با راهحل… «آموزش به زبان مادری» خواسته یا ناخواسته باید در انتظار سرنوشتی نشست که فرجام آن تنها به بند کشیدن ناگزیر افراد متعلق به اقوام و محدود نمودن فضای زیست و تنگ کردن فضای آزادی عمل آنان در محدوده گروه قومی و رساندن زیست آدمیان به زیست ابتدایی است.
فرجام ناشاد «آموزش به زبان مادری»
علی کشگر
چند هفتهای است که دوباره بحث پیرامون آموزش زبانهای محلی در میان ایرانیان به گفتگوی روز بدل شده است، در واقع از همان زمان که خبرگزاری مهر در تاریخ ۳۰ دی ماه خبری به نقل از اقای یونسی دستیار ویژه رئیس جمهور ایران در امور اقوام و اقلیتهای دینی و مذهبی منتشر کرد، مبنی بر اینکه: «تدریس به زبان مادری از جمله برنامههای آموزش و پرورش است و در حال انجام تحقیقات بر روی آن هستند.» البته با توجه به نظرات و سخنان بعدی آقای یونسی در نشریات دیگر به نظر میرسد در انتشار خبر سخنان دستیار ویژه رئیس جمهور در خبرگزاری مهر دقت لازم بکار نرفته باشد. متاسفانه نشریات دیگری نیز بیتأمل و ناشکیبا با انتشار این خبر نادرست و قیاس و منطبق دانستن نادرستتر این سخنان با ماده ۱۵ قانون اساسی جمهوری اسلامی خواسته یا ناخواسته به التهابات برافروخته پیرامون این موضوع دامن زده و زمینه را برای غوغاسالاران و سودجویان فراهم نمودند.
چندی بعد، یعنی ۱۵ بهمن ماه، آقای یونسی در گفتگو با روزنامه اعتماد در پاسخ به پرسش سئوالبرانگیز پرسشگر این روزنامه پیرامون «تدریس به زبان مادری در مدارس» و اینکه این موضوع «در قانون اساسی آمده است»، چنین توضیح میدهد:
«… این موضوع یک خواست عمومی نیست. مثلا مردم تبریز و کردستان و بلوچستان، دغدغهشان این موضوع نیست. چون به زبان مادری حرف میزنند اما با زبان ملی مکاتبه میکنند و درس میخوانند. دو موضوع را هم تفکیک کنید. یکی تدریس به زبان مادری است، یکی تدریس زبان مادری. این دو با هم فرق اساسی دارد. آموزش و پرورش الان پیشقدم شده تا زبان مادری در مدارس آموزش داده شود. تا هرکس داوطلب بود، بیاید. من حتی میتوانم بگویم که اگر به صورت داوطلبانه بگذارند هم تعداد دانشآموز کمی خواهد داشت چون عموما بچهها زبان مادریشان را بهخوبی بلد هستند و نیاز به تدریس زبان مادری بهعنوان یک واحد درسی ندارند. از طرفی الان در تمام استانها برنامههای صدا و سیمای استانی عموما به زبان مادری است. اما زبان رسمی، زبان فارسی است و آموزش همان زبانهای مادری باید به زبان رسمی صورت گیرد و هیچ چیز نباید به زبان رسمی و فارسی آسیب برساند.»
هرچند آقای یونسی در این پاسخ بطور صریح به نقل قول نادرستی که از وی در خبرگزاری مهر منتشر شده بود اشاره نکرده و آنرا رد نمیکند، علاوه بر این تفسیر نادرست نهفته در پرسش مصاحبهگر روزنامه اعتماد از ماده ۱۵ قانون اساسی جمهوری اسلامی را اصلاح نکرده و با سکوتی معنادار از تذکری به منظور اصلاح سخن مخدوش پرسشگر میگذرد، اما با روشن کردن تفاوت اساسی دو موضوع یعنی «تدریس به زبان مادری» و «تدریس زبان مادری» تلاشی در برطرف کردن بدفهمیها و برداشتهای کژ از سخنان خود مینماید. به رغم توضیحات آقای یونسی و سعی در تفکیک مسئله، اما التهاب فرو ننشسته و در فاصله کوتاهی انبوهی از نوشتهها از هر سو در درون و بیرون ایران منتشر و نویسندگان از هر طیف و دسته به ابراز نظر، تعبیر و تفسیرهای گوناگون پیرامون موضوع و ارائه راهحلهایی گاه بسیار ضد و نقیض پرداخته و بدین ترتیب بر تب و تاب افزودهاند.
با وجود آنکه برخی از این نوشتهها، جز به تکان دادن سری از سرتأسف نمیارزند و تعبیرهایی که جز بر شگفت از این همه تنگی فکر و کوتاهی افق دید نمیافزایند و یا «راه حلهای» پیشنهادیی که جز به فرجامی بد نمیانجامد، اما چاره جز صبوری همراه با تلاش برای تذکر و روشنگری چیست؟ توصیه به همه آنان که افقهای گستردهتری را میبینند و به عاقبت دورتر کار بیشتر میاندیشند؛ از دست ندادن شکیبایی و نگاه به کل ماجرا به مصداق «عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد» است. چرا که جاری کردن آنچه در روانها و ذهنیتها میگذرد به یاری قلم بر صفحه، پیش از فاجعه، همواره پیشگیری از فاجعه است. موضعگیریها به ویژه با انگیزههای خاص سیاسی از سوی برخی نیروها زمینه بحثی را در افکار عمومی فراهم مینماید که بر بستر آن میتوان موضوع را در حوزههای گوناگون سیاسی، حقوقی، اجتماعی و فرهنگی و از زوایای متفاوت به بحث گذاشت و از این طریق از کژرویها و بدفهمیها، پیش از آنکه به بلای عمل نسنجیده بدل شوند، جلوگیری نمود. خوشبختانه در همین چند هفته بحثها پیرامون این موضوع نشان داده است که کم نیستند ایرانیانی که بدور از هرگونه برانگیختی احساس و زایل شدن عقل قادر به قضاوتی عاقبتاندیشانه و آینده نگرانهاند و در روشن دیدن و روشن نمودن قضایا کم نمیآورند. بسیاری از ایرانیان در این بحث به درستی تفاوت بنیادین میان دو مقوله اساسیِ «آموزشِ زبان مادری» و «آموزش به زبان مادری» را دیده و بر آن انگشت گذاشته و سرانجام نیک و بد را بر کسان دیگری که عادت نکردهاند پیش از باز کردن دهان به عاقبت سخن بیاندیشند، آشکار ساختهاند. و در این نوشته سعی خواهد شد به وجوهی از ناکارایی و بدفرجامی مقوله «آموزش به زبان مادری» در حوزه اسارت و بیبهره کردن و سوزاندن آینده بخش بزرکی از کودکان این مرز و بوم و لاجرم سوزاندن آینده این کشور و این ملت پرداخته شود.
حضور زبانهای گوناگون اقوام ایران و زندگی مسالمت آمیز آنها در کنار هم و تاثیر گذاریشان بر یکدیگر در طول تاریخ دراز چند هزاره ایران به معنای بقا و تکلم همة زبانهای اقوام ایرانی در مناطق قومی ایرانِ تا امروز، به رغم بکارگیری زبان مشترک فارسی، خود گویای این واقعیت است، که مساله و مشگل امروز جامعه ایران و ایرانی، شناسائی زبانهای مادری و آموزش زبان مادری نیست. این امر هیچ مشکلی نیست که برخی برای «بازکردنش» دندانها را تیز میکنند. اگر دقیقتر به موضوع بنگریم زبان مشترک فارسی در سرزمین پهناور و رنگارنگ قومی زبانی ما بقول نجف دریابندری «وظیفه وصل کردن عناصر رنگارنگ تشکیل دهندة هویت ملی ایران را بر عهده دارد…. و زبان مشترک بر حسب تعریف پیش فرض سادهای دارد، و آن وجود زبانهای «غیر مشترک» است.»
امروز همه ایرانیان آگاه و آزادیخواه، با تعلق یا بدون تبار قومی و زبانی، بخوبی میدانند که آموزش زبان مادری، جزیی از حقوق مدنی و حقوق انسانی تک تک آحاد اقوام ایرانی است و از حقوق پایهای مصوبات سازمان ملل متحد میباشد. در ماده ۲۷ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی سازمان ملل متحد به صراحت قید شده است: «در کشورهائی که اقلیتهای نژادی ـ مذهبی یا زبانی وجود دارند، اشخاص متعلق به اقلیتهای مزبور را نمیتوان از این حق محروم کرد که مجتمعاً با سایر افراد گروه خودشان از فرهنگ خاص خود متمتع شوند و به دین خود متدین بوده و برطبق آن عمل کنند یا زبان خود را به کار گیرند». همین موضوع اگر نه در مورد دین اما در مورد زبان با عباراتی مشابه در ماده ۱۵ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز به صراحت در نظر گرفته شده است: «زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانههای گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است.» بنابراین امروز در ایران نادرند کسانی که آگاهانه با قصد آموزش زبان مادری یا علاقه به یادگیری خواندن و نوشتن یا تألیف و تدوین و تکریم…. سخت همدل نباشد. تکلم به زبان مادری هم که همواره در ایران جاری و ساری بوده و تداوم آن عرف همیشگی بوده و جای هیچ تردیدی نداشته و ندارد. اما مقولهٔ «آموزش به زمان مادری» در این میان موضوع دیگریست که از منظر آینده ناشاد و بعضاً فاجعهباری که برای ساکنان این مرز و بوم در بر خواهد داشت، جا دارد موضوع تأمل و روشنگری بیشتری قرارگیرد.
صرف نظر از گروههای خاصی که با انگیزهها و اهداف ضدایرانی و به منظور درهم شکستن حلقههای پیوند و انسجام ملی بر «آموزش به زبان مادری» پای میفشارند، اما در این میان با خلط مبحث و جایگزین کردن «آموزش به زبان مادری» به جای «آموزشِ زبان مادری» از سوی غوغاسالاران مطبوعاتی و همچنین با تفسیر و تعبیرهای نادرست از ماده ۱۵ قانون اساسی جمهوری اسلامی توسط آن دسته از نیروهایی که بدنبال منافع جناحی و سیاسی در قدرتند و در پیش بردن رقابت قدرت هیچ مرز و محدودیتی نمیشناسند، در عمل زمینه را برای تاخت و تاز مخالفین وحدت و یکپارچگی ملی میگسترانند. جای تأسف بیشتر آنجاست که بخشی از جامعه روشنفکری ایران نیز، بازو در بازوی نیروهای غفلت و غوغاپیشه سهمی در پهنتر کردن میدان بر عهده گرفتهاند.
برخلاف ارزشها و روندهای جاری در جوامع مدرن که تلاششان همگی در جهت هرچه آزادتر کردن انسانها و بهرهمندتر نمودن آنان از امکانات مادی و معنوی، حتا سهیم کردنشان در نعمات مادی و معنوی فراتر از مرزهای سرزمینی خود است، برخی «روشنفکران وطنی»، ظاهراً در جامهٔ «انسانگرایی» و از سر «همدردی» بر این مسئله پامیفشارند هیچ زبانی قادر نیست، هم چون زبان مادری، معنویت زندگی آدمیان را فراهم آورد و در تفهیم و تفاهم و تبادل اندیشه و احساس و عواطف مردم یک قوم نقش ایفا کند و یا ارزشها و میراث فرهنگی و ادبی پدران آنها را به نسلهای آینده انتقال دهد. و با این نگرش کهنه و تنگ و بسته به جهان معنوی و ارزشی انسانی، به این نتیجه میرسند که گویا یادگیری و آموزش دیدن به زبان مشترکی که دست برقضا از درهمآمیزی هزارهای همان میراثها و ارزشها سربرآورده و قوام یافته است، مانعیست در برابر یادگیری زبانهای مادری. این دسته از روشنفکران با چنین رویکردی به نقش زبان مادری، به «آموزش به زبان مادری» بعنوان تنها گزینه راه حل مشگل امروزین مسئله ایران و مشگل اقوام ایرانی میرسند. خارج از نیت «انساندوستانه» این دسته از روشنفکران باید روی دیگر سکه این افکار «خیرخواهانه» را از نظرها دور نداشت، اینکه؛ با راهحل آنها مبنی بر «آموزش به زبان مادری» خواسته یا ناخواسته باید در انتظار سرنوشتی نشست که فرجام آن تنها به بند کشیدن ناگزیر افراد متعلق به اقوام و محدود نمودن فضای زیست و تنگ کردن فضای آزادی عمل آنان در محدوده گروه قومی و رساندن زیست آدمیان به زیست ابتدایی و بقول دکتر جمشید بهنام زیست «نباتی» است.
این دسته از روشنفکران «خیراندیش» که مُبلغ «آموزش به زبان مادری» هستند و هر روز در نشریات و سایتهای گوناگون مینویسند و به گفتگو مینشینند بهتر است پیرامون این موضوع اندکی بیشتر بیاندیشند و صادقانه بگویند؛ در مقایسهای میان فرزندان ایرانی که اگر تنها به بلوچی، ترکی یا آذری و کردی تکلم کنند، با نمونههای دیگر خود که به فارسی مسلطند، کدام یک از خوان امکانات سراسر کشورمان بهرهمندترند؟ آنهایی که به زبان فارسی یعنی زبان مشترک ایرانیان آموزش دیدهاند از امکانات بیشتر و توانایی بیشتری برخوردارند و یا کسانی که به یک زبان قومی و محدود به یک گروه فرهنگی آموزش دیده باشند؟ شاید گذری به چهارگوشه جهان پیشرفته مادی و معنوی و علمی و…. خلاصه از همه نظر ما را اندکی بیشتر به زمین واقعنگری و صداقت و راستگویی نزدیکتر کند. از همه آن سروران ایرانی که خواسته یا ناخواسته به کشورهای پیشرفته و آزاد عالم پا گذاشته و عمری را در آن سپری کرده و فرزندان برومند خود را پروراندهاند، میپرسیم، در گزینش زبان آموزشی فرزندان خود میان فارسی یا انگلیسی، فرانسه یا آلمانی چقدر درنگ کرده و دودل بودهاند؟ مگر نه آنکه اگر خیلی دلبسته آموزش فارسی به فرزندان بودهاند، از خود و از وقت آزاد فرزند مایه گذاشتهاند؟ از آنان میپرسیم؛ آیا فرزندان فارسی زبانمان از امکانات مادی و معنوی بیشتری بهرهمندند یا فرزندان چند زبانه انگلیسی، آلمانی، فرانسوی زبانمان. کدام یک از اینها قادرند آزادانهتر زندگی و آینده خود را بنا کنند و توانمندتر در سرنوشت کشور و پیرامون خود دست فعال و موثری داشته باشند؟ در پاسخ به این پرسشها درست است که جامهٔ عوامفریبی نپوشیم و با هممیهنانمان در چهار گوشه کشور از بلوچ و ترک و شیرازی و ترکمن و کرد و لر و گیلانی روراست باشیم.
آن دسته از روشنفکرانمان که کماکان با جهانبینی وامانده و کهنه و تنگ میاندیشند و مشکلات اقوام ایرانی و مشگل ایران را «آموزش به زبان مادری» میدانند، دانسته یا ندانسته، با این رویکرد موجب تعصب قومی و زبانی و جدا کردن قومی از ملت ایران و با زبانی منزوی از دنیا و ناگزیر همان «زیست نباتی» و ابتدایی را برای فرزندان این کشور رقم میزنند. این دسته از روشنفکران، بد نیست در این زمینه به عاقبت راهکار خود در تجربه دیگران در عمل بنگرند و به نتایج آموزش به زمان مادری در اقلیم کردستان عراق از زبان انوشیروان مصطفی، رهبر جنبش گوران چشم و گوش خود را باز کنند. انوشیروان مصطفی در گفتگویی با شمس الواعظین گفته است: «نسل جدید در اقلیم کوردستان دیگر بلد نیست به زبان عربی سخن بگوید چون آموزش خواندن و نوشتن در مدرسه و دبیرستان را به زبان مادری مطالبه کردند و حالا پشیمانند.» اقای انوشیروان مصطفی در این گفتگو گفته است که: «ما ناراحتیم چون نسل دوم ما زبانهای دیگر را بلد نیست. شما نباید با شعارهای گول زننده ملت کورد را از توان فهم زبانهای مشترک محروم کنید…. طی بیست سال اخیر که خودمختاری در کردستان عراق به وجود آمد نسل جدید ما الان اگر بخواهد با هم میهن خود گفتگو کند به مترجم نیاز دارد.»
آری خواندن بسیاری از نوشتههایی که در این چند هفته پیرامون این موضوع منتشر شده آدمی را یاد نوشته جوانی از وبلاگ نویسان فارسی زبان بنام احسان میاندازد که پیرامون «بیرون از جهان سوم در تهران» نوشنه و آنرا ما در کتاب «بیرون از سه جهان ـ گفتمان نسل چهارم» نوشته داریوش همایون منتشر کردهایم. به گفته زنده یاد داریوش همایون؛ نویسنده با شیوائیای که نمونهاش را در این نسل بسیار میتوان دید از خودش و نسلی که از آن است در آن فضای جهان سومی آغاز و مینویسد:
«بعضی سوختنها جوری هستند که تو امروز میسوزی، فردا دردش را حس میکنی… داستان کیفیت زندگی و «رشد» آدمها در جاهایی که «جهان سوم» نامیده میشوند، مثل همین جور سوزشهاست… از هر دوره که میگذری، میسوزی و در دوره بعد دردش را میفهمی…»
بسیاری از نوشتهها و راه حلهایی که امروز در زمینه زبان مادری میان ایرانیان صورت میگیرد مصداق گفته زیبای احسان است. بدین معنا که امروز بعضی از این نگرشها و راهحلها اگر عملی شود، زندگی و رشد آدمی و در این موضوع معین آینده فرزندان ایرانی را میسوزاند و ما درد و سوزش آن را در دورههای بعد که دیگر برای درمانش دیر شده خواهیم فهمید.