سیاسی پیشین بود، در آزمایش آتش و خون سربلند شدند. ملت با ستایش، و دشمن با هراس، و دنیا با احترام بدانها نگریست.
از همان نخستین روزهای تعرض عراقیها مردم و نیروهای نظامی واکنش شایسته ملتی را با تاریخ و خودآگاهی ایران نشان دادند. لازم نبود خمینی مانند استالین “جنگ بزرگ میهنی” اعلام کند. در واقع او عملا کوشید نامی از ملت و ارتش ایران در جنگ نبرد و سهم آنان را یکسره به امت اسلامی و پاسداران بدهد و جنگ را با اصطلاحات رویارویی حق و باطل و اسلام و کفر توصیف کند. اگر هم گاهگاه یادی از ملت ایران و ارتش کرد از ناچاری بود. این خود مردم و ارتشیان بودند که به نام ایران از نیاخاک با نثار کردن خونشان دفاع کردند. در میان غوغای کر کننده تبلیغات اسلامی میشد پیوسته صدای ناسیونالیسم ایرانی را شنید: از سربازانی که میگفتند برای ایران میجنگند و افسرانی که میخواستند پیکر بیجانشان را در پرچم ایران به خاک بسپارند.
نمونههایی نه چندان اندک از فداکاری کسانی ــ بیشتر از میان نوجوانان که شور مذهبی انگیزه جانفشانیهایشان بود دیده شد؛ سخنگویان ارتش برای حفظ سر خود و همقطارانشان دم از اسلام میزدند. ولی جنگ بر رویهم شاهد طغیان روحیه ملی ایرانی بوده است ــ بپاخیزی ایرانی در برابر مهاجم عراقی. توده ملت ایران نه برای دفاع از اسلام و رژیم اسلامی، بلکه برای دفاع از میهن به پاخاست. قرار گرفتن دو ارتش اسلامی حتی شیعی در برابر یکدیگر پوچی جهانمیهنی اسلام را ثابت کرد. ایرانیان نه تنها منطق جنگ را درچهار چوب ناسیونالیسم ایرانی در برابر ناسیونالیسم عرب ـ عراقی آسانتر میتوانستند دریابند، در سرخوردگی خود از مذهب سیاسی و حکومت اسلامی به صورتی روز افزون به تنها پایگاه ایدئولوژیک خود، ناسیونالیسم ایرانی، به فرایافتهای ملت و میهن و ایران، روی میکردند. حمله عراق به ایران که این فرایند را بسیار نیرو بخشید و پیش انداخت در بیداری ملی ایرانیان مرحلهای بوده است که اهمیت آن هنوز ارزیابی نشده است. این برآمدن ناسیونالیسم ایرانی یک نشانه بسیار پرمعنی برای آینده است. آنها که نمیخواهند آن را ببینند یک بار دیگر محکوم به شکست سنگینی هستند.
نمونههای بسیار در داخل و خارج ایران از کسانی که پیروزی عراق را میخواستند تا مگر خمینی را بتوان از پیش پای برداشت نمیباید ما را درباره ویژگی برجسته این جنگ، یعنی شور ملی که ایرانیان را موقتا حتی پشت سر حکومت خونریز و ضد ایرانی اسلامی متحد کرد، به اشتباه اندازد. پیش از آنان در انقلابهای دیگر نیز مردمان بسیار چاره درماندگی خود و میهن را در مداخله مسلحانه بیگانه جستند و تلخکامتر و شکستهتر شدند. برای توده ملت ایران جمهوری اسلامی دشمنی بود که میبایست به نیروی خود ایرانیان سرنگون شود. هیچ کشور خارجی حق نداشت پیکار ایرانیان را برای آنان انجام دهد و کارمزد خود را از قلمرو و حقوق ملی ایران بگیرد. اکثریت بزرگ دشمنان رژیم اسلامی ترجیح دادند کشورشان که در چنگال جمهوری اسلامی دست و پا میزد به دست یک دشمن بیگانه “آزاد” نشود.
این واکنش مردم ایران از دو سو به حال جمهوری اسلامی سودمند افتاد: از هم گسیختگی رژیم را چندگاهی متوقف کرد و بهانهای به آن داد تا گناه هر نابسامانی را به گردن جنگ بیندازد. از سویی نظر مردم را از دشواریهای همهگیر، هرچند بطور موقت، برگرفت؛ و از سویی به رژیم اجازه داد به بهانه جنگ بیپرواتر از همیشه به سرکوبی و تنگ کردن عرصه بر مردم بپردازد. در برابر این مزیتها جنگ طبعا جنبه ناخوشایندتر خود را نیز برای رژیم داشت و این جنبهای است که معمولا در بررسی از نظرها دور میماند. برای یک حکومت که در بهترین شرایط از اداره کشور و برآوردن نیازهای روزانه مردم نیز بر نمیآمد، پیشامد یک جنگ خارجی به معنی واقعی کلمه گشودن “صندوق پاندورا” بود. دشواریهای تازه از هر سو پدید آمد و دشواریهای پیشین بزرگتر شد. نابود شدن پالایشگاه آبادان و آسیب دیدن پالایشگاههای دیگر سوخت را کمیاب کرد. از دسترفتن و ویران شدن خرمشهر واردات روزافزون را بیش از پیش متکی به راههای زمینی ترکیه و شوروی و بندرهای دوردستتر بوشهر و بندرعباس ساخت. اینهمه مفهومش چند برابر شدن هزینه ترابری و کاهش موجودی کالاها بود. هزینههای مستقیم جنگ ــ از نظامی و غیر نظامی ــ باید چیزی در حدود یک میلیارد دلار در ماه باشد که برای اقتصادی مانند ایران کمر شکن است. یک تا دو میلیون آواره جنگی، شهرها و روستاهای ویران و از همه بدتر کشته و معلول شدن چند صد هزار تن (شاید تا حدود نیم میلیون) ضربههای سنگین دیگری بوده است که حتی بر رژیمی بیترحم و دشمن مردم چون یک جمهوری اسلامی هر روز فشارهای تحملناپذیر تازهای وارد میکند.
فرایند انحلال ارتش ناگزیر با جنگ عراق متوقف شد. با همه پافشاری ملایان و چپگرایان نمیشد در برابر هجوم ارتش بیگانهای که پیروزیش پایان رژیم بود بیدفاع ماند. افسران از زندانها آزاد و به میدان فرستاده شدند. گروهی از آنها را که پاکسازی کرده بودند به خدمت فراخواندند. برای سربازان و افسران، نبرد با دشمن تجاوزکار جای بالاتری از هر ملاحظه دیگر داشت. آنها برخلاف بسیاری از مخالفان رژیم شاهنشاهی در دشمنی خود تا پای نابودی کشور نایستادند. برای ارتش در آن هنگامه که شهرهای ایران پایمال سپاهیان عراقی میشد مهم نبود که درباره رژیم اسلامی چه میاندیشد. ارتش ایران شش دهه در مکتب ناسیونالیسم ساخته و پرورده شده بود. هیچ تفاوتی نمیکند که کسانی در سرگشتگی خود میهن پرستی آن دوره را ناسیونالیسم قلابی بخوانند. آنان از جلوههای آن “ناسیونالیسم قلابی” در آینده بیشتر و بیشتر خواهند دید.
در ١٣۵٩ بار دیگر همان ناسیونالیسم بود که از تمامیت ارضی ایران نگهداری کرد. مردانی که از چنگ جوخههای اعدام رسته بودند و فردایشان همان اندازه تهدیدآمیز بود که دیروزشان، دلیرانه سینههایشان را دیواری ساختند که پس از تحمل ضربت غافلگیرانه نخستین دیگر در برابر دشمن خم نشد؛ و دیری نگذشت که تا واپسین سرباز عراقی را در هزیمتی بی شکوه از خاک میهن راندند. در شرایط جنگی، یگانها و رستههای ارتش توانستند با آزادی بیشتر با هم ارتباط یابند؛ تدارکات لازم به آنها رسید و ارتش از نو سازمان یافت. به همین اندازه اهمیت، ارتش روحیه خود را باز به دست آورد. افسران و سربازان پس از دو سال سرافکندگی، که مسئولش رهبری سیاسی پیشین بود، در آزمایش آتش و خون سربلند شدند. ملت با ستایش، و دشمن با هراس، و دنیا با احترام بدانها نگریست.
آزاد کردن سرزمینهای ملی در بدترین شرایط سیاسی و نظامی، ارتش را با سنت ناسیونالیستی آن، تاکنون برنده این جنگ گردانیده است. ایران ارتشی دارد که میتواند بدان ببالد و پشتگرم باشد. آخوندهای حاکم بر این تحول آگاهند. پیش کشیدن قضیه اسلام و کفر و حق و باطل و رزمندگان اسلام از اینجاست. تبلیغات آنها پیوسته میکوشد نقش ارتش و سهم ناسیونالیسم را در جنگ بیاهمیت جلوه دهد نگهداشتن و سرگرم کردن ارتش در مرز، از اولویتهای سیاسی رژیم است.
اما در پیکار توقفناپذیر جمهوری اسلامی با ارتش ایران مهمترین سلاح ملایان سپاه پاسداران است که در سالهای جنگ بسیار بر توانایی نفری و تسلیحاتی آن افزوده شده است (تشکیل ده لشکر پاسداران، سربازگیری منظم برای پاسداران، تشکیل یگانهای زرهی سپاه.) با این سپاه است که، به عنوان یک نیروی موازی و احتمالا جانشین، امیدوارند ارتش را بیاثر سازند و کشور را برای ملایان نگهدارند.
***
مانند هر کشاکشی، جنگ ایران و عراق تنها به خود جنگندگان محدود نمیشود. کشورها و منافع دیگری در کارند و بسیاری از آنان از ریخته شدن خون ایرانیان و عراقیها سودهای بسیار بردهاند و همچنان میبرند. رژیم عراق که جنگ را آغاز کرد و رژیم ایران که هیچ علاقهای به پایان دادن آن ندارد به کشورهای خود خدمتی نکردهاند و نمیکنند. دیگران فرصت را غنیمت شمردهاند و منافع سیاسی و اقتصادی و استراتژیک خود را پیش میبرند:
ــ اسرائیل. تا اینجا اسرائیلیان بیش از همه میتوانند از جنگ خشنود باشند. آنها در برخورداری از امکاناتی که درگیری ایران و عراق پیش آورد هیچ دریغ نکردند. نخست ویران کردن نیروگاه هستهای “تموز” در نزدیکی بغداد بود که سالها تلاش پرهزینه عراق را برای دست یافتن به سلاح هستهای ناچیز کرد. در گیرو دار جنگ دو همسایه و آشفتگی اذهان دنیا، بمبافکنهای اسرائیلی به هدفی دست یافتند که سالها تلاشهای دیپلماتیک و نه چندان دیپلماتیک اسرائیل (از جمله خرابکاری در محمولاتی که از فرانسه فرستاده میشد و قتل مرموز یکی از دانشمندان هستهای دست در کار) از آن برنیامده بود.
این نخستین بهره اسرائیل از جنگ نبود. با فروش سلاحها و لوازم یدکی چه ساخت آمریکا و چه ساخت خود اسرائیل، و نیز فروش سلاحهایی که از فلسطینیان در لبنان به غنیمت گرفته بودند، اسرائیلیها امکانات تسلیحاتی لازم را در اختیار ایران نهادند تا از پا در نیاید و عراق را از میدان نظامی خاورمیانه ــ بر ضد اسرائیل ــ بدر کند. میزان معاملات تسلیحاتی دو کشور را در دو ساله آغاز جنگ به بیش از یک میلیارد دلار تخمین میزنند. سود مالی اسرائیلیان در این معاملات که بیش از دادو ستدهای عادی بازار اسلحه است دهان آنان را شیرینتر میکند. اینهمه جز فروشهای گسترده غیر نظامی آنان به ایران است.
ساییده شدن چنگ و دندان عراق نه تنها خاطر اسرائیل را از جبهه خاوری آسودهتر کرد ــ آنها پس از آن تنها سوریه را در پیش روی داشتند ــ بلکه رسیدن به یکی از هدفهای استراتژیک اسرائیل را امکانپذیر ساخت. ناتوانی عراق را در چنگال ایران و بیحرکت ماندنش در بمباران نیروگاه تموز، که یکی از زنندهترین و اهانتآمیزترین تحریکات نظامی است که بتوان به یاد آورد، تحول دیگری تکمیل کرد. جنگ خلیج فارس نه تنها افکار جهانیان را به خود مشغول داشت، جهان عرب را از همیشه پراکندهتر گردانید. عربستان سعودی و شیخ نشینها ایران را خطری فوریتر از اسرائیل میدیدند و با سوریه بر سر پشتیبانیاش از ایران در خلاف بودند. در آن گیرودار چه کسی میتوانست به یاد لبنان باشد؟
اسرائیلیان از بهار و تابستان ١٩٨١ در اندیشه پاک کردن حساب خود با سازمان آزادیبخش فلسطین در لبنان بودند. در آن سال هزاران اسرائیلی از پیش رگبار موشکها و گلولهباران فلسطینیها از شهر کریات شمونا در جنوب مرز لبنان گریختند. با توجه به پیشینه اسرائیل یک عمل قاطع نظامی اجتنابناپذیر مینمود. با اینهمه یک سال پس از آن بود، هنگامی که جنگ ایران و عراق زمینه را فراهم ساخت، که هجوم همهسویه بر لبنان روی داد. نیروی نظامی فلسطینیان در هم شکست؛ رهبری آنان را با خواری از لبنان راندند؛ سوریه زخمخورده و تحقیرشده بر جای ماند؛ شوروی نه تنها در لبنان، که در همه جهان عرب بیاعتبار شد.
اینکه اشتباهات بعدی اسرائیل و آمریکا در لبنان، هم سوریه و هم شوروی را اعاده حیثیت کرد، چیزی از اهمیت فرصتی که در تابستان ١٩٨٢ به اسرائیل داده شد نمیکاهد. با آنکه سوریه به پشتیبانی بیدریغ شوروی و به لطف مهارت دیپلمانیک رهبری خود توانسته است عملا خداوندگار لبنان شود، اسرائیلیان در جنوب لبنان پایگاه استواری بدست آوردهاند و با مسیحیان و نیز در روزها و شیعیان همکاریهای ریشهداری بر ضد فلسطینیان برقرار ساختهاند. مرز شمالی اسرائیل دیگر در آینده قابل پیشبینی امنیت خواهد داشت و نیروهای اسرائیل در کنار دره بقاع با توپهایشان دمشق را زیر آتش دارند. اسرائیلیان، با همه ندانمکاریهایشان پس از پیروزیهای چند هفته نخستین، چنین سلسلهای از پیروزیهای سیاسی و نظامی را در بیبندوبارترین خیالپروریهایشان نیز نمیتوانستند تصور کنند.
ــ کشورهای خلیج فارس، شیخ نشینها و عربستان سعودی تا کنون همه دلایل را دارند که از جنگ خرسند باشند ــ با همه زیانهای مالی که از کمک به عراق یا غرق نفتکشهایشان بردهاند. ایران و عراق هر دو مایه هراسشان بودهاند. پس از چهار سالی کشتار و ویرانی متقابل، عراق به دریوزگی آنها افتاده است و ایران هیچ در وضعی نیست که مصیبت انقلاب و جمهوری اسلامی را به جایی صادر کند. مردم شوربخت ایران انحصارداران مطلق این مصیبتاند. بیرون رفتن روزی چند میلیون بشگه صادرات نفتی ایران و عراق از بازار، در شرایط مازاد نفت، نعمت دیگری است که صادرکنندگان دیگر در خلیج فارس ترجیح میدهند به روی خود نیاورند. کیست که نداند بهرهبرداری کامل از ظرفیت تولید دو کشور چه بر سر بهای نفت میآورد؟ ادامه جنگ کمک خواهد کرد که بهای نفت بیش از اینها در بازار پایین نیاید و با سرمایهگزاری در منابع جانشین به خطر نیفتند.
عربستان سعودی از این جنگ به عنوان رهبر بی منازع کشورهای عربی در خلیج فارس درآمد. با همه بیمیلی شیخنشینها، شورای همکاری دفاعی خلیج فارس سرانجام زیر فشار جنگ به رهبری سعودیها تشکیل شد. نفوذ سعودیها بر جریان جنگ چندانست که عراقیها با آنکه میدانند با فلج کردن خارگ و تاسیسات بارگیری نفتی آن چه آسیب کشندهای بر رژیم اسلامی خواهند زد جز به عملیات ایذائی دست نزدهاند. سبب آنست که سعودیها میترسند ایران در ناامیدی خود به تلافی، تاسیسات نفتی عربستان سعودی را به آتش بکشد. در “جنگ نفتکشها” نیز عراقیها، پس از آنکه نیروی هوایی ایران به چند نفتکش عربستان سعودی و کویتی حمله کرد، بسیار کوتاه آمدهاند، هر چند راندن نفتکشها از پیرامون خارگ، کارسازترین استراتژی آنان برای پایان دادن به جنگ میبود.
ــ آمریکا. در آمریکا کمتر کسی از اینکه دو رژیم رادیکال، که هیچ یک با آن رابطه سیاسی ندارد، نیروی تعرضی خود را متقابلا هدر میدهند نا خشنود است. جنگ سبب شد که عراق از دشمنیاش با آمریکا بکاهد و بیشتر به غرب روی آورد. عراقیها منابع تسلیحاتی خود را به غرب پیوسته وابستهتر کردهاند و به مصر نزدیک شدهاند و از دشمنی با سوریه، به صف کشورهای میانهرو عربی پیوستهاند، که همه به سود آمریکاست. تشکیل “نیروی اعزام سریع” که پایگاههایی در پیرامون خلیج فارس به دست آورده است و شناخته شدن آمریکا به عنوان ابرقدرتی که میتواند از کشورهای خلیج فارس دفاع کند؛ (درخواستهای سلاح آمریکایی از سوی کویت یک نشانه آن است) ترتیب دادن مانورهای مشترک نیروهای آمریکا با کشورهایی در خلیج فارس؛ استقرار هواپیماهای ” آواکس” آمریکایی در عربستان سعودی و ساختن دو فرودگاه بزرگ در ترکیه خاوری که بخش بزرگی از ایران را زیر پوشش خود میگیرد، به آمریکا در خیلج فارس تواناییهای نظامی بخشیده است که بی جنگ ایران و عراق امکان نمیداشت و بهانهای برای آن نمیبود. آمریکاییان توانستهاند پارهای سوراخهایی را که انقلاب ایران درچتر دفاعی آنها در این منطقه پدید آورده بود پر کنند.
بر اینها همه باید سودهای گزاف دلالان بینالمللی اسلحه و کشورهایی مانند سوریه و کره شمالی را افزود که یکی در سال بیش از یک میلیارد دلار کمک از ایران به صورت نفت رایگان و با تخفیف میگیرد و دیگری واسطه رساندن سلاحهای ساخت شوروی به ایران بوده است
***
در این احوال جنگ ادامه مییابد و با آن بن بست نظامی و سیاسی. عراق اراده جنگ ندارد و ایران توان پیروزی. عراقیان به پشتیبانی کشورهای عرب و فرانسه و شوروی ــ و تا حدی آمریکا که بسیار کوشیده است جلوی تحویل سلاحهای اسرائیل و متحدان غربیاش را بگیرد ــ و در خاک خود، توانستهاند ایران را از پیروزیهای پاییز و زمستان ١٣۶٠ و بهار ١٣۶١ بازدارند. ارتش ایران با همه برتری اخلاقی و فرماندهی، به سبب کاستیهای تسلیحاتی و فنی از همه مهمتر تحلیلرفتن نیروی هوایی، توانایی در هم شکستن لشکرهای عراقی را در مواضع دفاعی خوب تدارک شدهشان و زیر پوشش یک نیروی هوایی برتر، از دست داده است. ضعف روحیه و فرماندهی نیروهای عراقی به انبوه لشکریان ایرانی که با تاکتیک امواج انسانی حمله میکنند اجازه داده است در اینجا و آنجا ضربتهای کشندهای بر عراقیان وارد آورند، ولی با همه قربانیهای هراسانگیزی که ایرانیان دادهاند انتظار هزیمت نیروهای عراقی را نمیتوان داشت. عراق موج را برگردانده است و از نظر نظامی صرف، با گذشت زمان، تعادل نیروها به سود آن خواهد بود.
ایران نمیخواهد صلح کند زیرا رهبران اسلامی جنگ را برای پوشاندن تباهی و بیکفایتی خود و همچون دستاویزی برای سرکوبی مردم لازم دارند و نیز پس از ریختن خون جوانان باید چیزی بیش از شرایط صلحی که عراق قادر بدان است عرضه دارند. بهایی که آنها برای پایان دادن به جنگ میخواهند ــ هیچ کس شرایط صلح را به روشنی نگفته است ولی سرنگونی رژیم عراق در آن جای اصلی را دارد ــ چنان تعیین شده است که پرداختنی نباشد. آنها پیروزی یا تسلیم میخواهند و با امکانات کنونی ایران هر دو از دسترسشان بیرون است. امیدهایی که به یک جنگ فرسایشی بستهاند دست نیافتنی است. عربستان سعودی و شیخنشینها بیش از ٣۵ میلیارد دلار به رژیم بغداد کمک کردهاند و برای جلوگیری از پیروزی ایران هر چه بتوانند خواهند کرد. مصر و اردن از نظر نظامی به عراق کمک کردهاند و اگر خطر بالا گیرد بیشتر خواهند کوشید. فرانسه آشکارا پشت به عراق داده است و شوروی پس از تردیدهای نخستین، بطور قطع جانب عراق را گرفته است. آمریکاییها شکست هیچ یک از دو طرف را در جنگ نمیخواهند ولی گفتهاند که شکست عراق برای منطقه مصیبت بزرگتری خواهد بود.
عراقیان در خاک خود میجنگند و با آنچه در ایران کردهاند و آنچه در ایران میبینند انگیزههای بیشتری برای ایستادگی دارند. شبح هراسانگیز ایرانیانی که میخواهند کینه خرمشهر و آبادان و دزفول و اهواز و سوسنگرد و قصر شیرین را از آنها بگیرند بر فراز آنهاست و شبح هراسانگیزتر یک حکومت اسلامی که عراق را از روی نمونه ایران بسازد در برابرشان.
از این گذشته شکسته شدن عراق به دست ایران به سود هیچ یک از کشورهای منطقه نیست. گذشته از پشتیبانان عراق در دنیای عرب، حتی کشوری مانند سوریه نیز، اگر قرار باشد جمهوری اسلامی در عراق به قدرت برسد، دشمنیاش را با بعثیهای عراقی فراموش خواهد کرد، و کشوری مانند الجزایر ــ درگیر با یک جنبش بنیادگرای اسلامی ــ به خود خواهد لرزید. ترکیه، که یک شریک بازرگانی طراز اول ایران و سودبرنده اصلی جنگ شده است، از منافع بازرگانی و اقتصادی سرشاری که میبرد و از اینکه نمیگذارد نیاز اقتصادی، ایران را بیش از پیش به دامن شوروی و ماهوارههایش بیندازد خشنود است. ولی ترکها با نگرانی تمام به جنگ دو همسایه خود مینگرند. گسترش بنیادگرایی اسلامی به مرزهای جنوبیشان یک خطر مرگبار است (با زمینهای که این گرایشها در خود ترکیه دارد؛) به همپیوستن احزاب تجزیه طلب کرد (مورد حمایت شوروی) در ایران و عراق و فرصتی که شکست عراق به این احزاب خواهد داد خطر مرگبار دیگری است. در آن صورت گذشتن نیروهای ترک از مرز همچون یک احتمال جدی پیش خواهد آمد. اگر قرار باشد نیروهایی جز عراق در مناطق کردنشین آن کشور استقرار یابند، آن نیروها پرچم ترکیه را پیشاپیش خود خواهند داشت. پس از همه اینها ترکها بودند که تا اوایل سده بیستم بر عراق حکومت میراندند. سرازیر شدن نیروهای ترکیه، با موافقت عراق، به کردستان عراق و عملیات نظامی محدودی که انجام دادند چنان احتمالی را برجستهتر کرد.
نه برای آمریکا و نه شوروی بر هم خوردن وضع موجود در “راستای عمومی مرزهای شوروی تا خیلج فارس” ( اشاره به مادهای از پیمان ١٩٣٩ هیتلر و استالین که این سرزمینها را منطقه نفوذ شوروی میشناخت) سودی نخواهد داشت. آنها از تحولاتی که رویارویی نظامی در پی داشته باشد، یا خطر آن را پیش آورد میگریزند. ایران و عراق در بخشی از جهان قرار گرفتهاند که حساستر و انفجارآمیزتر از آن را نمیتوان نشان داد.
حتی برای اسرائیل که روزیرسان و پشتیبان مهم رژیم ایران در جنگ با عراق بوده است یک جمهوری اسلامی پیروزمند که عراق را هم به زیر آورده باشد دلخواه نیست. ایران خمینی برای پوشاندن همکاریهایش با اسرائیل هم باشد از یک سیاست ضد اسرائیلی پیروی میکند. بهترین شرایط برای اسرائیل همین است که ایرانیان و عراقیان یکدیگر را هر چه ناتوانتر کنند. در واقع اگر اسرائیلیان مطمئن نبودند که ایران بخت پیروزی در جنگ ندارد بدان اسلحه و لوازم یدکی نمیرساندند.
جنگ میتواند در ابعاد و صورت کنونی اش بیش از اینها بپاید. دست در کاران منطقه از این بنبست خونین شکایتی ندارند و دنیا به آنچه میگذرد ــ در حدی که تا کنون بوده و ثابت کرده که بسیاری از توهمات پیشین، مانند خطر حمله به نفتکشها در خلیج فارس، بیپایه بوده است ــ بی اعتناست. نه نفت گران شده است، نه رفت و آمد نفتکشها بطور جدی تهدید شده است. از اروپای غربی تا آمریکای شمالی گرفته تا برزیل و دو کره و هند و پاکستان و ترکیه هر کس هرچه میتواند به دو کشور متخاصم میفروشد و دلارهای نفتی را واگردان میکند.
***
با اینهمه نباید پنداشت رژیم ایران میتواند بطور نامحدود در این بنبست تاب آورد. خمینی حیثیت خود را در گرو جنگ نهاده است و هر امکان حرکتی بسوی صلح را از میان برده است. امام پیغمبرگونهای که در شنزارها و مردابها گیر کرده باشد و امام زمانهایش در میدان جنگ از اسب سفیدشان بیفتند به دشواری با تصویری که خمینی میخواهد از خود و جمهوری اسلامیاش بسازد سازگار است. تا هنگامی که جنگ در خاک ایران بود ایرانیان میتوانستند بسیاری از چیزها را فراموش کنند. ولی از هنگامی که ارتش خاک میهن را تقریبا بطور کامل آزاد کرده تحمل فداکاریها و قربانیهای روزافزون جنگ هر روز دشوارتر میشود. اگر زمانی برای مردم ایران در آویختن با عراق جنگ خودشان بود، اکنون کمتر کسی تردید دارد که جنگ برای رهبری اسلامی به هدفهای دیگری خدمت میکند. کمتر ایرانی است که هدفهای جنگی اعلام شده رهبران اسلامی را، با تناقضها و اختلافاتی که با هم دارند، انگیزه درستی برای ادامه هدر دادن خون و وقت و انرژی ملی ایرانیان بداند. سرنگون کردن صدام حسین و نوع رژیم آینده عراق ربطی به ایران ندارد. این خود عراقیها هستند که باید در باره رهبرانی که کشورشان را به چنین روزی انداختهاند تصمیم بگیرند. فتح کربلا و نجف ممکن است برای بخشی از جمعیت ایران جاذبههایی داشته باشد، ولی اکثریت ایرانیان به اولویتهای دیگری میاندیشند. “آزاد کردن قدس از راه بغداد” را خود گردانندگان جمهوری اسلامی نیز جدی نمیگیرند.
جنگ فرسایشی رژیم اسلامی بر ضد عراق ایران را نیز فرسوده میکند و رژیم حاکم را فرسودهتر. در آنجا که به بهرهبرداری از جنگ برای توجیه نارساییها و محرومیتها و بیرحمیها ارتباط دارد، اکنون برخلاف گذشته وارونهاش بیشتر صدق میکند. جنگ بیهوده بی سرانجام عاملی شده است که این نارساییها و ناهنجاریها و زشتکاریها را بیشتر به یاد مردم بیاورد. نوجوانان و جوانان که قربانیان اصلی جنگ هستند هر روز بهتر در مییابند که رژیم اسلامی میکوشد یک نسل جوانان را در بیابانها و کوهستانها مصرف کند تا به اندیشه آموزش و اشتغال و فرهنگ و تفریح نیفتند.
تاثیر درازمدت جنگ بر ملت ایران موضوعی بسیار قابل ملاحظه است. جامعه ایرانی نسلهای پیاپی دچار روحیه شکست بوده است. بیاعتقادی به خود، نا امید بودن از ملت، بدبینی به روحیات و احوال ایرانی، حس حقارت و کوچک دیدن خود، از مهمترین ویژگیهای ایرانی بشمار میرود و عامل مهمی در ناکامیهای ملت ایران بوده است. جنگی که عراق با گستاخی و بیپروایی تمام به ایران تحمیل کرد و در نامساعدترین شرایط از نظر ایران آغاز شد یک نقطه برگشت است. ملت ایران به خودش و دنیا نشان داد که حتی در بدترین اوضاع سیاسی و اقتصادی و ناآمادهترین شرایط نظامی میتواند یک جنگ نابرابر را ببرد و دشمن متجاوز را بیرون اندازد.
برای نخستین بار در مدتی نزدیک به دو سده ایران در یک جنگ عمده خارجی، آنهم یکی از جنگهای بزرگ خاورمیانه به پیروزی رسیده است. در بیش از ١۶٠ سال ایران تنها در یک جنگ خارجی، ظفار، پیروز شد. ولی ظفار ــ همچنانکه گوشمالی دادن عراق در سالهای بیش از قرار داد ١٩٧۵ ــ عملیات مختصری بود و وارد خودآگاهی ملی ایرانیان نشد. (همچنانکه جنگ عراق وارد خودآگاهی ملی ایرانیان خارج نشده است). در نبردهای دوره رضا شاه و محمد رضا شاه ما با دشمنان داخلی روبرو بودیم، هرچند از پشتیبانی خارجی بیبهره نبودند. ولی در برابر عراق ــ یک حریف قدیمی که مدتهای دراز از سوی قدرتهای بیگانه چون حربهای رو به ایران نگهداشته شده بود ــ ایرانیان خود را با یک جنگ تمام عیار روبرو یافتند. جنگی که چه از نظر طول مدت و چه تلفات و خسارات ـ اگر نه از نظر شدت ــ با هیچ جنگی در خاورمیانه مقایسه کردنی نیست. پس از تحقیر شدنهای فراوان به دست ارتشهای گوناگون بیگانه، اکنون ایرانیان فرصت یافتهاند قدرتی را که در شش دهه گذشته بوجود آوردهاند ــ ته مانده آن را ــ نشان دهند.
ارتش تا اینجا این جنگ را برده است اگر تحولات آینده از نظر نظامی به زیان ایران تمام شود گناهش به گردن رهبران سیاسی است که در ١٣۶١ با بهترین شرایط صلح نکردند و جنگی بیامید را کش دادند. این جنگ ارتش را نگهداشت و بازسازی کرد. فرایند نابودی تدریجی ارتش با جنگ عراق متوقف شد و در سالهای دراز و دشوار جنگ، ارتش از نو خود را یافت امروز ارتش با قدرت و حیثیتی بیش از پیش در خدمت ایران است. دیگر نمیتوان این ارتش را نابود کرد. سربازان و افسران دیگر نخواهند ایستاد و به اعدام گروه گروه همقطاران خود نخواهند نگریست. ملت ایران نیز اجازه نخواهد داد ارتشی که تنها مدافع آن در برابر تجاوز بیگانه است نابود شود. ملایان و چپگرایان هر طرحی برای ارتش داشته باشند ازاین پس اجرای آن را دشوارتر خواهند یافت.
اینکه نقش سیاسی ارتش در آینده چه خواهد بود بحث دیگری است. آرزوپروری درباره اینکه ارتش پیروز به یک نیروی پشتیبان دمکراسی تبدیل خواهد شد بیپایه است. ارتش در خلاء عمل نمیکند. اگر در جامعه نیروهای کافی برای دفاع از دمکراسی نباشند نیروهای نظامی نه نفع و نه سنت دفاع از دمکراسی را در کشورهایی مانند ایران دارند. پیروزی در یک جنگ خارجی ربطی به دفاع از دمکراسی ندارد و تا آنجا که تاریخ نشان میدهد گرایشهای متفاوتی را نیرو میبخشد.
هرچه هم ما در ستیزه با جمهوری اسلامی پرشور باشیم نمیتوانیم تن به شکست از دشمن بیگانه بدهیم: … نفرت از رژیم اسلامی نباید ایرانیان را به دامن رژیم عراق بیندازد. مبارزه ملی ایرانیان با رژیم اسلامی نباید به صورت بخشی از تلاش جنگی عراق درآید. این انحراف از مبارزه است نه نیرو بخشیدن به مبارزه.
چه رژیم اسلامی و چه ملت ایران، هر کدام مستقل از یکدیگر، از جنگ عراق سودهایی بردهاند. مخالفان رژیم اسلامی و عناصر میهنپرست ضدانقلابی از اولی نباید نومید شوند و اهمیت دومی را نباید فراموش کنند. با همه مزایایی که جنگ و پیروزی به رژیم اسلامی میبخشد پاهای آن بر روی زمین استوار نیست و یک مبارزه آگاهانه و منظم و شکیبایانه آن را سرانجام سرنگون خواهد کرد. نتیجه جنگ و دامنه پیروزی ایران هر چه باشد، آنچه سرنوشت رژیم را تعیین خواهد کرد پیروزی یا شکست آن در آرام کردن کشور، فراهم آوردن اشتغال برای جمعیت روزافزون و تامین کمترینه زندگی برای آنها خواهد بود.
هرچه هم ما در ستیزه با جمهوری اسلامی پرشور باشیم نمیتوانیم تن به شکست از دشمن بیگانه بدهیم: ننگ شکست از عراق نباید بر ننگ پیروزی مذهبیان واپسگرا در ١٣۵٧ افزوده شود. اگر چریکهای “اسلامی راستین” ننگ پشتیبانی طارق عزیز را از خود در ١٣۶١ بر ننگ فتوایی که خمینی در ١٣۵١ به پشتیبانی از آنها داد افزودهاند، نشانه دیگری بر ورشکستگی آنهاست که با صرف “ماهانه صدها میلیون تومان” از پولهای عراق نیز جبران نخواهد شد. نفرت از رژیم اسلامی نباید ایرانیان را به دامن رژیم عراق بیندازد. مبارزه ملی ایرانیان با رژیم اسلامی نباید به صورت بخشی از تلاش جنگی عراق درآید. این انحراف از مبارزه است نه نیرو بخشیدن به مبارزه.
درستترین واکنش در برابر جنگ تلگرامی بود که در همان نخستین روزهای هجوم عراق به رئیس ستاد ارتش ایران فرستاده شد و در آن داوطلبی یک خلبان جوان برای دفاع از میهنش اعلام گردیده بود. تلگرام امضای رضا پهلوی را داشت، وارث یک سنت ناسیونالیستی پنجاه و هفت ساله که وقتی دیگران منفیبافی میکردند ایران را یکپارچه گردانید و خوزستان را از عمال انگلیس پس گرفت و آذربایجان را از عمال شوروی پس گرفت و شط العرب را از عراق پس گرفت و جزیرههای تنگه هرمز را پس گرفت و ارتشی را پایهگذاری کرد که خردهریزهایش آبروی عراق را بر خاک ریخته است.
به نقل از ایران و جهان شمارههای ۱۲۶ و ۱۲۷
بهمن ١٣۶١