۲۸ مرداد و میراثهایش
پس از گذشتن سی و دو سال و یک انقلاب ویرانگر برای همۀ طرفها و دست درکاران، یاد ٢۸ مرداد ۱۳۳٢ هنوز چنان سنگین از بارهای عاطفی است که مانند همان سالها بیشتر به کار هر چه جدا کردن ایرانیان از یکدیگر میخورد. با آنکه گذشت اینهمه سال کمتر گوشۀ تاریکی از رویدادها و انگیزهها و اسباب بر جای گذاشته است، هنوز نمیتوان با نگاهی منصفانه به سی و دو سال پیش و سالهای پیش و پس از آن نگریست و خشم و رنجش را از چپ و راست برنینگیخت. برای مردان و زنان بیشمار ٢۸ مرداد همچنان یک کودتای امپریالیستی است که نهضت ملی ایران را به رهبری مصدق از پیروزی حتمی آن باز داشت. برای مردان و زنان بیشمار دیگر یک یک قیام ملی است که دست خیانتکاران را از ایران کوتاه کرد. مانند بیشتر رویدادهای تاریخ دو سه نسل گذشتۀ ایران، ٢۸ مرداد تنها با یک واژه توضیح داده میشود : خیانت. موافق و مخالف، انگیزۀ طرف مقابل خود را تنها با همین واژه توصیف میکنند.
شاید بیشتر سالخوردگان و میانسالان در نسل کنونی ایرانیان از این مراحل گذشته باشند که بتوانند تاریخ معاصر خود را بر زمینهای جز خیانت و توطئه و مداخلۀ خارجی و دست نشاندگی بیگانه ببینند. شاید هیچ بررسی و روشنگری نتواند راهی به هزار خم (لابیرنت) باورهای شکل گرفتۀ سالها و دههها بگشاید. اما از جوانان ایرانی، از نسلی که بر میآید و امید است وارث کوتاه بینیها و تعصبات نسل پیش از خود نباشد، نباید دست شست. آنها اگر بتوانند خود را از پیشداوری پیشینیان آزاد کنند و به تاریخ، از جمله به سه چهار دهۀ گذشته، به صورت ناظران بیطرف بنگرند ــ به این معنی که جهتگیری و تعهدشان را برای مرحلۀ پس از نگریستن و بررسی و نه پیش از آن بگذارند ــ آنگاه به آینده میتوان امید بیشتر داشت.
٢۸ مرداد نه تنها به عنوان یکی از سر فصلهای مهم تاریخ معاصر ایران، بلکه به عنوان رویدادی که بیشترین جدایی را در میان ایرانیان افکند، در هر بررسی و بازنگری جای برجستهای دارد. نباید گذاشت با چند شعار و کلیشه از آن بگذرند.
***
به ٢۸ مرداد باید در زمینۀ ملی کردن نفت پرداخت. آشکار است که بی پیکار ملی کردن نفت، ٢۸ مرداد روی نمیداد. ملی کردن نفت یک جنبش ملی بود که از سرخوردگی و نامردای چهل سال تحمل بهره کشی غیر منصفانۀ منابع ملی ایران به دست یک قدرت خارجی و بیش از صد سال مداخلات زننده و شرمآور آن قدرت خارجی در امور داخلی ایران برخاست. نقطۀ اوج مبارزهای بود که نخستین تیر آن را رضا شاه در ۱۳۱٢ شلیک کرده بود. رضا شاه نه تهیههای کافی دیده بود و درست میدانست که چه میکند، و نه واقعیات سخت بینالمللی را در نظر گرفته بود. با خشم و ناشکیبایی سربازی، با هماوردی بسیار نیرومندتر در افتاد و زود ناگزیر ا ز آشتی بـا شرایط تحمیلی شد. از آنجا که در برابر سهم بیشتری از درآمد نفت به ایران (٢۰ درصد) شرکت نفت انگلیسی توانسته بود بر مدت قرارداد بیفزاید، کسانی رضا شاه را متهم به خیانت و همۀ داستان را یک توطئه شمردند. کسی این انصاف را نداشت که واقعیت ساده را ببیند. این نخستین پیشداوری است که در چنین بررسی باید بدور افکند. رضا شاه سهم عادلانۀ ایران را میخواست و در آن اوضاع و احوال در برابر امپراتوری انگلستان حتی بخت مکزیک را در برابر آمریکا نداشت. او از آنچه میخواست کمتر بدست آورد زیرا امتیاز نفت جنوب یک “گره گوردیان” نبود که مانند اسکندر بتوان آن را با یک ضربت شمشیر گشود. (اسکندر گفته بود “اینهم نوعی گشودن است”).
پیکار ملی کردن نفت و باز گرفتن حقوق ایران از انگلستان از مجلس چهاردهم با مصدق آغاز شد و به رهبری او گام به گام پیش رفت. نه انگلستان آن را میخواست، چنانکه محافل ضد مصدق در آن روزها و پس از آن میگفتند، نه محمد رضا شاه سهمی در آن داشت، چنانکه پس از ٢۸ مرداد میکوشیدند وانمود کنند. اینکه مصدق را جمال امامی، از هواداران بنام سیاست انگلستان در ایران، به نخست وزیری پیشنهاد کرد(۱) و اینکه محمد رضا شاه یک سالی با بی میلی با مصدق همراه بود هیچ یک از ادعاهای شگفتانگیز مخالفان مصدق را ثابت نمیکند. تنها ذهن ایرانی است که میتواند پیکار نفت را به اشارۀ انگلستان بداند و گروگانگیری دیپلماتها را به اشارۀ آمریکا. محمد رضا شاه، با یاد زنده و نزدیک شهریور ۱۳٢۰ در خاطر، بیش از آن از انگلستان میترسید که به میل خود درگیر چنان پیکاری شود. در همۀ سالهای ۱۳٢۰ تا ۱۳۴٢ او همواره سیاستپیشگان نزدیک به انگلستان را برای نخست وزیری ترجیح میداد. آنچه از سهم خارجیان در پیکار ملی کردن نفت میتوان گفت کوردلی و سرسختی مقامات استعماری انگلستان بود که زوال امپراتوری را هنوز باور نداشتند و راه را بر هر چارهجویی منصفانه بستند تا سرانجام دست خود را به مقدار زیاد در سراسر خاور میانه ناتوان کردند؛ و پشتیبانی فعال آمریکا از حقوق ایران بود، چنانکه آمریکاییان تعبیر میکردند، و از نظر مالی به چیزی مانند قرارداد ۵۰- ۵۰ آرامکو و عربستان سعودی محدود میشد.
پیکار نفت تا ۱۳۳۱ به خوبی پیش رفت و پیروزی ایران در دیوان بینالمللی لاهه تاج افتخاری بر تارک این پیکار بود و راه را بر همۀ کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره گشود. اما از آن پس دیگر آن روشنبینی و دست مطمئن از مصدق دیده نشد. او با سختگیری بیش از اندازه در موضوع غرامت، یک مصلحت استراتژیک، حتی یک فرصت تاریخی را فدای ملاحظات مالی کم اهمیت کرد و نتوانست از بهترین پیشنهادهایی که به او شد به سود ایران بهره گیرد. در پشت سختگیری او دو انگیزه نهفته بود: نخست، نگه داشتن شور و شیفتگی عمومی، که تصور میشد با هر چه کمتر از تسلیم بی قید و شرط انگلستان فرو بنشیند؛ و دوم، بهره گیری از پیکار خارجی برای بردن مبارزۀ قدرت داخلی و کوتاه کردن دست شاه از ارتش و تضمین برتری بیچون و چرای جبهۀ ملی.
مصدق و مشاورانش در هر دو مورد سخت در اشتباه بودند. مردم ایران از نیمۀ دوم ۱۳۳۱ آغاز کرده بودند فشارهای اقتصادی محاصرۀ نفتی انگلستان و فشارهای سیاسی و روانی یک کشمکش بینالمللی را با مخاطرات مشخص آن برای استقلال و تمامیت کشور احساس کنند و درست به دلیل در پیش نبودن دورنمای یک راه حل رضایت بخش بحران نفت بود که ــ در کنار عوامل دیگر ــ به صورتی روز افزون و برای جبهۀ ملی باور نکردنی، از حکومت مصدق بیگانه شدند. آنها بی آنکه از احترام و دلبستگی خود به مصدق بکاهند، اعتمادشان را به توانایی او از دست دادند و از حکومتش هر روز دورتر افتادند و آن را در برابر دشمنانش تنها گذاشتند.
مبارزۀ قدرت داخلی در آن شرایط پر مخاطره، گذشته از اینکه به زیان مصالح بالاتر ملی بود ــ زیرا اولویت مهمترین مسالۀ کشور را در آن زمان تحت الشعاع اموری میگذاشت که میتوانست به بعد واگذاشته شود ــ دست حکومت را ناتوانتر و نیروهایش را پراکندهتر میکرد. برای مردم توجیه پذیر نبود که حکومت به جای تمرکز دادن نیروهای خود در جبهۀ حیاتی نفت، سرگرم بازنشسته کردن افسران ارتش یا موضوع رفتن و ماندن شاه باشد. استراتژی و تاکتیکهای حکومت جبهۀ ملی در آن یک سال آخر سبب شد که گذشته از ارتش و نیروهای انتظامی، گروهها و افراد روز افزونی حتی از خود جبهۀ ملی از مصدق بریدند و به شاه پیوستند که خواه ناخواه به صورت مظهر نیروهای ضد مصدق و جبهۀ ملی در آمده بود. مصدق حتی اگر صرفاَ در پی پیروزی بر شاه میبود آن پیروزی را پس از گشودن مسالۀ نفت ــ که در پایان ۱۳۳۱ و اویل ۱۳۳٢ به خوبی در دسترس بود ــ بهتر میتوانست بدست آورد. قدرت سیاسی و حیثیت ملیش او را در وضعی بسیار نیرومندتر از شاه، آنهم شاه نیازموده و تازه کار آن سالها، قرار میداد.
در این احوال حزب توده که از ضربت آذربایجان به خود آمده بود در فضای سیاسی آشفتۀ آن روز ایران هر روز نیرومندتر میشد. خیابانهای شهرهای بزرگ ایران در اختیار آن بود و در میان کارگران از جمله در صنعت نفت، و طبقۀ متوسط هواداران روزافزون مییافت. خطرناکتر از همه شبکۀ نظامی آن بود که بیش از ۶۰۰ افسر را در بر میگرفت. هر چه جبهۀ ملی ناتوانتر و پراکندهتر میشد حزب توده بیشتر به صورت وارث آن جلوه میکرد. هیچ چیز بهتر از تظاهرات جداگانۀ جبهۀ ملی و حزب توده در نخستین سالروز سی تیر در تهران، تفاوت سطح شگرفی را که پیش آمده بود نشان نداد. حزب توده در آن تظاهرات آخر خود جبهۀ ملی را پایمال کرد.
پوزشگران جبهۀ ملی گرایش بدان دارند که خطر حزب توده را در ۱۳۳٢ دست کم بگیرند، همچنانکه جدا شدن عناصر متعدد را از جبهۀ ملی به چیزی نمیشمرند و برخاسته از “خیانت” و “خودفروشی” آنان قلمداد میکنند. حزب توده در ۱۳۳٢ در برابر ارتش در هم شکست ولی این نباید به عنوان بی خطر بودنش در آن هنگام تلقی شود. حکومت جبهۀ ملی نیز چند ساعتی بیشتر دوام نیاورد. موضوع آنست که حزب توده در برابر جبهۀ ملی بخت پیروزی داشت نه در برابر نیروی ارتش و پادشاهی که در آن هنگام هماوردی برای خود نمیشناخت. اما معلوم نیست که اگر بحران چند ماهی بیشتر به دراز انجامیده بود موازنۀ نیروها و چه وضعی مییافت؟
نباید فراموش کرد که در ۱۳۳٢ (۱۹۵۳) شوروی استالین، هشت سال جهانجویی خستگی ناپذیر را پشت سر گذاشته بود. نیروهای شوروی به هر جا وارد شده بودند، از کرۀ شمالی در خاور دور تا سراسر اروپای شرقی، حکومتهای کمونیستی دست نشاندۀ خود را تحمیل کرده بودند و احزاب ناسیونالیست و لیبرال را در هم شکسته بودند. شورویها در یونان به جنبش کمونیستی “الاس” به رهبری ژنرال مارکوس در یک جنگ داخلی ویرانگر یاری داده بودند؛ از ترکیه ایالات قارص واردهان را با گستاخی مطالبه کرده بودند؛ نیروهایشان را بر خلاف تعهد خود در شمال ایران نگه داشته بودند. اگر در ترکیه و یونان و ایران به هدفهای خود نرسیده بودند به سبب وجود یک جبهۀ داخلی نیرومند و پشتیبانی مصمم آمریکا بود. کسی نمیتواند ایرانیان بیشمار را سرزنش کند که خطر حزب توده را چرا جدی گرفتند؛ یا آیزنهاور را متهم کند که چرا نخواست مسئولیت از دست دادن ایران را بر دوش گیرد.
افراد و سازمانهایی نیز که در یک دو سالۀ آخر از جبهۀ ملی جدا شدند همانها بودند که در سالهای پیش از ۱۳۳٢ مایۀ نیرومندی و به قدرت رسیدن جبهۀ ملی شده بودند. بی آنها مصدق و جبهۀ ملی نمیتوانستند حکومت را در دست گیرند و هنگامی که از مصدق جدا شدند چیزی برای او نماند و روز ٢۸ مرداد جز به نگهبانان خانهاش به هیچ کس نتوانست پشتگرمی کند. این نکته که در ٢۸ مرداد از مردم ایران کمترین حرکتی در دفاع از مصدق نشان داده نشد، گویی که در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ همانها نبودند که صدها کشته و زخمی در تظاهرات خود دادند، در جای دیگر نوشته شده است و نیاز به یاد آوری ندارد. ولی پدیدهای است که هواداران جبهۀ ملی کمتر به یاد میآورند، زیرا بیش از آن سرگرم پخش کردن عنوان خیانت به این و آن و یادآوری نقش آمریکا و انگلیس در “کودتای امپریالیستی” هستند.
***
“کودتا” نیاز به اندک موشکافی دارد. در ٢۵ مرداد مصدق فرمان برکناری خود را از نخست وزیری، که به امضای شاه بود، ندیده گرفت و پیام رسان و چند تن همراهان او را به عنوان اقدام کنندگان به کودتا دستگیرکرد. هواداران جبهۀ ملی کاغذهای بیشمار را در این سیاه کردهاند که شاه قانوناَ حق برکناری نخست وزیر را نداشت و مجلس رای عدم اعتماد نداده بود یا رای تمایل مجلس به نخستوزیری سپهبد زاهدی داده نشده بود ــ که آمادگیاش را برای نخستوزیری یک سالی پیش از آن اعلام داشته بود و حکومت برای دستگیریش جایزه تعیین کرده بود. اما گذشته اینکه به موجب اصل ۴۶ متمم قانون اساسی “عزل و نصب وزراء به موجب فرمان همایون پادشاه است” (در قانون اساسی اشارهای به نخست وزیر نیست و او هم در شمار وزراست) و در هیچ ماده قانون اساسی نیز اشارهای به رای تمایل مجلس برای تعیین نخستوزیر نیست و مجلس تنها رای اعتماد یا عدم اعتماد میدهد؛ این حقیقت از نظر دور داشته میشود که در ٢۵ مرداد ۱۳۳٢ مجلسی نبود که رای تمایل یا رای اعتماد به نخستوزیری بدهد. مصدق مجلس هفدهم را بر خلاف قانون اساسی در یک همهپرسی (رفراندام) که مانند بیشتر مانندهای خود ساختگی بود منحل کرده بود و در همان روز دستگیری آورندۀ فرمان شاه، فرمان انحلال مجلس را به امضای خودش صادر کرد ــ امری که نقض آشکار قانون اساسی میبود. معلوم نیست به نخست وزیری که دستخط شاه را کودتا میدانست و مجلس را منحل میکرد و به همهپرسی که چه خوب یا بد در قانون اساسی مشروطیت جایی نداشت دست مییازید، چگونه میشد ابلاغ کرد که بهتر است بیش از آن در بنبستی که خود و کشور دچار آن شده بود نماند و جایش را به دیگری دهد؟
حقیقت آن بود که جبهۀ ملی از سی تیر ۱۳۳۱ به بعد به هیچ بهایی نمیخواست از قدرت کنار برود و اگر وسائل قانونی بسنده نبود از قانون فراتر میرفت و مبارزه را به صورت مرگ و زندگی درآورده بود. بسیاری از رهبران جبهۀ ملی حتی آماده بودند دست در دست حزب توده از قدرت خود دفاع کنند. ولی مصدق در چنان اوضاع و احوال نیز حاضر نشد به بهای اسلحه دادن به حزب توده خود را نگهدارد و از قدرتنماییهای آن حزب چنان نگران شده بود که در آن روزهای بحرانی، گروهی از مخالفان دست راستی خود را از زندان آزاد کرد تا به مصاف حزب توده بروند.
البته باید انصاف داد که در برابر سخت شدن موضع جبهۀ ملی، مخالفان نیز با ربودن و کشتن فجیع افشار طوس، رئیس شهربانی، فضای سیاسی ایران را دگرگون کرده بودند. افشار طوس و افسران و همکارانش در شهربانی و آگاهی، نمایندگان بیرحمی و گرایشهای اقتدارجویانۀ تازهای در حکومت جبهۀ ملی بودند که آن نیز نوید خوشی برای آینده نمیداد. همۀ این تحولات، سیاست ایران را در آن روزها چنان رادیکال کرده بود که موشکافیهای قانونی پوزشگران جبهۀ ملی را نامربوط میسازد. در ایران ۱۳۳٢ روی “داو”های بسیار سنگینی بازی میشد: ادامه یا پایان یافتن نظام پادشاهی؛ یکپارچه ماندن یا تجزیۀ ایران؛ برقراری تعادل آسیای جنوب غربی به سود شوروی یا جهان غرب. در برابر جبهۀ ملی و حزب توده سلاح ارتش به کار نمیآمد و در برابر شوروی جز پشتیبانی آمریکا.
دست آمریکا و انگلستان را در ٢۸ مرداد نمیتوان ندید. آن اندازه کتاب و سند انتشار یافته است که آنچه را که در همان زمان نیز کسی در بارهاش تردیدی نداشت اعتبار یک واقعیت تاریخی ببخشد. چیزی که هست دربارۀ نقش خارجیان در آن رویداد مبالغه شده است، همچنانکه در مورد انقلاب مشروطه و روی کار آمدن رضا شاه و باز گرداندن آذربایجان و انقلاب اسلامی نیز شده است.
همۀ اسباب ٢۸ مرداد در درون جامعۀ ایرانی فراهم بود: از بن بست حکومت جبهۀ ملی، و دشواریهای روزافزون اقتصادی، و ناامنی کامل که دیگر در خیابانهای پایتخت بی بیم جان نمیشد راه رفت، و بیگانگی مردم از حکومت، و خستگی سه سال پیکار، و یکپارچگی بخش بزرگ ارتش در پشت سر شاه و محبوبیت شخصی شاه و زاهدی. چه “وودهاوس” انگلیسی و چه “کرمیت روزولت” آمریکایی که “طرح چکمه” را اجرا کردند همۀ پایۀ کار خود را روی پشتیبانی مردم و ارتش از تغییر حکومت گذاشته بودند. وگرنه چگونه میشد چند خارجی با اندکی پول (یک میلیون دلار که همهاش نیز هزینه نشد) در چند ساعت بتوانند یک حکومت محبوب ملی را در کشوری به بزرگی ایران سرنگون کنند؟ مسالۀ اصلی در این بود که شاه و ارتش پشتیبانی آمریکا و انگلستان را برای هر حرکتی لازم میدانستند و اطمینان یافتن از آن پشتیبانی، و نه دست داشتن چند عامل خارجی، تکان لازم را به جنبشی داد که به آسانی سرنوشت حکومت جبهۀ ملی را یکسره کرد. نه روزولت و نه وودهاوس مسلماَ در ۱۳۳۱ خواب چنان عملیاتی را نیز نمیدیدند.(٢)
هنوز هزاران تن به یاد دارند که خیابانهای خالی تهران در عصر روز ٢۸ مرداد چگونه پر از جمعیتی شد که حتی از بامها و درختان آویزان بودند و اتومبیل روباز سپهبد زاهدی را در میان گرفته هلهله میکردند. جمعیتی بود که با در نظر گرفتن شمار ساکنان آن روز تهران چندان دست کم از روز ورود خمینی در ۱۳۵۷ نداشت. چند روز بعد که شاه آمد خیابانها از مردم چنان سیاه شد که از آن نیز درگذشت. تصویرهای آن روزها در دست است. مردم ایران در هیچ مورد از پشتیبانی کوتاه نیامدهاند.
***
پس از ٢۸ مرداد، حکومت در داخل با آنچه که تهدیدی به امنیت و استقلال ایران میدید، و در خارج با بحران نفت روبرو بود. مسالۀ نفت را با شرایطی که در آن اوضاع و نه شش ماه پیش از آن امکان داشت هر چه زودتر فیصله دادند و تصفیهحساب نهائی با شرکتهای نفت را به زمانی گذاشتند که دست صادر کنندگان در بازار نیرومندتر از شرکتهای نفتی شد.
در داخل، سازمان نظامی حزب توده در هم شکسته شد و خود حزب چنان آسیب دید که تا بیش از دو دهۀ بعد کمر راست نکرد. مقامات حکومتی بی میل نبودند همین رفتار را باجبهۀ ملی بکنند، ولی حیثیت مصدق بزرگتر از آن بود که بتوان ندیده گرفت، و ناچار رفتاری آمیخته از خشونت و نرمی در پیش گرفته شد. دکتر فاطمی را اعدام کردند که اشتباهی تاسف آور بود و برای مصدق محاکمهای ترتیب دادند که جنبۀ نمایشی و “farce” مانند آن خدمتی به هیچیک از دست درکاران نکرد. بقیۀ سران جبهۀ ملی به زودی به زندگیهای عادی خود بازگشتند و در ٢۵ سال بعد همراه با فراز و نشیبهای سیاسی، گاه مزۀ زندان چشیدند و گاه به شرکت در ادارۀ کشور دعوت شدند؛ ولی در بیشتر سالها توانستند به سهم خود از میوههای دوران شکوفایی اقتصادی کشور بهرهمند شوند.
فدائیان اسلام، که در سایۀ جبهۀ ملی بالیده بودند و تروریستهایشان با قانون مجلس هفدهم از مجازات کشتن سران کشور، و زندان، رهایی یافته بودند بیرحمانه سرکوب شدند و به زیرزمینی رفتند که تا یک دهۀ بعد از آن بیرون نیامدند. بی هیچ هماوردی در برابر، میدان بر سلطنت طلبان گشاده بود.
حکومت پادشاهی از ٢۸ مرداد نیرومند بدر آمد. در خارج، از پشتیبانی همگانی، حتی شوروی که بدهی خود را از بابت ذخیرۀ طلاهای ایران سرانجام پرداخت، برخوردار بود. در داخل، اکثریت مردم با خوشبینی و امیدواری بدان مینگریستند. درآمدهای نفت ــ که به برکت پیکار ملی کردن نفت بیش از دو برابر شده بود ــ به زودی سرازیر گردید. به نظر میرسید یک دوران ثبات و پیشرفت بیسابقه آغاز شده است. اما بیشتر این سرمایهها در هشت سالۀ پس از ۱۳۳٢ به هدر رفت. در پایان دهۀ سی رژیم لرزان با بحران سیاسی و اقتصادی و با دشمنانی که باز سربلند کرده بودند روبرو بود. انتخابات تابستانی ۱۳۳۹ را ناگزیر شدند باطل کنند و مجلسی را که از انتخابات زمستانی آن سال برآمد با استعفای دسته جمعی نمایندگان منحل کردند. نخست وزیر در ۱۳۴۰ اعلام داشت که کشور ورشکسته است. پدیدههای تورم، فشار تحمل ناپذیر بر منابع مالی و انسانی کشور و آثار برنامه ریزی نادرست در سالهای ۳۹ـ۱۳۳۴ همان گونه پدیدار شدند که بیست سال بعد، پس از سرازیر شدن درآمدهای ناگهانی چهار برابر شدن بهای نفت. در هر دو بار درآمدهای “از حوصله بیش”ــ از حوصلۀ دستگاه سیاسی و اداری ناکارآمد ایران ــ دشواریها به بار آورد.
آن سالهایی بود، از ۱۳۳۴ به بعد، که شاه آغاز کرد علاوه بر سلطنت، حکومت هم بکند. با نخست وزیرانی ناکافی چون علاء و اقبال و شریف امامی و مجلسهایی به همان اندازه دست آموز، دیگر مانعی بر سر راهش نبود ــ اگر کارهای حکومتی درست پیش میرفت.
کارها درست پیش نرفت ــ جز در آشتی استراتژیک با شوروی در ۱۳۳۹ که سنگ بنای یک سیاست خارجی کامیاب را برای دو دهه گذاشت ــ زیرا همان دراز دستی و بیپروایی که در معامله با دشمنان سیاسی رژِیم نشان داده شد (۳) در ادارۀ کشور، بویژه منابع مالی آن، نیز آشکار گردید. یکی از نمایانترین کارهای آن زمان، انتشار ۷ میلیارد ریال پول بر پایۀ ارزیابی دوبارۀ پشتوانۀ اسکناس و آغاز یک حرکت کوچک صنعتی، در همان هنگام با سرو صداهای زیاد ناکارایی و فساد همراه بود. از همان هنگام بود که گروه دست نزدنیها (UNTOUCHABLE) در دستگاه حکومت ایران پیدا شدند. زنان و مردانی با خط ارتباطی دست اول با مرجع قدرت، که عملاَ چک سفید داشتند و از دستبرد قانون بیرون بودند. آنها تا پایان جای غبطهانگیز خود را نگه داشتند و هر کدام تا آنجا که به آنها میدان داده شد تاخت و تاز کردند.
پیروزی آسان ٢۸ مرداد به سهل انگاری و اشتباه کاری انجامید؛ و خطری که از بیخ گوش هیات حاکمه گذشته بود یک اشتهای سیری ناپذیر را برای بهرهبرداری مالی و اندوختههای روز مبادا برانگیخت و اینهمه اعتبار رژیم را از میان برد. ناکامیهای اقتصادی و سیاسی سالهای پس از ٢۸ مرداد مسالۀ مشروعیت رژیم را پیش کشید. مردمی که ٢۸ مرداد را پذیره شده بودند (استقبال کرده بودند)، اکنون به مداخلۀ آمریکا و انگلستان پرخاش میکردند. سالهای دشوار حکومت مصدق از یادها رفت و هالۀ قهرمانی برگرد سر او بزرگتر شد.
بویژه که خود رژیم با ٢۸ مرداد چنان رفتار نکرد که به حل مسالۀ مشروعیت خود کمکی کند. سیاست تبلیغاتی همۀ ٢۵ سال پس از ۱۳۳٢ بر این تکیه داشت که مصدق را عامل بیگانگان بشناساند که با قیام ملی سرنگون شد. به سهم حیاتی و منحصر ارتش هرگز اشارهای نکردند، مبادا کسی دیگر اعتبار رهبری قیام ٢۸ مرداد را از آن خود سازد. شاه بارها داستان میانجیگری انگلیسها را به سود مصدق نقل میکرد. غافل از آنکه اگر مصدق به پشتوانۀ آن داستان دست نشاندۀ انگلستان شناخته میشد دربارۀ رضا شاه بسا داستانهای بیشتر میشد نقل کرد. اما حقیقت آن بود که رضا شاه و مصدق هیچ کدام دست نشاندۀ انگلستان نبودند، هر چند در کشوری و دورانی عمل میکردند که انگلستان بر آن تسلط داشت. اذعان کردن به واقعیت پشتیبانی آمریکا و انگلستان ـ که با همۀ تبلیغات رسمی هیچ کس در بارهاش تردیدی نداشت، و شناختن سهم ارتش و اشاره به تنها ماندن جبهۀ ملی و کنار کشیدن مردم از آن، سیاست درستتری میبود و دعوی پشتیبانی عمومی را پس از مداخلۀ ارتش ــ که باز کسی دربارهاش تردید نداشت ــ برای سالهای آینده پذیرفتنیتر جلوه میداد. به جای راست گفتن، سالها با افسانههای میانتهی، رژیمی را که به دلایل دیگر آسیبپذیر شده بود آسیبپذیرتر کردند.
در ۱۳۴۰ با آغاز حرکت جسورانۀ اصلاحات اجتماعی و اقتصادی، رژیم پادشاهی خود را از تنگنا رهانید و جبهۀ ملی را در شطرنج قدرت شهمات کرد. با آن اصلاحات دوران ٢۸ مرداد به پایان رسید و دوران دیگری آغاز شد. اما مسالۀ مشروعیت رژیم، مسالۀ در آمدن پیکار قدرت به صورت پیکار مرگ و زندگی، وناممکن شدن رقابت سیاسی مسالمت آمیز در ایران، به عنوان میراثهای آن دوران باقی ماندند و سهم مرگبار خود را به انقلاب ۱۳۵۷ ادا کردند.
میراث مرگبار دیگر ٢۸ مرداد در سیاست ایران اعتقاد همه سویه به سهم قاطع آمریکا در تحولات ایران بود. بیشتر انرژی جبهۀ ملی در بیش از دو دهه به گمان زدن تحولات سیاسی آمریکا و تلاش برای تاثیر بخشیدن بر آن صرف شد، چنانکه از در آوردن خود به صورت یک جایگزین باورپذیر با سازمان و برنامۀ سیاسی که در شمار آید باز ماند. و ــ طرفه آنکه ــ هنگامی که آمریکاییان سرانجام از بیم و زیر فشار خمینی بدان روی آوردند چیزی برای عرضه کردن نداشت. شاه نیز نه کمتر از این، هرگز از هیبت آمریکا به خود نیامد و هرحرکت خود را در ارتباط با آمریکا اندیشید و از هر تغییر حالی در سیاست آمریکا تعادل خود را باخت تا سالهای ۵۷-۱۳۵۵ که هستی کشور بر سر حسابهای اشتباه آمیز مربوط به سیاست آمریکا بر باد رفت.
سپتامبر ۱۹۸۵
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱)ـ یکی از ایرانشناسان که در سالهای جنگ به خدمت سازمان اطلاعاتی انگلیس در آمده بود و در تهیههای ٢۸ مرداد نیز دستی داشت، کسی به نام زهنر، به یک دوست ایرانیش گفته بود که جمال امامی از او گله کرده بود که چرا انگلستان بلای مصدق را بر سر ایران آورد. زهنر به او یاد آور شده بود که خودش پیشنهاد نخست وزیری مصدق را در مجلس داده است. جمال امامی پاسخ داده بود که چون حتم داشته است انگلستان میخواهد مصدق بر روی کار آید او را پیشنهاد کرده بود ! این داستان را دوست ایرانی زهنر برای دوست من آقای حسنعلی مهران نقل کرده است.
اگر ایرانیان نمیتوانند از اعتقاد به مشیت انگلستان و آمریکا دست بردارند، دست کم از سوی آنان گمان نبرند.
(٢) ـ کتاب COUNTER COUP کرمیت روزولت با گزارش که دربارۀ عملیات “چکمه” به رئیس جمهوری و مقامات بالای حکومت آمریکا داد پایان مییابد. در پایان گزارش، او سخنانی میگوید که در کنار بقۀ نقل قولهائی که از او شده است ذکر کردنی است:
“ما در این اقدام کامیاب شدیم زیرا برآورد ما از موقعیت ایران درست بود. ما بر آن بودیم ـ و ثابت شد حق داریم ـ که اگر به مردم و ارتش نشان داده شود که باید انتخاب کنند. که مصدق آنها را وادار به انتخاب میان پادشاهشان و یک شخصیت انقلابی کرده است، آنها تنها یک انتخاب خواهند کرد. با کمکهائی از سوی ما، ولی بیشتر به سبب آنکه مصدق، توده، و سرانجام خود اتحاد شوروی انتخاب را بر آنها تحمیل کردند. مردم دست به انتخاب زدند، و به قانع کنندهترین صورتی. مردم و ارتش به پشتیبانی قاطع شاه آمدند.
اگر ما، سیا، قرار باشد باز دست به چنین اقداماتی بزنیم، باید کاملاَ اطمینان یابیم که مردم و ارتش همان را میخواهند که ما میخواهیم. اگر نه، بهتر است کار را به تفنگداران دریائی واگذاریم !”
روزولت مینویسد که چند هفته پس از آن گزارش، به او فرماندهی عملیات گواتمالا را (بر ضد رئیس جمهوری “اربنز”) که در جریان بود پیشنهاد کردند. یک بررسی سریع نشان داد که شرایطی که گفته بود در میان نیست و پیشنهاد را رد کرد.
Kermit ROOSEVELT: COUNTER COUP, 1979
(۳) ـ رفتار ماموران انتظامی با مخالفان، از جبهۀ ملی و تودهای و فرائیان اسلام، رفتار ماموران حکومتی نبود که در چهار چوب قوانین خود و در یک بافتار سیاسی با دشمنان کشور معامله میکند.
گروهی لگام گسیخته بی هیچ پروا به جان شکست خوردگان افتادند. آنها نه همچون اجرا کنندگان قانون یا سیاست حکومتی، بلکه همچون کسانی رفتار میکردند که میتوانستند به هوای نفس خود تا هر جا میخواهند بروند. به جای قدرت حکومتی که باید همیشه خوددار باشد و پاک کردن حساب شخصی نشناسد، صحنههای بیزار کنندۀ فراوانی از دراز دستی ماموران انتظامی و جنبۀ شخصی یافتن کاری که در قلمرو عمومی بود دیده شد. رژیم پس از ٢۸ مرداد سیل خون روان نکرد ولی با آزادی عمل دادن به گروهی نظامی و غیر نظامی که هر چه توانستند در برابر دشمنان سیاسی خود ناروایی نشان دادند تصویر ذهنی خود را برای سالهای دراز آینده لکه دار کرد.