این دوری از مردم را از خلال بسیاری از صحبتهای آن شبها هم میشود به روشنی دید. متاسفانه بیش از آن که سانسور به این وضعیت انجامیده باشد، ایدهآلگرایی ایدئولوژیک مسوول آن است.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
«وآبهایمکررازهمتکاننخوردهاند»
گفتوگوباعلیرضابهنام*
پیرامون
شبهایشعرگوته
ماندانا زندیان
ماندانا زندیان– دکتر اسماعیل خویی، در نگاه به سالهای پیش از انقلاب، کانون نویسندگان ایران را نهادی به گوهر صنفی تعریف میکند، که در غیبت آزادی بیان به ناچار در برابر حکومت قرار گرفته، تعریفی سیاسی مییافت.
کانون نویسندگان ایران در حال حاضر خود را چگونه تعریف میکند؟
علیرضا بهنام- اين را بايد از اعضای كانون پرسيد. تا جايی كه میدانم، كانون خود به چندين بخش تجزيه شده و عملاً آنچه در ايران سرپا مانده بخشی از كانون است كه به همين قرائت ملايم از منشور كانون رضايت داده است. در غياب چهرههايی چون براهنی و در فقدان شخصيتهايی چون گلشيری، مختاری و پوينده، كار كانون به جايی رسيده است كه متأسفانه گاه به عنوان ترمز فعاليتهای به روز و رو به جلو عمل میكند. نمونهاش نيز بيانيهای بود كه امسال با امضای كانون در سالروز درگذشت شاملو منتشر شد و با شگفتی تمام، تيغ خود را به جای دستگاه سانسور به روی نويسندگان نوآور و مستقل كشيده بود. يعنی نهادی كه بايد از آزادی بيان منِ نويسنده در برابر دستگاه سانسور دفاع كند عملا دعوت به سانسور من كرده بود.
اما درباره كانونی كه در اثنای شكلگيری شبهای گوته وجود داشت میتوان گفت چون آزادیِ بيان نخستين مطالبه صنفی نويسندگان است، بيان اين مطالبه در فضای سانسور محمدرضا شاهی خود مصداق بارز دنبال كردن مطالبات صنفی است. اين نظام سركوبگر است كه با امتناع از به رسميت شناختنِ اين بديهیترين حق نويسنده به اعتراض وی وجههای سياسی میدهد.
م.ز- نعمت آزرم می گوید:«سانسور فضا را رادیکال میکند و متأسفانه به صرف این که یک نویسنده یا شاعر زندان رفته است، دارای ارزش میشود و در فرهنگی با آن پیشینۀ استبداد ذهنی، قدرت سیاسی، خطی میان فرهنگ و هنر مجاز و ممنوع میکشد که خواه ناخواه بین هنرمندانی که به آفرینندگان آن دو نوع هنر تقسیم شدهاند نیز نوعی تقابل به وجود میآورد و نویسنده یا شاعری که برای یک نوشته به زندان رفته است، نمیتواند ساده از کنار آثار کسانی که بی دغدغه کار میکنند، بگذرد.
اگر حاکمیت سیاسی یکی را برنکشد و یکی را فرو نکوبد، شاید این دو دسته با تمام اختلاف نظرهایشان در نهایت بتوانند کنار همدیگر بنشینند و با هم حرف بزنند؛ ولی منطقی نیست بپذیریم که امکان پرداختن به هنر و مثلاً شعر معاصر در رادیو و تلویزیون در اختیار کسانی باشد؛ ولی در این سو، دیگرانی بابت همان شعرها و همان هنرها این اندازه با دستگاه سانسور مشکل داشته باشند.»
با در نظر داشتن این که در روزگار ما، در رسانههای دولتی و نشستهای رسمیِ مورد تأیید دولت و وزارت ارشاد، حتی اشعار با ساختار کلاسیک بیشتر مورد توجه و تشویق قرار میگیرند؛ تصویری که آقای آزرم از فاصلههای میان نویسندگان با آثار «مجاز و ممنوع» ارائه میدهد، میان نسل جوانتر شاعران و نویسندگان امروز ایران، چگونه است؟
علیرضا بهنام- به نظر من اين مساله بيشتر اخلاقی است. من نمیتوانم بپذيرم كه كسی شاعر يا نويسنده باشد و فرق بين شكار و شكارچی را نفهمد. وقتی نويسندهای انتخاب میكند كه يار شكارچی باشد بیترديد مورد نفرت آنهايی است كه شكار میشوند. امروز هم قضيه همين است وقتی كسی هنرش را خرج توجيه وضعيتی میكند كه ستم و سانسور شاكله اصلی آن است بديهی است كه با واكنش مخالف از زاويهای اخلاقی مواجه میشود. اين آدم تالی هومر يا فردوسی هم كه باشد آدم بیاخلاقی است. اما معيار تشخيص اين موضوع ممنوعه نوشتن يا ننوشتن نيست. جدايی اخلاقی ميان كسانی وجود دارد كه صله میگيرند يا نمیگيرند به همين سادگي. اين مساله مجاز و ممنوع را گويا سعيد سلطانپور در فضای فرهنگی آن دوران باب كرده بود اما به راستی شعر سلطانپور نزد مردم در ايجاد مخالفت با دستگاه ستم تاثير گذارتر بود يا شاملو؟ خب اولی ممنوع بود و دومی با كمی اغماض در دسته مجازها قرار میگرفت. بقايای اين تفكر هنوز در داخل وجود دارد و به نوعی دارد با راديكال كردن فضا و انكار تلاش هنرمندان مستقل برای خودش كسب وجهه میكند. واقعيت اين است كه هم شاعر سنتی و هم شاعر شعر نو می توانند در خدمت ترويج منويات دستگاه باشند يا نباشند. شاعر آزادهای چون بانو سيمين بهبهانی شعر سنتی میگويد اما هيچ شاعری نداريم كه در ايران امروز به اندازه او استقلال خود را حفظ كرده باشد.
م.ز- بازخوانی متنهای ارائه شده در ده شب شعر گوته، میتواند ما را به این اندیشه برساند که سانسور در کنار مهم و بااررزش جلوه دادن برخی استعدادهای میانمایه؛ به درست، مهم و ارزشمند بودن هر مضمون ممنوعه نیز میانجامد. بدین معنا که بسیاری از متنهای خوانده شده در آن شبها، در روزگار ما و برای نسل ما، نه تنها معترض یا منتقد نیست، که همرأی مضامین مورد نظر آمران کنونی سانسور است:
«…چگونه می بری از یاد، صوت ناب اذان را/ از آن کبوتر خان،/ از آن بلندی گلدستههای «مسجدالقصی»/ چگونه میشود از آفتاب رخ برتافت…/ رها نمیکندت رودخانۀ «اردن»
رها نمیکندت آفتاب داغ «فلسطین» » سیاوش مطهری، شب یکم
«…سخنم را با ستایش آزادی، به نقل از آن بزرگوار عرب پایان دهم که گفت: «پیامبر فرمود هرکس به تو کلمهای آموخت، تو را تا ابد بندۀ خود ساخته است.» از همین روست که من تا پایان عمر بیسواد، ولی آزاد خواهم ماند.» منوچهر هزارخانی، شب دوم
«…ای روح لیله القدر/ حتی اذا مطلع الفجر؛/ اگر تو نه از خدایی/ چرا نسل خدایی حجاز، فیصله یافته است؟/ …هیچ دینی نیست که وامدار تو نیست./ …الله اکبر! خدا نیز به شگفتی در تو نمی نگرد؟!/ فتبارک الله/ تبارک الله/ تبارک الله احسن الخالقین.» به یادبود شهادت امام علی، علی موسوی گرمارودی، شب پنجم
«…آقا سوار اسب و همه خلق در رکاب/ شمشیر میزدند./ دیدم که قاسم آنجا میان جمع/ شمشیر میزند…/ …یا صاحبا ازمان به ظهورت شتاب کن…» جعفر کوش آبادی، شب هفتم
آیا می توان گفت سانسور، تلاش های آزادی خواهانۀ جامعه را بیشتر به سوی مخالفت با هر نظام ارزشی تحمیل شده از بالا پیش می راند، و از این رو تا اندازه های بزرگ، توانایی مخدوش کردن تعریف، مسیر و هدف مبارزه برای دستیابی به آزادی بیان -و آزادی در معنای فراگیر- را دارد؟ یعنی آمران سانسور تا اندازه های قابل توجه به ایجاد یک ذهنیت نادرست و بی حقیقت، در جامعه دست می یازند و از این چشم انداز کامیاب اند؟
علیرضا بهنام- به نظر من اين كه همه آدمها با همه گرايشها در آن شبها نمايندگانی داشتند، حُسن آن برنامه بوده است. مبارزه آن عده با اصل اخلاقی آزادی بيان برای همه بی حصر و استثنا تعريف میشد، كه خود اصل اخلاقی درستی است.
مبارزه امروز نيز نبايد برای اين باشد كه مثلاً صداهای رسمی امروز ديگر شنيده نشوند. هدف اين است كه همه صداها در كنار هم شنيده شوند و مخاطب از ميان آنها خود دست به انتخاب بزند. اجازه بدهيد اين موضوع را بيشتر بشكافيم. ببينيد مثلاً ما الان شاعرانی با گرايشهای مذهبی داريم كه شعرهايشان سانسور میشود. در بين جوانها اين را داريم و حتی در بين آدمهای سابقاً نزديك به دستگاه هم نمونههايش را میتوانيم پيدا كنيم. حالا به نظر شما اين درست است كه منِ غيرمذهبی چشمم را به روی سانسور شدن اين شعرها ببندم يا هدف مبارزهام را تنها اين قرار بدهم كه شعر و جامعه بايد به سمت غيرمذهبی شدن پيش برود؟ اگر اين كار را بكنم، تبديل میشوم به همدست سانسورچی و در واقع درست مثل سانسورچیها به جای مخاطب تصميم گرفتهام كه چه چیزی برای او مفيد است و چه چیزی مضر.
همين جنبش سبز نمونه خوبی است كه نشان میدهد در وضع كنونی چگونه ممكن است همان مضامين مذهبی كه به آن اشاره میكنيد، دوباره كاركرد انتقادی خود را باز بيابند. برخلاف تبليغاتی كه در خارج از كشور میشود، جنبش سبز، حاصل همكوشی مذهبیها و سكولارها و غيرمذهبیها بود در برابر يك وضعيت تحميل و سركوب. علائم افولش هم وقتی پيدا شد كه راديكالها از هر طرف شروع كردند به مخالفخوانی و طرد يكديگر. به نظر من هر نوع نگاه ايدئولوژيك به مشكلات جامعه ايران محكوم به شكست است چون بخشی از مساله امروز جامعه ما را كه عدم توازن در رشد معرفتی بخشهای مختلف جامعه است با نگاه تجويزی خود ناديده میگيرد. شعرهايی كه به آن اشاره میكنيد در بخشی از جامعه مخاطب دارد و ناگزير بايد شنيده شود. حالا اين كه مثلاً من مخاطب آن شعرها نيستم تغييری در اصل قضيه نمیدهد.
م.ز- در ادامۀ پرسش بالا و با در نظر داشتن این که ممانعت از انتشار گزارش آن شبها در رسانههای کشور، درک و دریافت کلی جامعه را از آن شبها- در آن دوران و تا این زمان نیز- غیر واقعبینانه کرده است. به نظر شما جامعه چگونه میتواند با آگاهی و خِرَد، به حقیقت آنچه با آن مخالفت یا موافقت میکند نزدیک شود؟
علیرضا بهنام- به نظر من اين ممانعت تنها موجب شده است كه مساله آن روز جامعه حل نشود و تا امروز به همان صورت باقی بماند. وقتی گزارش سخنرانیهای آن شبها را میخوانيم گاهی به نظر میرسد داريم متنی درباره جامعه امروز ايران میخوانيم. برای مثال فكر میكنم اگر امروز يك كارگردان تئاتر مثل محمد يعقوبی بنا باشد در چنان برنامهای شركت كند همان حرفهايی را مجبور است درباره سانسور بزند كه آن موقع بهرام بيضايی گفته بود. يا انتقادهايی كه گلشيری از جامعه روشنفكری هم عصر خودش میكند هنوز به قوت خود باقی است. آن رفتار آقای ساعدی هم كه از فرصت استفاده كرده و دارد مخالفان هنری خودش را می كوبد، هنوز بين اهل هنر ما متأسفانه معمول است و گاهی از انگهای سياسی برای از ميدان به در بردن رقيب استفاده میكنند. يعنی بعد از سی سال و اين همه حادثه كه بر ما گذشته است، هم در بين خودمان پيشرفتی نكردهايم و هم رابطه دستگاه با ما به همان شكل باقی مانده است. در واقع شكل جامعه عوض شده اما هنوز دارد همان محتوا را در خود حمل میكند و اين فاجعه است.
م.ز- اشعار عرضه شده در ده شب شعر گوته، تقریباً سرتاسر در گسترۀ شعر اجتماعی، معترض ،سیاسی، و گاه چریکی قراردارند.
با این وجود دکتر شفیعی کدکنی معتقداست بهترین شعر سیاسی آن روزگار شعر «دلم برای باغچه می سوزد» فروغ است؛ و کاوه گوهرین در مقاله ای با عنوان «سهراب کشان ادبیات در مسلخ شعر» مینویسد که تفاوت شعر سیاسی فروغ و نیما و اخوان با شعرهای سیاسی مثلاً سعید سلطانپور ـ چهره بارز ادبیات سیاسی/ چریکی ـ در بیان هنری و تکنیکهای نوست. آقای گوهرین ویژگی مشترک بسیاری شعرهای چریکی آن دوران را «ضعف در بیان و تکنیکهای ادبی، و فقدان استیلهای زیبایی شناسانه» برمیشمارد.
میان شعرهای اجتماعی، معترض و سیاسی نسل ما ـ به عنوان یک نمونۀ خوب، اشعار گرد آمده در صفحۀ شعر ایستادگی ایران، به همت خانم سپیده جدیری ـ چه اندازه میتوان گوهر «شعر» را دید؟
علیرضا بهنام- البته دكتر شفيعی همان موقع خودش شعر چريكی را تشويق میكرد! ولی به هر حال آدم حق دارد نظرش را عوض كند. در كل با نظر اقای گوهرين موافقم و در نهايت فكر میكنم متنهای زيادی در آن شبها خوانده شده كه بيش از شعر يا داستان بودن، شعار بودهاند. در زمانه ما هم همين موضوع را میشود ديد. اگرچه خانم جديری بيشترين سعی خود را كردهاند تا از ميان اشعار ارسالی آنهايی را انتخاب كنند كه با يك تعريف حداقلی “شعر” باشند، اما همين هم نسبی است و مابين اين آثار قوی و ضعيف پيدا میشود.
م.ز- باقر مؤمنی در سخنرانیاش در شب پنجم، گفته است: «سانسور موجب گسترش شارلاتانیسم در هنر میشود. بیهنران به جای تقویت استعدادهای خودشان دست به چشمبندی و خالبازی میزنند. در شعر به حجم متوسل میشوند و در نقاشی به خط، در ادب به شکل میپردازند و در هنر مثلاً به تجربه. اما این شارلاتانی رویۀ دیگری هم دارد و آن به بازی گرفتن و سوداگری با تمایلات مردم است. شاعر یا نویسندهای که کمترین دردی ندارد بجای اینکه قلمش را در عالم خودش بکار بیندازد از روی تفنن و شوخی هزار نیرنگ میزند و در نوشتهاش کلماتی و اشاراتی بکار میبرد که یعنی من هم بله، از شما هستم. در واقع اینها از محیط سیاهی که سانسور بوجود آورده تغذیه میکنند و با بکار بردن کلماتی مانند شب، سیاه و سبز و مانند اینها مردم را دست میاندازند و در عین حال هنر جدی و راستین را هم تخطئه میکنند.»
نظرتان در این باره چیست؟
علیرضا بهنام- اين هم نمونه ديگری است از آنچه درباره ساعدی پيشتر گفتهام. متاسفانه تنگنظری و برخورد ايدئولوژيك با مقوله هنر چنين وضعی را به بار میآورد. گاهی از خودم میپرسم با این طرز تفکر اگر دوستان این آقایان به قدرت میرسیدند الان به جای فلان کارگردانِ حامی قدرت، چه کسی از تریبونهای رسمی میگفت “هنرمندی که برای دل خودش فیلم بسازد هنرمند نیست”؟ بارها به مناسبتهای گوناگون گفتهام و اینجا هم مکرر میکنم که میان چپ رادیکال و راست رادیکال در موضعگیریشان در قبال آزادی انسان هیچ فرقی نیست. هر دو دشمن آزادیاند و هر دو فکر میکنند حق دارند به جای مردم تمام دنیا تصمیم بگیرند. در این اظهار نظر به نظر میرسد آن قدر دایره هنر جدی و راستین تنگ فرض شده که آثار خود آقای مومنی نیز با اغماض در آن جا میشود!
م.ز- دکتر اسماعیل خویی در نگاه به دهههای چهل و پنجاه خورشیدی گفته است که روشنفکران ایران به راستی مردم را نمیشناختند و پیوند دیالکتیکیِ مؤثری با مردمان جامعۀ خود نداشتند.
اگر بپذیریم که سانسور میتواند بین نویسنده و مخاطب فاصله بیاندازد و این فاصله میتواند به برداشت و دریافت نادرست نویسنده از ذهنیت جامعه و نیز جامعه از نویسنده بیانجامد، این درک و دریافت نادرست دو سویه را چه اندازه میتوان در جامعۀ امروز ایران دید؟
علیرضا بهنام- این دوری از مردم را از خلال بسیاری از صحبتهای آن شبها هم میشود به روشنی دید. متاسفانه بیش از آن که سانسور به این وضعیت انجامیده باشد، ایدهآلگرایی ایدئولوژیک مسوول آن است. بسیاری از متفکران ما مفهومی از مردم در ذهن دارند که بیشتر به مردم انگلستان قرن نوزدهم یعنی زمان نوشته شدن مانیفست کمونیستها شباهت دارد تا ایران قرن بیستم و بیست و یکم. آدمی که از پشت عینک ایدئولوژی به دنیا نگاه می کند لاجرم چیزی را که هست نمیبیند یا آن را به نفع ایدهآل خود تفسیر میکند. فرقی هم نمیکند که این ایدئولوژی مذهبی باشد یا مادی. نتیجه یکی است.
م.ز- نعمت آزرم ده شب شعر گوته را گواه روشنی میداند که خواست لایۀ روشنفکر آن زمان، اصلاحات در چهارچوب قانون اساسی بوده است.
آیا برداشت شما از متنهای ارائه شده در آن شبها نیز چنین است؟
علیرضا بهنام- البته آقای آزرم خود آنجا حضور داشتهاند و لابد برداشتشان از منی که ثلث قرن بعد دارم به آن ماجرا نگاه میکنم به واقعیت نزدیکتر است. اما به نظر من این برداشت از محافظهکاری گردانندگان برنامه و تاکیدشان بر گفته نشدن حرفهای رادیکال ناشی شده است. بسیاری از حاضران آن شبها جاهای دیگر هم موضعگیری کردهاند و بسیاری از این موضعگیریها خلاف این برداشت را ثابت میکند.
متاسفانه قانون اساسی آن روزگار درست مثل قانون اساسی امروز بندهایی داشته است که تمام اصول مترقی آن را تعطیل میکند. وقتی قانونی به یک فرد این اختیار را میدهد که به صلاحدید خود هر بلایی که خواست به سر اصول قانون بیاورد در واقع خودش خودش را نقض کرده است و چنین قانونی ابتدا خودش باید اصلاح شود تا بتواند مبنای اصلاحات قرار بگیرد.
م.ز- با توجه به شناخت گستردۀ شما از شعر امروز ایران و شاعران هم نسل ما، فکر میکنید اگر امکان چنین حرکتی در فضای کنونی ایران پیش آید، بیشتر به چه مضامینی پرداخته خواهد شد؟ حضور خانمها چه اندازه پررنگتر خواهد بود؟ (در ده شب شعر گوته، تنها سه شاعر یا نویسندۀ زن میان شصت شاعر و نویسندۀ کانون حضور داشتهاند.)
شما در آن برنامۀ فرضی از چه سخن خواهید گفت و چه شعری خواهید خواند؟
علیرضا بهنام- اگرچه این فرض در شرایط کنونی محال به نظر میرسد، امابه قول معروف فرض محال،محال نیست. به نظرم در صورت برگزاری این برنامه فرضی ما احتمالاً با سخنرانیهای مشابه زیادی مواجه خواهیم شد چون همان طور که پیشتر اشاره کردم مسائل جامعه ما متاسفانه بعد از ثلث قرن به مسائل آن روز شباهت زیادی دارد.
البته فکر می کنم کیفیت شعرهایی که خوانده میشود بسیار بهتر خواهد بود و تعداد زنان شرکت کننده در برنامه هم افزایش معنی داری خواهد داشت اگر چه این هم بستگی کامل به جمعی دارد که برنامه را هماهنگ میکنند!
من در این برنامه فرضی از ضرورت رواداری و پذیرفتن عقیده مخالف سخن خواهم گفت و از دوستان نویسندهام خواهم خواست سانسورچیان یکدیگر نباشند و به امکان انتخاب مخاطبانشان احترام بگذارند. همین طور به قدرتمداران گوشزد خواهم کرد که سانسور دردی از درهای آنها دوا نخواهد کرد و جامعه آن محتوایی را که بخواهد به رغم سانسور به دست خواهد آورد پس بهتر است عرض خود نبرده و زحمت ما ندارند!
در مورد شعر هم احتمالا چیزی شبیه به شعرهای اجتماعی کتاب “صدایم کن خضرا” را خواهم خواند که این روزها در پاریس منتشر شده است مثلاً شعری شبیه حکایت در سه حالت پیوسته:
حکایت در سه حالت پیوسته
از تاب موهای تو تا منحنیهای دو نیمه
کامل میشود شهر زیر چشمهات
راهی نیست
مورچهها با سرعتی آلوده نور میدهند میگذرند شمارهها
تاخیر میکند برج زشت و بلند آن پایین
و موهای تو بالای چشمهات هنوز منحنیهای به هم پیوسته
ما در سه حالت پیوسته اعلام میشویم
حکایت است
خوانندهای ممنوع میخواند ردیف سرکشی از قافیههای به هم ریخته از جبر جغرافیایی
بنز سفید گوشهی میدان قی میکند ردیف چشمهای بیحالت و غضب کرده را با یک سبز ضخیم که دورش مدام میچرخد و گیر میکند پاهامان گیر میکند به پای صاحبان چشمها
حکایت است
ردیف واژهها بی مقدمه غیب میشوند رو به روی هرم شیشهای موهای تو ممنوع منحنیهای به هم پیوسته ممنوع از سفیدی کاغذ
از روبه روی هرم
اینجا هنوز شهر قشنگیست
و آبهای مکرر از هم تکان نخوردهاند
حکایت است
نغمهها یکی دوتا غیب میشوند روزنامهها از روی دکهها لباسها کفشها خیالهای هر روزه از رایانهها
پشت کرکرهای بسته نیم تنه ایست با چادر ملی
ویترین ملی با تبلیغ قارچ سفید و حقوق مسلم
و ایستادن زیر ابری که باران ندارد
حکایت در سه حالت پیوسته
اعلام میشود به ما
و تاب موهای تو هنوز
و چشمهات با آن منحنیهای دونیمه
در کوچهای پشت بزرگراه
خیس میشویم.
دوازده دی یکهزار و سیصد و نود و یک خورشیدی
ــــــــــــــــــــــ
*عليرضابهنام- شاعر، مترجم و روزنامهنگار-زادۀسال 1352 در تهران، و دانش آموختۀ كارگردانيسينما،مترجميزبانانگليسيو مهندسيعمراناست.
همکاری باروزنامههاومجلاتگوناگون، مانند روزنامههایاخبار،عصرآزادگان،بامدادنو،همبستگي،آزاد،مدبر،همشهريوايران؛ومجلاتشباب،ايرانجوان،کلک،معیار،فرهنگوسينما، ونوانديش؛درجایگاهدبيرسرويس،دبيرتحريريهوعضوشورايسردبيری؛ پیشینۀ فعالیت مطبوعاتی بهنام است.
وی همچنین آثار مستقل زیر را در کارنامۀ فرهنگی خود دارد:
عقربههادورگردباد – مجموعهشعر – 1380 – نشرخورشیدسواران-تهران / نیمهیمناستکهمیسوزد – مجموعهشعر – نشرمعیار – تهران /- 1382 ماهشایعهمیسازد – مجموعهشعرهمراهبابرگردانآلمانیدکترایرجزهری – 2006- نشرحکیم – کلن / وقتیشبیهعجیب– مجموعهشعر– نشرثالث– 1386- تهران / چشمیعجیبموربومنقوشسرمیخوردرویشامگاه– گزیدهشعرهمراهبامقدمه وبرگرداندانمارکیسیمونبیورکمن – نشر afterhand- 2012- دانمارک / بامشکستهدنیا – ترجمهشعرازنقاطمختلفدنیا– نشرمینا/ – 1385 کلاهکافکا– ترجمهشعرهایریچاردبراتیگان– نشرمشکی– تهران/ – 1384 شبتابها – ترجمهشعرهایرابیندراناتتاگور – نشرمشکی– تهران/ – 1386 نهمنوآمدورفت– ترجمهدونمایشنامکازساموئلبکت– نشرمشکی– تهران – 1387 / منتسکیو– ترجمهوتالیف– نشرمشکی– تهران– 1387 / هایکوهاینسلبیت– ترجمهوتالیف – نشرمینا– تهران/ – 1388 عاشقانههایشاعرگمنام– ترجمهگزیدهشعرهایریچاردبراتیگان– نشر مروارید– تهران– 1388 / صدایمکنخضرا – نشرناکجا– پاریس– ۱۳۸۸






















