شکاف میان نسلها
زندگی جوی روان است و روان خواهد بود
این می کهنه جوان است و جوان خواهد بود
اقبال
در یک اوضاع و احوال بحرانی هر پدیدهای به آسانی مایۀ اختلاف میشود. شکاف میان نسلها در آرامترین جامعهها نیز خالی از تنشهایی نیست، و عجب نخواهد بود اگر در شرایط کنونی ایرانیان، یک موضوع کشمکش تازه ساخته باشید.
جدا کردن نسلها از هم امری قراردادی است. در جهان واقع، نسلها مانند آب در رودخانهاند. سکون و حرکت، جوانی و پیری با هماند و از هم و در هم. با اینهمه برای آسان کردن بحث و بررسی، معمولاَ نسلها را با فاصلههای بیست و پنج و گاه سی ساله، از هم جدا میکنند : مثلاَ پانزده تا چهل ساله، چهل تا شصت و پنج ساله و شصت و پنج به بالا. در میان ایرانیان این فرایند جدا کردن را وجود یک عنصر سیاسی، آسانتر و اجتناب ناپذیرتر میکند: سهم نسلها در انقلاب و جایی که هر نسل در روزهای تیرۀ کنونی ملت ایران برای خود میشناسد.
از این نظر نسل میانسال ایرانیان ـ چهل تا شصتوپنج سال ـ در جای ویژهای است. این نسلی است که طبعاَ بیشترین بار مسئولیت را میکشد. بیشتر آنچه را که ساخته شد زنان و مردان این نسل ساختند. هنگامی هم که فاجعۀ ملی به نام انقلاب روی داد همان زنان و مردان در مقامهای اجرائی و تصمیمگیری از بالا تا پائین و در بخشهای گوناگون جامعه بودند. این نسلی است که بیش از هر نسل دیگر زیر سنگینی افتخارات و گناهان و تجربهها خم شده است. با گذشت سالها بر ایران اسلامی، این نسل رو به پایان است.
نسل جوان ـ پانزده تا چهل ساله ـ از نظر سیاسی ناشادترین عناصر جمعیت است. افراد این نسل بهرۀ خود را از گذشتۀ ایران ـ که اکنون مایۀ آرزو و حسرت همگانی شده است ـ اندکتر، و آسیب و زیان خود را از ایران کنونی افزونتر از اندازه میبینند. آنها تا به خود آمدند خویشتن را در دوزخ یافتند. در سالهای آغاز کار در جهانی پر از نویدها میزیستند. اگر جزء دستگاه بودند تا رسیدن به بالاترین پلهها و ساختن جامعهای در خور دانش و آموزششان فاصلهای نمییافتند و اگر در صف نیروهای مخالف بودند جامعۀ آرمانیشان را در رویای باور کردنی خود میدیدند. بیشتر آنان در دوران انقلاب با سر به نظام حاکم زدند و تقریباَ همۀ آنان ناکامی کنونی خود را از چشم نسل پیشین میبینند : کسانی که قدرت داشتند و نتوانستند جلوی برآورده شدن خواست انقلابیان ــ در واقع خود این نسل جوان ــ را بگیرند.
افراد این نسل، بویژه جوانترهایشان که تازه به آگاهی سیاسی میرسند، حقمدارترین هستند. دستهای خود را پاک میانگارند، حتی اگر پیاده نظام انقلابی را تشکیل میدادهاند و هنوز صدها هزارانشان تشکیل میدهند. آنها “کارهای” نبودهاند. اگر هم دبیرستانها و دانشگاهها یا ادارات را با اعتصاب بستند و به خیابانها ریختند گناه بزرگترها بود. اصلاَ کیست که بتواند چیزی را دربارۀ فرد فردشان گواهی دهد. آنها در تودههایشان عمل کردهاند، قطرههای بیشمار یک سیل. در هر نسل افراد بسیار را میتوان یافت که از این قالبهای کلی بیرون باشند. اما رویکرد این نسلها و برداشت دیگران از آنها بر رویهم همینهاست.
این تفاوتها در میان نسلها میرود که مانع تازهای بر سر راه همکاری ایرانیان در پیکار ملی بتراشد. بر جداییهای شخصی و گروهی و عقیدتی و طبقاتی، جدایی نسلها نیز افزوده شده است. نغمههای ناساز را از هر سو میتوان شنید. جوانان غیر فعال دوست دارند بگویند “به ما ارتباط ندارد و آنها که خودشان خراب کردند خودشان هم بسازند.” فعالترها به آسانی قلم حذف بر میان سالان و پیران میکشند و نه تنها آینده، اکنون را نیز صرفاَ از آن خود میدانند. سالخوردهتران یا در برابر این واکنشها خود را کنار میگیرند، یا بنده نوازانه به نا آگاهی و محدودیتهای جوانان اشاره میکنند.
فاصلههای سیاسی و اجتماعی میان نسلها اندک اندک بیشتر میشود. به دشواری میتوان سازمانی یافت که لایههای گوناگون جمعیت ایرانی در آن به نسبت گرد آمده باشند. سازمانها را بی مبالغۀ زیاد میتوان از نظر گروههای سنی نیز از یکدیگر جدا کرد. جوانان از سالخوردهتران میپرهیزند و سالخوردهتران رغبتی به سخن گفتن با جوانان نشان نمیدهند. هر گروه میخواهد شبکههای خود را داشته باشد و همه در بینوایی سیاسی میزیند.
زیرا نسلها را نمیتوان از هم جدا کرد. حتی در جامعهای بحران زده و از هم گسیخته مانند ایران، زندگی همان رود روان همیشگی است. عناصر گوناگون باید با هم آمیزش داشته باشند و یکدیگر را تکمیل کنند. حتی در جامعهای مانند ایران نه سالخوردهتران را میتوان سوخته و واپس مانده و بی مصرف انگاشت، نه جوانتران را خام و گمراه و بیدانش. هر کدام سهم خود را از قوتها و ضعفها دارند و هر کدام را باید در چهارچوب کلی جامعۀ ایرانی نگریست. تواناییها و کم و کاستیهایشان در حدودی است که مرحلۀ کنونی توسعۀ عمومی ایران ـ رویهمرفته بسیار پایین ـ اجازه میدهد. تکیه کردن بر روی صفات واقعی یا فرضی یک نسل به قصد برطرف کردن دیگران، و نیز کوشش در پاک کردن گناه یا مسئولیت هر نسل در انقلاب، ما را به جاهای نامربوط خواهد برد و برقراری تفاهم را در میانمان دشوارتر خواهد کرد. ما همه فراواردۀ یک فرهنگ و یک تاریخ و یک سرزمینیم. هیچ کداممان را جدا نبافتهاند. هیچ نسلی را در کورۀ ویژۀ آن نگداختهاند. در آنچه بر سر خود آوردهایم عموماَ و از هر نسل ـ چنانکه از هر جایگاه اجتماعی ـ دست داشتهایم. کسی یک سانتیمتر میتوانسته و آن را بیراهه رفته است؛ دیگری یک فرسنگ میتوانسته و آن را بیراهه رفته است. فرا آمد یکی نیست ولی بیراهه رفتن یکی است. در هر نسل معدودی میدانستهاند چه میکنند و کشور به کجا میرود، ولی اکثریت بسیار بزرگ، آنچه را که باید نکردند و آنچه را که نباید کردند تا بدینجا کشید.
هر نسل میتواند هزار انگشت اتهام بر نسلهای دیگر دراز کند. سالخوردهتران “نه” نمیگفتند و پا به گریز داشتند و با هم ناسازگارند. جوانتران تنها “نه” میگفتند و کور کورانه به پیش میتاختند و با هم ناسازگارند. سالخوردهتران کشور را چنانکه باید پیش نبردند و به خمینی تسلیم کردند. جوانتران کشور را از آنچه که بود واپستر بردند و به خمینی تسلیم کردند. سالخوردهتران پیچ و مهرههای ماشین ستمگری و فساد بودند. جوانتران آتش بیاران انقلاب ایران سوز.
در این کشاکش برهان قاطع با هیچ گروه و نسلی نیست. انقلاب، نزدیکتر و پر دامنهتر از آن بوده است که بتوان با افسانه بافتنها و سپر بلا ساختنها واقعیت بیرحمانه و شرمآور آن را دگرگون کرد. از پاشیدن گل و لای به یکدیگر چیزی به دست نخواهیم آورد. این بیخردیها را حتی به پیکار بر سر قدرت نمیتوان تعبیر کرد. زیرا دور نمای پیروزی نیز چندان نزدیک نیست، تا مدتهای دراز اگر پیکاری هست جز با انقلاب و جمهوری اسلامی نمیتواند بود. پیکار قدرت را دست کم باید به هنگامی گذاشت که قدرتی در دسترس باشد. نیروهای پراکندهای که با یک رژیم خونریز و مصمم روبرویند و بیشتر با یکدیگر درافتادهاند تا با آن رژیم، چه قدرتی را در دسترس میبینند؟ کدام دروازۀ کشور بر رویشان گشاده است؟ بر سر آهوی ناگرفته به نام حزب یا رهبر یا نسل، چه بر سر و روی هم میزنند؟
***
تفاوت میان نسلها بیتردید تفاوت سن است. نسلهای جوانتر جای پیشینیان خود را میگیرند و جای خود را به نسلهای بعدی خود میگذارند. زمان از این نظر پیشرونده است. امـا این پیایند (توالی) نسلها لزوماَ به معنی پیشرفت نیست. اگر نسلی به دلیل جوانتر بودن دعوی پیشرو بودن دارد باید آن را نشان دهد. اگر جایی در زیر خورشید برای خود میخواهد باید آن را بدست آورد و یا غیر فعالانه انتظار نوبت خود را بکشد. جوانی مانند چک سفید است. ارزش آن بسته به مبلغی است که رویش نوشته شود. خود چک چیزی نمیارزد. جوانان میتوانند بزرگترین سرمایۀ ملت باشند و میتوانند به هدر بروند. میتوانند جهان نوینی بسازند و میتوانند بازیچۀ نیروهای ویرانگر شوند.
چه بسا در تاریخ، نسلهای جوانتر واپسنگرتر و ناتوانتر از نسلهای پیشین خود بودهاند. درست است که سیر عمومی تاریخ رو به پیش بوده است. ولی منحنی پیشرفت، فراز و نشیبهای بیشمار به خود دیده است. جوانی به خودی خود نوآوری و نویدهای بهتر نیست. چنانکه پیری نیز به خودی خود خردمندی و کاردانی معنی نمیدهد. در یک جامعۀ نابسامان چه بسا جوانان، نادان و ناتوان باشند و پیران، خشک مغز و پوسیده. باید جوانی و پیری را نه در تفاوت سن، بلکه در بهترین معنیهای آن جستجو کرد.
در بهترین صورت خود، جوانی گشادگی ذهن و دست و پای از اندیشههای سنگ شده و سودهای پاگیر است. جوانان مسئولیتی در وضع موجود ندارند و با جهان و پدیدههای آن، در علم و جامعه، تازه تازه روبرو میشوند. جوشش ذهنیشان نیز بیشتر است. اینهمه به آنان توانایی پروازی میدهد که در نسلهای سالخوردهتر نیست. جان آپدایک در خطابهای به تازگی گفت جوان کسی است که هر بامداد از خواب برمیخیزد، به انتظار رویدادهای تازه و روز تازهای؛ بر خلاف کودک (و پیر؟) که هر بامداد در انتظار تکرار دیروز از خواب بر میخیزد. اعتقاد به بهبود و پیشرفت بیکران که والت ویتمن در آمریکای جوان معاصر خود شاعر آن بود و دوتوکویل در همان آمریکا به عنوان “اعتقاد به کمالپذیری نامحدود انسان” میستود، یک اندیشۀ جوانی است. تنها اندیشۀ انقلابی واقعی است، حتی اگر سالخوردهتران آن را بیان و عمل کرده باشند.
انرژی، ستودنیترین صفت جوانی نیست ـ انرژی در سیلاب ویرانگر هم هست ـ در دلیری و آزادگی است؛ در توانایی تصور کردن تصور نشده، آزمودن نیازموده و تحقق بخشیدن به تحقق نیافته است. از این دلیری و آزادگی است که انرژیهای دورانساز در مسیر تاریخ رها شدهاند. باز بودن بر آموزهها و تجربهها و دانشهای تازه ــ نه لزوماَ به معنی پذیرفتن همۀ آنها ــ جوان را از پیر به همان اندازه جدا میکند که فاصلۀ سنی. آن هفتاد سالۀ گشاده ذهن و نو جو بدین معنی جوانتر از بیست سالۀ کوردلی است که پایش در گل باورهای فرسوده مانده است. اولی موتور پیشرفت است، دومی وزنۀ سنگین واپسگرایی.
سالخوردگی در بهترین صورت خود نگهداری و پاسداری بهترین و ماندنیترین ارزشها و دستاوردهای گذشته است، که بی آن آینده را نمیتوان بهتر ساخت و حتی نگهداشت. این پاسداری و نگهداری را ادموند برک (BURK) و والتر بیجهوت (BAGEHOT) در سنت سیاسی انگلیس محافظه کاری (سازنده) نامیدهاند. جهان و جامعۀ انسانی در هر موقعیت مفروض بر فراز بلندترین قلۀ دستاوردهای خود ایستاده است ــ آماده برای فرو افتادن یا به قلههای بلندتر گام نهادن. آن نسلی که نگهدارندۀ آن قله است ناگزیر نسل سالخوردهای است که آن موقعیت تاریخی را زیسته است و در خود فرو گرفته است. تجربه اگر ارزشی داشته باشد بیشتر بدین معنی است، نه صرفاَ سلسلهای از اشتباهات (اسکاروایلد به طعنه میگفت ما به اشتباهات خود تجربه نام میدهیم). هر چند میتوان احتمال داد که سالخوردگان اشتباهات گذشتۀ خود را تکرار نکنند و آمادۀ اشتباهات تازهای باشند.
سالخوردگان آن جوشش ذهنی جوانی را ندارند و بیش از آن میدانند و میبینند و نگاهشان بیش از آن به گوشهها و سطحها و ابعاد بیشمار میافتد که بتوانند مانند جوانان، بی پروا راههای تازه را بکوبند و دریچههای تازه را بگشایند. اما در سالخوردگی، عمق و گستردگی بینش هست و استواری و آبدادگی و اعتمادی که تنها جهاندیدگی به انسان میدهد. سالخوردگی میتواند نمایندۀ آماده سازی برای جهش بعدی باشد یا دیوارسازی در برابر هر حرکت به پیش. در میان سالخوردگان میتوان شانههایی را یافت که جوانان پا بر آنها خواهند گذاشت و بالاتر خواهند رفت؛ و میتوان دستهایی را یافت که هر اندیشۀ جوان یا بینش تازهای را خفه خواهند کرد ــ و از همکاری جوانان بسیاری برخوردار خواهند بود.
***
در این خشکسال سیاسی ما که از یکی دو میلیون ایرانی خارج به دشواری میتوان چند هزار تنی را یافت که از خود برای پیکار ملی مایهای بگذارند، گلههای جوانان و تعارفات سالخوردگان بی معنی است. از جوانان بسیار شنیده میشود که به آنها راه نمیدهند و توجه نمیکنند و همان دستهای گذشته کارها را میگردانند. از سالخوردگان بسیار شنیده میشود که از آنها گذشته است و آینده از آن جوانان است.
گلههای جوانان را نمیتوان فهمید. چه قدرتی است که بتواند جلوی جوانان یا هر گروه دیگر را بگیرد، و چه کارهایی است که همان دستهای گذشته میگردانند؟ گروههای کوچکی اینجا و آنجا فعالیتهایی میکنند و به جان مشتاق مشارکت هر کس دیگری از پیر و جوان هستند. اگر گروهی قابل ملاحظه از جوانان آماده باشند که با آنها انبازی کنند تردید نیست که کارها را تا آنجا که از عهده برآیند در دست خواهند گرفت. اگر هم کسانی خواستهاند به استقلال دست به کاری بزنند کدام پلیس سیاسی یا دستگاه قضائی بوده است که آنان را باز دارد؟ کدام جوان ابتکاری کرده است و بقیه جز با بی اعتنائی معمول ایرانی، که پیر و جوان نمیشناسد، در برابر او واکنش نشان دادهاند؟ کدام نوشتۀ با ارزش یک جوان در نشریات معدود فارسی خارج سانسور و از چاپ آن جلوگیری شده است؟ سالخوردگان کدام جلسۀ جوانان را بر هم زدهاند؟ شاید جوانان انتظار دارند در هر جا صرفاَ به عنوان جوان بودن راهی داشته باشند؟
ممکن است در پارهای انتخابات، حق برخی جوانان پامال شده باشد. ولی حق سالخوردگانی نیز پامال شده است. در آن انتخابات اگر بیتربیتیهایی روی داده جنبۀ کلی داشته است و متوجه گروه سنی ویژهای نبوده است. جوانان در برابر آن بیتربیتیها میتوانستهاند واکنشهای شایسته نشان دهند و اگر ندادهاند مسالۀ خودشان بوده است.
صحنۀ پیکار ملی ایران به مقدار زیاد تهی است و منتظر هر کس و هر گروه که خودی نشان دهند. جوانان نیازی به دعوت و تشویق ندارند. اگر از آنها کاری بر میآید؛ اگر سخنی دارند، آن اندازه که در حوصلۀ اجتماع ایرانی خارج باشد، میدان بر آنها گشوده است. بیشتر جمعیت ایرانی خارج، جوانان هستند. در حوصله آنان چه اندازه میگنجد؟
سالخوردگان اگر در تعارفات خود که آینده از آن جوانان است به دنبال بهانۀ زیرکانهای برای گریز نباشند، اکنون را با آینده اشتباه میگیرند. اکنون از آن هر کسی است که کاری از او برآید. بدین معنی “از هیچ کس نگذشته است.” از سالخورده و جوان هر کس میتوانند سهمی ادا کنند. نه جوانان از آگاهی و بینش و کاردانی سالخوردگان بی نیازند نه سالخوردگان از انرژی و نوجویی و بیپروایی جوانان. آینده از آن جوانان است، ولی کدام آینده؟ آینده میتواند مانند گذشته و بدتر از آن باشد. اگر جوانان برگذشته چیره نشوند محکومند که در آن بزیند. چیرگی بر گذشته به معنی تسلط بر تجربههای بد و نیک گذشته است. از نسل پیشین است که جوانان میتوانند بیاموزند تا ناگزیر نباشند بر همان راهها بروند و همان اشتباهات را بکنند؛ و بتوانند جامعه را بر پایۀ پیشرفتهای گذشته باز هم پیشتر ببرند.
جوانان ایرانی در خارج از این نظر با یک دشواری ویژۀ خود روبرویند. ارتباط آنان با جهان ایرانی و ادبیات فارسی نامستقیم و نامنظم و ناکافی است. آنها در کشورهای بیگانه بار میآیند و درس میخوانند و هر چه جوانتر باشند یا بیشتر در این کشورها بمانند بیشتر در این خطرند که با هممیهنان خود زبان و تجربۀ مشترک نداشته باشند. در خود ایران نیز آسیبی که آخوندها به آموزش و فرهنگ زدهاند در کار آنست که یک نسل را از جریان عمدۀ فرهنگ ایرانی خارج کند.
بدین ترتیب بسیاری از جوانان ایرانی که در خارج درس میخوانند با زبان و فرهنگ خود آشنایی درخور نمییابند و آنان که در داخل درس میخوانند چیز سودمند کمتر میآموزند. خودآموزی برای هر دو گروه میسر است و بی تردید هزاران جوانان در درون و بیرون ایران دارند خود را برای بازسازی سرزمین مادری آماده میسازند. ولی جوانان بیشمار دراین نسل از نظر فرهنگی در خطر از دست رفتن هستند. اگر در بیرون ایرانند در محیط پیرامون خود جذب خواهند شد و از میهن دور خواهند افتاد. اگر در درون ایرانند در بیشتر رشتههای درسی، بویژه علوم انسانی و اجتماعی، توشۀ چندانی نخواهند اندوخت.
پیش از اینکه بهر بهانه، از جمله شکاف میان نسلها، از هم دورتر افتیم به ناچیز بودن سرمایۀ انسانیمان بنگریم ـ به سالخوردگانی که گذشت هر روز به زیانشان است و ردههایشان پیوسته خالیتر میشود؛ و جوانانی که هر سال دورتر میافتند. پیکار ما برای رهایی و بازسازی ایران به هر استعداد، به هر مغز و بازو، نیاز دارد. ما گنج شایگان در دست نداریم. در بیرون ایران جز چند هزار تنی نیستند که علاقهمند و فعال و چیزی جز تماشاگران صحنه باشند. این چند هزار تن کاری سودمندتر از این ندارند که خود را با جنگ نسلها بی اثر سازند و یکدیگر را با سخنان نسنجیده و پیش فرضهای نادرست از میدان فراخ کم جمعیت خارج کنند؟
مارس ۱۹۸۶