«

»

Print this نوشته

بخش ۳ / ملت ایران و اقوام ایرانی / مسئله قومی ایران؛ دو روشنگری و دو هشدار

بخش ۳

 

ملت ایران و اقوام ایرانی

 

مسئله قومی ایران؛ دو روشنگری و دو هشدار

بحث دربارة اقوام ایرانی یا به اصطلاح مسئله قومی ‌ایران را باید با دو روشنگری آغاز کرد: نخست دربارة تاریخ و دوم درباره اصطلاحات (ترمینولوژی.)

از نظر تاریخی موقعیت ایران بکلی با هر کشور دیگری که در دنیای کنونی با مسئله قومی ‌روبروست تفاوت دارد. ایران نه مانند عراق بطور مصنوعی از اقوام گوناگون در یک سرزمین قراردادی بوجود آمده است؛ نه مانند روسیه یا ترکیه با تصرف سرزمین‌های دیگران به حدود کنونی خود رسیده؛ نه مانند سویس از یک میثاق میان چند قوم تشکیل شده است؛ و نه مانند یوگسلاوی آن را از سرِ ناچاری سر هم بندی کرده‌اند.

 ایران یک ملت تاریخی است. اگر با هگل (در بافتار دیگری) هم آواز نشویم که ایران نخستین ملت تاریخی است، باری از قدیم‌ترین ملت‌های تاریخ است. اقوام ایرانی که امروز در خاک ایران می‌زیند از آغاز تاریخ ایران در همین جا و زیر همین نام (در صورت‌های گوناگون آن) با هم زیسته‌اند. خواهران و برادران آنها اکنون در سرزمین‌های فرارود (ماوراءالنهر) و میانرودان (بین‌النهرین) یا ترکیه یا قفقاز یا پاکستان و افغانستان به سر می‌برند. اینان در پنج سده گذشته به شمشیر مهاجمان خارجی از ایران جدا شده‌اند. ما امروز بر آنها ادعائی نداریم و تنها می‌خواهیم نزدیک‌ترین روابط را با آنها داشته باشیم. اقوام عرب و ترکمان نیز که در خاک ایران به سر می‌برند باز با پیشینه دو هزارساله و هزار ساله خود در ایران در این ماهیت تاریخی که ایران است انباز شده‌اند. آنها دیگر کمتر از هیچ یک از ما ایرانی نیستند. ایران مجموعه‌ای از سرزمین‌ها و اقوام فتح شده نیست. بسیاری از اصطلاحات و تعبیراتی که در این گونه بحث‌ها بکار می‌رود ارتباطی به ایران ندارد. ستم ملی در کشوری که ستم‌کشان مدت‌ها حکومت را در دست داشته‌اند و مردمان‌ش در هزار و سیصد سال گذشته بیشتر در زیر حکومت بیگانگانی بوده‌اند که سرانجام در این ملت حل شدند یک اصطلاح وارداتی بی‌ربط است. تُرکمانان و اعراب ایرانی بازماندگان فاتحان گذشته این سرزمین هستند و امروز هم با آنان رفتار مغلوب نمی‌شود.

ملت، قوم، خلق و ملیت را نمی‌توان به همین شیوه سهل‌انگارانه و دلبخواه گروهی از کُردان و چپگرایان افراطی و پان‌ترکیست‌ها بکار برد. از ملت تعریف‌های گوناگون کرده‌اند. اما مهم‌ترین عنصر در هر تعریفی تاریخ است، یک گذشته و خاطره مشترک که مردمان را با رشته‌های مادی و معنوی به هم می‌پیوندد. قوم آن عنصر تاریخی را که در ملت هست ندارد. اقوام ایرانی هیچ کدام تاریخ مشترکی جدا از ایران ندارند، تاریخ اقوام ایرانی همان تاریخ ایران است ـ از اشتراک در فرهنگ و خون و سود می‌گذریم. فرهنگ و خون همه ما کم و بیش آمیخته است و سود واقعی همة ما در یکپارچه نگهداشتن این کشور و بالا بردن این ملت است.

این اقوام سهم خود را در حکومت بر ایران داشته‌اند. تبعیض سیاسی در میان‌شان کمتر بوده است. افراد به دلیل وابستگی قومی‌ به شغلی نمی‌رسیده‌اند یا کنار گذاشته نمی‌شدند. قدرت سیاسی مدت‌هاست در ایران جنبه قومی ‌ندارد. در ایران کسی به این نمی‌اندیشد که فلان مقام بالای سیاسی یا نظامی ‌خراسانی یا کُرد یا آذربایجانی است. این مردم در کنار هم از این سرزمین دفاع کرده‌اند. کُردها در پادشاهی اردشیر هخامنشی با سپاه ده هزار نفری یونانیان جنگیدند (آناباز). فرزندان‌شان در زمان شاه عباس برای دفاع از خراسان کوچ کردند و بیش از دویست سال مرزبانان شمال خاوری ایران بودند. آذربایجانیان بیشترین قربانیان را در جنگ‌های دویست ساله با تُرکان همزبان دادند. ایرانیان هر چه هم از یکدیگر دور افتاده یا با یکدیگر در کشاکش باشند بهم نزدیک‌ند و با رشته‌های تاریخ و فرهنگ خود بخود بسوی هم کشیده می‌شوند. ملت‌سازان و تاریخ‌سازان در برابر این پدیده زبون مانده‌اند.

خلق معادل عربی مردم است و مردم چنان واژه کلی نامشخصی است که بهره‌ای در این بحث از آن نمی‌توان گرفت. تصادفی نیست که محافل و نویسندگان معینی از خلق دست کشیده‌اند و در برابر قوم واژة ملیت را عَلـَم کرده‌اند. ملیت‌های ایرانی اصطلاح مؤدبانه و نه چندان پوشیده‌ای است که بجای ملت‌های سرزمین ایران که گویا چند ملتی یا به گفته آنان کثیرالملّه است بکار می‌رود.

ما بیش از صد سال است ملت و ملیت را در مفهوم امروزی و اروپائی آن بکار می‌بریم و پس از اینهمه مدت باید تصور درستی از آن داشته باشیم. ملیت مفهومی ‌در برابر ملت نیست، صفتی است که ملت به افرادش می‌دهد. ما ملیت ایرانی داریم؛ تا وقتی که این سرزمین با این مردم برجاست افرادش ملیتی جز ایرانی ندارند. از ملیت‌های ایرانی سخن نمی‌توان گفت. آنجا که اصطلاح چند ملتی و چند ملیتی رواجی تمام داشت اتحاد جماهیر شوروی بود که جانشین سخت گیرتر و مطلق‌تری از “زندان ملت‌ها و اقوام” یعنی امپراتوری روسیه گردید.

«مسئله ملی» که استالین نوشت و عمل کرد هیچ ارتباطی به وضع ایران ندارد که هنوز راهنما و دستور عمل چپگرایان افراطی است. استالین می‌خواست نظام تازه را بر سر سرزمین‌هایی که برای بار دوم در صد سال فتح می‌شدند تحمیل کند. استدلال‌های او مصرف محدود در آن زمان و مکان معین داشتند و برهان قاطع‌ش هم نه آن نظریه سازی‌ها بلکه سرنیزه ارتش سرخ بود.

آنها که از قوم می‌پرهیزند و جامه ناساز ملیت را بر آن می‌پوشانند از نظر واژگانی نیز پایه استدلال خود را سُست می‌کنند. ما هنگامی ‌که از ملیت سخن می‌گوئیم مقصودمان «از ملتی بودن» است. دست کم برای آنها که این فرایافت‌ها را در زبان خود بطور دقیق بکار بردند ملیت چنین دلالتی دارد: Nationality, Nationalité. ما در فارسی تابعیت را نیز مترادف ملیت بکار می‌بریم، چنانکه در فرانسه یا انگلیسی. تابعیت تعبیر رسمی ‌و اداری ملیت است.

به همین ترتیب «ملت فارس» و «فارس‌ها» و «ناسیونالیسم فارسی» اصطلاحات گمراه کننده‌ای هستند که گاه با مقاصد زهرآگین بکار می‌روند. ما هرگز ملت فارس نداشته‌ایم. پارس و فارس را دیگران برای نامیدن ما (ایرانیا) بکار برده‌اند، چنانکه در مورد آلمانیها و یونانیان و لهستانیان شده است. مردم استان فارس خود را ملت فارس نمی‌نامند و حداکثر از فارسی‌ها و نه فارس‌ها سخن می‌گویند. حتی فارسی نام اصلی زبان ملی ایران نیست و از سوی همه مردم ایران بر زبان دری گذاشته شده است. در ناسیونالیسم فارسی بسیاری از کُردان و آذربایجانیان و گیلک‌ها، مازندرانیان و بلوچان که زبان مادری هیچ کدام‌شان فارسی نیست از فارسی زبانان در می‌گذرند. زیرا این زبان از تهران و فارس برنخاسته است. هزار و دویست سال همه مردم این سرزمین آن را پیش برده‌اند، از نظامی ‌شاعر ترک جمهوری باکو (همه عالم تن است و ایران دل) تا لوکری که به دربار سامانی آمده بود و با آنکه «بخارا خوش تر از لوکر، خداوندا تو می‌دانی» به زادگاه‌ش بازگشت که «ولیکن کُرد نشکیبید از دوغ بیابانی.»

ناسیونالیسم فارسی مانند ناسیونالیسم ایرانی به طور کلی، یک روحیه دفاعی و نگهدارنده است. ناسیونالیسم فارسی خود را رو در روی کُردی یا تُرکی آذری نمی‌بیند. آنچه این زبان را تهدید می‌کند حتا عربی نیست، انگلیسی است. سخن گفتن بخش‌هایی از مردم ایران به زبان‌های غیرفارسی یا غیرایرانی در چهارچوب یک کشور واحد مشکلی نیست و نخواهد بود. هجوم انگلیسی به فارسی مسئله ماست و ناسیونالیسم فارسی در برابر آن لازم است.

***

بحث قومی ‌یا بحث ملیت‌ها بیشتر از سوی حزب دمکرات کردستان پیش کشیده می‌شود، و چپگرایان افراطی که دیگر ظاهراً موضع و موضوعی ندارند و به فدرالیسم و ستم قومی ‌پناه برده‌اند. در اینجا و آنجا به آذربایجانیانی نیز می‌توان برخورد که یا می‌گویند تُرک هستند و ایرانی نیستند و یا ظریف‌تر عمل می‌کنند و در واقع دنبال همان برنامه‌ای هستند که در بیرون مرزهای ایران طرح ریخته می‌شود. آنها بیشتر با کُردان همگام می‌شوند و از آنها نیرو می‌گیرند زیرا در توده‌های آذربایجانی چنین مسائلی کمتر در میان است. با آنکه آذربایجانیان تفاوت زبانی بیشتری با گروه‌های زبانی ایرانی دارند از نظر احساس ملی ایرانی همواره در صف مقدم ایرانیان بوده‌اند. تاریخ ایران چند سده‌ای، در همین سده‌های اخیر، اساساً تاریخ آذربایجان بوده است، که در آغاز تاریخ نیز بود.

جز آنها که آشکارا درپی جدا کردن کُردستان یا آذربایجان از ایران هستند، دیگران مسئله قومی‌ را از نظر فرهنگی و اداری و سیاسی پیش می‌کشند: زبان محلی در برابر زبان ملی در آموزش، رسانه‌ها و در اداره چه جائی باید داشته باشند؟ اختیارات اداری مردم در هر محلی چه اندازه باشد و نوع رابطه واحد محلی (کُردستان) با حکومت مرکزی چه باشد ـ خودمختاری، فدرالیسم؟

سخنگویان حزب دمکرات کردستان از تأکید بر این موضوع خسته نمی‌شوند که مسئله قومی ‌یا به قول خودشان مسئله ملیت کُرد در ایران با بقیه استان‌ها و مناطق تفاوت دارد. پاره‌ای از آنان تا آنجا می‌روند که ضمن دفاع از رجوع مسئله به همه پرسی می‌گویند در هر محلی از خود مردم محلی باید مستقلاً همه پرسی شود. یک همه پرسی سراسری نیز برای‌شان بس نیست. هر دِهی باید در یک همه پرسی مستقل تصمیم بگیرد که آیا ملیتی است و می‌خواهد جدا شود یا نه؟

برای بقیه ایرانیان مسئله قومی ‌اگر طرح شود ارتباطی به یک استان یا منطقه ویژه ندارد. مسئله فرهنگی و اداری در همه جا هست و در همه جا باید یک راه حل داشته باشد. مشکل این بقیه ایرانیان با حزبی چون دمکرات کُردستان در همین «حالت ویژه» است. چرا کردستان «مورد ویژه»ای است؟ زیرا پشت فرمان حزب دمکرات کردستان رهبری‌های کُردان عراق و ترکیه نشسته‌اند. حزب دمکرات کردستان با سرعت آنها حرکت می‌کند.

کُردهای ترکیه و عراق در سده شانزدهم از ایران جدا شدند. تا خلافت عثمانی بود، اقوام گوناگون مسلمان در آن سرزمین، جز شیعیان، بیشتر به چشم همکیش نگریسته می‌شدند تا گروه قومی. پس از جنگ جهانی اول، کُردهای پیرامون منابع نفت کرکوک را به عراق نوساخته دادند که ارتباط چندانی با عراقی‌های دیگر نداشتند. در خود ترکیه نیز دولت ـ ملت ترک جای خلافت اسلامی ‌را گرفت و کُردها تُرک‌های کوهستانی خوانده شدند تا مشکل نظری ماهیت سیاسی تازه «حل» شده باشد.

امروز آنچه در عراق یا ترکیه می‌گذرد بازتاب خود را در حزب دمکرات کردستان می‌یابد. ما تنها با این حزب سر و کار نداریم و باید پیوسته خواست‌ها و برنامه‌ها و طرح‌های گروه‌های کُرد را در عراق یا ترکیه نیز در نظر آوریم. در این حزب بسیار عناصر هستند که جز یک دولت کردستان از چهار کردستان ترکیه و عراق و ایران و سوریه آرزوئی ندارند. آرزوی آنها هیچ ارتباطی به واقعیات جهانی و منطقه‌ای ندارد. خودشان نیز هیچ ارتباطی به واقعیت وضع ایران و منافع ملی ایران ندارند.

آنها از ملیت کُرد دم می‌زنند و در همان حال فرایافت ملت ایران را همزبان با پاره‌ای سخنگویان چپ استهزا می‌کنند. می‌گویند در یک نظام فئودالی چگونه ملت ایران می‌توانسته است پدید آید؟ پاسخ‌ش این است که همان گونه که ملیت کُرد می‌توانسته در کردستانی که هنوز بیشتر فئودالی است پدید آید، کسانی که سه هزار سال تاریخ و سرنوشت مشترک را برای تشکیل یک ملت بس نمی‌دانند به آسانی خلق‌ها و ملیت‌ها و چند ملیتی و چند ملت می‌سازند.

***

اگر مسئله قومی‌ را در چهارچوب مسائل فرهنگی و اداری و سیاسی و آزاد از تأثیرات خارجی ـ خواست‌های کُردان ترکیه و عراق یا طرح‌های پان ترکیستی بررسی کنیم چندان مسئله‌ای نمی‌ماند. جامعه ایرانی صد سالی در راه نوگری و تجدد پیش رفته است. ما بسیاری تجربه‌های گرانبها اندوخته‌ایم. از تحولات صد ساله گذشته جهان که با هزار سال پیش از آن برابری می‌کند درس گرفته‌ایم و پاره‌ای از حساسیت‌های پیشین را از دست داده‌ایم. بسیاری از ضرورت‌ها و محدودیت‌های دهه‌های پیش دیگر در میان نیست. ایران به یگانگی ملی، به تشکیل یک دولت ـ ملت رسیده است و با آنکه در همسایگی ایران هنوز هستند دولت‌هایی که چشم به بخش‌هایی از خاک ایران دارند، امپراتوری روسیه که دو سده بزرگترین خطر برای تمامیت ایران بود از هم پاشیده است. ما دیگر بر سر نگهداری خود با یک ابرقدرت روبرو نیستیم.

تعهد به اعلامیه جهانی حقوق بشر که در میان ایرانیان دارد پیوسته نیرومندتر می‌شود موضوع را به مقدار زیاد حل کرده است. نیازهای یک استراتژی کارآمد توسعه نیز بقیه‌اش را حل می‌کند. ما نمی‌توانیم از حقوق بشر دم بزنیم و جمهوری اسلامی‌ را از این نظر محکوم بدانیم و با حق اقوام ایرانی در سخن گفتن و آموزش دیدن به زبان مادری‌شان مخالف باشیم. همچنین نمی‌توانیم به پیشرفت سریع اقتصادی و اجتماعی ایران در یک چهارچوب دمکراتیک بیندیشیم و عدم تمرکز و خودگردانی استان‌ها را کارآمدترین شیوة اداره کشور نشماریم. حکومت باید غیرمتمرکز باشد و اختیارات اداری میان حکومت مرکزی و حکومت‌های محلی پخش شود. منظور از حکومت‌های محلی، انجمن‌ها و مجلس‌های انتخابی و مقامات اجرائی مسئول در برابر آنهاست.

پدران انقلاب مشروطیت منطق عدم تمرکز و خودگردانی را در بستر کلی تعهد به آزادی و ترقی از همان آغاز پذیرفتند. انجمن‌های ایالتی و ولایتی که در قانون اساسی مشروطیت آمد از شناخت مشکل اداری و سیاسی کشور سرچشمه می‌گرفت. اگر آن بخش قانون اساسی، مانند پاره‌ای بخش‌های حیاتی دیگر اجرا نشد بخشی از گناه‌ش به گردن نیروهای مخالفی است که به براندازی حکومت ازهر راه و به هر بها کوشیدند و از دهة بیست این سده برای برای تجزیه ایران در خدمت شوروی قرار گرفتند. ما گناه حکومت‌ها را ندیده نمی‌گیریم ولی باید اوضاع و احوالی را که آن حکومت‌ها در آن عمل می‌کردند نیز در نظر آوریم. امروز برای نسل جوان ما دشوار است که سنگینی وظیفه‌ای را که دو نسل ایرانی از اوایل این سده برای نگهداری یکپارچگی ایران و استواری وحدت ملی ما در شرایط غیرممکن کشیدند احساس کند. آن دو نسل بسیار اشتباه کردند و در بسا جاها کوتاه آمدند ولی این کشور را یکپارچه نگه داشتند.

اما برخلاف حکومت، حاکمیت بخش بردار نیست. در ایران حاکمیت یکی خواهد بود. حاکمیت از سوی مردم ایران به مجلس و “دولت” (در واقع قوه اجرائی) مسئول در برابر آن واگذار می‌شود و این برای کشوری در شرایط ایران پس از جمهوری اسلامی‌ جنبه حیاتی خواهد داشت. تمامیت و یگانگی ملی ایران و توانائی‌اش برای بازسازی و جبران زیان‌ها و ویرانی‌های رژیم آخوندی با بهره‌گیری از منابع کشور برای توسعه و پیشرفت همه مناطق در گرو یک حکومت مرکزی نیرومند دمکراتیک است. اگر منظور از خودمختاری و فدرالیسم تقسیم حاکمیت باشد به هیچ توافقی نمی‌توان رسید. اما اگر خودگردانی و حکومت‌های محلی بخواهند؛ اگر بخواهند در چهارچوب ایران اختیار اداره کارهای خودشان را داشته باشند کمتر کسی در برابرشان خواهد ایستاد.

کسانی که از سویس و آلمان مثال می‌آورند که هیچ با ایران قابل مقایسه نیستند می‌توانند از فرانسه و انگلستان نیز یاد کنند. در فرانسه و انگلستان رژیم‌های واحد، نه فدرال، توانسته‌اند به درجات بالای خودگردانی و حکومت‌های محلی برسند. فدرالیسم نه در همه جا لازم است نه سودمند. در ایران با توجه به گرایش‌های تجزیه طلبانه‌ای که از آغاز این قرن از پشتیبانی خارجیان برخوردار بوده به هیچ وجه نمی‌توان با حاکمیت ملی بازی کرد. و بعد هم موضوع نفت و گاز در میان است. دو سه استان ایران باید جور بقیه را بکشند. ساختار فدرال که «مورد ویژه» نمی‌شناسد در این باره دشواری‌های نالازم پیش خواهد آورد. تا جائی که پای تجزیه کشور و طرح‌های دور و دراز و نه چندان نهانی در میان نباشد هیچ کس اولویت‌های برکشیدن ایران را از حاشیه جهان سومی‌ آن فدای سرکوبی زبان‌های دیگر نخواهد کرد. این اولویت‌ها البته ایجاب می‌کند که همه مردم ایران یک زبان مشترک داشته باشند و این زبان بتواند نیازهای آموزشی و علمی ‌آنان را بر آورد. در امر آموزش نیز مانند اقتصاد نباید مکتبی و ایدئولوژیک بود. باید به انرژی و هزینه‌هایی که یک کشور می‌تواند از آن برآید توجه کرد. یک زبان مشترک از نظر گسترش آموزش، رسانه‌ها و صنعت نشر کارآمدتر است.

دشورای‌هایی که آموزش فارسی در آذربایجان ببار آورده و با آن روبرو بوده از «ستم ملی» برنخاسته است. منابع ناچیز در برابر نیازهای شگرف و شیوه‌های نادرست آموزشی سهم بزرگ‌تری در آن داشته است. آموزش دادن کودکان به دو زبان آن چنان مسئله ناگشودنی با ابعاد تراژیک نیست که جلوه می‌دهند. اگر دوزبانه بودن کودکان کُرد یا آذربایجانی گناهی نباشد با شیوه‌های درست آموزشی و منابع کافی به آن می‌توان رسید.

درباره واپس‌ماندگی استان‌های آذربایجان و کردستان نسبت به تهران نیز همین برداشت‌های نادرست تبلیغاتی را می‌بینیم. صرفنظر از آنکه استراتژی توسعه ایران در آینده باید از اشتباهات گذشته درس بگیرد و ما خواهیم توانست در آینده به رشد هماهنگ‌تر اقتصادی دست یابیم. باید واقعیاتی را درباره آذربایجان و کردستان روشن کنیم. آذربایجان تا نیمه‌های دهه ۱۹۲۰ شاهراه بزرگ بازرگانی ایران بود. رونق اقتصادی آن از اینجا بر می‌خاست، و از مبادلات گسترده‌ای که با قفقاز داشت. از آن پس به ملاحظات سیاسی و ترس روزافزون ایران از مقاصد شوروی، روند بازرگانی ایران تغییر کرد و راه بازرگانی از طریق شوروی اهمیت خود را از دست داد. مبادلات با قفقاز نیز به دلیل سیاست‌های اقتصادی استالین محدود شد. این سیاست‌ها به اندازه‌ای برای ایران تهدیدآمیز بود که رضاشاه برای رویاروئی با آن بازرگانی خارجی را در انحصار دولت قرار داد.

ولی از همه مهم‌تر غیراقتصادی بودن راه بازرگانی از خشکی بود. با گسترش روزافزون حجم مبادلات خارجی ایران به ناگزیر راه دریا اهمیت روزافزون پیدا کرد. بندرهای جنوب گسترش یافتند و راه‌آهن سراسری که از ترس لشکرکشی شوروی تا مرز آن کشور امتداد نیافت اهمیت بازرگانی آذربایجان را پاک از میان برد.

سیاست‌های آگاهانه حکومت مرکزی نبود که آذربایجان را فقیر کرد. همه استان‌های ایران به سود تهران بطور نسبی فقیر شدند یا چنانکه باید پیش نرفتند. این روندی است که در همه کشورهای جهان سومی ‌می‌بینیم. اما سیاست‌های آگاهانه حکومت مرکزی بود که در دهه‌های شصت و هفتاد تبریز را مرکز صنعت سنگین ایران ساخت. در کردستان نیز تا آنجا که می‌شد صنعت را گسترش دادند. اما کردستان نیاز به سرمایه‌گذاری‌های سنگین‌تر دارد زیرا ظرفیت اقتصادی آن محدودتر است.

این بحث مسئله قومی ‌ایران را باید با دو هشدار به پایان برد. ما باید در همین جا به روشنی هر چه بیشتر بدانیم که فرا آمدهای این بحث، اگر اندیشه جدائی پشت سرش باشد چه تواند بود؛ چه احتمالاتی بیشتر است؟

نخستین هشدار آن است که اکثریتی، اکثریت بسیار بزرگی از ایرانیان تا پای هر چه، در دفاع از یکپارچگی و یگانگی ملی خواهد ایستاد. بر این موضوع باید تأکید کرد که جای تردید برای کسی نماند، تا پای هر چه. این را تاریخ و روانشناسی این ملت می‌گوید. هر چه هم ملت ایران را قبول نداشته باشند تفاوت نمی‌کند. بارها در تاریخ ما روی داده است، تا همین اواخر، و باز روی خواهد داد. در برابر خطر تجریه ـ نام‌ش را فدرالیسم بگذارند یا خودمختاری ـ همه اجزای این اکثریت با هم یکی خواهند شد. اختلاف‌های سیاسی و گروهی را کنار خواهند گذاشت.

دومین هشدار آنست که اگر کار به جدا کردن اقوام ایرانی از هم بکشد نمونه چکسلاوکی تکرار نخواهد شد. آنچه روی خواهد داد تکرار یوگسلاوی خواهد بود، با ابعاد بسیار بزرگ‌تر. در ایران اقوام به روشنی و سرراستی چک‌ها و اسلواک‌ها با هم فاصله ندارند و بسیار بیش از یوگسلاوی در هم تنیده‌اند. جدا کردنشان پاکشوئی‌های قومی‌ گسترده‌تر و خونین‌تر خواهد خواست. پیش از هر چیز باید پان ترکیست‌های جمهوری آذربایجان تکلیف نقشه آذربایجان خود را با نقشه کردستان بزرگ آینده روشن گردانند. این گونه که دو طرف ادعا دارند بر سر این نقشه‌ها در حدود همدان بایست نبردهای خونین روی دهد.

در اینجا نیازی به تفصیل درباره ابعاد بین‌المللی مسئله نیست. ترکیه در جمهوری آذربایجان نه تنها با ایران بلکه روسیه و آمریکا نیز (پشت سر ارمنستان) روبروست. شکست پان ترکیست‌ها در باکو باید ضربه‌ای هشیار کننده بوده باشد. پان ترکیسم پایه‌های لرزانی دارد. ترکیه زیر فشار واقعیات ناگزیر خواهد بود رؤیاهای پرهزینه تورگوت اوزال را رها کند. در سرزمین‌های امپراتوری رؤیایی ترک مرداب‌ها وسرداب‌ها فراوانند.

کردانی که خواب کردستان بزرگ می‌بینند نباید از پشتیبانی نیم‌بند کنونی غرب از کُردان عراقی بیش از اندازه غره شوند. ترک‌ها در آن بالا نخواهند گذاشت که رشته کار از دست برود. دولت‌های غربی کُردان را در برابر حکومت بغداد نگهداشته‌اند، اما برای همین عملیات به ترکیه نیاز دارند ــ همچنانکه کُردان عراقی برای دریافت خواربار و ملزوماتی که از راه ترکیه می‌رسد. برای باز نگهداشتن این راه آنها هم اکنون در کنار واحدهای ارتش ترکیه با حزب کارگران کُرد جنگیده‌اند ــ دنباله سُنّت پنجاه ساله گذشته که پیادگان شطرنج قدرت‌های منطقه‌ای و ابرقدرت‌ها بوده‌اند. برای کُردان ایران خانه‌ای آسوده‌تر از ایران نیست. جدا افتادن کُردان از یکدیگر یک واقعیت پانصدساله است. بسا اقوام دیگر در وضع آنها هستند. کوشش برای تشکیل دولت واحد کُردستان به بهبود وضع اجتماعی و فرهنگی کُردان در عراق و ترکیه کمک نخواهد کرد و در ایران مردم را، حتا سرسخت‌ترین مخالفان را، درپشت رژیم جمهوری اسلامی ‌متحد خواهد گرداند. برای نگهداری این رژیم بهتر از این راهی نخواهد بود که مردم متقاعد شوند گزینشی جز میان جمهوری اسلامی‌ و تجزیه ایران نخواهد داشت.

ما در این روزگار، روبرو با اینهمه چالش در بیرون و درون، بیش از همیشه نیاز به یگانگی و بر روی هم ریختن نیروهای‌مان داریم. سخنگویان حزب دمکرات کردستان اعلام می‌کنند که حاضر به گفتگو و روبرو شدن با مشروطه خواهان نیستند. این یک اعلان جنگ است. ما به این اعلان جنگ‌ها عادت داریم و باکی نیست. اما آیا این است آن ایرانی که می‌خواهیم در آینده بر روی ویرانه‌های جمهوری اسلامی ‌بسازیم؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هامبورگ، کمیته همبستگی، اگوست ۱۹۹۳