سپهر آريا
مشروعيت و حکومت
مقدمه: براي ورود به اين بحث ابتداء بايد نگاهي به نظريات برخي از روحانيون شيعه درباره رابطه قوانين اجتماعي دين و حکومت بياندازيم و سپس نظر بنيانگذار آئين بهائي را در اين رابطه مورد بحث قرار دهيم . البته همه روحانيون شيعه در اين رابطه هم قول نيستند. کلمه مشروع در لغت به معني روا، جايز، مطابق شرع، راست درست و آنچه شرع روا دارد. آنچه که بر طبق احکام شرع مجاز باشد. مشروعيت حکومت: حکومتي که منطبق بر قوانين شرع اسلام باشد. (1)
مظفرالدين شاه در فرمان تأسيس مجلس شورا مينويسد: «مطابق فرمان معدلت بنيان همايوني مورخ 14 جماديالاخر 1324 ق از براي ترقي و سعادت ملک و ملت تشديد مباني دولت و اجراي قوانين شرع حضرت ختمي مرتبت امر به تاسيس شوراي ملي فرموديم.» (2)
در گذشته حکومتها يا ارثي و خوني از پادشاه به پسر ارشد ميرسيد و يا در معابد از طرف پيشوا يکي از مريدان به عنوان جانشين برگزيده ميشد در تفکرات شيعه 12 امامي حکومت ارثي و حق اولاد پيغمبر اسلام که ائمه باشند ميباشد. و در غياب آنها حکومت حق يک روحاني اعلم است که ولي فقيه مينامند. البته در تفکرات مذهب شيعه بين روحانيون در اين زمينه اتفاق نظر نيست آيتالله خميني حکومت ارثي سلطنت را خلاف اسلام ميداند اما حکومت ارثي ائمه را جايز ميشمرد. در باره حکومت ارثي سلطنتي مينويسد: «اينها همه ضد اسلامي است، ناقض طرز حکومت و احکام اسلام است. سلطنت و ولايتعهدي همان است که اسلام بر آن خط بطلان کشيده.(3)
آيتالله خميني معتقد است که اسلام داراي قوانين کافي براي اداره جامعه هست و «خداي تبارک و تعالي بوسيلة رسول اکرم (ص) قوانيني فرستاد که انسان از عظمت آنها به شگفت ميآيد. براي همة امور قانون و آداب آورده است. براي انسان پيش از آنکه نطفهاش منعقد شود تا پس از آنکه به گور ميرود قانون وضع کرده است. همانطور که براي وظائف عبادي قانون دارد براي امور اجتماعي و حکومتي قانون و راه و رسم دارد. حقوق اسلام يک حقوق مترقي و متکامل و جامع است. کتابهاي قطوري که از دير زمان در زمينههاي مختلف حقوقي تدوين شده از احکام قضا و معاملات و حدود و قصاص گرفته تا روابط بين ملتها و مقررات صلح و جنگ و حقوق بينالملل عمومي و خصوصي، شمهاي از احکام و نظامات اسلام است. هيچ موضوع حياتي نيست که اسلام تکليفي براي آن مقرر نداشته و حکمي در بارة آن نداده باشد». (4)
آيتالله منتظري نظريه پرداز اوليه ولايت فقيه برخلاف نظر ايشان در مصاحبه با BBC در 16 دسامبر 2009 ميگويد: «نظام ديني بدون رضايت عامه و آرائ جميع يا اکثريت مردم مشروعيت نخواهد داشت» (5)
اديان سامي (ابراهيمي) يهودي – مسيحي و مسلمان مشروعيت حکام را برگرفته از شريعت ميدانند و مردم را عوام و فاقد شعور براي دخالت در امور اجتماعي ميدانند. مردم اروپا از دوراني که موفق به محدود کردن قدرت کليسا شدند، به اين باور رسيدند که خود ميتوانند مشکلات اجتماعي را حل کنند و نيازي به روحانيون ندارند. آنها موفق شدند چوب شباني را از دست روحانيون گرفته و خود حاکم بر سرنوشت خويش شوند. امروزه در جهان تعداد کشورهائي که منشأ حکومت را الهي مي دانند از تعداد انگشتان يک دست کمتر ميباشند. اکثر قريب به اتفاق کشورها منشأ حکومت را نه ارثي و نه الهي بلکه از رأي مردم ميدانند. اداره جوامع امروزي پيچيدهتر از آن است که با قوانين هزاران سال پيش بتوان اداره کرد. امروزه روابط اجتماعي بين افراد يک جامعه را بايد قوانين مدني برآمده از اراده مردم حل و فصل کنند و نه قانون شريعت که تماميت خواه است و حداکثر حافظ منافع قشر کوچکي از جامعه ميباشد.
از همينرو شايسته است بجاي بحث در باره مشروعيت حکومت از حقانيت حکومت صحبت کرد. در بحث از مشروعيت حکومت که خاستگاه آن احکام شرع مي باشد حقوق همة اقشار جامعه بطور يکسان مورد نظر قرار نميگيرد، در صورتيکه در چهارچوب بحث از حقانيت يک حکومت حقوق تک تک افراد جامعه تحقق پيدا ميکند. حاکمان در چنين جوامعي حتي حق محدود کردن حق يک نفر را هم ندارند زيرا که حفظ کرامت انسانها مقدم بر قوانين کشوري است. در اين گونه جوامع کرامت دين و ديندار هر دو حفظ ميشود اما در حکومت ديني نه کرامت دين حفظ ميشود نه کرامت انسانها. در حکومتهاي سکولار آمريکا و اروپا است که پيروان اديان و مذاهب از آزادي کامل برخوردار هستند. نه در حکومتهاي ديني ايران و عربستان که حتي پيروان مسلمان ساير فرقهها غير از فرقه حاکم حتي از اجراء مراسم مذهبي هم محروم هستند و در صورت عدم اطاعت به انواع گرفتاريها دچار ميشوند. آنهائي که در ايران از مشروعيت و يا عدم مشروعيت حکومت دم ميزنند بايد صادقانه و شفاف بگويند منظور آنها از مشروعيت چيست. آيا با دخالت روحانيون به عنوان واليان دين و اجراء قوانين ديني در جامعه موافق هستند و تنها مخالفت آنها با حکومت در نحوه اجراء قوانين ديني است و يا اينکه اساساً قوانين ديني را براي جامعه لازم ميدانند اما حوزه عمل آن را در رابطه انسانها با خالق ميدانند نه در دخالت آن در روابط اجتماعي انسانها.
متأسفانه گروه بزرگي از روحانيون که با حکومت فعلي مخالف هستند علت مخالفت خود را شفاف اظهار نميدارند. براي نمونه آقاي محسن کديور به عنوان يک روحاني منتقد حکومت در اظهارات خود اين مسئله را تاکنون نامفهوم گذاشته است. ايشان در مقالهاي تحت عنوان (عبرتها و اميدها) مينويسد: «اما 25 سال طول کشيد تا کشور از حکومت شاه ديکتاتور سکولار نجات پيدا کرد». آقاي کديور در کشور سکولار آمريکا از شهري به شهري در حرکت است و کسي هم مانع سخنرانيها و اظهارنظرهاي ايشان نميشود. آيا ايشان نميداند که اين آزادي تنها در سايه حکومت سکولار به ايشان ارزاني شده است. آيا فراموش کردهاند که در حکومت ديني ايران که براي برپائي آن ايشان هم سهيم بوده است به خاطر اظهار نظري به زندان رفتند.
آقاي کديور در مقاله ياد شده در باره نمايندگان مجلس مينويسد: «حتي يک نماينده به يک دهم قامت رشيد زنده ياد حسن مدرس هم امکان حضور نيافته»
آقاي مدرس چه ميگفت؟ ايشان در ارتباط با پيشنهاد چند تن از نمايندگان مترقي مجلس داير بر منظور کردن حق راي براي زنان در قانون اساسي مشروطيت/ جلسه يازدهم شعبان سال قمري 1329، در باره زنان که نيمي از جامعه هستند چنين اظهار نظر ميکند: «از اول عمرم تا بحال برايم بسيار مهالک در بر و بحر اتفاق افتاده و هيچکدام به بدنم لرزه در نيامده بود، آخر ما هر چه تامل ميکنيم خداوند قابليت در زنها قرار نداده ست که لياقت انتخاب کردن را داشته باشند، اينها از آن زمرهند که عقولشان استعداد ندارد و در حقيقت تحت قيوميت قرار دارند، چطور ممکن است به اينها حق انتخاب کردن داده شود.»
با توجه به اينکه بخشي از خانمهاي فاميل محترم کديور دانشگاهي هستند چگونه ايشان مي تواند در غم نبودن نمايندگاني از جنم مدرس اظهار تأسف کند. تاريخ به ما ميآموزد که هر گاه دين در سياست کشوري دخالت کرده است چيزي جز زجر، زندان، شکنجه، مرگ، مصادره اموال و محدود کردن حقوق انساني براي ساکنين آن کشور به ارمغان نياورده است.
با توجه به دخالت روحانيون در سياست و حکومت و زيانهاي حاصله از آن براي ملت و کشور از دوران صفويه تا اواخر دوران فتحعليشاه قاجار ابتدا باب و بعداً بهاءالله دخالت روحانيون در سياست را مضر و خطرناک براي جامعه ناميدند و هر گونه دخالتي از طرف روحانيون به عنوان حافظين بيضه شريعت در امور کشورداري را ناروا دانستند بهاءالله وظيفه دين در جامعه را مربوط به امور روحاني و روابط انساني با خالق جهان و تقويت امور اخلاقي ميداند. نه دخالت در امور روزمره زندگاني مردم.
امور روزمره و روابط مدني حاکم بر جامعه را بايد منتخبين مردم تعيين کنند نه قوانين شرع. در اينجا به چند بيان در خصوص نقش دين در جامعه اشاره ميکنم. بهاالله در جواب سئوالات مختلفه تني چند از پيروان خود در لوحي هدف پيامبران الهي را چنين تعريف ميکند:
«جميع انبياء و رسل ناس را بسبيل عرفان جمال رحمن دعوت نمودهاند چه که اين مقام اعظم مقامات بوده و خواهد بود. قدري ملاحظه نموده در ارسال رسل الهي که به چه سبب و جهت اين هياکل احديه از غيب بعرصه شهود آمدهاند و جميع اين بلايا ورزا که شنيدهايد جميع را تحمل فرمودهاند شکي نيست که مقصود جز دعوت عباد بعرفان جمال رحمن نبوده و نخواهد بود. و اگر بگوئيد مقصود اوامر و نواهي آن بوده شکي نيست که اين مقصود اوليه نبوده و نخواهد بود» (6)
به دليل درگيريهاي نظامي که بابيان برخلاف عقائدشان و ناخواسته با نيروهاي دولتي گرفتار آن شده بودند. بهاالله در لوحي خطاب به ناصرالدين شاه که به نام لوح سلطان ناميده ميشود و بهاالله آن را توسط جواني به نام آقابزرگ نيشابوري که به لقب بديع در آثار بهائي معروف است براي ناصرالدين شاه ميفرستد ـ ناگفته نماند که نامه رسان را به وضح وحشتناکي با زجر و شکنجه به قتل ميرسانند ـ و به روشني به شاه هدف آئين بهائي را يادآور ميشود که«اين فرقه مقصد دنيوي و مدخلي در امور سياسي ندارند، مدار حرکت و سکون و محور سبک و سلوک محصور بر امور روحانيه و مقصود بر حقايق وجدانيه است، مدخلي به امور حکومت و دستگاه سلطنت ندارد»(7)
و در لوحي ديگر خطاب به شيخ محمد تقي نجفي اصفهاني معروف به آقا نجفي مينويسد: «مقصود از ارسال رسل و انزال کتب معرفت الله و الفت و اتحاد عباد بوده حال ملاحظه ميشود شريعت الهي را سبب و علت بغضا و عناد نمودهاند» (8)
بهاءالله در کتاب اقدس آيه 83 (ترجمه به مضمون) ميگويد: اي سلاطين ما نيامديم شما را از روي تخت برداريم و خود به جاي شما بنشينيم، زمام امور دنيا دست شما باشد. ما آمدهايم که مدائن قلوب نفوس را تسخير کنيم. ما به محبت قلوب احتياج داريم و آمدهايم دلهاي مردم را به حق جل جلاله متوجه کنيم. کار به سلطنت شما نداريم. (9)
بهاالله با توجه به دخالتهاي اديان در امور کشورداري و مصائبي که تعصبات مذهبي در گذشته به بار آورده بود به پيروان خود دستور ميدهد که اولاد خود را طوري تربيت کنند که دچار تعصبات جاهليه نشوند. «داراالتعليم بايد در ابتدا اولاد را بشرائط دين تعليم دهند… ولکن بقدري که به تعصب جاهليه منجر و منتهي نگردد» (10 )
بهاالله دوران را دوران خرد دانسته و پيروان خود را به خردگرائي دعوت کرده و ميگويد: «عطيه کبري و نعمت عظمي در رتبه اولي خرد بوده و هست اوست حافظ وجود و معين و ناصر او خرد پيک رحمن است و مظهر اسم علام به او مقام انسان ظاهر و شهود اوست دانا و معلم اول در دبستان وجود و او است راهنما و داراي رتبه عليا»(11) در دوران خردگرائي طبعاً قوانين شريعت در حوزه خصوصي انسانها ميماند و اجازه ورود به عرصه روابط مدني را پيدا نميکند.
روحانيون به بهانه شـريعت دخالتهاي خود را در جامـعه، لباس مقدس الهي پوشانده و اطاعت بيقيد و شرط مومنين را از برداشت آنها از قوانين شرع واجب مي دانند و پاداش هر اطاعتي را هم نويد به قصرها و حوريان در بهشت ميدهند و عدم اطاعت مومنين از آنها نيز موجب خشم خداوند و تنبيهات مفصل بدني است. بايد توجه داشت که دين براي کسي حق قائل نيست. دين تنها براي انسانها وظيفه تعيين کرده است و پاداش انجام وظيفه نيز به جهان بعدي حواله شده است. بدين ترتيب قوانين مدني در يک حکومت مشروع که همان حکومت ديني است، جائي ندارد.
بهاءالله در اين رابطه در آيه 4 از کتاب اقدس به پيروان خود ميگويد عمل کنيد احکام مرا به خاطر من. (12) بهاءالله نه نويد بهشت براي مجريان احکام خود ميدهد و نه آنها را از عذاب اخروي ميترساند. بلکه به آنها ميگويد اطاعت از دستورات من نزديکي به دوست و عدم اطاعت دوري از دوست است.
عباس افندي که بعد از بهاءالله رهبري جامعه بهائي را به عهده گرفت صريحاً دخالت روحانيون به عنوان مراجع ديني در امور حکومتي را مضر به حال جامعه دانست. او در رسالهاي به نام رساله سياسيه که در سال 1314 ق 1896 م در تبعيد به سبک ادبيات قاجار نوشته به نتايج دخالتهاي روحانيون و نتايج حاصله از آنها براي کشور و ملت ايران اشاره کرده است. او وظيفه علما را در ترويج اخلاقيات جامعه ميداند نه دخالت آنها در مسائل سياسي. «و حال آن که وظيفه علماء و فريضة فقها مواظبت امور روحانيه و ترويج شئون رحمانيه است. و هر وقت علماي دين مبين و ارکان شرع متين در عالم سياسي مدخلي جستند و رأيي زدند و تدبيري نمودند، تشتيت شمل موحدّين شد و تفريق جمع مؤمنين گشت، نائرة فساد برافروخت و نيران عناد جهاني را بسوخت، مملکت تاراج و تالان شد و رعيت اسير و دستگير عوانان.» (13) وي به دخالت روحانيون در اواخر دوران صفويه و نتايج زيان بار آن اشاره کرده و ميگويد:
«در اواخر ملوک صفويه عليهم الرحمة من ربّ البريه علماء در امور سياسي ايران نفوذي خواستند و علَمي افراختند و تدبيري ساختند و راهي نمودند و دري گشودند که شئامت آن حرکت مورث مضرّت و منتج هلاکت گرديد. ممالک محروسه جولانگاه قبائل ترکمان گشت و ميدان غارت و استيلاء افغان. خاک مبارک ايران مسخّر امم مجاوره گرديد و اقليم جليل در دست بيگانه افتاد. سلطنت قاهره معدوم شد و دولت باهره مفقود گشت. ظالمان دست تطاول گشودند و بدخواهان قصد مال و ناموس و جان نمودند. نفوس مقتول گشت و اموال منهوب بزرگان مغضوب شدند و املاک مغصوب معمورة ايران ويران شد و ديهيم جهانباني مقّر و سرير ديوان. زمام حکومت در دست درّندگان افتاد و خاندان سلطنت در زير زنجير و شمشير خونخواران. پرده نشينان اسير شدند و کودکان دستگير. اين ثمرة مداخلة علماي دين و فضلاي شرع متين در امور سياسي شد. مسئله ديگري به او اشاره کرده است دخالت روحانيون در سياست دوران فتحعليشاه قاجار که منجر به شکست ايران و عقد قرارداد ننگين ترکمن چاي شد. نتايج حاصله از اين شکست تاکنون گريبان ملت ايران را رها نکرده است.
واقعه ثالثه در زمان خاقان مغفور بود که پيشوايان باز زلزله و ولوله انداختند و علَم منحوس برافراختند و ساز جهاد با روس ساختند و با طبل و دهل قطع سبل نمودند تا به حدود و ثغور رسيدند. چون آغاز هجوم نمودند، به رجومي گريختند و در ميدان جنگ به يک شليک تفنگ از نام و ننگ گذشتند و عار فرار اختيار کردند و چون جراد منتشر و اعجاز نخل منقعر، در شواطي رود ارس و پهن دشت مغان سرگردان و پريشان شدند و نصف ممالک آذربايجان و هفت کرور تومان و درياي مازندران را به باد دادند.» (14)
خلاصه بحث
1 ـ گفتگو در باره مشروعيت يا عدم مشروعيت رژيم يک بحثي است انحرافي. چون اگر مشروعيت رژيم را قبول کنيم بايد نهايتاً حکومت روحانيت را بپذيرم.
2 ـ هر گاه شرع در هر گوشهاي از جهان به حکومت رسيده است جز عقبماندگي و فقر و ديکتاتوري چيز ديگري براي جامعه به ارمغان نياورده است.
3 ـ يک حکومت بايد حقانيت داشته باشد و حقانيت خود را از راي ساکنين کشور و با احترام به حقوق تک تک افراد جامعه بگيرد.
حتي رژيمي که حقانيت خود را از صندوق راي گرفته است نميتواند و نبايد به حقوق انساني حتي يک نفر تجاوز کند. حکومت شرعي چون مشروعيت خود را از يک نيروي ماوراء ماده ميگيرد فقط خود را در مقابل الله مسئول ميداند و ارزشي براي حقوق انسانها قائل نيست در چنين حکومتي انسانها داراي هيچ حقي نيستند فقط وظائفي دارند که بايد به آنها عمل کنند. در چنين حکومتي از حقوق بشر رشد عملي و آزادي خبري نيست. اگر خواستار آزادي و رشد هستيم بايد داراي يک حکومت سکولار و دمکرات باشيم. چون فقط در چنين حکومتي
حقوق انسانها و کرامت دين حفظ ميشود.
دسامبر 2009
منابع
1 لغت نامه معين – لغت نامه دهخدا
2 تاريخ بيداري ايرانيان ناظم الاسلام کرماني
بخش 2 انتشارات آگاه 1362 ص 38
3 ولايت فقيه انتشارات امير1361 ص 9
4 ياد شد ص 8
5 www.bbc.co.uk/persian
6 مائد آسماني تأليف عبدالحميد اشراق خاوري
مؤسسه ملي مطبوعات امري 129 بديع ص 109-108
7 مقاله شخصي سياح که در تفضيل قضيه باب
نوشته است 158 بديع 2001 م ص 92
8 لوح خطاب به شيخ محمد تقي نجفي مجتهد اصفهاني
معروف به آقا نجفي آلمان 138 بديع ص 9
9 تقريرات در باره کتاب مستطاب اقدس
عبدالحميد اشراق خاوري مؤسسه مطبوعات
امري آلمان 1997 م 154 بديع
10 مجموعه اي از الواح بهاءالله کلمات فردوسيه
…… نشر آثار امري آلمان 137 بديع ص 37
11 ياد شده ص 36
12 تقريرات در باره کتاب اقدس ياد شده
13 عبدالبها رساله مرثيه و رساله سياسيه
انتشارات عصر جديد آلمان 1384 ص 89
14 ياد شده ص 90




















