۱ـ فراز غرب
بنا به نظر بسیاری از پژوهشگران، غرب از سده شانزدهم پایههای تسلط خود بر جهان را فراهم آورد. [۱] در ابتدای سده شانزدهم و در رقابت با قدرتهای مسلط آن روزگار، هنوز هیچ دلیلی وجود نداشت که اشاره به چنین دوران دراز فرمانفرمایی اروپا بر جهان کند. هیچ قدرت اروپایی و هیچ شهر اروپایی در آن دوران هنوز نمیتوانست با چین رقابت کند. در دسترس بودن تکنولوژی و دانش، جهان خاور و به ویژه چین، سالها از اروپا پیشرفتهتر بود. حتا در دانش دریانوردی که سالهای پس از آن عامل بزرگی در استقرار قدرت مادی غرب بر بخش دیگر جهان گردید، چین سالها از اروپا پیشتر بود. [۲] اما در این سده بود که عوامل عینی و فرهنگی، پایههای مورد نیاز برای برتری غرب بر جهان فراهم آمد و تا کنون نیز ادامه داشته است. در اینکه چه عواملی باعث جهش غرب و عقب افتادگی بقیه جهان گردید، تحلیلها و نظریههای بسیاری ارائه شدهاند که خود، مبحثی بس گسترده و ناتمام بوده و پژوهش در بارة آن، بیتردید، همچنان ادامه خواهد یافت. تا جائی که میتوان دید نمیتوان انتظار نظریة نهایی و قاطعی در این زمینه داشت. [۳]
ما چه با تمام و یا برخی از نظرات ابراز شده در این باره موافق و یا مخالف باشیم، در این واقعیت که غرب از چهار سدة گذشته تا کنون، پرچمدار دانش، فرهنگ، تکنولوژی و برتری اقتصادی و نظامی و به همراه این برتری، موجد سالها جنگ و استعمار در جهان بوده، نمیتوانیم تردیدی داشته باشیم. از این رو، این نوشتار از وارد شدن در بحث و بررسی علل و عوامل برآمدن غرب و تسلط آن بر جهان، نگردیده و در این بخش تنها به آثاری میپردازد که این برتری بر جهان برجای گذارده و در نهایت، واکنش واحدهای سیاسی دیگر ـ مانند ایران ـ را برانگیخته که در این تحول جهانی بیشتر نقش ناظر و نه تاثیرگذار تعیین کنندهای داشتهاند.
اکثر کشورهای کنونی غرب سابقه درازی، به عنوان یک واحد سیاسی در صورت کنونی، یعنی کشور را نداشته و از به هم پیوستن کشورها، کشور ـ شهرها و شاهنشینها تشکیل شدهاند. در سال ۱۵۰۰ بیش از پانسد عدد از چنین حکومتهایی در اروپا وجود داشتند. [۴] بسیاری از پژوهشگران، چنین ترتیب فرمانروایی را، بالاترین محرک جهش غرب میدانند زیرا در خود عنصر رقابت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و علمی را نهفته داشت. قدرتهای اروپایی در رقابت با یک دیگر با توسعه اقتصادی که سبب دستیابی به درآمد سرانة بالاتری، در مقایسه با دورههای پیشین و در قیاس با قدرتهای دیگر در جهان گردید، توانستند به ارزش افزوده بالاتر و در نتیجه امکان پسانداز و انباشت ثروت برای سرمایهگذاریهای بیشتر دست یابند. سرمایهگذاریهای گستردهتر و بیشتر امکان توسعه اقتصادی بیشتر را فراهم آورد که در پناه آن توسعه علم و گسترش نیروی نظامی ممکن گردید. رقابت میان واحدهای سیاسی و بنگاههای تجاری، منجر به گسترش دادوستد گردید که لازمه آن توسعه کشتیرانی و موجب کشف سرزمینهای بسیار در خارج از قاره اروپا گردید. استقرار پایگاههای دریایی در نقاط حساس و فتح سرزمینها چه در جهان قدیم و چه در جهان جدید، استعمار را به وجود آورد. هر قدرت سیاسی اروپایی برای افزایش نفوذ و دستیابی به مواد خام مورد نیاز، بازارهای تازه و کسب مالیات و منابع بیشتر مالی، به دنبال سرزمینهای بیشتر و تسخیرآنها بود. [۵] انگلستان در اوج قدرت خویش بزرگترین امپراتوری در درازای تاریخ بوده است. در سال ۱۹۲۲ این کشور بر یک چهارم خاک جهان و بر یک پنجم جمعیت آن فرمان میراند. [۶] این امپراتوری ۳۴ میلیون کیلومتر مربع را در بر میگرفت. اما درخور ذکر و توجه است که همزمان هرچه به دوران کنونی جهان نزدیکتر شدهایم، عمر امپراتوریها نیز کوتاهتر گردیده است. [۷]
پس از جنگهای بسیار رودررو با یکدیگر و یا در خاک کشورهای سوم، میان قدرتهای بزرگ غربی، در نهایت کار رقابتها و حل خشونتآمیز آنها به دوجنگ جهانی ختم شد که پای ایالات متحده آمریکا را نیز به درگیرهای اروپا باز کرد. پس از پایان جنگ جهانی دوم، به خاطر تلفات انسانی و ویرانی صنایع و تاسیسات زیر بنایی، تولید اقتصادی جهان به شدت سقوط کرد. در این میان آمریکا، با حدود ۵۰ % تولید جهانی، دست نخورده به جا مانده بود و پس از بمباران هستهای ژاپن موقعیت خورا به عنوان بزرگترین قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی جهان تثبیت نمود. در سایه این قدرت نظامی و مالی برتر تازه به دست آمده، غرب توانست در چند نقطه استراتژیک مانند ایران، ترکیه و یونان، موقعیت خود را در برابر جهان تازة سربرآوردة کمونیست حفظ کند. اما از سوی دیگر با به دست گرفتن قدرت وسیلة کمونیستها در چین و عقبنشینی نیروهای دولت مرکزی چین به تایوان، جبهة ضد کمونیسم، به رهبری آمریکا در آسیا شکست سختی خورد. در پهنة نظامی برتری آمریکا تا سال ۱۹۴۹ که شوروی به آزمایش موفقیت آمیز انفجار هستهای در قزاقستان دست زد، ادامه داشت. شوروی با گردآوری نیروی زمینی و زرهی سهمناک در مرز خود با اروپای غربی، به تهدید بسیار جدی بدل شد. همزمان، برای درگیر کردن آمریکا در جبهه آسیا و به دست آوردن امتیازاتی در اروپا، با تشویق استالین، [۸] کره شمالی به حمله ناگهانی علیه کره جنوبی دست زد. این حمله آمریکا را به واکنش مجبور نمود. در این هنگام که به نظر میرسید نیروهای کره شمالی در آستانه شکست قرار داشتند، با ورود یک میلیون نفر نیروهای «داوطلب» چینی، احتمال درگیری هستهای دیگری، در چشمانداز نزدیک جهان قرار گرفت. در درازای سه سال جنگ در شبه جزیره کره، و تنها پس از درگذشت استالین در سال ۱۹۵۳، که به از میان رفتن بیش از ۳۶ هزار سرباز آمریکایی وکمابیش ۱۴۰ هزار از مردم کره جنوبی و ۲۱۵ هزار مردم کره شمالی و ۱۵۰ هزار چینی منجر شد، آتش بس در همان مدار ۳۷ درجه که در پایان جنگ جهانی دوم توافق شده بود، برقرار گردید. این جنگ هرگز به طور رسمی خاتمه نیافت و قرارداد صلحی به همراه نیاورد و تنها با اعلان آتشبس ماشین جنگی از حرکت باز ایستاد. از همان زمان تا کنون، هنوز سربازان آمریکایی برای مقابله با حملة احتمالی کره شمالی، در کره جنوبی مستقر هستند.
با اینکه از ابتدای تاریخ بشر جنگ امری غیر عادی نبوده است، اما خسارتهای جانی و مالی ناشی از دو جنگ جهانی به اندازهای سنگین و بیرون از تصور بودند که اثر روانی ژرفی بر اروپا باقی گذارد. شوروی که به خاطر تصفیه و اقدامات منجر به قحطی استالین در پیش از جنگ دوم، با تلفات انسانی تا ۲۷ میلیون ـ برابر با نیمی از جمعیت انگلستان در آن زمان ـ به شدت آسیب دیده بود، در حمله هیتلر به خاک آن کشور، باوجود برتری عددی بسیار بالای نیروی زمینی، زرهی و هوایی و با در نظر گرفتن این واقعیت که در خاک خود میجنگید، به سرعت عقبنشینی کرد. پس از اشغال ایران وسیلة نیروهای نظامی شوروی و انگلستان با پشتیبانی آمریکا، یگانه راه امن رساندن کمکهای نظامی در تمامی فصول سال به شوروی، که هدف اصلی اشغال بود، تامین گردید. سربازان شوروی همراه با تجهیزات آمریکایی، موفق به شکست نیروهای هیتلر گردیدند. به رغم اینکه شوروی با از دست دادن حدود بیست میلیون نفر نیروی انسانی و ویرانی بسیاری از مراکز صنعتی در باختر کشور، از این جنگ آسیب سنگینی دید بود، اما از سوی دیگر، با به قدرت رسیدن احزاب کمونیست در خاور اروپا که وابسته به شوروی بودند و ایجاد احزاب کمونیست وابسته در اروپای غربی، قدرت سیاسی و نظامی شوروی به عنوان تهدیدی بر اروپای غربی و احزاب چپ آن قاره به حساب میآمد. آلمان که پیش از جنگ با تولید ناویژه ملی برابر با ۳۵۱ میلیارد دلار در مقایسه با تولید ناویژه ملی آمریکا برابر با ۸۰۰ میلیارد دلار (به قیمتهای ۱۹۹۰) [۹] قدرت برتر اروپا بود، به عنوان پیامد این جنگ به دو نیمه تقسیم گردید. وجود سایه دائمی تهدید اروپا وسیلة شوروی، شرایطی را به وجود آورد که آمریکا عزم لازم برای دفاع از اروپا را به دست آورد. این کشور هم به تنهایی و هم با شرکت در اتحادیه اتلانتیک شمالی (ناتو) که بر مبنای نظر بسیاری، موفقترین اتحاد نظامی جهان بوده است، توان و خواست خود برای دفاع از این قاره، حتا به بهای جنگ هستهای را پذیرفت.
تکان وارد بر اروپای غربی به خاطر صدمات جنگ دوم جهانی و همچنین پس از آن، ۴۵ سال زندگی زیر تهدید نظامی شوروی آن هم در عصر جنگ افزارهای هستهای و استقرار چند ده هزار موشک دارای کلاهکهای اتمی که میتوانست به معنای خاتمه زندگی برای همگان باشد، موجب گردید که پاسیفیسم و احساسات ضد جنگ به شدت در این بخش از جهان ریشه دوانده و همچنان هنوز هم ادامه داشته باشد. عامل دیگر معجزه اقتصادی در کشورهای متحد غرب که در جریان جنگ به شدت ویران شده بودند مانند اروپای غربی، ژاپن و کره جنوبی بود که محرکهای ایجاد جنگ را تا اندازه زیاد کاهش داد.
در غرب اروپا، دمکراسی و اقتصاد آزاد به تدریج سطح بسیار بالایی از درآمد سرانه و آزادیهای فردی و اجتماعی را به همراه آورد. با اصلاح سازوکار تقسیم درآمد و بیمههای اجتماعی و تامین حداقل زندگی، تضاد آشتیناپذیر طبقاتی موجود در دورههای اولیه رشد کاپتالیسم، تا حد زیادی از میان رفت. با گسترش خدمات آموزشی و بهداشتی، سطح زندگی نه تنها ثروتمندان، بلکه همگان رو به بهبود نهاد. همزمان با استواری پایههای دمکراسی و گسترش احزاب، اصل مصالحه و سازش بجای برخورد و درگیریهای خصمانه اجتماعی به روند مسلط بدل گردید. با وجودی که طبیعت نظام دمکراسی درهم و برهم و پر هیاهو و همراه با اعتصابات، تظاهرات و اعتراضات کوچک و بزرگ میباشد، اما هنوز تجربه نشان نداده است که دمکراسیهای جا افتاده اروپای غربی (شاید به استثنای دوره کوتاهی در ایتالیا)، در برابر چنین التهابهائی با خطر سقوط رژیمها روبرو شوند. حال آنکه سرزمینهای زیر پوشش امپراتوری شوروی، با اقتصاد جیره بندی شده و سطح زندگی بسیار پائینتر در قیاس با اروپای غربی، به طور دایم در خطر سقوط قرار داشتند. در نهایت، با فروپاشی دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ رژیمهای وابسته به امپراتوری شوروی، یکی پس از دیگری با هزینهای بسیار پایین، از هم پاشیدند. با فروریزی سوسیالیسم، سرزمینهای اروپای مرکزی و خاوری، با سرعت شگفتآوری روی به دمکراسی و بازار آزاد گذاردند [۱۰]. دوسال پس از آن، اتحاد شوروی به ۱۵ «جمهوری» مستقل تقسیم شد.
جهان پس از تجربة ۴۵ سال زندگی زیر سایه دو ابرقدرت آمریکا و شوروی و تا حدی چین و در پس از دورانی که در آن اکثر نزدیک به تمام کشورها در نوعی وابستگی به یکی از این دو قطب بسر برده و همزمان به این امر خو گرفته بودند که از رقابت میان دو قطب و دو رقیب متخاصم، یعنی کمونیسم و دمکراسی، به نفع خود بهرههائی گیرند، پس از درهمپاشی یک قطب جهانی قدرت یعنی کمونیسم، با جهان تک قطبی آمریکا روبرو شدند. پیروزی دمکراسی و اقتصاد آزاد، به اندازهای آسان و سریع که حتا تا اندکی پیشتر، از نظر پژوهشگران نیز غیرقابل پیشبینی بود، بسیاری را برآن داشت که پایان عصر مبارزات ایدئولوژیک علیه آزادی و دمکراسی را اعلام نمایند. اما قدرتگیری اسلام تندرو در خاورمیانه میتواند سدی و یا دستکم مانعی در برابر گسترش اندیشه آزادی و دمکراسی و اقتصاد آزاد ایجاد کند. باید در نظر گیریم، درحالی که جهان پیشرفته به خاطر هزینه و کمبود داوطلب از تعداد افراد زیر پرچم کاسته است، اسلام تندرو با چنین کمبودی مواجه نیست. هر روزه بر تعداد «داوطلبان شهادت» افزوده میگردد. هر جنگی برعلیه اسلام سیاسی تندرو، لاجرم به کشته شدن افراد زیادی خواهد انجامید که قبول آن برای جامعه بشری سخت خواهد بود.
روند تحولی مهم دیگر، در طول جنگ سرد و پس از آن، در چین مشاهده میشود. چین پس از مائو، در این دوره به ترمیم زخمهای اجتماعی و اقتصادی خود سرگرم بوده و تا اندازه زیادی از درگیریهای جهان دوری گزیده است. روسیه، وارث بزرگ امپراتوری شوروی، که پس از درهمریزی بساط این امپراتوری، با بیثباتی و سقوط شدید اقتصادی روبرو شده بود، در نهایت زیر سایه درآمد نفت، توانست نجات یابد. باوجودی که این کشور زرادخانه عظیم هستهای شوروی را به ارث برده، اما از آنجا که برای دریافت کمک اقتصادی و فنی، به منظور بهبود بخشیدن به وضع اقتصادی و افزودن به قدرت رقابتی خود، به غرب نیاز داشته، از این رو از درگیری با آن پرهیز نموده است.
تجربه جامعههای مخلتف در این مدت نشان میدهد که دو عامل دمکراسی به عنوان راهحل سیاسی و کاپیتالیسم به عنوان راهحل مسایل اقتصادی، در درازمدت پیروز بودهاند. به سخن دیگر، وجود هریک مشوق دیگری بوده است. هرگاه نظام کاپیتالیستی در یک نظام غیردمکراتیک برپا گردیده، با افزایش درآمد سرانه [۱۱] و کارآیی تولید، اجتماع به سوی دمکراسی حرکت کرده است. نمونه بارز آن تایوان، کره جنوبی و شیلی میباشند. اما اگر رشد سیاسی نتواند پا به پای رشد اقتصادی حرکت نماید، و یا به سخن دیگر، موانع اساسی بر سر راه دمکراسی ایجاد گردد، امکان وقوع شورش و بیثباتی و در صورت نبود کارآیی سیاسی، حتا انقلاب میرود. میتوان بر نمونههائی چون رژیم سابق در ایران و در اندازه کمتری اندونزی، تایلند و برخی حکومتهای نظامی در آمریکای لاتین انگشت گذاشت. با قیاس با نمونه هندوستان از سوی دیگر که دمکراسی در آن سرزمین پرجمعیت بسیار فقیر از ابتدای استقلال شکل گرفت، اما کاپیتالیسم سالها دیرتر پایههای خود را استوار نموده و تنها پس از آن توانست به سرعت، رشد اقتصادی را به همراه آورد، بسیاری را به این نتیجه رساندهاند که در جهان نوین با شتاب شگرف گردش اطلاعات و دانش، در کشورهای با درآمد سرانه پائین، از راه کاپیتالیسم میتوان سریعتر به دمکراسی دست یافت تا برعکس. نظریة دسترسی حذر ناپذیر به دمکراسی پس از جهش اقتصادی، امید گسترش هرچه بیشتر دمکراسی در چین که با سرعتی بیسابقه در تایخ جهان برای یک کشور بزرگ در راه رشد اقتصادی گام نهاده، را افزایش میدهد. البته باید در نظر گیریم که در حال حاضر، گذر چین از کمونیسم بسیار شدید بوده است. در این مرحله انتقالی، شاید سروری حزب کمونیست آن کشور بر سیاست و سهم بزرگ دولت در سرمایهگذاری، بالاترین مظاهر سیاسی و اقتصادی باقی مانده حزب کمونیست چین میباشد.
ویژگیهای این دوران و مهمترین مشخصههای آن را میتوان به شرح زیر رده بندی کرد:
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] ـ به عنوان نمونه ر ک:
Zakaria, Fareed “The Post America World”, New York, 2011
Ferguson, Niall “Civilization: The West and the Rest”, New York, 2011
[2] ـ برآورد میگردد که در سال ۱۸۰۰، آسیا ۶۰% و اروپا ۳۰% تولید ناویژه جهان را در اختیار داشتند.
Berzezinski, Zbigniew “Strategic Vision” New York, 2012, p.15
[3] ـ Niall Ferguson در پژوهش بانفوذ خود ۶ دلیل اصلی برای برتری غرب را طبقه بندی میکند: اول رقابت ــ هم اقتصادی و هم سیاسی. دوم علوم و نگاه به آن که برتری در بسیاری از رشتهها و از جمله قدرت نظامی را به همراه آورد. سوم حق دارایی که حاکمیت قانون را همراه آورد. چهارم پزشگی که بهداشت جامعه را به شدت بالا برد. پنجم جامعه مصرفی که بدون آن انقلاب صنعتی نمیتوانست شکل گیرد و ششم انضباط کار.
[۴] ـ Zakaria، صفحه ۷۶
[۵] ـ http://en.wikipedia.org/wiki/british_empire
[6] ـ Ferguson, Niall, Empire, Basic Books, NY 2003
[7] ـ Berzezinski, ibid. p.25
[8] ـ Gaddis, John Lewis, The Cold War, London, 2005
[9] ـ The Economics of World War II, Cambridge University Press (1998), p. 10
[10] ـ خانه آزادی بر مبنای معیارهایی که تنظیم کردهاند، ۱۹۲ کشور مستقل جهان (که برخی بسیار کم جمعیت میباشند) را درجه بندی کردهاند. از ۱۹۲ کشور در سال ۲۰۱۲، تنها ۴۸ کشور جهان (ازجمله ایران) در رده “غیر آزاد” و ۵۹ کشور در رده نیمه آزاد و ۸۵ کشور “آزاد” بودند.
[۱۱] ـ بسیاری در آمد سرانه میان ۵ تا ده هزار دلار در سال را در حال حاضر مرز این تحول میدانند.