بخش ۵
سخنرانیها در دفتر پژوهش ح. م. ای
بررسی بیانیه ۱۷ موسوی
یک مشکل اساسی را پیش از هر چیز برطرف کنیم. مشکل اساسی این است که ما میخواهیم از آمستردام یا واشنگتن مسئله را نگاه و حل کنیم یا از ایران؟ اگر ما برای دلخوشی خودمان کار میکنیم و اینکه ما چنین و چنان هستیم و آن نهایتش را میخواهیم؛ ما اعلامیه میدهیم که ج.ا. را از سازمان ملل اخراج کنید، احمدینژاد را بگیرید و محاکمه کنید، اینها بسیار خوب است ولی ربطی به اصل موضوع ندارد. صد تا از این اعلامیهها بدهیم کمترین اثری در وضع، در آنچه در ایران میگذرد نخواهد داشت. آخر باید کمی فکر کرد و خود را جای آدمی که در آنجا هست و دارد مبارزه میکند گذاشت و گر نه خیلی آسان است نشستن در اینجا و هر جور حرف زدن. سی سال است گفتهایم مرگ بر، سرنگون باد ولی آنجا شروع کردهاند به حرکت. بعد از سی سال مملکت زیر و رو شده. درست است که هنوز موفق نشده است ولی وضعیت زیر و رو شده است در این کشور و این مهم است.
همان طور که آقای زاهدی گفتند این اعلامیه موسوی همان حرفهایی است که ما هم میزنیم. اصل موضوع آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی است. به محض اینکه مجلس کار خودش را بکند این رئیس جمهوری میافتد. حالا لازم نیست آقای موسوی بگوید احمدی نژاد را قبول ندارم و باید برود پی کارش. احمدی نژاد باید پاسخگو باشد و مجلس کارش را بکند. اگر انسان به مبارزه فکر کند ، نه به آنچه که ما در بیرون اسمش را مبارزه میگذاریم و تمام ما از بالا تا پائین کارهائی میکنیم که درست است و از نظر ما لازم است و کردهایم و باز هم باید بکنیم ولی اینها در برابر آنچه در ایران میگذرد و واقعیت دارد چیزی نیست و به حساب نمیآید. ما باید نگاه کنیم ببینیم چه کاری عملی است و چه کار میشود کرد، نه چه کار دوست داریم بکنیم. بعد هم مسئله ایران روابط عمومی نیست. این نیست که ما حرفی بزنیم که دیگران را خوش بیاید و بگویند اینها چقدر وطن پرستاند. مسئله این است که چه کار میشود با این مملکت کرد که هر روز دارد فرو میرود و ما مدام برای دل خودمان داریم حرف میزنیم. برای اینکه جلو فرو رفتن این کشور را بگیریم چکار باید کرد؟
ممکن است بگوئیم این حرفهایی که آقای موسوی میزند عملی نیست. خوب حرفهای ما هم عملی نیست. ولی عمده این است که ببینیم حرفها چقدر عوض شده. ۶ ماه پیش موضوع این بود که در انتخابات تقلب شده و باید دوباره رایها شمرده شود یا دوباره رای بگیرند در همان حدود بود. موسوی هم که دید جنبش دارد سبز میشود ترسید و گفت شال سبز و سبز آل عبا و از این مهملات. امروز میگوید نه تنها ما سهمی نداشتهایم حرفهایی را هم که این مدت میزنند دارد تایید میکند. البته مردم همیشه یک قدم جلوترند از او و باید هم باشند ولی اینکه تا این حد دنبال اینها میرود بسیار مهم است. این طرف را باید دید. جنبش شروع کرده که حرفش را فعلا” در زمینه گفتمان بر کرسی بنشاند. ملی مذهبی، در چهارچوب شرع و اسلام در حکومت، اینها تمام شده است. مسئله آزادی، دموکراسی و حقوقبشر است ولی اینکه این را چگونه بیان کنند معلوم است ما خیلی بهتر از موسوی میتوانیم. اگر ما در ایران میبودیم هم میتوانستیم؟ شما هرکدام در ایران بودید کنج زندان میافتادید. این حرفها را هم نمیزدید کنج زندان بودید. فایدهاش چه بود؟ آیا میخواهید موسوی و کروبی را بگیرند بیندازند زندان بعد بگوئیم اینها شهید شدند؟ یا اینکه بهتر است فعلا” به زندان نیفتند و کارهایشان را بکنند؟
اگر در چهارچوب امکانات و برطرف کردن وضعی که در این کشور پیش آمده و برای عوض کردن این رژیم داریم فعالیت میکنیم باید قدم به قدم برویم. باید اجازه بدهیم راه سبز امید با راه حلهای سیاسی برود جلو. اگر میخواهیم دلمان خوش باشد و حرفهای قشنگ بزنیم آن امر دیگری است. این اطرافیان ما، ما را محدود میکنند. من میبینم بعضی از دوستان حرفهایشان زیر فشار اطرافیان است. اگر این حرفها را نزنند اطرافیانشان میگویند شما میخواهید با ج.ا. همکاری کنید. ول کنید این دور و بریها را. اینها ۳۰ سال حرفهای نامربوط زدهاند. نگاه کنید راه درست و عملی چیست و راه عملی همین است.
شش ماه پیش نوشتیم حفظ نظام گزینهای واقعگرایانه است. نه اینکه حفظ نظام برای ما واقعگرایانه است. ما بیرونیم و خیلی چیزها میتوانیم بگوئیم. برای موسوی نام و کروبی نام الآن حفظ نظام مهم است. منتهی از این راه. هر کدام این پنج درخواست موسوی اگر اجرا شود آیا این رژیم به صورت کنونی خواهد ماند؟ آیا اگر زندانیان سیاسی را آزاد کنند این بزرگترین شکست برای خامنهای و احمدی نژاد نخواهد بود؟ اگر مطبوعات آزاد بشود چیزی برای این رژیم خواهد ماند؟ اینها را باید در نظر گرفت.
در اصل ۲۷ قانون اساسی گفته است با اسلام نباید منافات داشته باشد. به قول یکی از دوستان با کدام تعبیر اسلام؟ این پرسش خیلی مبهمی است و اشکال ندارد که فعلا” اصل ۲۷ را بچسبیم. چه اشکال دارد آن جاهائی که صریحا” با اسلام مخالف نیست رعایت کنند. آنچه که در زمینه عملی سیاست در آن اصل گنجیده بسیار هم خوب است اگر اجرا شود. این را که بیانیه عملی نیست باید گذاشت کنار. هیچ چیزی فعلا”عملی نیست. باید عملیاش کرد. اول باید آن حرف را زد تا بعدا عملی بشود و حرف را زدهاند و تا این جا اشکال ندارد. اینکه موسوی احمدینژاد را به رسمیت شناخته، نه، به رسمیت نشناخته است، او از انتخابات رد شده برای اینکه انتخابات الان دیگر مسئله نیست. الان نمیشود گفت دوباره رای بگیرید و رای را بشمرید. موضوع منتفی شده و تحمیل کردهاند و تمام شده. اما راههائی نشان داده که حکومت احمدینژاد را به زانو در بیاورد. حالا حرف عملی هست یا نیست بحث دیگری است ولی اقلا” اینها گفته شده. ما همیشه روی تغییر گفتمان تکیه کردهایم. برای چه این کار را کردهایم؟ برای اینکه تا گفتمان درست نشود عمل سیاسی درست نخواهد شد. خوب، این گفتمان دارد عوض میشود. این است که وارد جزئیات نمیشویم. بهتر است دوستان فکر کنند از کجا ما باید صحبت کنیم و از کجا باید به قضایا نگاه کنیم. این همه به رخ هم نکشیم که فلان کس چه اعلامیه قشنگی داده است. فایده این اعلامیهها که خیلیهاش عملی نیست و در داخل هم بازتاب ندارد چیست؟ اما آن حرفهائی که موسوی میزند از درون نظام را تکان داده است. یک عده نشستهاند که بالاخره چه کنیم؟ دائم مردم را بکشیم، بزنیم؟ این آخرش به کجا میرسد؟ الان زورشان میرسد میزنند میکشند ولی موسوی دارد راه نشان میدهد برای آنها که عاقلترند و برای آنها که آن سود مستقیم را در وضع کنونی ندارند و خیلیها هستند در داخل رژیم اسلامی. آنچه موسوی دارد میکند نشان دادن راههائی به آنهاست که بگوید از ان راه میتوان این مسئله را حل کرد.
ما باید در این شرایط امیدوار باشیم اینها عملی شود. برای اینکه این سو و آن سوی آن چه موسوی پیشنهاد میکند چی است؟ یا انفجار است و در آن صورت آیا چیزی از ایران باقی خواهد ماند؟ به هیچ وجه. یا ادامه وضع موجود است. آن قدر مردم را سرکوب میکنند آنقدر آدم میکشند تا مردم مدتها ساکت شوند و اینها کارشان را بکنند. کسانی هم که در داخل این حکومت ممکن است بر ضد احمدینژاد و بسیج بخواهند کاری کنند آنها هم برکنار و خلع عمامه میشوند. در برابر این سه راه حل، معلوم است که باید راه حل موسوی را تقویت کرد و هیچ انحرافی هم در آن نیست برای اینکه موسوی در این ۶ ماهه نشان داده است چه اندازه عوض شده و مردم وادارش کردهاند عوض بشود. یا ممکن است عده دیگری بیایند. چون صحبتها وقتی عوض میشود یا آدمها تغییر میکنند یا به کنار خواهند رفت و هیچ کدام برای ما اشکالی ندارد.
اما درباره آقای سحابی صرفنظر از عادت ملیها و ملیمذهبیها که از روبرو شدن با واقعیتهای تاریخ میگربزند منظورش این است که حالا مثل سال ۴۲ نیست که حکومت شورش را بتواند سرکوب کند. البته او میگوید مردم، ولی آن موقع یک مشت اوباش حزب اللهی بودند که موفق نشدند. نگفته که شورش آن سال خمینی آزادی خواهانه بوده است. ولی نامه سحابی از یک نگرانی که همه باید داشته باشیم سخن میگوید که ـ البته هرکس به صورتی این نگرانی را دارد ـ نگرانی این است که با بالا گرفتن وحشیگری و خشونت حکومت این جنبش ممکن است به طرف خشونت برود و شعار میکشم میکشم آنکه برادرم کشت شعارش بشود. الان نه ۱۳۴۲ است نه ۱۳۵۷٫ ایران بسیار شکننده شده است و اگر کار به آنجاها بکشد معلوم نیست چه بلایی سر این ملت و این کشور بیاید. سحابی هم نگران این موضوع است و ما هم نگرانیم. ما ترجیح میدهیم این جنبش خشونت آمیز نشود برای اینکه از نظر نظامی نمیتواند از پس حکومت برآید. از نظر سیاسی هنوز به اندازه کاقی قوی نشده است و از نظر اخلاقی شکست خواهد خورد زیرا تمام زور این جنبش این است که ببینید ما مثل آدم رفتار میکنیم و آنها مثل حیوان. اینها ملاحظات عملی است ولی ملاحظات اصلی این است که جنبش سبز نباید خود را شبیه حکومت کند به هیچ وجه. نامه سحابی نامه بدی نیست.
بحث سرنگونی را بارها کردهایم ولی حالا باز اشارهای میکنیم. ما وقت نداریم، بسیار خوب ما وقت نداریم، چکار میتوانیم بکنیم؟ مثلا” اگر بگوئیم ما وقت نداریم و فردا باید عوض بشود، اتفاقی میافتد؟ بهتر است دوستان خودشان را کمی از این فضا بیرون ببرند و فکر کنند در ایران چه کاری ممکن است انجام داد. چکار دوست داریم را بگذاریم کنار. به چکار ممکن است بچسبیم. ــ برای عمل میگویم. برای حرف همه چیز آزاد است هر چه میخواهید بفرمائید. اینکه کشته میدهیم، بله داریم کشته میدهیم ولی برای جلوگیری از کشتگان بیشتر چکار میشود کرد؟ فردا این رژیم باید برود، بله. اگر نرفت چکار میخواهید بکنید؟ زورتان هم که نمیرسد به این رژیم، فقط حرفش را زدهاید. این است که اجازه بدهید کسی که آن جاست و دارد از امکانات موجود استفاده میکند و زیر فشار است و هر روز ممکن است بکشندش، بگذارید کارش را بکند. چه بی خود انتقادات مفت بکنیم؟ نمیگویم باید موسوی را حلوا حلوا کنیم ولی آخر انسان باید خودش را بگذارد جای مردم. بنده نوعی اگر در ایران بودم چکار میکردم؟ شعار سرنگونی میدادم؟ خوب فرداش نبودم. فقط یک اسمی از من میماند که این گفت سرنگون باد. آنهم نمیماند چون در آن سر و صدا منتفی میشد. این است که نگاه به واقعیات بکنید. قدم به قدم هم نمیخواهیم برویم؟ او دارد قدم به قدم میرود و چارهای ندارد جز این هم نخواهد رفت و هرچه هم من و شما بگوییم سه پله برو یا شش پله یکی برو، او قدم به قدم میرود چون بیشتر از آن نمیتواند برود. شما سه پله یکی میخواهید؟ بفرمائید شش پله یکی بروید. حرف زدن مفت خیلی آسان است ولی کاری باید کرد که بشود.
این اوضاع اگر بهم بریزد نوبت به درس خواندهها نمیرسد. اگر این اوضاع بهم بریزد بدترین عناصر این جامعه اختیار را در درست خواهند گرفت. مسلحترین و تروریستترین و نادرستترین آدمها حکومت خواهند کرد. از اینها هم بدتر. وقتی همه چیز بر هم بریزد اولین کسانی که ساکت میشوند و توسری میخورند تحصیل کردهها هستند ولی چاقوکشها و مسلسل بدستها حکومت خواهند کرد. سربازانی که از این طرف و آن طرف وارد ایران میشوند به اسم گروههای قومی حکومت خواهند کرد. اسلحهای که در کشور پخش میشود حکومت خواهد کرد نه حرف حساب بنده و شما. اینها را درنظر بگیرید.
۱۴ مارس ۲۰۱۰