گفت وگوی علیرضا میبدی با زنده یاد داریوش همایون در سال ۱۹۹۵ که بعد از درگذشت وی در اختیار بنیاد قرار گرفته شد.
*****
o شنوندگان عزیز امشب یک میهمان بسیار سرشناس داریم. روشنفکر، احتمالاً سیاسیترین روشنفکر ایران، آقای داریوش همایون میهمان ما میباشند. خیلی از این چپگرایان فرانسوی بودند که در آشوبهای دوره دوگل دست داشتند و اینها بعدها جزو شخصیتهای تاریخساز فرانسه شدند. عملا در دولت حضور پیدا کردند و سعی کردند اون افکار اصلاحطلبانه را در تجربه هم آزمایش کنند. آقای داریوش همایون هم از آن روشنفکرانی است که همیشه دلش میخواسته آنچه را که در ذهن دارد و آنچه که به ذهنش می رسیده در عمل هم آنها را پیدا بکند. بنابراین روشنفکری است که بین قلمرو روشنفکری و حکومت همیشه در حال رفت و آمد بوده است. از این بابت امتیاز فوقالعادهای دارد بر روشنفکرانی که کار فکری را ترجیح می دهند بر آزمودن افکار و جهان بینی خودشان در عمل. آقای داریوش همایون شب شما بخیر.
داریوش همایون ـ سلام بر شما حالتان چطوره؟
o میبدی ـ این تعریفی که از شما بدست دادیم درست است؟ در مورد شما مصداق دارد و یا فکر می کنید نه؟
داریوش همایون ـ غیر از آن مبالغههایش روی هم رفته همانی است که گفتید.
o میبدی ـ شنوندگان ارجمند امشب میخواهیم بدانیم آقای داریوش همایون کیست. نظرات ایشان را بارها در برنامههای رادیو صدای ایران شنیدهاید. آثار آقای داریوش همایون را خواندهاید و فکر میکنم جامعه کتابخوان به خوبی با نظرات و دیدگاههای آقای همایون آشناست. آقای همایون در تمام این سالهایی که در تبعید زندگی کرده لحظهای از فکر کردن به ایران باز نیایستاده. تلاشهای بسیاری کرده در زمینه همبستگی و سفرهای متعدد کرده گرچه وضعی مالی آقای همایون هم چندان خوب نیست. از این بابت هم خیلی باید اعتبار و ارج بگذاریم به شخصیتی مثل آقای همایون.
آقای همایون، شما اولین چریک ایرانی بودید. وقتی که جوان یا نوجوان بودید و ایران در اشغال قوای بیگانه بود شما نخستین گروه چریکی را تشکیل دادید و سعی کردید که متفقینی که مملکت ما را اشغال کرده بودند آزار و اذیت کنید. آن موقع چند سالتان بود؟
داریوش همایون ـ ۱۴ سال.
o میبدی ـ چه کارهایی کردید آن روزها؟
داریوش همایون ـ یک عده امثال خودمان جمع شدیم دور هم، البته زورمان که به متفقین نمیرسید ولی سعی کردیم عوامل حضور متفقیان را در ایران آزار و اذیت کنیم و خب با سرو صداهایی که در مراکز حزبیشان و روزنامههایشان و خانههای سرانشان براه انداختیم با وسائل ابتدائی که میساختیم توانستیم بترسانیمشان. بعد وسائل ما یک کمی پیچیدهتر شد. دسترسی پیدا کردیم به یک مقدار مهمات فرسوده و منفجر شده که در انبار مهمات شهر و اینها را با موفقیت بکار میبردیم و هیچکداممان هم دستگیر نشدیم و کارهایی که در دفتر حزب توده و روزنامههای وابسته به آن انجام دادیم که سر و صدای خیلی زیاد بپا کرد ولی اثری نداشت. یک گشت و گذاری در میدان مین گذاری شده کردم که نتیجه چندان درخشان نبود و پاهایم صدمه دید.
o میبدی ـ چه شخصیت و چه عاملی باعث شد که شما تصمیم بگیرید با کسانی که باعث شدهاند مملکت را اشغال کنند بجنگید؟ آن موقع آن روزها روسها در ایران حضور نظامی داشتند؟ در کدام محله زندگی میکردید؟
داریوش همایون ـ من نزدیک کافه شهرداری سابق، تقاطع پهلوی و شاهرضا زندگی میکردم.
o میبدی ـ خانواده در جریان بودند؟
داریوش همایون ـ نه نبودند و من این نارنجکها را زیر کتابها و روزنامههایم قائم میکردم من از نوجوانی آزاد گذاشته شده بودم چون پدر و مادرم میدیدند که همیشه کتاب میخوانم و این بود که به من اعتماد داشتند که من دنبال کارهای ناشایست نمیروم. دوستان من هم از قبیل خودم بودند و ما آزادانه این کار را میکردیم و پدر و مادرهای آنها هم کاری به کارشان نداشتند و یکدفعه بیدار شدند دیدند یکی کشته شد، یکی زخمی شد، پنج شش نفر دستگیر شدند و خب، آن سازمان از هم پاشید.
o میبدی ـ اسم سازمان چه بود؟
داریوش همایون ـ انجمن
o میبدی ـ محرک شما کی بود؟
داریوش همایون ـ محرک ما تاریخ بود. بنده از بچگی، یعنی از ۸ سالگی روزنامهخوان شدم.
o میبدی ـ اولین روزنامهای که خواندید چه بود؟
داریوش همایون ـ روزنامه ایران بود که روزانه در میآمد.
o میبدی ـ دست راستی بود؟
داریوش همایون ـ نمیدانم آنوقتها نمیدانستم. ولی حوادث روز را تعقیب میکردم و روزنامه اطلاعات هم میخواندم و به تاریخ خیلی علاقه داشتم. از ۹ سالگی شروع کردم به خواندن تاریخ. و وقتی کلاس شش ابتدائی را تمام کردم پدرم به من اختیار داد که یا یک دوچرخه برایم بخرد یا یک دوره کتاب تاریخ آلبر ماله برایم بخرد. آن موقع کمیسیونی در وزارت معارف بود که کتابهای علوم انسانی را به فارسی ترجمه میکردند و خیلی کار خوبی بود. و مترجمهای درجه یک مثل نصرالله فلسفی که این کتابها را ترجمه میکرد. دوره تاریخ کتاب درسی بود آن موقع در دنیای فرانسه زبان. و این را ترجمه کرده بود و شاید اولین کتاب تاریخ جامع دنیا بود که به فارسی در آمد. و من این کتاب را با یک لذت عجیبی میخواندم و خب تاریخ ایران را هم خیلی میخواندم، یا کتاب سر ژان ملکم است که پدرم در کتابخانهاش داشت آن را خواندم و آثار تاریخی مربوط به قرن نوزدهم ایران هر چه به دستم آمد خواندم. کتاب محمود که خیلی مبالغهآمیز بود ولی اثر فوقالعادهای روی جوانانی مثل من میگذاشت. ما خلاصه با یک دشمنی شدیدی به امپراتوری انگلستان و امپراتوری روس (شوروی بعدی) همه ما بزرگ شدیم. و وقتی اینها حمله کردند به ایران و رضاشاه را بیرون کردند که خیلی مورد احترام و علاقه ما بود، چون میدانید آن روز در ایران جوانان حقیقتاً فدایی و پرستنده رضاشاه بودند که ایران را به کجا رسانده. نسل پیش از ما خیلی انتقاد میکرد از رضاشاه. من در مهمانیها گوش میکردم در همان کودکی، میدیدم که اینها چقدر انتقاد میکنند ولی آن دورهای بود که تورم شروع شده بود در ایران و یک مقدار ایراد به رضاشاه میگرفتند. همانها البته بعد از جنگ چراغ برداشتند و دنبال رضاشاه افتادند.
به هر حال ما خیلی ناراحت شدیم، خیلی بر خورد به ما، خیلی به غرورمان لطمه خورد و کینه پیدا کردیم به این دو امپراتوری که در تمام قرن نوزدهم ایران را ضعیف کرده بودند و تجزیه کرده بودند و داشتند ایران را از بین میبردند. و این هم آخرش بود. ما تازه آمده بودیم به خودمان بجنبیم، آمدند کشور ما را دوباره گرفتند و بین خودشان تقسیم کردند و خب ایرانیهایی که به اینها کمک میکردند برای ما گناه نابخشودنی میکردند، آنها البته منافع خودشان را داشتند و آنوقت ایران طوری بود که بیشرمانه اشخاص به وابستگی انگلیس یا فرمانبرداری از شوروی تظاهر و افتخار میکردند. من دوستی داشتم که هنوز هم دوست بسیار عزیز من است، خیلی راحت میگفت چه اشکال دارد ایران جزو اتحاد جماهیر شوروی بشود. و این تفکر حزب توده بود و او هم آن موقع عضو حزب توده بود. این است که ما سعی کردیم با وسایلی که از دستمان بر میآمد که تقریباً هیچ بود، مبارزه بکنیم. کار درستی نبود و صدمه زیادی هم خوردیم ولی در ساختن انسان این جور تجربهها خیلی مؤثر است. شاید علت اینکه من از هیچ حملهای هیچ ناراحت نمیشوم، و هیچ دشمنی برایم مطرح نیست، شاید این همین تجربهها بوده است.
o میبدی ـ و جالب است که همین آقای داریوش همایون یکی از مشوقان همبستگی بوده بین گروههای راست و چپ. از طیف راست افراطی تا طیف چپ افراطی که در کنار هم در مبارزه ملی قرار بگیرند. اکنون شخصیتهای زیادی از طیف چپ از ستایشگران آقای همایون محسوب میشوند. آقای داریوش همایون، شما یکی از روزنامهنگارانی هستید که رشته روزنامهنگاری را در یکی از معتبرترین دانشگاههای دنیا، هاروارد، تمام کردید.
داریوش همایون ـ در هاروارد من روزنامهنگاری نخواندم. در هاروارد من به عنوان یک روزنامهنگار یک بورس گرفتم. چون در هاروارد یک دورهای هست که هر سال (آنوقت ۳۰ نفر ـ ۱۵ روزنامهنگار خارجی و ۱۵روزنامهنگار آمریکایی) که به یک جاهایی رسیدهاند در رشته خود، یک بورس یکساله میدهند و آنها در دانشگاه هاروارد میتوانند هر رشتهای را بخوانند. و من در آن سال رشته توسعه سیاسی خواندم. من هیچ وقت روزنامهنگاری تحصیل نکردم.
o میبدی ـ ولی کارتان را در مطبوعات مهم ایران مثل اطلاعات با ترجمه شروع کردید درست است؟
داریوش همایون ـ نخیر با تصحیح چاپ. من اولین کارم مصحّح روزنامه اطلاعات بود.
o میبدی ـ چقدر حقوق میگرفتید؟
داریوش همایون ـ ۳۰۰ تومان
o میبدی ـ چند سال داشتید؟
داریوش همایون ـ در سال ۱۳۳۴ شروع کردم. ۲۷ سالم بود. و تا آنوقت مشغول مبارزات سیاسی بودم و هی به زندان میافتادم و از زندان آزاد میشدم و خلاصه نرسیدم به کار. بعد این اولین کاری بود که شروع کردم.
o میبدی ـ آقای داریوش همایون در ۲۵ تا ۲۸ مرداد چه موضعی داشت؟
داریوش همایون ـ آن موقع طرفدار پادشاه و طرفدار بازگشت پادشاه و مخالف مصدق. من در ۳۰ تیر طرفدار مصدق بودم و در تظاهرات ۳۰ تیر هم شرکت کردم ولی در ۲ سال بعد بکلی وحشت کردم برای اینکه برای من اصلاً هیچ مسئلهای در طول زندگی سیاسی مهمتر از تهدید بخصوص شوروی یعنی عنصر روس در ایران ندیدم. همیشه نگران این مسئله بودم برای اینکه با انگشتانم حس میکردم این خطر را. البته انگلیسها به همان درجه ولی از اولین کسانی بودم که متوجه شدم امپراتوری انگلیس به پایان رسیده و دوران چیرگی و برتری این امپراتوری فقط در ذهن مردم ایران هنوز هم ادامه دارد. خطر برای من از نظر ایران خطر شوروی بود. و در آن یکساله پایانی مصدق دیگر ما مسئله مصدق نداشتیم. من خودم را با مصدق روبرو نمیدیدم، من با احتمال فوقالعاده زیاد و مشخص با تسلط روسها بر ایران روبرو بودم
o میبدی ـ روس اگر قدرت را داشتند قبل از افغانستان ایران را گرفته بودند.
داریوش همایون ـ ایران چند بار در همین سده بیستم نزدیک بود از دست برود. آخرین بارش احتمالاً در همین سالهای اول جمهوری اسلامی بود. یعنی حزب توده و شوروی نشسته بودند که وارث این رژیم بشوند و ببلعند و داشتند این کار را میکردند. و این آخوندها با راهنمایی بسیاری از عوامل رژیم گذشته در دستگاههای امنیتی و مخالفان خودشان که حاضر شدند با آنها همکاری کنند بر ضد حزب توده و خطر شوروی توانستند این خطر را از بین ببرند و دست روسها را قطع کنند در ایران. ولی این خطر همیشه بود در سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۸۲ شاید ۱۹۸۳ ما جداً در معرض این خطر بودیم. در دوران آخر مصدق نیرویی نبود جز نیروی شاه و ارتش که بتواند جلوی روسها بایستد. این بود که من ناگزیر پیوستم به این طرف.
o میبدی ـ الآن پس از اینهمه سال وقتی نگاه میکنید به گذشته و آن روزها، از دید شما مصدق چه جایگاه تاریخی دارد؟ آثار شما را که میخوانم میبینم که خب، آمیخته با تحسین یاد کردید.
داریوش همایون ـ ما پدیدهای مثل مصدق در تاریخمان نداریم. تاریخ ایران، تاریخ شاهان است و وزیران شاهان. کسانی که بهترین وزیران مثل خواجه نظامالملک یا امیرکبیر باز گماردگان شاهان هستند. یا بزرگمهر انوشیروان. تنها رهبر سیاسی تاریخ ایران مصدق است. حالا بزرگترینش نیست چون رهبران دیگری پیدا شدند. ولی تا آن روز تنها رهبر بزرگ سیاسی ایران مصدق بود. اولین بار در تاریخ ایران یک کسی با سخنوری، با تسلط بر بحث سیاسی و به نیروی مردم، توانست هم خودش را به بالاترین مقام کشور برساند و هم یک تحول بزرگ سیاسی در کشور بوجود بیاورد و هم یک مبارزه بزرگی را بر ضد قدرتهای خارجی تا سر حد پیروزی برساند و این در تاریخ ایران بکلی بیسابقه است. یعنی شروع عصر نوین سیاسی در ایران مصدق است.
o میبدی ـ آقای داریوش همایون، شما در دوره رشد اقتصادی ایران یکی از معدود کسانی بودید که بطور روزمره راجع به ایران فکر میکردید و روندی که ایران پیش گرفته بود با سرمقالههایی که مینوشتید. اگر برگردیم دوباره به آن روزها به شما به عنوان یک روزنامهنگار موفق و شاید یکی از موفقترین روزنامهنگاران ایران، پیشنهاد وزارت بدهند باز قبول میکنید؟
داریوش همایون ـ صد در صد قبول میکنم.
o میبدی ـ چون من واقعاً حیرت کردم وقتی که دیدم شما به عنوان یک منتقد و کسی که دارد دائم پدیدههای اجتماعی را ارزیابی میکند و ارزشگذاری مکتوب میکند، چه شد که وقتی به شما گفتند بیایید وزیر بشوید پذیرفتید؟ فکر کردم دارید از یک امتیاز عمده چشم پوشی میکنید. یعنی از یک آدمی که آسیبپذیر نیست حالا میخواهد تبدیل بشود به یک آدمی که آسیبپذیر است.
داریوش همایون ـ من اصلاً دوست ندارم آسیبناپذیر باشم. زندگی دشوار به من بیشتر میسازد. ولی مسئله این بود که من دیدم نوشتههایم با اینکه بیاثر نیست و حقیقتاً روزنامه آیندگان از متنفذترین روزنامههای ایران بود. یعنی راهنمای بسیاری از تصمیمهای سیاسی میتوانست باشد. در اطلاعات هم بیاثر نبود برای ما. من بدون اینکه جنبه خودستائی پیدا کنم، چه در مورد اصلاحات ارضی و چه در مورد تشکیل سپاه دانش در سال ۱۳۳۷ و بعد ۱۳۴۰ مطالبی نوشتم که دیدم بعد بیاثر نبوده به هر حال. اما حوصلهام سر رفت از اینکه هی بنویسم و اثر نکند. من دیدم در کریدورهای قدرت بیشتر میشود این مطالب را به کرسی نشاند. با اینکه به فاجعه انجامید شرکت من در حکومت ولی باز به سئوال شما جواب مثبت میدهم اگر ایندفعه دوباره میرفتم با این تجربه در حکومت، در حکومت بیشتر تلاش میکردم که سیاستها اصلاح بشود و خودم دچار خوشبینی بیحد نباشم که تا لحظه آخر فکر میکردم درستشان میکنیم و اینها زورشان به ما نمیرسد. و نمیدانستیم که تمام اساس چقدر سست است. ولی مشکل همانی بود که شما فرمودید در آغاز بحث. در ایران اندیشه چندان خریداری نداشت و بخودی خود اندیشه به جایی نمیرسید. اندیشه با قدرت سیاسی اگر همراه نمیبود سود چندانی نمیبخشید. و من هم به اندازه کافی نوشته بودم و راهنمایی کرده بودم. دلم میخواست که عمل بکنند و اجرا بکنند.
o میبدی ـ آقای همایون، گرچه من به کم و کیف قضیه خودم واردم، ولی شاید خیلیها وارد نباشند. یک مقاله در روزنامه اطلاعات چاپ شد در زمانی که خمینی در تبعید بود که بعد عدهای این شایعه را انداختند که این مقاله نوشته شماست. در حالیکه آنهایی که در مطبوعات بودند میدانستند که نه واقعاً اینطور نیست. اما گویا شما کسی بودید که آن مقاله را دریافت کردید از طرف دربار فرستاده بودند، به روزنامه اطلاعات دادید بیآنکه اصلاً خوانده باشید چه نوشتهاند و مقاله مربوط به چیست. واقعاً قضیه چه بوده؟ مطلبی که اینهمه جار و جنجال به پا کرده و هنوز هم راجع به آن صحبت میشود.
داریوش همایون ـ عیناً همین بود که فرمودید. مقالهای بود فرستادند و ما هم دادیم چاپ کردند.
o میبدی ـ کی نوشته بود آن مقاله را؟
داریوش همایون ـ عرض شود که، من اظهار نظر در این باره نمیکنم اما در حدود ۱۰ ـ ۱۲ سال پیش یک مطلبی در روزنامه ـ گمان میکنم جمهوری اسلامی ـ نوشته شد که شخصی که آن مقاله را نوشته که اسم کوچکش علی است او کارش به جایی رسیده که حالا تقاضای امتیاز روزنامه کرده از وزارت ارشاد. این است که او دیگر شناخته شده ولی فکر اینکه من چنین مقاله سستی نوشته باشم خیلی اهانتآمیز است. ولی آن مقاله حقیقتاً چه بود؟
مقاله در صفحه میانی روزنامه اطلاعات چاپ شد. من در آن موقع وزیر اطلاعات بودم. از من پرسیدند گفتم شما میدانید از کجا آمده بپرسید و از نخستوزیر هم تحقیق کردند و نخستوزیر هم گفت باید چاپ بشود. اما مقاله در صفحه میانی اطلاعات چاپ شد، دو روز بعد هم در کیهان و رستاخیز و آیندگان عین آن چاپ شد که بدانند تقصیر اطلاعاتیها نیست. و من کسی را هنوز ندیدم که این مقاله را خوانده باشد! چون قاطی هزار مطلب دیگر شده بود. خیلی مقاله بیارزشی بود.
o میبدی ـ مثلاً در جمهوری اسلامی و کیهان هوایی از این تیپ مقالهها نوشته میشود.
داریوش همایون ـ تنها اثرش این بود که در قم شلوغ شد. و آن هم به قول آیتالله شریعتمداری شما میتوانستید به جای گلوله لوله آب نشانه این طلاب بکنید ولی بعد از آن دیگر من نشنیدم در طول دوره تظاهرات انقلابی یک سال بعد، کسی بابت اعتراض به آن مقاله تظاهراتی کرده باشد یا اعلامیه داده باشد، هیچکس. فقط قم شلوغ شد و بعد قم تبدیل شد به وسیله و چهلم و در تبریز باز ناشیگری و بستن در آن مسجد و آن استاندار ناشی که بعد عوضش کردند، آنجا هم میتوانست اتفاقی نیفتد برای اینکه در خود قم چهلم شهدای قم باصطلاح، هیچ اتفاقی نیفتاد. اما در تبریز چون مسجد را بستند و نگذاشتند مردم بروند توی مسجد و خب راه افتادند توی خیابان و آن اتفاقات افتاد. و تحولات یک سال بعد دیگر به نام آن مقاله نبود. بعد که دولت آموزگار استعفا کرد و شریف امامی آمد روی کار، روزنامه اطلاعات برای اینکه خودش را در مقابل این مذهبیها پاک بکند، موضوع آن مقاله را دوباره عنوان کرد. آنوقت تازه این مقاله مطرح شد. یعنی هفت هشت ماه بعد از انتشارش. حالا این مقاله در روزنامههای مختلف چاپ شده در ایران. در ایران هر کتابی این مقاله را داشته به قیمت ورق زر فروش رفته. در خارج ایران این مقاله را هر کس میخواند میگوید به به و صدتا هم رویش میگذارد. ولی اصلاً اینهمه آب و تاب دادن به این مقاله به نظر من ساده کردن قضیه است. مگر میشود مملکتی را با یک مقاله زیر و رو کرد.
o میبدی ـ شما به عنوان وزیر اطلاعات در جریان بودید که شاه این مقاله را خوانده یا نه؟
داریوش همایون ـ نه تنها خوانده بود بلکه گفته این مزخرفات چیست، شدیدش کنید. چون خیلی عصبانی بود.
o میبدی ـ آن نطق شاه فقید را کی نوشته بود که «صدای انقلاب را شنیدم».
داریوش همایون ـ رئیس دفتر یکی از مقامات بسیار بسیار بزرگ دربار.
o میبدی ـ نهاوندی؟
داریوش همایون ـ نه، ولی اجازه بدهید نام نیاورم. آن را یک حلقهای از روشنفکران چپ شیک ـ چون ما در آن دوره یک چپ شیک داشتیم ـ و اینها چند نفریشان تهیه کردند و آن کسی که آن مقام را داشت صدا کردند و منقح کردند باصطلاح و نوشت و بردند دادند به شاه و شاه نخوانده بود آن را و همان آن در برابر تلویزیون خواند و یک مقداری هم با سکته و ناراحتی میخواند. و آن یک چیز عجیبی بود واِلا آن مقاله ابلهانه اصلاً اثری نداشت.
o میبدی ـ آقای داریوش همایون، شما وقتی که انقلاب شد در زندان بودید. چطور فرار کردید؟ چه ساعتی بود؟
داریوش همایون ـ ما حدود ۳۰ نفر بودیم. وقتی از زندان بیرون رفتیم حدود شش و ربع بعد از ظهر بود و خوشبختانه تاریک، و چراغها هم در شهر خاموش، و آن محوطه را با چند چراغ اتومبیل روشن کرده بودند.
o میبدی ـ کدام زندان بود؟
داریوش همایون ـ زندان جمشیدآباد که دژبان تهران بود.
o میبدی ـ خب آمدید بیرون، شما را که میشناختند.
داریوش همایون ـ خوشبختانه ریش گذاشته بودم. من نمیدانم چه شد که روز اولی که به زندان افتادم دیگر ریشم را نتراشیدم. و ریش سالها ماند. و ریش بلند، صورتم را پوشانده بود. در باز شد و چون زندان نظامی بود و تقریباً ششصد هفتصد زندانی نظامی بودند در آنجا. ما هم یک ۳۰ نفری بودیم. از ما فقط نصیری ماند در زندان و او را همانجا گرفتند. او فرار نکرد و روحیهاش بکلی در هم شکسته بود. گریه میکرد و خیلی ناراحت بود. بیچاره را از پاکستان خواسته بودند و تحویل دادند به زندان. ما همه تقریباً فرار کردیم. در آن محوطه احتمالاً دو نفرمان دستگیر شدند یکی نیکپی بود و یکی صدقیانیزاده وزیر تعاون و امور روستا. بقیه گریختند.
o میبدی ـ شما با کدام وزیر آمدید بیرون؟ کسی همراه شما بود؟
داریوش همایون ـ من با فریدون مهدوی، با دکتر نیوی آرام آمدم بیرون. آزمون توی راه پله به من گفت فلانی من با این آخوندها خیلی مربوطم و خیالت راحت باشد من دیگر به او توجهی نکردم. بعد رفت خودش را تحویل داد و...
o میبدی ـ آمدید بیرون، توی خیابان چه خبر بود؟ خیابان شلوغ، مردم سوار اتومبیلها، تاکسی اصلاً دیگر توی خیابانها نبود.
داریوش همایون ـ بله. مردم سوار اتومبیلها هلهله میکردند و چراغها روشن و سلاحهایشان را به هوا میگرفتند. من توی کوچههای دو رو ور زندان، جمشیدآباد تا میدان پارک لاله (پارک فرح سابق) چندین جا دیدم که اتومبیلها کنار آپارتمانهایی ایستاده بودند و یک عده جوان اسلحه میبردند به داخل آپارتمانها. چون سربازخانهها را همه را گرفتند و غارت کردند.
o میبدی ـ کجا رفتید؟
داریوش همایون ـ بهتر است نگویم کجا رفتم. به شمال شهر رفتم. سوار اتومبیلهای معمولی شدم و پول هم نگرفتند. به هر حال رفتم یک شب جایی ماندم و بعد دیگر ۱۵ ماه بعدی را در ایران بودم و سخت دنبالم بودند.
o میبدی ـ هیچوقت خارج از تهران رفتید؟
داریوش همایون ـ دو بار برای فرار از ایران یکی در آخر اسفند سال ۵۸ و یکی در اواخر اردیبهشت ۵۹ که بار دوم موفق شدم از مرز ترکیه فرار کنم. از کوه و با اسب. برای اولین بار بود که سوار اسب میشدم. آسمان صاف و ستارگان را از بالای کوه میدیدم و ریواس مثل دلی که از سینه خاک بیرون کشیده باشند، پرخون به روی زمین افتاده بودند. بله، من به همراه یکی از صاحبان صنایع ایران که در اصفهان کارخانه اکرلیک داشت، بار دوم موفق شدم. بار اول برگشتم برای اینکه آن کسی که قرار بود ما را از مرز بیرون ببرد خودش دستگیر شده بود و ما یک شب در هتل رضائیه بسر بردیم که خیلی مایه نگرانی من شد. چون من به سبب سمتی که داشتم دیگر هتلیها حتماً مرا میشناختند. خب شاید مرا به یاد نیاورد چون من ریش را به رنگ بور در آورده بودم و بلوند شده بودم و هیچ نمیشد تشخیص داد. تصمیم گرفتم که ریش و موهایم را رنگ کنم چون موی سر و ریشم همینطور سفید مانده بود. و چون یک عینک شیشهای گرد هم گذاشته بودم هیچکس نمیتوانست مرا بشناسد. به فرودگاه پاریس وقتی رسیدم خانمم مرا نشناخت. خلاصه بار اول دچار این مشکل شدیم، بار دوم هم داشتیم گیر پاسدارها میافتادیم به هر حال آمدیم به خارج.
o میبدی ـ دست خالی
داریوش همایون ـ بله دست خالی
o میبدی ـ به هر حال اولین توصیهای که به شما کرده بودند این بود که پول زیاد همراهتان نباشد چون ممکن بود تبدیل به یک عنصر خطرناک بشود. آقای همایون چقدر پول دارید؟ ثروت شما چقدر است؟
داریوش همایون ـ من چیزی که نامش بشود گذاشت ثروت، ندارم. ولی یک مختصری در سالهای پیش از انقلاب، ما یک چیزی خریدیم برای بچهها که در خارج درس میخواندند که آنجا زندگی بکنند که آن شد دست مایه ما.
o میبدی ـ این ازدواج با دختر سپهبد زاهدی به خاطر اشتیاق شما بود یا علاقه بیحد شما به او که کارهایی در دورهای از تاریخ انجام داد یا...
داریوش همایون ـ البته من یک سمپاتیای به آن مرد داشتم برای اینکه صرفنظر از آنچه که در دوران حکومتش کرد یک خدمت بزرگی کرد در یک لحظهای از تاریخ ایران با مداخله شخصی خودش، یک سهم فوقالعاده بزرگی دارد که حالا تاریخ به آن خواهد پرداخت.
o میبدی ـ شخصاً او را میشناختید؟
داریوش همایون ـ نخیر. هیچکدامشان را ندیده بودم. ولی او یک جایی شخصاً خودش را به خطر انداخت و مداخله کرد. چون من میدانم بین ۲۵ و ۲۸ مرداد ابتکار شخصی او بود که موقعیت را عوض کرد. همه وا داده بودند باصطلاح. همه تسلیم موقعیت شده بودند، شاه که خارج از ایران بود و آمریکاییها هم گفته بودند به جایی نمیرسد و باید با همین مصدق کنار آمد. آن سه روز، البته قبل از آن آنچه که دربارهاش نوشتهاند درست است، اما آن سه روز خیلی سهم بزرگی داشت. خب بعداً هم با در هم شکستن شبکه نظامی حزب توده به نظر من خدمت بزرگی به ایران کرد. چون میگویم، من پرسپکتیو سیاسیام در آن سالها مسئله تسلط شوروی بود. مهمترین چیز برای من این بود بقیه همه را تحتالشعاع آن قرار میدادم. حالا عوض شده برای اینکه خطر شوروی از ۱۹۸۵ برای ایران مطرح نیست ولی پیش از آن، و بخصوص در آن سالها، خب خیلی این قضیه برای من حیاتی بود.
در سال ۱۳۴۷ من از طرف وزارت بهداری به عنوان روزنامهنگار دعوت شدم به یک مسافرت ۵ هفتهای به دور دنیا برای بررسی اقداماتی که در زمینه کنترل موالید که میشدند در کشورهای مختلف و در آن هیئت دو نفر هم از مجلس شورای ملی بودند که یکی از آنها همسر فعلی من خانم هما زاهدی بود.
o میبدی ـ پس شما در این سفر با هم آشنا شدید.
داریوش همایون ـ قبلاً آشنا بودیم، یک شش هفت سالی قبل از آن با هم آشنا شده بودیم، ولی خب نسبتاً دورادور بود. ولی در آن سفر پنج هفتهای با هم زیاد آشنا شدیم و دیگر ادامه پیدا کرد تا در سال ۱۳۵۰ به ازدواج انجامید. نه، ارتباطی با مسائل سیاسی نداشت و شخصی بود که در آن سفر دیدم که کسی که میتواند با زندگی دشوار من دوام بیاورد.
o میبدی ـ شما واقعاً زندگی دشواری داشتید. چون از معدود کسانی هستید که دیدم زیاد مورد حملههای جناحهای چپ و راست بود در طول این سالها و هیچوقت هم تسلیم نشده و به مبارزه و تلاش خودش ادامه داده. خصوصیات فوقالعاده آقای داریوش همایون این صراحت لهجه است. از ایشان اگر بپرسید در گذشته چه کردید بهیچوجه پرده پوشی نمیکند. عین واقعیت را میگویند و نظر امروزین خودشان را هم بیان میکنند. این خیلی خوب است. فراموش نکنید، خیلیها پرده پوشی میکنند.
بعد از اینکه به خارج کشور آمدید، شما باز یک خطی را انتخاب کردید که این خط هم بسیار آسیبپذیر است. یعنی شما را آسیبپذیرتر هم کرد. هم مورد شبیخون چپ بودید هم راست و هم مطبوعات جمهوری اسلامی. چرا که شما میتوانید در گوشهای زندگی کنید و بیدغدغه. واقعاً چه موتوری است در شما که شما را رها نمیکند؟ سفرهای عدیدهای که میروید، و هزینههایی که متقبل میشوید و...
داریوش همایون ـ خب این همان چراغی است که در ۱۴ سالگی روشن شد و رها نکرد و یا شاید در کاراکتر من هست نمیدانم. اما فکر میکنم زندگی یک توجیه بیشتر ندارد. آدم میآید چند ده سال زندگی میکند و منابع این کره خاک را مصرف میکند و این کره خاک را آلودهتر از آنچه بوده به جای میگذارد و میرود. اگر نتیجه یک زندگی ساختن یک چیزی و افزودن بر آنچه که گذشتگان ساختند نباشد اصلاً آن زندگی قابل توجیه نیست. چون انسان در میان موجودات زنده تنها موجودی است که میتواند در خودش و در پیرامونش دخل و تصرف بکند. و اگر این کار را نکند به آن گوهر انسانی خیانت کرده و آسیب زده. قدرش را به هر حال نشناخته. گوهر انسانی این است که ما دنیا را تغییر بدهیم.
داماد ما چندی پیش میگفت: وقتی تازه با خانواده شما تازه آشنا شده بودم یک حرفی زدی که خوشم آمد. ما راجع به ایران و مشکلاتی که دارد صحبت کردیم گفتی تنها لطف ایران این است که باید تغییرش داد. و این است که جالب توجه میکند این ملت و مملکت را.
من هنوز حقیقتاً معتقدم که این چالش تغییر دادن فضای سیاسی ایران، چون به نظر من سیاست بزرگترین عنصر است در زندگی جامعه، اگر ما سیاست ایران را بتوانیم تغییر بدهیم یا فضای فرهنگی سیاست ایران را بتوانیم تغییر بدهیم آنوقت میتوانیم به خودمان بگوییم این زندگی ارزش زیستن داشته. و من در سالهای بعد از انقلاب با اینکه از لحاظ مالی وضعم خوب نبوده بهترین زندگی تاکنونم را کردم. چرا؟ چون هیچوقت به این درجه آزاد نبودم. و فقط در آزادی است که انسان میتواند تمام امکانات خودش را شکفته بکند و تحقق بدهد. و این فرصتی بود که به من داده شد و من شکرگزارم که توانستم بمانم بعد از ۱۶ سال پس از انقلاب، سعی کردم از زندگی استفاده بکنم. من فکر میکنم این زندگی من یک زندگی دوبارهای است که به من داده شد چون من در همان شب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ حقیقتاً مُردم. من خودم را اعدام شده گرفتم. مُرده فرض کردم. حالا دیگر بیمی از مرگ ندارم. این مدت را هم بدون بیم از مرگ زندگی کردم. و اگر انسان از مرگ نترسد از مخالف و چپ و راست و روزنامه و… طبعاً نمیترسد. انسان میتواند حرفش را بزند بخصوص در یک فضای آزادی مثل کشورهای اروپایی و من چند سالی در آمریکا زندگی کردم، سعی کردم حداکثر استفاده از این آزادی برای آن هدف، برای تغییر جامعه ایرانی بکنم. نمیگویم چقدر توانستم و چقدر موفق شدم اما آنچه که توانستم کردم. و همانطور که اشاره کردید از آغاز با حملات شدید روبرو شدم و اتفاقاً این حملات به من نیرو داد. این حملات مرا تغذیه میکند برای اینکه احساس میکنم یک کاری دارد انجام میگیرد.
سعدی میگوید: که ناچار فریاد خیزد ز درد
اگر کسی دردش میآید به این شدت معلوم میشود اثری دارد. معلوم میشود باد هوا نیست. و من دنبال آن اثر هستم. دیگر زندگی من چیز مهمی ازش نمانده. باید یک اثری ببخشیم. ما حقیقتاً یک مسئولیتی است که داریم.
من بارها عرض کردم و نوشتهام که من مسئول تمام آنچه که در آن دوره در ایران شده است هستم. و بابت این مسئولیت حالا باید یک کاری بکنم برای مملکت و کاری از من بر میآید این است که سنتز این زندگی را ـ چون من در حدود هشت دهه قرن بیستم را دیدم و پر حادثهترین دوران زندگی بشریت و از این بابت فوقالعاده خوشحالم که در بهترین دوره تاریخی دنیا به دنیا آمدهام. و بهترین زندگی را کردم در این عصر و همعنان و همراه تمام تحولات تاریخی تا آنجایی که مربوط به ایران بود سیر کردم و سهم داشتم در آن و اثر گرفتم و سعی کردم اثر بگذارم. باید سنتز این زندگی بینظیر چون دیگر تکرار نمیشود و دیگر ما وارد عصری شدهایم که محال است این اتفاقات بیفتد، سنتز چنین زندگی را من باید به این مردم، به این نسلی که بعد میآید بسپارم و شاید اثر بکند و اینها را بهتر بکند. شاید یک آجری که ساختم گذاشتم روی آجرهای دیگر آنها هم بتوانند آجرهای بیشتر بسازند و این ساختمان برود بالا. این است که زندگی مرا شکل میدهد و آن موتوری که فرمودید این است.
o میبدی ـ خاطراتتان را هم مینویسید؟
داریوش همایون ـ هنوز متأسفانه ننوشتهام.
o میبدی ـ ولی دلتان میخواهد بنویسید.
داریوش همایون ـ دلم میخواهد بنویسم ولی آدم تنبلی هستم.
o میبدی ـ آقای همایون من چند سال پیش شما را در پاریس دیدم در یک کافهای، از سفر لوسآنجلس آمده بودید. فکر میکنم دکتر رزمآرا یا آقای مهری هم بودند. صحبت از لوسآنجلس شد و شما از لوسآنجلس آمده بودید نگاهتان کردم مثل آدمهایی بودید وحشتزده انگار از یک جای هولانگیز آمده. این لوسآنجلس در این سالها که میآیید و میروید عوض شده. دیگر آن لوسآنجلسی نیست که شما ازش وحشت کرده بودید. آدمها عوض شدهاند اینطور نیست؟
داریوش همایون ـ درست است. این یکی از عوامل خوشبینی من به جامعه ایرانی است. همین مشاهده این تغییرات تقریباً ناگهانی که در روحیات این مردم پیدا میشود. بقدری ایرانی زود میتواند اصلاح بشود که تمام این پیامبران بدبختی و مصیبت و بشارتدهندگان سقوط و سرنگونی به خطا هستند در مورد این ملت. این ملت ـ اتفاقاً با همکار شما یک وقتی صحبت میکردم ـ یک مثالی زدم راجع به یک عادت ایرانیها که پای صف بایستند تا اتوبوس سوار شوند، ناگهان در ایران این پذیرفته شد. بدون پلیس، بدون جریمه و بدون زندان. یکدفعه این مردمی که از سر و کول هم بالا میرفتند و میدانید در این اتوبوسها چه بساطی بود، یک روز دیدیم که همه ایستادهاند پای صف. بله، لوسآنجلس هم عوض شده. لوسآنجلسی که آن سالها دیدم، همانطور که گفتید مرا به وحشت انداخت. یک ابتذالی بود در این شهر، یک تنشی بود توی این شهر، یک لگام گسیختگیای بود در این شهر برای اینکه آزادی آمریکایی را مردمی که مطلقا از آزادی تصوری نداشتند به عنوان آزادی عمل و اینکه هر کاری از دست بر بیاید برای خودشان و نفع خودشان انجام بدهند تلقی کرده بودند. آزادی در آمریکا، مثل هر جامعه دمکراتیکی، همراه با انضباط است و مسئولیت ولی این جامعه ایرانی که ریخته بود توی این شهر و تشکیل داده بود این اقلیت قومی ایرانی در لوسآنجلس را از آن مسئولیت و انضباط مطلقا خبری نداشت و آزادی را در این دیده بود که خب، حالا میتوانیم حساب همدیگر را تسویه کنیم و هر کلاهی سر هم همدیگر بگذاریم. و شروع کرده بودند.
o میبدی ـ ولی چقدر عوض شدهاند. و من فکر میکنم سیاسیترین ایرانیها در لوسآنجلس هستند. چون متهم شده بودند به اینکه بیتفاوت هستند نسبت به سرنوشت خودشان
داریوش همایون ـ من تصور نمیکردم که یک رادیویی بتواند در یک اجتماع ایرانی در را باز بکند به طرف کسانی که از کنج ناشناسی خودشان بدون اینکه اسمشان را کسی بداند، بدون اینکه صدایشان را کسی بشنوند، هر چه بتوانند در دلشان باشد بگویند و این رادیو این کار را ادامه بدهد و از این کنج ناشناسی و هرزه درآئی حرف حساب در بیاید و تحمل حرف دیگران در بیاید و پیشنهاد و اظهار نظر معقول در بیاید، من باور نمیکردم. ولی این کار شده در این شهر. و شما و کسانی مثل شما چقدر اثر در این کار داشتید به جای خود، اما این مردم هم انصافاً هیچوقت انسان را به تعجب بیاندازند معاف نمیکند. همیشه میتوانند مایه شگفتی باشند.
o میبدی ـ آقای همایون چند تا فرزند دارید؟
داریوش همایون ـ ما دو دختر داریم و چهار نوه که هر چهار دختر هستند و یک داستانی است. فوقالعاده مطلوب برای اینکه فرزند دختر دیدم که بسیار بسیار مهربان است و بسیار همدلی و همدردی دارد و خیلی بچههای شیرینی هستند.
o میبدی ـ اسم نوهها را بگویید.
داریوش همایون ـ یاسمن، میترا، شیرین و نوشین. یک دوستی دارم سه تا دختر دارد یک شب مجلس تولد خود آن دوست بود. آن سه دختر میگشتند دور این پدر و مجلس را گرم کرده بودند. من گفتم تنها چیزی که از داشتن دو دختر بهتر است داشتن سه دختر است.
o میبدی ـ سپاسگزارم از شما آقای همایون.
*****
گفتوگوی شنیداری:
http://bonyadhomayoun.com/Av/DH_AM-KRSI_1995.mp3