اصولا آشنایی بانظرات همایون, ما را بدین نكته متوجه می كند كه می توان سیاستمدار بود و هفتاد و پنج ساله، اما مدرن اندیشید, می توان سیاستمدار ایرانی بود و سر پیری هوس “بازگشت به خویشتن“ از نوع عرفانی و اسلامی نكرد, بلكه به بلوغ فكری در درك مفهوم تجدد رسید وحامل نگرشی بود كه “زمان آن رسیده است“.
***
داریوش همایون آینهای در برابر خویش، آینهای در برابر دیگران / نیلوفر بیضایی
نوشتن در مورد داریوش همایون، سیاستمداری كه نزدیك به هفتاد و پنج سال سن دارد و به مقتضای سالیان دراز حیات خویش، تجربهی زندگی در دورههای گوناگون تاریخ معاصر ایران را پشت سر گذاشته است، برای من از چند نظر دشوار است. اول اینكه ایشان یك سیاستمدار است و من نیستم. دوم اینكه ایشان بهیك نظام موروثی هر چند مشروط دلبستهاند و من نیستم. سوم اینكه ایشان در زمان حكومت پهلوی در مدتی هر چند كوتاه (یكسال) در مقام وزارت اطلاعات و جهانگردی ( كه البته بسیاری به سهو یا به عمد آن را با “وزارت اطلاعات“ از نوع ساواك و ساواما اشتباه میگیرند)، وظیفهی ارائهی چهرهای دمكراتیك از حكومت پهلوی در انظار جهانی را بر عهده گرفتند كه میدانیم و میدانند كه این چهره علیرغم اعلام “فضای باز سیاسی“ برای خروج نظام پهلوی از بنبست سیاسی، چندان واقعی نبوده است.
با اینهمه بر این باورم كه داریوش همایون بعنوان یك شخصیت سیاسی و فرهنگی تاریخ معاصر ایران، دارای ویژگیهای دیدگاهی، نوشتاری و شخصیتی است كه نمی توان به سادگی از آن گذشت یا نسبت بدان بیاعتنا ماند. یكی از این ویژگیها به شخصیت سیاسی وی بازمیگردد و به شهامت وی در نقد گذشته و حال، نقد خویش و دیگران و بیان صریح و شفاف نقطه نظرات و دیدگاههایش كه در كمتر شخصیت سیاسی از راست گرفته تا چپ میتوان سراغ گرفت. استقلال رای و نظر و فاصله گرفتن از دغدغهی از دست دادن همراهان یا هراس از تنها ماندن، بخصوص در مورد یك سیاستمدار ایرانی، امری رایج نیست.
انتشار كتاب “دیروز و فردا“ (81-1980)، یعنی دو سال پس از انقلاب و در تبعید، اولین و پایهایترین نشانهی تلاش وی در تحلیل وضعیت امروزی جامعهی ایران با نگاهی منقدانه به گذشتهای كه خود وی جزئی از آن بوده است و با امید راهگشایی بسوی آینده محسوب میشود. نقد وی به كاستیهای نظام پیشین و تحلیل وی از تركیب و چگونگی نیروهای سیاسی و اجتماعی آن دوره، از تحلیلهای سیاه و سفید بسیاری از مخالفین نظام پادشاهی، منطقیتر و اصولیتر بنظر میرسد. همایون در مورد ایندوره، یعنی دوران بازنگری اینچنین مینویسد:
“… در فرصتی که بر این جامعه تحمیل کرده بودند میشد پایههای استوار جنبشی را گذاشت که به دردشناسی جامعه پردازد؛ مسائل بنیادی را که نمیگذاشت این مردم از تیرگی و ابتذال و بیدانشی و جمود سدههای دراز بدرآیند باز کند؛ آیندهای را که شایسته ملتی با جایگاه تاریخی، استراتژیک، فرهنگی، و اقتصادی ایران است بشناسد و رو به آن بتازد. زمان، زمان سیاست ورزی و رقابت برسر قدرت نمیبود ــ هنوز هم نیست ــ میبایست از ریشه دست به کار شد. در پیرامون، تقریبا همه یا درگیر گذشته بودند یا در سودای خام تجدید آن. میبایست از تقریبا همه، فاصله گرفته میشد؛ میبایست جرئت متفاوت بودن و تنها ماندن یافت.
تنها ماندن در آن خرده جهان دلگیر و سترون لازم بود ولی آسان نبود و درگیریی همه سویه میطلبید ــ با موافق و مخالف، با خودی و غیر خودی، و با جمهوری اسلامی که نشسته بود و شاخ و درخت را از بن میبرید. هر که میخواست میتوانست ببیند که دشمن در بیرون فنجان است. آن درخت بود که اهمیت داشت، نه خرده حسابهای شخصی و سیاسی و تاریخی گروههائی که خرده حسابها را علت وجودی خود گردانیده بودند. در این تعبیر، موافق و مخالف معنی نمیداد. اگر میبایست از آن فنجان بیرون آمد و به درخت اندیشید، موافقان گاه همان اندازه گمراهی نشان میدادند که مخالفان، و مخالفان همان اندازه به بیرون آمدن از “گتو”هاشان نیار داشتند که موافقان. میبایست با همه روبرو شد و آینه زشتنما را در برابر همه چهرهها، پیش از همه چهره خود، گرفت. چنین نگرشی به تبعیدیان از هر رنگ، دشمنی را از میانه حذف میکرد. اگر مخالفی بود، حتا اگر رفتار دشمنانه میکرد، اساسا از همان مقوله میبود. او نیز بایست سرانجام بر بیهود گی موقعیت خویش آگاه میشد و به نیروهای آینده ساز، نه گذشته نگر میپیوست. ولی حتا با چنین دید بلند گشادهای باز کسانی را میبایست در بیرون گذاشت. اینان “زمینهای شورهای بودند که سعی و عمل در آنها ضایع میگردید.”
همایون با بازنگری خویش در تاریخ معاصر ایران و انگشت گذاشتن برگرهها از یكسو و رسیدن به ضرورت ایجاد یك گفتمان دمكراتیك میان نیروهای سیاسی با گرایشهای فكری گوناگون از سوی دیگر، بهایجاد فضای گفتمان مدرن كه البته همچنان راهی دراز در پیش دارد، یاری رساند.
اینكه داریوش همایون از سوی بسیاری از سلطنتطلبان یا بقولی شاهالهیها مورد هتاكی قرار میگیرد و آماج فحاشی و كینه ورزیهای این دسته قرار دارد، بهیچوجه تصادفی نیست. همایون به آنها شبیه نیست و همانند آنان نمیاندیشد. همانند آنان حكومت پهلوی را حكومتی سراسر بیعیب و نقص ارزیابی نمیكند، بلكه آن را به شیوهای اصولی و با تعمق در تك تك سیاستهای پیش گرفته شدهی آن دوران به نقد میكشد. وی همانند آنها خواهان بازگشت حكومت پهلوی بدان گونه كه پیش از انقلاب بوده و با همان خصایل استبدادی و اتوریتر نیز نیست. همایون فرهنگ چاپلوسی و “بله قربان گویی“ را بر نمیتابد و آن را یكی از عوامل ایجاد و تحكیم استبداد و شاه مستبد میداند. او میداند كه تنها در نقد بیرحمانهی گذشته و باز اندیشی است كه راه برای رسیدن ایرانیان به دمكراسی هموار میشود. این بازنگری و نقد بیرحمانه در تمامی جریانهای فكری میبایست رخ میداد و بدهد تا از درون آن بتوان راه را برای تحقق آرزوی دیرینهی ایرانیان یعنی دمكراسی هموار كرد. بسیاری از بانیان جریانهای فكری چپ و راست، همچنان ترجیح میدهند كه با انداختن تمامی تقصیرها بر گردن “دیگران“ سهم خود را در آن چه بوده و نامطبوع بوده است، انكار كنند. یعنی راه سهلتر را برگزیدند و وجدان خویش آسوده. البته مسلم است كه در نقد گذشته، نقد قدرت سیاسی بدلیل برخوردار بودن از تمامی امكانات برای تعیین شرایط اجتماعی و سیاسی، از الویت ویژهای برخوردار است، اما این بهیچوجه بدان معنا نیست كه آن نیروهایی كه بنا بود یا بناست “آلترناتیو“ قدرت سیاسی باشند، عملكردها و افكار خود را بیعیب و نقص بینگارند و از پذیرفتن مسئولیت شانه خالی كنند.
پس حضور همایون در عرصهی سیاسی از دو نظر قابل ملاحظه است، یكی در تلاشی كه وی در جهت دمكراتیزه كردن گفتمان دمكراتیك میان هواداران پادشاهی انجام میدهد (كه به منزوی شدن گرایشهای استبدادگرایانه در میان این جریان یاری میرساند)، دیگری و مهمتر از آن یاری رساندن بهایجاد یك فضای سالم و دمكراتیك میان جریانهای گوناگون فكری كه خود را هواداران برقراری دمكراسی در ایران میخوانند. به باور من، همایون بدلیل اینكه پیش از آنكه یك عنصر سیاسی باشد، یك روشنفكر سیاسی است و از دانش گستردهای، چه در عرصهی سیاسی و چه در عرصهی تاریخی برخوردار است، توانسته است در تغییر گفتمان سیاسی این سالها تاثیر مثبتی بر كل جریان روشنفكری بگذارد. تاثیری كه حتی مخالفین سیاسی وی را نیز شامل میشود.
همانطور كه پیش از این نیز اشاره كردم، همایون با اینكه هوادار نظام پادشاهی مشروطه است، خواهان بازگشت به گذشته یا بعبارت دیگر در حسرت گذشتهی “پرشكوه“ (بروایت بسیاری از سلطنتطلبان) نیست، بلكه با ارائهی تحلیلها و دیدگاههای خود بر ضرورت برقراری دمكراسی پارلمانی و لیبرال تاكید میورزد و از آن یك شعار نساخته است، بلكه در مطالب و تحلیلهای خود آن را باز كرده، از همهسو بدان نگریسته و با اجتناب از كلی گویی، معانی و مفاهیم و پیش شرطهای ایجاد دمكراسی را مورد بررسی و تحلیل قرار داده است. او از بسیاری از همسن و سالهای خود كه تنها به خاطره گویی بسنده كردهاند و طبعا خود قهرمان ماجراها بوده اند تبعیت نكرده است، بلكه وقایع را در ارتباط منطقی خود با یكدیگر و به قصد بررسی “چرایی“ آنها بازگو میكند.
یكی از ویژگیهای مطالب و تحلیلهای سیاسی همایون در منحصر به فرد بودن ادبیات نوشتاری آن است كه با ادبیات تكراری و كلیشهای بسیاری از روشنفكران سیاسی كه بیشتر به زبان ترجمهای میماند، فاصلهی بسیار دارد و در ادبیات سیاسی معاصر حتما جزو نمونههای برجسته خواهد ماند. ادبیات سیاسی همایون نشان از تسلط او بر ادبیات فارسی و توجه وی به زیبایی شناسی زبان و دقت او در رعایت همخوانی فرم و محتوا دارد. دقت در انتخاب واژهها و پرهیز از شلختگی در جمله پردازی، نشان از دقت ذهنی و زبانی نویسنده دارد.
ویژگی دیگر و بس مهمتر نوشتارهای همایون، پرهیز ار ارائهی تحلیلهای قالبی است. پرهیز از “سیاه“ و “سفید“ دیدن و پرهیز از كلیگویی و مبهمگویی. با توجه بهاینكه من نوشتههای اهل سیاست را مجدانه دنبال میكنم، كمتر نمونهای در میان شخصیتهای سیاسی معاصر یافتهام كه بدور از ملاحظات و حسابگریهای رایج، به كنه مطلب بپردازد. نمونههای درخشان این شفافیت سیاسی را میتوان بوضوح در مباحثی یافت كه پرداختن بدانها و موكول نكردن آنها به آیندهی نامعلوم، امروز بیش از هر زمان دیگر به كار میآید. از آن جملهاند: تشریح “چرایی“ و محتوایی ضرورت جدایی دین از دولت، تعریف “منافع ملی“، نقد تحلیلهای مبهم برخی از “اندیشمندان“ چون “دمكراسی بومی“، “دمكراسی دینی“، ارائهی تعریف مشخص از جایگاه “روشنفكری دینی“ (اسلامی) و تفاوت آن با روشنفكر مسلمان ( دو واژهی “اسلامی“ و “مسلمان“)، تاكید بر جایگاه “حقوق بشر“ در مبارزه برای دمكراسی.
در روزگاری كه قریب به اتفاق نیروهای سیاسی صحبت از دمكراسی و سكولاریسم میكنند و توافقهای بیانیهای و اكتفا به نام بردن تیتروار رئوس دمكراسی خواهی، رایج شده است، جای كسانی كه این رئوس تیتروار را از زوایای گوناگون باز كنند و مورد بررسی قرار دهند و از كلیگویی و تعریف جزییات سازندهی كل از دیدگاه خود بپردازند، بسیار خالی است. این بدین معنا نیست كه چنین كسانی وجود ندارند، بلكه تعدادشان نسبت به آن انبوه كسانی كه خود را پرچمداران دمكراسی میدانند، اما در رفتار سیاسی خلاف ادعای خویش عمل میكنند، اندك است. نمونهی بارز این تناقض را نهایتا در تحلیلهای سیاسی روز این سروران میتوان دید كه به جای ارائه دادن درك خود از مقولات، بیشتر به نفی نظرات مخالف و نه نقد آنها، بسنده میكنند. پرداختن بهاین مقوله را باید به مطلبی جداگانه موكول كنم، اما نمونهوار میتوانم به چند مورد اشاره كنم. در نوشتههای این (اكثرا آقایان) كه خود را “اصلاحطلب سكولار“ مینامند، تمامی آنها كه خواهان بركناری حكومت اسلامی هستند، متعلق به نیروهای “رادیكال“ ( مجاهدین…) هستند، هر كس كه معتقد است این نظام اصلاحپذیر نیست خواهان “انقلاب“ آنهم از نوع استالینی آن است و خلاصه هر كس نظر دیگری دارد و مماشات با حكومت اسلامی را رد میكند، تنها در قالبی غیر دمكراتیك و نامحبوب میگنجد. این دوستان در نظر نمی گیرند كه این شیوهی برخورد، نوع دیگری از حذف مخالفین است و نه تنها گفتمان را دمكراتیك نمیكند، بلكه دمكراسیخواهی آنان را بیش از پیش زیر سوال میبرد. آیا برای اثبات صحت ادعایشان مبنی بر قابل اصلاح بودن این نظام راههای سالمتری نمی توانستند برگزینند. كسانی كه “دمكرات“ بودن خود را تنها در قالب ادعای “غیر دمكرات“ بودن دیگران قابل اثبات میبینند، یا از ضعف بینشی شدید رنج میبرند، یا منطق قوی و مستدل برای اثبات صحت نظرات خویش ندارند یا در نهایتِ فرصتطلبی از چیزی دفاع میكنند كه قابل دفاع نیست.
من چنین برخوردهای قالبی را در نوشتههای همایون كمتر یافتهام. او نقد میكند، اما با قدرت استدلال و با رعایت قواعد بازی و آنچنان كه شایستهی نیروهای دمكرات است، نقد را در حین برسمیت شناختن مخالف فكری و به قصد ایجاد گفتمان انجام میدهد و نه از طریق نفی حق حضور دیگری یا دیگران.
با و جود اینكه نظرات همایون را در مورد خاتمی و در آغاز دوران دو خرداد، بسیار شتابزده و غلو شده ارزیابی میكنم، اما تصحیح سریع این شتابزدگی را قابل توجه میدانم. یكی از این نشانهها را كه در سیاسیون “جمهوریخواه“ كه لااقل از نظر طرح نظام سیاسی، خود را بدانها نزدیكتر میبینم، با كمتر كسی برخورد كردهام، تحلیل و برخورد روشن، معقول و بی تعارف او از مقولهی “روشنفكری دینی“ است.
“… در ایران و دیگر كشور های خاورمیانهای بیش از صد سال است، از نیمههای سده نوزدهم، بخش عمده انرژی انتلكتوئل صرف آن شده است كه از اسلام، تجدد و دمكراسی و حقوق بشر بدرآورند. در متنهای مذهبی و تاریخ اسلام همه گونه دخل و تصرف گزینشی، و بسته به میل خود، كردهاند تا آن تعبیر مناسب كه اسلام را با باززائی ( رنسانس ) و روشنرائی یا روشنگری، همنوا بلكه همانند جلوه دهد به كرسی بنشانند. در ایران گروهی از هواداران این نظر كه روشنفكران اسلامی نامیده میشوند اكنون بخشی از حكومت را در دست دارد و گرایش عمده مخالف را در داخل تشكیل میدهد. ( در بحث از ایران دیگر از هیچ تناقضی در شگفت نمیباید شد ) و با دشواریهای هر روزه آشتی دادن گفتگوی تمدنها و فتوای كشتن سلمان رشدی، دست و پنجه نرم میكند.
…آنچه برای اسلامگرایان میماند میانه رو شدن است و كندوكاو در تاریخ و ادبیات مذهبی برای توجیه تعبیر متفاوت و دمكراتیكتری از اسلام. آنها میتوانند به بخش مكی قرآن، به موارد رواداری و ارفاق و مصالحه در سنت، و به دورههائی از تاریخ كشورها و امپراتوریهای اسلامی استناد كنند و ضرورت پیش آمدن با زمان را چاشنی استدلالهای خود سازند. این رهیافت اگر بتواند نیروی سیاسی لازم را بسیج كند برای بیرون آوردن اسلامگرایان، بویژه گروه حاكم ایران، از بن بست خود ساختهشان، سودمند است و در پیكار قدرتی كه در ایران درگرفته است این گرایش كه بر آن روشنفكری اسلامی نام نهادهاند همگام كوتاه مدت هر نیروی مخالفی است كه راه خشونت را نمیپیماید.
… ولی به عنوان راهحلی برای برطرف كردن واپس ماندگی صدها ساله جامعههای اسلامی كه خود این روشنفكران بر ركود و انحطاط آنها آگاهند طرح بومیگرائی یا روشنفكری اسلامی همان بنبستی را در برابر دارد كه ناكجاآباد متعصبان دوآتشه یا آتش نهادان. اگر نوگری یا تجدد نیز ریشههایش را در آموزه doctrine های مذهبی میجوید خود را از اصل نفی كرده است. اسلام مانند هر دین دیگری بر پارهای اصول همیشگی و تغییر ناپذیر نهاده شده است و بر خلاف دینهای بزرگ، سرگذشت آن را به دقت نوشته اند ـ بهتر از همه تاریخ شگرف طبری. منابع مورد اتفاق سنی و شیعه در شرایع اسلامی قرآن و سنت یا گفتار و كردار پیامبر اسلام است كه جزئیاتش در تاریخ به روشنی آمده است. اختلافات مسلمانان نیز كه از همان دوسه دهه نخست در آنها شكاف انداخت از همین تعبیرات متفاوت از حقایق مطلق برخاست. یك دین جهانی كه هزار ودوهزار سال و بیشتر دوام میآورد بر تعبیر های گوناگون و متضاد گشاده است. هیچ تعبیری نمی تواند و نتوانسته است در هیچ نظام اعتقادی مطلق دعوی برتری كند. همه را بهیكسان میتوان بكار برد و برده اند. برتری تعبیرهای گوناگون بستگی به قدرتی داشته است كه توانستهاند در زمانهای معین پشت خودگردآورند
… روشنفكران اسلامی ممكن است بگویند كه بهیاری عقل كه منبع دیگر شریعت است، میتوان از میان احكام ناسخ و منسوخ و رویدادها یا سخنانی كه همه حجتاند ولی به دلیل اوضاع و احوال متفاوت در نقطه مقابل هم قرار دارند بهترین تعبیرها را بیرون كشید. ولی گرفتاری اصلی در مفهوم عقل بوده است. عقل و علم در دین همان معنی را نمیدهد كه برای یونانیان داشت و اروپائیان آن را در دوران باز زائی باز یافتند. عقل اسلامی، همان عقل خود مختار شكافنده و ویران كننده و سازنده نیست. عقل و علم در اسلام منشاء ایمانی و در نتیجه الهی دارد. روشنفكر اسلامی كه صرفا سیاست نورزد و در پی یك راهحل علمی برای مسالهای باشد كه علم بر نمیدارد، دیر یا زود به همانجا خواهد رسیدكه اندیشهوران مسیحی بسیار پیش از او رسیدند: جدا كردن قلمرو عقل از ایمان، و رهانیدن دین از گرفتاریهای امور پیوسته دگرگون شونده، بویژه سیاست و حكومت كه هیچ چیز را پاكیزه نمیگذارد.
… روشنفكر مسلمان كسی است كه پیوندهای فرهنگی یا عاطفی، و بهرحال غیردكترین، با اسلام دارد و آن را در حوزه خصوصی خودش محدود میكند ـ چنانكه در میان بسیاری از شخصیتهای سیاسی و فرهنگی جهان غرب میبینیم. اما روشنفكر اسلامی میخواهد از اسلام، دمكراسی لیبرال و جامعه مدنی استخراج كند. او تداخل دین را در اندیشه و عمل سیاسی نفی نمیكند و تنها میكوشد تعبیر متفاوتی از آن را جایگزین سازد ـ كاری كه بنیادگرایان نیز به همان آسانی و با نتایج متضاد میكنند. از نظر اصولی، و دید غیرمذهبی، تفاوتی میان او و بنیادگرایان ـ كه عموما هم زمانی همراهیا رهبر او بوده اند ـ نیست. روشنفكران اسلامی شاید زمانی بتوانند پا در جاپای دمكراتها یا سوسیالیستهای مسیحی اروپائی بگذارند كه هیچ تفاوت عمدهای با جریان اصلی دمكراسی لیبرال غرب ندارند؛ ولی این تحول میباید تا پس از بریده شدن رابطه مذهب با اسلحه، پس از پیروزی نیروهای غیرمذهبی منتظر بماند.
در میان مطالب همایون بهیك یا دو مطلب در مورد جای مركزی مسئلهی زن در عرفیگرایی بر میخوریم كه در آن علیرغم اختلاف نظرهایی كه با دیدگاههای تاریخی دارم، به نگاه مدرن و امروزی او در اینمورد برمیخوریم. در اینجا نیز بر خلاف بسیاری از سیاسیون محترم كه به ذكر بندهایی از این دست: “ما به برابری كامل حقوق زنان… معتقدیم…“، بسنده میكنند، ولی در گفتارها و عملكردها و در لابلای مطالبشان با نگاهی شدیدا ضد زن روبرو میشویم، همایون بروشنی موضع و نگاه خود را روشن میكند، آنجا كه مینویسد:
“… آنچه مسئلة زن را در یک جامعة اسلامی فوریتر میسازد سودازدگی اسلام در مسئلة زن است. ما با یک نظام کامل عبادی ـ حقوقی سروکار داریم که به زن همچون موجودی در خدمت مرد مینگرد و او را به ملکیت مرد درمی آورد. اصلا زن به خاطر مرد آفریده شده است؛ از خودش هیچ موجودیتی ندارد؛ ارزشش یا در وفاداری و فرمانبری مرد است(زن خوب فرمانبر پارسا) یا در مادر بودن که بهشت را زیر پای او میگذارد. اهمیت موضوع تا جائی است که در یک جامعة اسلامی، بیشترین انرژی حکومت در مهار کردن زنان و تثبیت حق ملکیت مردان صرف میشود. اگر از یک حکومت اسلامی معمولی فشارش را بر زنان بگیرند ویژگی اسلامی چندانی در آن نخواهد ماند. ویژگیهای اسلامی دیگر نیز در تحلیل آخر به همین کار میآیند (بقیة ویژگیهای حکومت اسلامی را در این جغرافیای نکبت و ستم و تراژدی که نامش جهان سوم است میتوان یافت). پیامدهای چنین نگرش جنسیت مداری را در واپسمانده نگهداشتن عمدی زنان، رواج خشونت مرد به زن، و خشونت بطور کلی، و پامال شدن حقوق کودکان میباید بررسی کرد. این آسیبهای اجتماعی گوشهای از تصویر بزرگتر است. سیاست و اقتصاد جامعه نیز از نابرابری زنان و مردان آسیب میبینند. تجاوز به حقوق و خشونت به زن زورگوئی و بی عدالتی را امری پذیرفتنی میسازد و جهانروائی universalism حقوق بشر را، که دمکراسی بی آن ناقص میماند، سست میکند. ..“
هر چه نوشتههای همایون را بیشتر دنبال میكنم، این پرسش در ذهن من بیشتر شكل میگیرد كه چرا كمتر كسی از میان جمهورخواهانی كه خود را سكولار میدانند و من بلحاظ نوع نظامی كه میپسندم، میبایست بدانها نزدیكی فكری بیشتری داشته باشم، خود را با چنین تحلیلهایی كه لازمهی اثبات ضرورت سكولاریسم برای رسیدن به دمكراسی است، مشغول نمیكنند و به موضعگیریهای روز بروز و تنظیم خود با اسلامیون همچنان ادامه میدهند. چرا طرح خواست جدایی دین از دولت را كافی میدانند و به بحثهای اقناعی و استدلالی از این دست كه لازمهی ترویج دمكراسیخواهی است، تن نمیدهند، چرا طفره میروند.
آنها كه میگویند “همه با هم“ انقلاب 57 را نمیخواهند تكرار كنند، چگونه همچنان متحدین خود را در میان اسلامگرایان میجویند. این چگونه جمهوری سكولار و دمكراتیك است كه از هم اكنون نجوای رعایت “باورهای اكثریت“ سر میدهد، در حالیكه همان اكثریت روبروز به ضرورت جدایی دین از دولت واقفتر میشود. چرا همچنان با “سیاست گام به گام“ چشم به اصلاح نظام اسلامی از درون بسته است و چگونه میخواهد تفاوتهای اساسی خواستهای خود را با آنچه حكومت اسلامی برای عرضه كردن دارد، برای عموم روشن نماید. آیا علت نزدیكی خود با “روشنفكران دینی“ را در توافق بر شكل نظام توضیح میدهد یا به دمكرات بودن این نیرو و توانایی آن در ایجاد دمكراسی امید بسته است. چرا از طرح صریح خواست سرنگونی حكومت اسلامی هراس دارد. چرا به جای جستجوی متحدین سكولار و دمكرات، بدنبال متحدین اسلامی یا ملی ـ مذهبی است كه همچنان طرح جدایی دین از دولت را قبول ندارند.
با رجوع به نوشتههای همایون، جوهری را در افكار او مییابم كه در نوشتههای مصلحتجویانه و مبهم نویسیهای “جمهوریخواهان سكولار“ نمییابم و هر چه بیشتر دنبال میكنم، بیشتر در مییابم كه مضمون و محتوای درك ما از دمكراسی از طریق توانایی ما در تحلیل و شكافتن جزء به جزء آن، در شناخت تاریخیمان و در اخلاق سیاسیمان كه منافع ملی را فراتر از دریچههای تنگ مناقع گروهی فرقهای تعریف میكند، باید جست.
هر چه پیشتر میروم، دو نكته برایم برجستهتر میشود. اول اینكه همایون هم آگاهی و اطلاع وسیعی از تاریخ ایران دارد و هم به ابزار و جوهر فكری دمكراسی كه در غرب نطفه بسته است، تسلط دارد. آگاهی تاریخی و ایراندوستی او مانع از تاثیر پذیریاش از اندیشهی غربی نشده است. در عین حال بهره گرفتن از تجارب دمكراسی غربی و بكارگیری آن در ایران را نه در نفی تاریخ ایران، بلكه گرو شناخت و نقد آن برای رسیدن بهایندهی روشن میداند. شاید دلیل “ترجمهای“ نبودن نوشتارهای همایون در همین تسط او به هر دو ابزار باشد. دوستانی كه دیكتاتور بودن شاهان را دلیلی كافی برای دنبال نكردن تاریخ سرزمین خود میدانند، هرگز نمیتوانند منقدان بیتعصب باشند. بسیار ی از همین دوستان تا چندی پیش بهمین دلیل شاهنامه فردوسی را نمیخواندند یا دوست نداشتند، چون آن را تاریخ “شاهان“ و نه “مردمان“ تعریف میكردند و بسیاری كوتاهیهای دیگر كه از حوصلهی این نوشته خارج است.
افكار همایون با دو دسته مرزبندی دارد. یكی آنها كه در بند تاریخند و مفتخر به نداشتهها و دیگر با آنها كه تاریخ را یكسره نفی میكنند، چون مطابق میل آنها نبوده است و یا چون تعمق در آن كار بسیار میطلبد و لازمهاش اجتناب از “سیاه“ و “سفید“ دیدن است.
نكتهی دیگر اینكه نوشتارها و افكار همایون، در صد بسیار اندكی را به دفاع از شكل نظام آیندهی ایران اختصاص میدهد و در نتیجه راه را برای پرداخت به محتوای نظام آینده، یعنی لزوم و اجتناب ناپذیر بودن دمكراسی و سكولاریسم و همچنین ضرورت ایجاد شرایطی برای غیر قابل بازگشت بودن و یا چرخش بسوی استبداد دیگر، در افكار خود باز گذاشته است.
اصولا آشنایی بانظرات همایون، ما را بدین نكته متوجه میكند كه میتوان سیاستمدار بود و هفتاد و پنج ساله، اما مدرن اندیشید، میتوان سیاستمدار ایرانی بود و سر پیری هوس “بازگشت به خویشتن“ از نوع عرفانی و اسلامی نكرد، بلكه به بلوغ فكری در درك مفهوم تجدد رسید وحامل نگرشی بود كه “زمان آن رسیده است“. میتوان سیاستمدار بود، ایرانی بود، متعلق به نسل پیشین بود، اما به برابری حقوق زن و مرد اعتقاد داشت، میتوان مرد سیاستمدار ایرانی متعلق به نسل پیشین بود و حس تملك مردان بر زنان را، تفكری كه زن را موجود درجه دو میداند یا مسئلهی زن را در گرو “باورهای اخلاقی ـ دینی اكثریت“ سریعا به حد مقولات ناموسی و از بن كاذب نزول میدهد، به نقد كشید.
مسلم است كه من در این نوشته بر نقاط اشتراك تاكید ورزیدهام و این بمعنی توافق من با تمامی نظرات آقای همایون (بخصوص در دیدگاههای تاریخی ایشان) نیست. مركز ثقل این مطلب دیدگاههای امروزین ایشان (منهای مسئلهی شكل حكومت) بوده است و بحثهای تاریخی بماند برای فرصتی دیگر. سخن را با نقل قولی از ایشان به پایان میبریم كه مركز اصلی توجه من در این نوشتار بوده است:
“ دگرگونی سازنده از بازاندیشی موقعیت مخالفت آغاز شد. ما چرا با جمهوری اسلامی در مبارزهایم ؟ آیا برای بازپس گرفتن اموال یا مقامات یا تلافی ناروائیهائی است كه در این سالها بر مردمان رفته است؛ آیا برضد الیگارشی آخوندی و ولایت فقیه است و هرچه میخواهد بشود؛ و یا هدفهای بزرگتری در برابر است؟ از نظر اكثریت كسانی كه هنوز رها نكرده و دنبال زندگی خود نرفتهاند پیكار ما برای ساختن جامعهای است كه دیگر دستخوش استبداد و خشونت نشود. برگشت به جای اول برای این كسان نه عملی است و نه ارزش مبارزه دارد. انقلابی روی داده است كه فرصتی یگانه برای گشودن بسیاری گرههای تاریخی جامعه ایرانی فراهم كرده است. مسئولیت ما گشودن این گرههاست نه رفتن به دنبال هوای دل خودمان. دریغ است كه این فرصت تاریخساز را در سودجوئیها یا كینه كشیهای شخصی و مسلكی هدر دهیم. حتا جمهوری اسلامی جز مانعی بر سر راه نیست. آن را میباید از سرراه برداشت ولی بیش از جمهوری اسلامی، بهایرانی میباید اندیشید كه بر آن ساخته خواهد شد.“
فوریه 2004
ـ منابع این مطلب از میان نوشتههای داریوش همایون برگزیده شده كه همگی در سایت اینترنتی ایشان قابل دسترس است.
نقل از: فصلنامه تلاش ـ شماره 18




















