بخش ۶
سیاست و احزاب
نخستین گفتگو
ــ قبل از هرچیز تقاضا داریم سپاس صمیمانه ما را جهت قبول دعوت برای سخنرانی و انجام این مصاحبه بپذیرید و اجازده دهید صحبت خود را با پرسشهائی در مورد خودِ جنابعالی شروع کنیم.
همانطور که حتماً میدانید، شما چهره شناخته شدهای در جنبش سیاسی ایران هستید. امروز هر چند برای گروههای سیاسی به صورت عام روشن است که شما با جناحی از اپوزیسیون مرتبط هستید که معتقد به برقراری مجدد نظام سلطنتی در چهارچوب حکومت مشروطه است، اما با توجه به اینکه در این جریان نظرات و خطوط فکری مختلفی موجود است و از جانب دیگر با توجه به تحولات نسبتاً عظیم و سریع فکری و نظری در خود شما، هنوز بطور قطع و دقیق مشخص نیست که شما به کدامیک از این گرایشات فکری درون این نیرو وابستگی دارید؛ با در نظر گرفتن اینکه در این مجموعه جریانات فکری مختلفی از نیروهای سلطنتطلب سنتی تا نیروهایی که از قدیم خود را مشروطهخواه مینامیدند مثل نهضت مقامت ملی حضور دارند.
داریوش همایون ــ سئوال شما دربرگیرنده دو مطلب است. یکی اینکه گرایشات مختلف در میان سلطنتطلبان و طرفداران نظام پادشاهی و من به کدام دسته وابسته هستم و دوم، تحولات سریع در نظرات خود من.
در مورد اول باید عرض کنم که گرایشات طرفداران نظام سلطنت هم مثل بقیه گرایشها به خرده گرایشهای متعددی تقسیم میشود. این طبیعی است. برای اینکه فضای فکری سیاسی ایران اصولاً بعد از انقلاب فضای فعالی بوده، بخصوص طی همین یک سال همگی ما آزادیهایی بدست آوردهایم و یک اکسیونهایی پیدا کردهایم که اندیشههای ما را به حرکت در میآورد و سبب میشود که مواضع متفاوتی بگیریم و فضاهای متفاوتی پیدا کنیم. ولی در هر گرایش سیاسی، یا هر مکتب سیاسی که در نظر بگیریم رویهمرفته با یک تقسیم بندی مواجهه خواهیم بود که میشود به تقسیم بندی میانهرو و غیره نامگذاری کرد. یکی از دوستان فدائی تقسیمبندی ارائه داده و گفته است که در سه خانواده سیاسی اصلی ایران یک تقسیم بندی عمودی میشود ارائه کرد. بدین ترتیب که نزدیکی اندیشهای و فکری دست راستیهای هر گروه با دست چپیهای گروههای دیگر بیشتر است تا با اندیشههای داخل خود یک گروه. من کاملاً با این نظر موافقم و فکر میکنم این جهت نهائی اندیشه سیاسی و گرایشات سیاسی ایران را تعیین میکند و نه تنها در این حد بلکه در حدی که آن جریان اصلی سیاسی ایران از گرایشات میانهرو از هر سه خانواده سیاسی که ایشان در نظر گرفتهاند تسریع خواهد شد. من تعلقم به گرایش میانهروست و به نظر من در میان طرفداران نظام پادشاهی طرفدار مشروطه هستیم و هیچ نباید از این موضوع احساس شگفتی کنیم که نوآوری ما در واقع بازگشتی است به ۷۰ـ۸۰ سال پیش. در مورد آنچه که ما از نوآوری لازم داریم، میتوانیم از منافع صد سال پیش خود بگیریم. میخواهم از این فرصت استفاده کنم و بگویم که نه تنها طرفداران پادشاهی و گرایش لیبرالی که به لیبرالها و ملیون معروفند و آن گرایشی که چپ ایران نامیده میشود و حتی جنبش مذهبی کنونی، همه سوابق خود و ریشههای خود را در انقلاب مشروطه دارا میباشند. نه تنها ما طرفداران مشروطه که ارتباط مستقیم با انقلاب مشروطه داریم، بلکه لیبرالها و ملیون فرزندان انقلاب مشروطه هستند و چپگرایان ایران، مثلاً فدائیان، پدران فکریشان حیدرعموقلی است. من امیدوارم که بازگشت به این ریشهها کمک کند تا همدیگر را بهتر بفهمیم.
و اما در مورد تحولات سریع فکری من، باید عرض کنم که من تحولات سریع نکردهام. من محصول ۵۰ سال گذشته ایران هستم و تمام عناصر فکری امروز من در این ۵۰ ساله هست و بوده و در کارهائی که انتخاب کردهام دیده میشود. حُسنی که کار من دارد این است که من در سال ۱۳۲۹ـ۳۰ مطالبم به نام خودم در روزنامهها چاپ شده است. از جمله در اطلاعات، سومکا، بامشاد و آیندگان و غیره. این سیر فکری بنده خیلی تدریجی صورت گرفته و اشارههائی میتوانم ارائه دهم که مثلاً ۳۰ سال پیش نوشتهام و حالا انعکاس آنها در نوشتههای امروزم یافت میشود. فکر نمیکنم که من دچار تحولات سریع شده باشم. دوستان ما آشنائی زیادی با کارهای من ندارند، چون خیلی از اینها بعد از من بدنیا آمدهاند. مخصوصاً در آن دورهها بچه بوده یا بدنیا نیامده بودند. ولی من کار سیاسیام را بعنوان یک مخالف، نه بعنوان مخالف رژیم بلکه بعنوان مخالف حکومت شروع کردم و تا سال ۱۳۵۴، که پیوستم به حزب رستاخیز و از سران حزب رستاخیز شدم، موضع من موضع مخالفت مشروط بود. همیشه در نوشتههایم از موضع موافق پادشاهی مشروطه، ولی مشروط و مخالف سیاستها، روشها، دولتها، و به اصطلاح حکومتهای زمان بوده است و بارها ممنوعالقلم شدهام. بعنوان مثال یکبار با اینکه مدیریت آیندگان را بر عهده داشتم پنج هفته ممنوع شدم پا به روزنامه بگذارم. بارها جلو مقالاتم گرفته شد. مثلاً یکبار در سال ۱۹۶۳ زمانی که رابرت کندی را کشتند، من مقالهای در روزنامه اطلاعات نوشتم و در آن مقایسهای میان برادران کندی و برادران گراکوس (گراکیل تاریخ نویس یونانی) کرده بودم. هر دو اینها از اصلاحطلبان بودند و این دو برادر رُمی نیز کشته شده بودند. خلاصه از این نوع گرفتاریها زیاد داشتم.
آنچه که امروز عرض میکنم، مطلب تازهای نیست. ممکن است با نقش من در یکی دو سال آخر نظام محمدرضا پهلوی در تضاد بوده باشد، ولی ازنظر من پیوستن به دستگاه حکومتی یک اقدام اصلاحطلبانه بود. من میخواستم در جهاتی اصلاحاتی انجام دهیم. البته این بحث دیگری است، ولی تحولات فکری من سریع نبوده و دنباله تمام گرایش فکری ۵۰ سال گذشته خودم هستم.
ــ در میان جریان طرفدار مشروطه پادشاهی گروهها و دستههای متشکل و غیرمتشکل موجود است. شما آینده این جریان را به لحاظ گرد آمدن درون یک تشکیلات با یک برنامه و طرح معین سیاسی و ساختار حزبی چگونه میبینید؟ آیا در تلاشها و فعالیتهای شما این شیوه کار نیز مورد نظر قرار میگیرد؟
داریوش همایون ــ گرایشات سیاسی باید متشکل شوند. نه فقط مشروطهخواهان، بلکه همگی. چون ارتباط میان آنها تند و همکاری نهائی آنها عملیتر خواهد شد. پراکندگی سازمانی، پراکندگی فکری بسیار خواهد داشت و بیاثر خواهد بود. تا جائی که در توان من است، متشکل کردن مشروطهخواهان را دنبال کرده و مدتهاست که به دنبال آن هستم. البته خودم این کار را انجام نداده، بلکه به این روند کمک میکنم. آنطور که من میبینم “سازمان مشروطهخواهان” بصورت یک تشکیلات غیرمتمرکز و دمکراتیک خواهد شد و اساسنامهای برای آن تنظیم شده که بموجب آن در هر شهری مشروطهخواهانی که در صدد آن هستند، هیئت مؤسسی را تشکیل داده و یک سازمانی را ایجاد نموده و شورائی برای خود انتخاب میکنند و آن شورا یک هیئت اجرائی انتخاب خواهد کرد و این سازمانهای شهری در کارهای خود کاملاً استقلال دارند. با این شرط که در چهارچوب سازمان مشروطهخواهان عمل نمایند. اداره مرکزی وجود نخواهد داشت، بلکه یک هیئتی بعنوان ستاد هماهنگی کارهای آنها را هماهنگ خواهد نمود. همچنین ضرورت عملی ایجاب میکند که این سازمانهای شهری استقلال داخلی داشته باشند و به صورت خودگردانی کارهای خود را از پیش ببرند و از طرف دیگر خواهان آن نیستیم که تمرکزگرائی را تقویت نمائیم چون من این را به ضرر آینده میبینم. پس خودسازمانی بکلی ساخت دمکراتیک دارد. منشور این سازمان منتشر شده و بنظر من کاملاً چهارچوبی دمکراتیک دارد و با تمام خواستهای معقول نیروهای دیگر میتواند همکاری و همراهی داشته باشد. هدف سازمان مشروطهخواهان تسریع توافقی اصولی بین سازمانهای مختلف در حداقلها برای همکاری و همراهی میباشد. در عمل هر سازمان و در هر شهری طبیعت افرادی را که آن سازمان را تشکیل میدهند، در بر خواهد گرفت. هیچ کاری هم در این مورد نمیتوان کرد و ما نیز هیچ مکانیزمی نداریم و نه به صلاح است. امر پاکسازی و تسویه و اصلاح را ما نمیخواهیم. زیرا شما با انگیزه خیر وارد میشوید ولی به کنترل غیردمکراتیک کارها ختم خواهد شد. ما این امر را به عهده خود افراد و اعضاء واگذار میکنیم. البته این ترکیب با آنچه که در سازمانهای دیگر که وجود دارند متفاوت است. ستاد هماهنگی پس از تشکیل، مأمور نظارت بر حُسن جریان انتخابات خواهد بود. در صورتی که سازمان شهری دست به عمل خلافی مغایر با اساسنامه و منشور سازمان مشروطه خواهان بزند، در آن موقع سازمان در منشور خود انحلال چنین سازمانهای شهری را پیش بینی نموده است. ولی بجز این ستاد هماهنگی کاری انجام نخواهد داد. امید من این است که با توجه به اینکه مطالب سخنگویان اصلی مشروطهخواهان در تضاد مستقیمی با بسیاری از سلطنت طلبان بود، و رفتارشان بهیچ وجه سازگار نیست، با اینها خودبخود یک تقسیم بندی صورت گیرد و مشروطهخواهان واقعی به این سازمان پیوسته و سلطنتطلبان که اعتقاد به مشروطه ندارند و فقط بدنبال این هستند که موضوع را وسیلهای برای اهداف سیاسی خود قرار دهند، بدنبال کار خود بروند. من این تقسیم بندی را تشویق میکنم و تا کنون خود سخنگویان اصلی این جریان، خود رضا پهلوی، پادشاه، کردار و رفتارش بزرگترین تسویه کننده جریان مشروطهخواهی بوده است. و بنظر من خواهد بود. بهرحال کسانی که طرفدار او هستند نمیتوانند مخالف او موضع بگیرند. تا مدتی ممکن است صورت گیرد اما دیگر غیرقابل تحمل خواهد بود. گمان من این است که بدون خوشبینی زیاد میشود پیشبینی کرد که یک سازمان مشروطهخواهان وفادار به اصول مشروطه در شهرها بوجود خواهد آمد و از مجموعة اینها یک سازمان جهانی مشروطهخواهان بوجود خواهد آمد. فکر میکنم در عرض دو ماه آینده بتوانیم کنگره این سازمان را تشکیل دهیم.
ــ در همین رابطه قابل ذکر است که در تجربه مستقیم خود ما چنین بنظر میرسد که جنابعالی در جریان مشروطه خواهان بصورت فردی فعالیت داشته و تحت نام خودتان عمل میکنید. ظاهراً این وظائف از جانب هیچ سازمانی برعهده شما قرار داده نشده است. همین طور که در میان نیروهای دیگر از جمله چپ و ملیون جریان وسیعی بنام منفردین بوجود آمده که همه این آقایان و خانمها تحت نامهای فردی خود فعالیت میکنند. در میان آنها نظراتی مطرح است، از جمله میگویند؛ چون تمامی گروهها و سازمانها دچار اشتباه و بعضاً خیانت شدهاند، بنابراین لازم است اکنون دیگر افراد وجیهالملّه امور را در دست گرفته و مطرح شوند و یا اینکه مطرح میکنند؛ اصولاً جامعه ایرانی تحزبگرا نبوده و همواره این افراد بودهاند و خواهند بود که وظایف تاریخی را بر عهده داشته یا خواهند داشت. شما نقش اینگونه نظرات که هم اکنون تا حدودی هم مقبولیت یافته در تحولات آتی ایران چگونه ارزیابی میکنید؟ مثبت یا منفی؟ و در همین رابطه باید اشاره کنم که بنظر میآید، طرح شخصیت رضا پهلوی به صورت سمبولیک جهت ایجاد وحدت و هماهنگی خود بنوعی یاری دهنده به چنین طرز تفکری باشد. با در نظر گرفتن این امر که شما نقش ایشان را بعنوان عامل مؤثر در گردآمدن و تجمع میپذیرید، ولی طیفهای دیگر نمیپذیرند و از سوی دیگر همین طیفها شخصیتهای دیگری را بین خود مطرح کرده و این رسالت را برای آنها قائل میشوند. آیا شما فکر نمیکنید این نحوه تفکر در اصل خلاف معیارهای دمکراسی باشد.
داریوش همایون ــ خیر خلاف اصول دمکراسی نیست. بهرحال افراد حق دارند هرگونه که فکر میکنند عمل نمایند. اما فایده زیادی بحال ما ندارد. اینهمه افراد منفرد که ضد تشکیلات هستند، فایدهای نخواهد داشت و بهتر است و امیدوارم با توجه به زمینههای مشترکی که فیمابین خود دارند بتوانند با هم همکاری کنند. مگر اینکه مسئله شخصی خود افراد باشد که متأسفانه در این صورت نمیتوان چندان کاری کرد. توده بزرگ منفردین چون فاقد پیروان وسیع، نامآوری و مقبولیت عام هستند، بهر حال نمیتوان بین سه میلیون تبعیدی ایران چند هزار رهبر سیاسی وجود داشته باشد. عملی نیست. بهر حال یک عدة معدودی به این عنوان شناخته خواهند شد. امّا امیدوارم بقیه دست از این ادعا اگر بدنبال این ادعا هستند بردارند و با هم کار کنند و در درون تشکلها شاخصیت پیدا کنند. چرا آسانتر خواهد بود و اصولاً رهبر بدون پیرو فایده ندارد. امّا اشارهای که به پادشاه، رضا پهلوی کردید. فکر میکنم که توضیح در این باره لازم باشد. اگر در میان گروههای چپ کسانی پیدا شوند با موقعیت رضا پهلوی، هیچ اشکالی ندارد. اگر چند نفر داشته باشند که بتوانند هر کدام چند هزار نفر را به هر حال جهتی، الهامی داده و کمکی به کارها بکنند، عیبی ندارد. اما من تردید دارم که بشود چنین کسانی را پیدا کرد. رضا پهلوی، و پادشاه در اصطلاح من، موقعیت بکلی یگانهای دارا میباشد. میتوان گفت که هیچ موقع پادشاه ایران نشد، اما چون وارث سلسلهای است و نامی داراست و سابقهای پشت سر دارد و دارای دوستها و دشمنانی است و هیچ کس دیگر آنرا ندارد. اینهمه به او موقعیت یگانه بخشیده و بنظر من سودمندترین استفادهای که از شخص مثل پادشاه میتوان کرد، این است که وی را وابسته به گروهی نکنیم. من سخت با این نظر مخالف بودهام که رضا پهلوی یا پادشاه رئیس یک سازمان یا رهبر یک جریان و مسئول یک حزب شود. بنظر من بهیچ وجه صحیح نیست. اگر رضا پهلوی بیش از پیش تلاش نماید برای متشکل کردن نیروهای مختلف ـ حقیقتاً وی این کار را انجام میدهد ولی بنظر من باید بیش از این، این کار را انجام دهد ـ حتی بگوید بیائید بر ضد من دور هم جمع شوید و این مخالفت را اما گروهی انجام دهید و همچنین طرفداران خود را متشکل سازد، مبارزه آنگاه خیلی سالمتر خواهد شد. ما بالاخره به این خواهیم رسید که مسئله نوع حکومت یک مسئله مقدس مذهبی نیست. نوع حکومت امری مربوط به مصلحت است. حال ممکن است ریشه و رگههای عاطفی هم داشته باشد. بنده ۵۰ سال در آن رژیم زندگی کردهام و شما بنوعی ۲۰ سال با آن رژیم مبارزه کردید و حالا دوست ندارید. ولی نه من به پادشاهی مؤمنم و نه شما ایمان ضد سلطنتی دارید. دیگر در این دوران ایمان عصرش به سر رسیده. ایمان مربوط به اموری است که انسان نمیتواند آنرا اثبات کند. ایمان وقتی حاصل میشود که مسئله قابل اثبات نباشد. هر چیزی که بتوان بر سر آن بحث کرد، و بتوان آنرا نفی یا اثبات کرد دیگر در محدوده ایمان نیست. نوع حکومت مسئلهای نیست که نتوان آنرا نفی و اثبات کرد. چنانچه هم نتوان بر سر نوع حکومت توافق کرد، حداقل میتوان توافق کرد که بر سر این موضوع توافق نکنند. در ثانی مسئله بر اثر رأی مردم تعیین خواهد شد. من فکر میکنم، این موضوع سلطنت یا جمهوری و اصولاً نوع حکومت باید در یک زمینه قرار گرفته، ولی باید وارد کار مبارزه شویم و بعداً هر کدام استدلالات خود را در ایران خواهیم گفت و هر گروه و سازمانی حرف خود را خواهد زد و مردم هم در نهایت تصمیم خواهند گرفت. فکر نمیکنم این نقش پادشاه بعنوان تسریع کننده یک در جهت متشکل شدن گروهها، دو برای همکاری میان گروهها ضرری داشته باشد.
ــ البته منظور ما استفاده یا عدم استفاده از موقعیت یا نقش رضا پهلوی در ایران نیست. در واقع بحث بر سر طرد آن تجربههای تلخ گذشته است. بعنوان نمونه فرض بفرمایید سیاستهای عمومی رژیم گذشته که بقول خودتان مسئله توسعه ایران به امر خصوصی یک نفر بدل شده بود. و یا طرد تجربه تلخ انقلاب ۵۷ یعنی طرد گرایش به یک رهبر، یک راه و یک برنامه… است. آنچه که بعنوان نیروی جایگزین چنین طرز تفکری مطرح باید باشد در واقع همان حضور تمامی نیروها آنهم در قالب تشکلها و احزاب سیاسی گوناگون. یعنی در اصل میبایست از این قالب فردی خارج شده و تقسیم وظایف اجتماعی صورت گیرد. اگر هم قرار است گروهها و احزاب بدور هم بنشینند این نمایندگان منتخب آنها باید باشند که بدون توصیه فردی، یا میانجیگری شخصی پیشبرد امور را برعهده میگیرند. این شیوه مسلماً با اصول دمکراسی مطابقت بیشـتری داشته و موجب جلب اعتماد بیشتر مردم و پیروان جریانهای مختلف سیاسی خواهد بود.
داریوش همایون ــ من هیچ مخالفتی با مطالبی که گفته شد نمیتوانم داشته باشم. بنظر من هم همین است. باید سازمانهای مختلف وجود داشته باشد و من تا آنجا پیش میروم که میگویم یکی از وظائف پادشاه این است که مخالفان خویش را تشویق به تشکل نماید. امّا آنچه که راجع به طرد یا ارعاب یا درس گرفتن از تجربه گذشته ماست، اول به مقدار زیادی حاصل شده است. من نمیتوانم تصور کنم که ما به گذشته بر میگردیم، یعنی، پیش از انقلاب اسلامی یا به خود این انقلاب حقیقتاً زمان این دورهها تمام شده است. این مردم عوض شدهاند. من میخواهم در اینجا از این فرصت استفاده کنم و به دوستان چپ بگویم که هر نظری نسبت به آینده ایران داشته باشند یک چیز را مسلم بدانند: آنها در یک امر کامیاب شدهاند، به قیمت فوقالعاده سنگینی اوضاع گذشته را عوض کردهاند. مخالفان رژیم پادشاهی به قیمت نابود کردن مملکت هم عوض کردهاند و ما دیگر به آن برنخواهیم گشت. دیگر ایران به گذشتهاش بر نخواهد گشت. هیچ یک از اسباب بازگشت به گذشته فراهم نیست. برای اینکه این مملکت زیر و رو شده. در این ۱۵ سال گذشته ایران را زیر و رو کردهاند. ما هر چه بشویم متفاوت خواهد بود از گذشته. برای اینکه خود ما هم نمیتوانیم برگردیم. دهسال دیگر من نیستم، بیست سال دیگر، دیگران نیستند. بعد از گذشت اینهمه سال دیگر آدمهای دیروزی نیستند. من خود جزء آخرین ایرانیانی هستم که گذشته را تجربه کردم. این چیزهائی است که عوض شدهاند. در جریان این مبارزه که امیدوارم خیلی طول نکشد، ما میتوانیم کمک کنیم تا پایههای جامعه آینده ایران را بریزیم. شرط این امر این است که از این بغضها بیرون بیائیم. بغض من به شما که چرا مملکت را از بین بردید. بغض شما به من که چرا چنین اسبابی برای انقلاب فراهم کردید که مملکت از بین رفت. کارهائی که ما با هم و با مملکت در عرض چندین سال گذشته کردیم، درس کافی باید در این ۱۵ سال بنظر برسد. من بغض را در این ریشهها میبینم. شما دیگر نمیتوانید کاری را که پیش از ۱۵ سال میکردید در مورد من بکنید و من هم نمیتوانم کاری بیش از آنچه در گذشته کردم انجام دهم. بدین ترتیب مخالفان چپ اگر در ایران روی کار بیایند، دیگر نخواهند توانست شبی ۵۰۰ نفر را اعدام کنند. چه ما این مسائل را پشت سر گذاشتهایم. چنان درسی روزگار بما داده و چنان گُرده این ملت کشیده شده که دیگر نمیتوان راجع به سی سال پیش فکر کرد. دیگر به سی سال سابق نمیتوان برگشت.
ــ از جانب بعضی شخصیتهای درون جریان موسوم به سلطنتطلب حملات شدیدی به «شورای جدید مشروطیت» میشود. آیا خود جنابعالی با این «شورای جدید مشروطیت» همکاری تنگاتنگ دارید یا خیر و اصول برنامهها و اهداف آن چیست و اصلاً علت چنین مخالفتها و حملاتی به این شورا چیست؟
داریوش همایون ــ اسم آن شورا نیست، «سازمان مشروطهخواهان ایران» است و من عضو شاخه پاریس «سازمان مشروطهخواهان ایران» هستم ولی از ۵ ـ ۶ ماه قبل بطور فعال در کار سازمان دادن شرکت داشته و در اروپا و بخصوص در آمریکا به تشکیل سازمانهای شهری مختلف کمک کردهام. همچنین در تنظیم منشور و اساسنامه این سازمان یاری نمودهام. در این راه سعی شده که کاملاً منطبق با اصول دمکراتیک و عدم تمرکز باشد. علت مخالفت بعضی از دوستان سلطنتطلب با من و با این سازمان مشروطهخواهان یکی نیست. علل مختلفی دارد. باید اساساً از خود آنها سئوال کرد که چرا مخالفند. ولی بنظر من در میان طرفداران نظام پادشاهی یک گرایش عمده را میتوان تشخیص داد. عدهای معتقدند، با استفاده از نکات مثبت گذشته و با بزرگداشت گذشته و با مقایسه خیلی سریع و خام امروز و دیروز بهتر میتوانیم مبارزه را سازمان دهیم و در ایران جمهوری اسلامی را شکست دهیم. معتقدند مردم به جائی رسیدهاند که باید تمام توجهاشان را به خوبیهای گذشته و بدیهای کنونی جلب کرد و در آنها یک شور و تعصب، همیّت و غیرت برانگیخت که با بحثهای استدلالی عمیق حاصل نخواهد شد. و خلاصه باید شعار را جانشین استدلال کرد تا موفق شویم. در نتیجه هرگونه نقادی، هر نوع بررسی انتقادی از تاریخ اخیر ایران را مضرّ به حال مبارزه میدانند و به حال جمهوری اسلامی سودمند ارزیابی میکنند.
من فکر میکنم ریشه اصلی این مخالفتها در این برداشت از روانشناسی کنونی ایران و ایرانی است و خوب عامل دیگری هم وجود دارد. از نظر گرایش دیگر که من به آن وابسته هستم: ما در بهترین شرایط هم نباید بازگشت به گذشته را بخواهیم. من میگویم که اگر هدف مبارزه ما تکرار پیش از ۱۳۵۷ باشد، فقط با این تفاوت که این بار میکُشیم ـ «آندفعه نکُشتیم و اینبار میکُشیم» ـ این ایده آلی نیست که من برای آن مبارزه میکنم. این ایده آلی است که خیلی از ایرانیها حاضر به مبارزه برای آن نیستند. سودی ندارد، وضعی را که بوده است، با زحمت دوباره برگردانیم و عملی هم نیست و امکان ناپذیر. ما آدمهای دیگری با ایدههای دیگری روی کار خواهیم آورد. در این تصویر با استفاده از نام گذشتگان کارهای برتری را انجام دهیم.
بعلاوه، من اصلاً نمیدانم که مردم ما فقط با شعار و فقط با مقایسه امروز و دیروز و فقط با نوسازی این رژیم را بتوانند سرنگون بکنند؟ این رژیم قویتر از این است که با شعار سرنگون شود. البته این مطالب مهم هستند و من نمیخواهم ارزش آنها را نادیده بگیرم، ولی همه چیز نیستند. بخصوص که با گذشت ۱۵ سال از پایان آن رژیم به اندازهای دادهها از آن دوره بدست مردم رسیده، به اندازهای اطلاعات انتشار یافته و به اندازهای آگاهی نسبت به تاریخ معاصر ایران رشد یافته که کار ما آنگاه جنبه سفیدکاری و دروغ گوئی و پنهان کردن حقیقت پیدا خواهد کرد. یعنی شعارهای ما تاب هیچ نوع انتقادی را نخواهند آورد. یک گرایش سیاسی که قدرت خود را از پوشاندن واقعیت بگیرد، و مبالغه کردن در قبال واقعیت دیگری را پیش گیرد، به سرنوشت مجاهدین خلق دچار خواهد شد. یعنی بکلی مجزا و منفرد از ملت ایران. مردم ایران در سال حداقل ۲۰۰ ـ۳۰۰ جلد کتاب در مورد تاریخ معاصر ایران دارند و این کتابها همه تعارفآمیز و ستایشگرانه نیستند. واقعیات و مطالب درست بسیاری هم در آنها یافت میشوند. واقعیات البته محتوی مطالب خوب هم هستند. حالا من باید مطلبی را بصورت جمله معترضه بیان کنم؛ این انقلاب سبب شد که مردم قدر رژیم گذشته را بدانند. در آن زمان رژیم همه کارها را از بالا کرده و مردم خودشان را مجبور به اطاعت و مطیع میدانستند. امّا امروز در موضع مستقل، خودشان قضاوت میکنند که خیلی از کارهای گذشته همه بد نبوده، اتفاقاً این امر خیلی هم مفید بوده و باید هم چنین باشد.
اما علیرغم این، من معتقدم که بازسازی گذشته مخالف اصول بوده و ارزش ندارد. اینکه فقط «چون نکشتیم، شکست خوردیم» در واقع ساده کردن قضیه است. هر چند که اگر رژیم گذشته محکم میایستاد، انقلاب اسلامی نبود، ولی چیز دیگری روی کار میآمد، که این مربوط به بحث دیگری است. از نظر تاکتیکی هم صلاح نیست که اینکار را بکنیم. یعنی تمام تکیهمان را بر ساده کردن قضایا، چند سئوال و چند مقایسه گذاشته و تصور کنیم که مردم را با این کار راضی میکنیم. گذشته از این، شاید چند سال اول میشد، ولی حالا دیگر امکان ندارد. بنظر من تنها راهمان این است که متکی به حقیقت باشیم و آنچه که هست را به بازو و قدرت خود تبدیل کنیم. در این صورت صد در صد موفق خواهیم شد. چون آنچه که میماند دیگر انرژی لازم ندارد. برای سرکوب کردن، انرژی ما متوجه کاراکترمان خواهد شد، آنچه که هست به ما نیرو خواهد داد. من کاملاً در تجربه ۱۵ سال گذشته با این امر روبرو بودهام. که هر چه ما نقادی واقعگرایانهتر و منصفانهتری از رژیم گذشته صورت دهیم، قویتر خواهیم شد. یکی از دوستان دیشب به من انتقاد کرد که به اندازه کافی جنبه انتقادی نسبت به رژیم گذشته را حفظ نکردی و اگر چنین بود، به مراتب بهتر میشد. چرا این ایراد به گروههای چپ نیست. بنظر من نیروهای چپ اگر واقعگرایانه به گذشته خود برخورد نموده و در صدد توجیه گذشته خود و ظاهرسازی برنیایند، مسلماً خیلی قویتر خواهند شد. در هر حال میخواهم بگویم که اینکار هم از نظر تاکتیکی و هم از نظر ایدئولوژیکی مفیدتر خواهد بود.
ــ در رابطه با بیان واقعیت و از این طریق ایجاد زمینة اعتماد و در نتیجه نزدیکی میان گروههای مختلف، ضروری است که به نکتهای اشاره کنم. در مسیر ایجاد اعتماد و نزدیکی در میان مردم و نیروهای سیاسی، به نظر میآید، دیگر تنها کافی نباشد که ما فقط به شعار عام حمایت از دمکراسی اکتفا کنیم و تنها ادعا کنیم که حالا دیگر، دمکرات شدهایم. طبعاً در اینجا دیگر پای طرح و برنامه برای حل مسائل و مشکلات ایران به میان کشیده میشود. بقول معروف باید از تعارف کاست و بر مبلغ افزود. از جمله مسائل ما همین مسئله ملی یا قومی است.
پس از شنیدن نظرات شما در مورد مسئله ملی و تمامیت ارضی در ایران، با توجه به نکاتی که در پاسخ به سئوال قبلی طرح کردید، این برداشت حاصل میشود که بنوعی شما سیاستهای گذشته را در روند عمومیشان (با در نظر گرفتن جنبههای مثبت و منفی آن) نه حاصل یک سیستم فکری مشخص، بلکه نتیجه شرایط تحمیلی ارزیابی میکنید و اتخاذ سیاستها و رویه رژیم گذشته بخصوص در مورد مناطق مرزی ایران و مسائل قومی را زائیده عوامل بیرونی و شرایط آن زمان و ناگزیر میدانید. این نوع برخورد بنظر ما و نیز به نظر دوستانی که از این نوع برخوردهای شما گلهمند بودند، میتواند دو نتیجه منفی در بر داشته باشد:
۱ـ اینکه باعث میشود مشکلات آنگونه که هستند مورد ارزیابی و بررسی قرار نگیرند. همیشه استناد به نیروی خارجی، عوامل تحریک بیگانه در واقع موجب سرپوش گذاشتن روی آن مشکلاتی که در عمل موجودند، میشود. چرا که اگر مشکلی وجود نداشته باشد، طبعاً عنصر تحریک بیگانه و خارجی نمیتواند زمینهای برای رشد پیدا کند. در این زمینه در سطح جهان کم تجربه نداریم. بعنوان نمونه آلمان بعد از جنگ جهانی دوم و تقسیم آن به دو کشور. ما شاهدیم که غرب و آلمان فدرال سعی میکنند برلین را به آنچنان رفاه و رشدی برسانند که مرکز جذب برای مردم داخل آلمان شرقی بشود. طبعاً اگر مردم مناطق مرزی ایران هیچ مشکلی نمیداشتند و راضی بودند، هیچ خطری هم موجود نبود و طبعاً جنبشی هم علیه حکومت و دولت بوجود نمیآمد، حال چه وابسته و چه مستقل که بخواهد رژیم را وادار به سرکوب کند.
۲ـ تأثیر منفی دیگر در واقع از میان بردن زمینههای اعتمادی است که بایستی میان نیروها بوجود آید. چون این اشتباه خواهد بود که ما فکر کنیم ایران و آینده آن بسته به سیاستها و برنامه یک گروه میباشد. طبیعتاً آینده ایران را، همانگونه که خود نیز اشاره فرمودید، گروههای مختلف با برنامههای گوناگون خواهند ساخت. البته ممکن است گروههای افراطی با حرکاتی غیردمکراتیک نظیر کودتا به نتایج کوتاه مدتی دست یابند که مسلماً حاصلی جز دیکتاتوری و عقب گرد ندارد، ولی این آیندهای نیست که شما امروز از آن صحبت میکنید و قرار است ساخته شود، با شرکت وسیعترین نیروهای داخل اپوزیسیون است که به آینده این کشور میاندیشند. ولی برخورد دیشب شما، برخوردی یکجانبه به مشکل قومی و مناطق مرزی بود. این امر بنوعی به آن زمینه لازم برای ایجاد و اعتماد میان طبقات گوناگون مردم و همچنین گروههای مختلف سیاسی لطمه وارد میسازد.
داریوش همایون ــ عرض کنم که ما باید با واقعیت روبرو شویم، حقیقت نه یک طرفه است و نه به این سادگی که بعضی از دوستان ما دیشب مطرح میکردند. من اتفاقاً به عمد روی این مسئله تأکید میکنم که ۵۷ سال دوران پهلوی نتیجه سیاستهای از پیش اندیشیده و یک طرح درازمدت نبود و اساساً جنبه واکنشی داشت. نسبت به آنچه که امروز پیش میآید. اصلاً وضعیت انتلکتوئلی در مورد چنین کاری از زمان محمد رضاشاه نبود و چنین ظرفیتی برای یک استراتژی درازمدت وجود نداشت. یک نمونه، آن تلاشهای حقیقتاً خنده آور که برای تدوین ایدئولوژی آن رژیم صورت میگرفت. رژیمهایی از این دست، یعنی بدون اتکاء به یک پایگاه فکری، بدون اتکاء به یک سلسله مراتب اندیشهای و ایدئولوژیک همگی اینگونهاند. رژیم پادشاهی ایران بخصوص در دوران محمدرضا شاه، رژیمی بالکل غیرایدئولوژیک بود، یعنی بدون یک برنامه مشخص. ولی حتی بهترین حکومتها هم به مقدار زیاد محصول عوامل بیرونی هستند. یعنی عواملی که از بیرون بر آن تأثیر دارند. شما مورد آلمان را مثال زدید که مثلاً در برلین چه کارها میکردند. اینکارها چرا صورت میگرفت؟ درست بهمین دلیل، در این مورد کاری نمیتوان کرد. ما هر چند با این اندیشه مشیّت خارجی مبارزه کنیم، که باید بکنیم، منکر آن نمیتوانیم بشویم که ۲۰۰ سال گذشته ایران دقیقاً و مستقیماً تحت تأثیر عوامل خارجی ساخته شده. ۲۰۰ سال گذشته ایران تحت تأثیر خارجی زندگی کرده و هر کاری صورت گرفت تحت تأثیر خارجی صورت گرفته. این گفته نه برای این است که، گناه را از خودمان سلب کنیم. من دیشب در حرفهایم اشاره کردم که البته عوامل داخلی وجود داشته تا خارجی هم بتواند تأثیر خود را اِعمال نماید و بیشتر هم میتوان روی آن تکیه کرد. ولی آنطرفی که بکلی منکر این امر است و تمام گناه را به گردن رژیم گذشته میاندازد و حتی امروز را هم به گردن رژیم گذشته میاندازد، این نوع برخورد هم به ایجاد اعتماد کمک نمیکند. شما خیال نکنید که ما فقط با تودههای چپ روبرو هستیم. این طرف هم هست که میگوید: که چه اعتمادی به اینهاست؟ ما اعتماد هر دو طرف را باید تأمین کنیم و باید هر دو طرف قضیه را ببینیم. ایران در آغاز قرن و در نیمة قرن در شمال آذربایجان با جمهوری آذربایجان روبرو بود. جمهوری آذربایجان دقیقاً توسط روسها به این نام خوانده شد که آذربایجان جنوبی را مورد تصرف قرار دهند. هدف آنها چیزی جز این نبود و «باقراُف» کار و هدفش این بود. پول و اسلحه میفرستادند و تحریک میکردند و ارتش میفرستادند. کردستان بهر حال موقعیت دیگری داشت.
خود من در سال ۱۹۸۰ وقتی از ایران فرار کردم و برای نخستین بار سوار بر اسب شدم، از کوههای مرزی ایران به کوههای مرزی ترکیه رفتیم، در آنسوی کوه ترکیه قرار داشت و هر دو طرف منطقه کردستان بود و هیچ چیزی از جمله مرزی و کنترلی وجود نداشت. خوب، در یک چنین وضعی اگر در آنسو تحریکاتی وجود داشته باشد، بعنوان نمونه رژیم عراق در تمام دوران گذشته دشمن ایران بود و جنگهای مرزی فی مابین وجود داشت و در سال ۱۹۷۵ شاه با خفت قرارداد الجزایر را به صدام حسین تحمیل کرد. صدام حسین صبر کرد و پس از رفتن شاه به ایران حمله کرد. اینها واقعیتهای تاریخی است. دائماً تحریک وجود داشته و در این تحریکات دائماً آدم کشته میشود. وقتی شما در سال ۱۳۲۰ مملکتی دارید ضعیف، بیچاره و فقیر، با یک ارتش صدهزار نفری وجود ۱۰۰ تا ۲۰۰ آلمانی در راه آهن را بهانه میکنند. ارتش انگلیس و شوروی به ایران حمله میکنند و ایران را میگیرند و ۵ سال ایران را در اشغال نگه میدارند. گندم ایران را به سربازان خود داده، حال آنکه مردم ایران از قحطی میمردند. خوب اینها واقعیتی است که متأسفانه نسل کنونی این مسائل را نمیفهمد و نمیداند که وقتی ما نام روس را میشنیدیم برایمان مرگ و زندگی مطرح بود. متأسفانه نسل کنونی اینها را نمیتواند درک کند ولی برای من و میلیونها نظیر من شوروی یعنی ابوالهول یعنی ملک الموت. شوروی یعنی پایان دهنده موجودیت من بعنوان یک ایرانی. حال میگوئید اشتباه میکردند، ولی در هر حال این امر در آن دوره وجود داشت. ما دیده بودیم که سرباز روسی چه کرده و بعد هم از ایران خارج نشده و بالاخره به زور دگنگ و حقهبازی مجبورش کردند ایران را ترک کند و برود. در چنین وضعیتی حکومتی میآید سر کار و شاه در ۲۲ سالگی به پادشاهی میرسد. در آن موقع ایران در دست روسها و انگلیسها بود و وی تا سال ۱۳۲۶ برای بقای ایران مبارزه کرد. از آن ببعد هم با حزب توده روبرو بودیم و دائماً از جانب آن در خطر بودیم. «آقای آذرنور» در مصاحبه خود با «نیمروز» راجع به نیروی حزب توده در سال ۱۳۳۲ اشاره میکند که بسیار گویاست. من اصلاً فکر نمیکردم که اینقدر آنها قوی بوده باشند. واقعاً میتوانستند ایران را بگیرند. حال اگر نگرفتند بخاطر همان کارهای رهبری حزب توده و روابطشان با روسیه بوده است.
من معتقدم که در همین جمهوری اسلامی در اوایل دهه ۱۹۸۰ ممکن بود با یک کودتا ایران را بگیرند. وقتی ما با یک چنین واقعیتهائی روبرو بودیم، یعنی با دستههای مسلح متشکل طبعاً سیاستها رادیکالیزه میشوند. شما با یک گروه رادیکال یک نظام سیاسی را میتوانید خیلی راحت رادیکال بکنید. آلمان تحمل این امر را داشت اما ایران نمیتوانست تحمل اینگونه مسائل را داشته باشد و حتی در آلمان دمکراتیک که هیچ فشاری به رژیم وارد نمیآورند، شما ملاحظه میکنید که به RAF هیچ شکلی رضایت نمیدهند، باید با خون و کشتار بیایند سرِ کار. در ایران هم اینگونه مسائل بود. حالا دیکتاتوری هم که بود، بدتر و دمکراسی هم علاج اینگونه مشکلات نیست.
در تاریخ دنیای تحت تسلط آئینها و ایدئولوژیهای توتالیتر و خشونت آمیز، خون و کشتار و پرستش انقلاب، نمیتوانید انکار کنید که مقدار زیادی از سیاستهای رژیم واکنشی بوده در برابر اتفاقاتی که بر روی آنها کنترلی نداشت و بخش زیادی نیز هم نتیجه کارها و افکار خودش بود. شاه اگر آدم دیگری میبود، مسلماً ما حکومت دیگری و سرنوشت دیگر داشتیم. مسلماً این مسئله صحیح است، اما نافی آنطرف قضیه نیست. منتها چون هیچ جریانی آن طرف را مورد توجه قرار نمیدهد، من مجبورم توجه را دائماً متوجه آن موقعیت بکنم تا نشان دهم که دلایل دیگر و قضایای دیگر هم بوده است.
ما یک زمینه آزاد و راحت نداشتیم و روی پرِ قو نخوابیده بودیم و دارای زندگی راحت نبودیم. بنده در سیاست گذاری سهم نداشتم و در این سالها با قلم و زبان دنبال کوبیدن همه اینکارها بودهام. زیرا احساس خطر میکردم. من میگفتم، ما صد نسل ایرانی را پشت سر داریم. این صد نسل و این چهار دیواری را داشته و نمیتوانیم آنرا از دست بدهیم. چندی پیش صحبت بود که آقا شما روز ۲۸ مرداد درست است که جلوی روسها را گرفتید، اما مملکت را دادید به آمریکا. معلوم است که دادیم. بیشتر هم حاضر بودیم بدهیم، مشخص بود. چون آمریکا نمیتوانست ایران را اشغال کند، ولی روسها میتوانستند اینکار را انجام دهند. آذربایجان را با ایالت آذربایجان یکی بکنند. و تازه شاه در ۱۳۳۲ کاری را نکرد که امروز خود روسها میکنند. امروز خود روسها دست به دامان آمریکا شدهاند. برای نسل کنونی ایرانیها قابل تصور نیست که چه احساس خطری ما در شمال و غرب ایران میکردیم. تجزیه ایران در آن قسمتها تمام شده بود. حال روی احساسات ملی، روی تعصب، بهر حال بر اساس هر چه که بود. واقعیتی است که یک عده بسیاری ایرانی حقیقتاً اینگونه میاندیشیدند و طرفدار اینگونه سیاستها بودند. شاه در خلاء نمیتوانست این کارها را انجام دهد. وی پشتیبان داشت و در همین اواخر نیز پشتیبان داشت. حتی در همین اواخر سال ۵۷.
باید بار مسئولیت را ما همه بشناسیم. چپ ایران امروز میخواهد با اسلحه دمکراسی کار ۱۵ سال پیش ما را بکوبد که شما دیکتاتور بودید و غیره. در حال حاضر این بحثها در فضای غیرواقعی صورت میگیرد، زیرا آن موقع دعوای دیکتاتوری در مقابل دمکراسی نبود، یا حداقل مربوط به چپ نبود. البته حقیقتاً باید به آن رژیم هم گفت که به چه مناسبت جلوی نیروی سوم را گرفت. چرا خلیل ملکی را به زندان افکند. این کارها همه اصلاً ابلهانه بوده و موجب رادیکالیزه شدن جامعه ایران گردید. ولی جامعه ایران رادیکالیزه شده بود. جامعه ایران از سال ۱۳۲۰ رادیکالیزه شده بود. خوب این زیاده رویها همینطور همدیگر را تقویت کرده تا بکلی همگی ما به این بدبختی افتادیم.
ــ ما وقتی این بحث را طرح کردیم مسلماً بدنبال هدف خاصی بودیم و انتظارات معینی داشتیم. البته این بحث همواره بین نیروهای چپ با توجه به ایدئولوژی گذشته و طرز تفکر قبلیاشان، طرح بوده و فکر میکنم، بهترین و جامعترین کار را در این زمینه آقای بابک امیرخسروی انجام داده و در نوشتههای خود در نشریه «راه آزادی» اگر چنانچه مطالعه کرده باشید، بررسی اساسی و انتقادی نسبت به برخورد چپ به مسئله ملی و به آن حرفی که مطابق با واقعیت نبوده، میکنند که بقول خود شما و دوستان دیگر، اندیشهای بوده که از خارج و تحت تأثیر آن موقع کشور شوروی وارد ایران شده بود. ایشان این مرزبندیها را بخوبی انجام داده است. اما وقتی ما امروز این موضوع را طرح میکنیم، متوقعیم که صاحب نظران در گروههای مختلف سیاسی یک مقدار از فضا و جوّ گذشته خارج و مسائل را حداقل امروز دیگر با توجه به شرایط واقعی ایران و مشکلات کنونی آن بررسی نمایند. بعنوان مثال در مورد مسئله اقوام ایرانی و یا بقول بعضی دوستان مسئله ملی و ستم ملی توقع داریم که دوستان به خود مشکل بپردازند و به مسائل موجود در مناطق مختلف ایران توجه داشته باشند و بگویند که آیا چنین مشکلاتی وجود دارند یا خیر و اگر بله، چگونه میتوان آنها را برطرف نمود. تا علاوه بر رفع مشکلات مردم، منطقه دیگر بازیچه دست نیروهای سیاسی چه وابسته یا مستقل قرار نگیرد. ما انتظار داریم که مسایل در چنین ابعادی بیشتر مورد توجه و بررسی قرار گیرند. بعنوان مثال توقع ما از شما این بود که بپردازید به این امر که آیا مسائل و وضعیتی که در مناطق مرزی ایران، کردستان، بلوچستان و… موجودند، برحقند یا باید در جهت تغییر و بهبود آنها تلاش نمود. درست است که وضعیت در اینگونه مناطق بدتر شده، امّا چیزی نیست که در این دهساله بوجود آمده باشد. آیا روابط موجود باید دگرگون شوند یا نه. برای تغییر آنها چه برنامه عملی و مشخصی پشت ذهن شما و دوستان مشروطهخواه وجود دارد؟
داریوش همایون ــ بنده دیشب عرض کردم که ما یک برنامهای برای آن مناطق و سایر مناطق ایران داریم. امّا این تأکید من بر این مسائل، نشان دهنده پذیرش این امر هم هست که مشکل وجود دارد. بنظر ما چنین مشکلی موجود است و وسیله بازی نیز هست. اگر ما مشکل تمرکز را در ایران حل نکنیم، همیشه این مشکل را خواهیم داشت. اگر مسئله فرهنگی را حل نکنیم، همیشه این امر دستاویز قدرتها و سیاستها خواهد بود. منتها علت اینکه بحث به جاهای دیگر میکشد، این است که ما از طرف مقابل مسئله حل مشکلات امروز را نمیبینیم. بیشتر تاریخ سازی است و انداختن گناه به گردن این و آن و برداشتن آن از دوش خود و وارد نمودن مسائلی که مربوط به این مسئله نیست. علت اینکه دیشب مجبور شدم در مورد ترمینولوژی بحث صحبت کنم، این است که از ریشه کار خراب است. بحث در مسیری است که کار دیگری نمیتوان کرد. اگر شما بحث را در مسیر سالمی بیندازید مثلاً اینکه ما مملکتی داریم وسیع با جمعیتی حدود ۶۰ میلیون که به زبانها و اقوام مختلف تقسیم شدهاند. حال چگونه میتوان این مملکت را امروزی نمود. جواب این امر در خودِ سئوال است. امروزی شدن با همفکری عملی است. یعنی باید عدم تمرکز را متحقق نمود. حق مردم را چه فرد، چه گروه، چه قوم، چه منطقه و غیره باید داد و سهمش را از بودجه ملی باید پرداخت. همه باید در سرنوشت مملکت شریک باشند. خوب همه اینها را در دل خود نهفته دارد. ولی وقتی بحث از ملیتها و کشور چند ملیتی شروع شود، خوب بنده مجبورم از هخامنشیان شروع کنم و خوب این داستان دیگری است. تقصیر من نیست که بحثهای ملی در ایران داریم در چنین زمینههائی و از اینجا آغاز میشود.
باز هم عرض میکنم تا آنجائی که مربوط به خودگردانی باشد، تصمیم گرفتن در محل باشد، تقویت حکومتهای محلی باشد، و یا در مورد مسئولیت حکومتهای محلی در مقابل پارلمان، حق اقوام درمورد آموزش به زبان مادری هیچ بحثی نیست. اما زبان فارسی باید زبان ملی باشد. مملکت باید برنامه متمرکز داشته باشد، برای اینکه با این منابع و چندرقاز برای ۶۰ میلیون نمیتوان کار دیگری کرد. باید برای مدتی متمرکز باشد.
ــ با توجه به تأکیداتی که بر روی دمکراسی، کثرتگرائی و تقسیم قدرت میکنید، باید توجه داشت که پایه تمام این ایدههای مثبت باید همین امروز پیریزی شود و از داخل خود نیروهای درون اپوزیسیون آغاز گردد و لازمه آنهم نشستها و برخوردهای سالم اندیشهای است. حال سئوال ما این است که اقدامات یا برنامه شما در رابطه با گروههای خارج از طیف سلطنتطلبان و مشروطهخواهان چه بوده است. آیا تاکنون اقداماتی نظیر همین دعوت کمیته همبستگی را انجام دادهاید و اصلاً نظرتان در این زمینه چیست؟
داریوش همایون ــ بنده از هر گردهمائی با حضور دگراندیشان استقبال میکنم و با تحمل زحمت و هزینه سعی میکنم از این فرصت استفاده نموده و جهت آشنائی بیشتر هر جا که بتوانم با سخنگویان و نمایندگان گرایشات مختلف صحبت کنم. دوستان دیگری هم در بین مشروطهخواهان همین کار را انجام میدهند. خود پادشاه سخت به دنبال ارتباط با دیگران است و مایل به شنیدن حرف همه میباشد و این اطمینان را به همه میدهد که در صدد برقراری نظام بخصوصی در ایران نیست. حقیقتاً میخواهد، اگر هم پادشاه شود، پادشاه مردم باشد. هر چه مردم گفتند. از این گذشته من مینویسم و سعی میکنم با نوشتن با دوستان دیگر ارتباط برقرار کنم و سعی کنم دوستان در این بحثها شرکت کرده و یاری کنند و تا آنجا که از دستم ساخته است در این زمینه فعالیت میکنم. بیشتر واقعاً احتیاج به همکاران دیگران و سایر دوستان است.
ــ شما بر روی انتخاب نوع رژیم توسط مردم تکیه دارید. امّا علیرغم آن هر بار که صحبتی از رضا پهلوی در میان است او را پادشاه میخوانید. بدین ترتیب شما بر امری تکیه دارید که هنوز توسط مردم انتخاب نشده است و البته در سیستم فکری مشروطهخواهی پادشاه وجود دارد، ولی شما با این بیان عملاً شخص معینی را القاء میکنید و این درست مانند همان کاری است که برخیها با انتخاب دولت در تبعید انجام میدهند یعنی عدم تکیه بر انتخاب مردم و نوعی گرایش به تمرکز و تمرکزگرائی.
داریوش همایون ــ مطلبی که شما میفرمائید اگر در چهارچوب تمرکز محصور نکنید و بگوئید، تعیین حزبی بهتر است. شما میگویید که تکلیف مردم را با پادشاه نامیدن رضا پهلوی روشن کردهاید، پیش از اینکه انتخابی صورت گرفته باشد. این قابل بحث است. ولی تمرکز بحث دیگری است و عبارتست از اینکه اختیارات تصمیم گیری و اجرائی در یکجا صورت میگیرد. امّا اینکه من به رضا پهلوی میگویم پادشاه، این استفاده از حق خودم است. من میگویم تا وقتی مردم تعیین و تکلیف نکردهاند، من حق دارم طرفدار پادشاهی باشم. شما حق دارید مخالف باشید. رضا پهلوی را هم حق داریم هر طور دلمان بخواهد بنامیم. من به رضا پهلوی میگویم پادشاه. نه به پادشاه نامیدن من وی پادشاه میشود و نه با رضا پهلوی نامیدن شما، پادشاهی وی از میان میرود. ممکن است روزی وی پادشاه بشود و شما کماکان وی را رضا پهلوی خطاب کنید. این امر مقداری جنبة عاطفی داشته و تا اندازهای هم جنبه اصولی دارد. جنبه عاطفی از این نظر که من پنهان نمیکنم. ۵۰ سال از زندگی و فعالیتم را در رژیم پادشاهی سپری کردم و وابسته و طرفدار پادشاهی بودم و روزی که در سال ۱۳۵۹ رضا پهلوی در قاهره اعلام کرد مسئولیت و وظائفم را بر عهده میگیرم، من از همان روز وی را پادشاه خطاب میکنم و این به مفهوم آن است که وی از نظر من پادشاه است و اگر روزی مردم پای انتخاب بروند، من ایشان را انتخاب خواهم کرد. ولی اگر رئیس جمهور انتخاب شد، طبعاً میگویم آقای رئیس جمهور، یا خانم رئیس جمهور، اگر خانمی به این مقام انتخاب شود. ولی چنانچه ایشان برگزیده شوند بعنوان پادشاه، من از جمله اولین طرفدارانش خواهم بود و اطاعت خواهم کرد. این امر را بنظر من باید گذاشت در اختیار خود اشخاص، هر کس هر گونه که میخواهد انتخاب کند. بسیاری از دوستان معتقدند مثلاً در جمهوری آینده ایران، جمهوریهای فدراتیو وجود خواهد داشت. من خواهان سیستم پادشاهی هستم و از هم اکنون هم پادشاه خود را انتخاب کردهام. من نمیتوانم به این فرد رضا پهلوی بگویم، برای اینکه وی همواره برای من وارث تاج و تخت بوده. برای اولین بار که نام وی را شنیدم در سایگون بودم در سال ۱۳۳۹، اعلام شد که ملکه ایران پسری به دنیا آورده و نام وی را رضا گذاشتهاند. وی از همان روز برایم ولیعهد ایران و شاهزاده رضا پهلوی بوده است. در سال ۱۳۵۹ اعلام کردند که حاضرند پادشاه بشوند. خب، برای من ایشان اکنون پادشاهند و من به وی خدمت میکنم تا تکلیف نهائی معلوم شود و فکر نمیکنم که این بمنزلة تعیین تکلیف از قبل باشد. در هر صورت این امر مغایرتی با عدم تمرکز نخواهد داشت.
ــ ایشان خودشان هم در مصاحبهها و صحبتهایشان اعلام میکنند که به من نگویید اعلیحضرت. این امر جنبه ایجاد جبهه یا امری از پیش ساخته شده را مییابد که نام خوبی هم ندارد. خواه توجیه شود و یا توضیحاتی داده شود که مورد قبول باشد یا خیر. چون در هر حال تداعی ذهنی آن مثبت نیست. بعقیده من این امر را خود رضا پهلوی بخوبی درک کرده که باید مسئله را به دو قسمت تقسیم کرد. قسمت اول، ایجاد یک جبهه بدون تحمیل امری از پیش ساخته شده خواه به نام پادشاه یا بنام مشروطه و بعد امری است که چنانچه در ایران و امر انتخاب طرح شد میتوان اعلام نمود که وی وارث تاج و تخت پادشاهی بوده است. عمل بصورت دیگر، در واقع نشاندهندة مدعی نوع حکومت بودن است که این امر موجب تفرقه میان گروههای اپوزیسیون میشود، حال آنکه بدون آن نزدیکی اپوزیسیون سریعتر و راحتتر است.
داریوش همایون ــ ما این بحث را در بین خودمان مفصل داریم. ما میگوییم پادشاه حق دارد بگوید که من الآن بدنبال پادشاهی نبوده در درجه نخست میخواهم مملکت آزاد شود و بعد در ایران تعیین تکلیف خواهد شد. ولی ما بعنوان مشروطهخواه نمیتوانیم نگوئیم پادشاه. و فرض کنیم وی پادشاه نبوده. ما توقع نداریم همه ایرانیان با ما همعقیده باشند، ولی توقع داریم دیگران ما را بعنوان مدعیان پادشاهی بشناسند. من هیچ نیازی نمیبینم مردم را فریب دهیم. ما صریح و روشن میگوییم ما طرفدار نظام پادشاهی هستیم. این آدم میخواهد پادشاه بشود. اگر با ما موافقید قدمتان روی چشم وگرنه، بسیار خوب. ما بعنوان مشروطهخواه وفادار به پادشاهی هستیم و از هم اکنون نیز اعلام میکنیم. حالا عدهای از این امر خوششان نمیآید. از اسم پادشاه از اسم رضا پهلوی خوششان نمیآید، حق دارند، اشکالی ندارد. ما میخواهیم اتفاقاً در مورد این حق مبارزه کنیم. بنده دعوتم این است که ما با جنابعالی در مورد جمهوری یا پادشاهی با هم مبارزه کنیم. من نمیخواهم شما با من همعقیده باشید. فقط باید چهارچوب این مبارزه مشخص شود و روشن شود که این مبارزه در چه چهارچوبی صورت میگیرد. بعنوان نمونه مایلم که گروههای مخالف جمهوری اسلامی با هم بر سر مبارزه با این رژیم هم عقیده بشوند. در سایر موارد اگر هم عقیده شدیم چه بهتر اگر نه، قصد این نیست که همه مردم هم عقیده بشوند. ما اگر بتوانیم بر سر چهارچوبهای دمکراتیک با هم توافق کنیم مسلماً دیگر دعوائی بر سر رضا پهلوی نخواهیم داشت. خوب عدهای مخالف پادشاه هستند و میگویند رضا پهلوی حتی آقای رضا پهلوی نمیگویند. خوب باشد، هر کس هر چه دلش میخواهد بگوید. قبول داریم. ولی برای من مشروطهطلب، وی پادشاه است.
ــ افراد بسیاری در جریانهای مختلف چه چپ و چه راست هستند که مردم در بخش وسیعی آنها را مسئول وضعیتی که در ایران ایجاد شده میدانند. آیا فکر نمیکنید که این افراد در حین ادامة فعالیت سیاسی خود از مسئولیتهای کلیدی و حساس کنار بکشند تا فراهم ساختن جوّ اعتماد و اطمینان سهلتر گردد و از طرفی این کار جلوی دوباره کاری را خواهد گرفت. یعنی یکبار توجیه اعمال گذشته، که آنهم معلوم نیست که آیا مردم آنها را بپذیرند یا نه، و یکبار هم تلاش برای پیشبرد امر مبارزه.
داریوش همایون ــ برای انجام این امر، نیاز به یک پایة اصولی و مکانیزم خاصی داریم. باید دید بر چه اساسی باید مانع فعالیت اینگونه افراد شد. من هیچ پایهای و توضیحی برای اینکار نمیبینم. امّا این امر را باید بر عهده انتخاب مردم گذاشت و بهترین راهش هم ایجاد یک نظام دمکراتیک است. یعنی در واقع اگر مردم آن را که خوش نام نباشد، انتخاب نکنند، مسلماً این فرد پیش نخواهد رفت. حال شما مکانیزمی ندارید که اگر مثلاً ایرانیان در هامبورگ مرد بدنامی را انتخاب میکنند، در مقابلش ایستادگی کرده و آنرا رد کنید. تنها راه چاره و تنها راه ناگزیر اعتماد به شیوههای دمکراتیک است. همین حالا نیز در سازمان مشروطهخواهان با اینکه سازمان بوده و دارای توانائیهای بیشتری است و بهرحال مکانیزمی در هر سازمانی جهت کنترل وجود دارد، امّا بطور قطعی قادر به جلوگیری از آن بطور کامل نیستیم. مگر اینکه سوءاستفادههایی در این میان طرح باشد که در آنصورت به تقابل با این اقدامات خواهد پرداخت. و در جهت منحل ساختن چنین واحدهائی اقدام میشود. در نهایت اما نمیتوان در مقابل رأی و نظر مردم ایستاد. علیرغم اینکه به اعتقاد من چنین انتخابی نمیتواند درست باشد.
ــ کمیته همبستگی در برنامههای خود بدنبال آن است که تنها به صاحب نظران سه زمان اکتفا نکرده بلکه از طیفهای دیگر از جمله حزب دمکرات کردستان و طرفداران نظام مشروطه سلطنتی دعوت نماید. حزب دمکرات کردستان ایران چهارچوبها و خواستهای خود را معین نموده و میگوید در این چهارچوب آماده به همکاری است. آیا مشروطهخواهان نیز چهارچوبهای معین و اصول مشخصی برای همکاری تعیین میکنند؟ یا اینکه حاضر به پذیرش چهارچوب مشترکی با سایر نیروهای اپوزیسیون جهت همکاری و در این مسیر حاضر به پذیرش نکاتی از طرحهای دیگران هستید؟
داریوش همایون ــ ما نمیگوییم دور ما، نه، بیایید دور هم جمع شویم. این امر هم باید بر اساس یک توافق حداقل باشد که دو ویژگی دارد: یکی اینکه بر اساس مطالب و خطوط ارائه شده از جانب گروههای موافق در این ۱۴ ساله گذشته باشد، دوم، برای ساختن جامعه آینده ایران باشد. ما فکر نمیکنـیم که غیر از این امـکان پذیر باشـد. ما خود به چـهار اصل قائلیم که میتواند پایه آن توافق
حداقل قرار گیرد.
۱ـ استقلال و تمامیت ارضی و یگانگی ملی ایران ۲ـ دمکراسی و چندگانگی سیاسی بدون هیچ پیش شرطی برای نوع حکومت ۳ـ رعایت اعلامیه حقوق بشر شامل حقوق اقوام ایرانی، جدائی دین از سیاست، برابری زن و مرد… ۴ـ مبارزه برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی
علت اینکه روی سه اصل اولیه تأکید میشود، این است که جنبة همیشگی آن است. ولی چهارمی جنبه موقتی دارد. در اصول توافق روی سه اصل نخست است. ما میگوییم اگر میتوان چیزی از آنها کم کرد، بفرمائید، طرح کنید تا بتوانیم آن حداقل را تعیین کنیم. امّا ما میدانیم که عملی نیست. چه میخواهیم در مورد حقوق بشر بگوییم آیا میشود مثلاً برابری زن و مرد را نپذیرفت و یا میتوان در مورد قائل نبودن به تمامیت ارضی توافق کرد، خوب در این صورت دیگر ایرانی وجود ندارد و اگر قرار باشد دیگر مملکتی بعنوان ایران نباشد چه ضرورتی است که دور هم جمع شویم و یا اصول دیگر هم به همین صورت.
خوب اگر این نکات را شما میپذیرید طرح کنید. ما نمیخواهیم شروع کننده باشیم. پیشنهاد میکنیم که شما اعلام کنید و ما آماده پیوستن هستیم. این حرف ماست. امّا اینکه ما حاضر نیستیم با فلان گروه صحبت کنیم، اینطور نیست، این شیوة کار ما نیست. ما با همه گروهها مینشینیم و صحبت میکنیم.
ــ با سپاس از فرصتی که به ما دادید.
فروردین ماه ۱۳۷۱