۴ـ در سراشیب
پابرجایی یک رژیم بیثبات
رژیم جمهوری اسلامی چهارمین سالش را پشت سر نهاده است. در ماهها و سالهای نخستین، اکثریتی از مخالفان به این رژیم چهار سال نمیدادند و اکنون نیز هیچ روشن نیست تا کی بپاید. حکومت آخوندی پس از چند ماه اول نشئه و بیخوردی و خودفریبی مردم، تاکنون با زور پابرجا مانده است؛ هر چند این پابرجایی را با ثبات نباید اشتباه کرد.
تا آنجا که به سرکوبی مخالفان و ترساندن مردم ارتباط دارد این حکومت چیزی فرو نگذاشته است. نهادهایی که آخوندها برپا کردهاند به آنان درجهای از کنترل بر رسانههای همگانی، اقتصاد و اسباب فشار و سرکوبگری داده است که کمتر سابقه دارد. آنها میتوانند منابع ملی را آزادانهتر از هر حکومت ایران در سده بیستم صرف کنند و به منابعی بزرگتر از پیشینیان بلافصل خود دسترسی دارند. چنگال آنان بر هستی و زندگی ایرانیان گشودهتر از هر زمانی در تاریخ اخیر کشور ماست. درجه یکنواختی که بر رسانههای همگانی تحمیل کردهاند برای ایرانیان این نسل ناشناخته بوده است. از رژیم یک شبکه گسترده کمیتهها و حزباللههیها ــ که با “اس ـ آر”های هیتلری قابل مقایسهاند و دهها هزار پاسدار ــ که کار “اس ـ اس”های نازی را انجام میدهند ــ دفاع میکنند. در پشت سر خود، آخوندها لاشه چیزی نزدیک به دویست هزارتن را، فرآوردههای چهار سال حکومت، برزمین ریختهاند. به برکت درآمد نفت ــ فروش با هر تخفیف روی میز و زیر میز ــ چرخ کشور گردشی دارد. ضروریات زندگی را وارد میکنند و به هر صورت به مردم میرسانند. درآمد نفت همچنین: نهادهای انقلابی” و دستگاه حکومتی را سرپا نگه میدارد و ارتشها و دربارهای خصوصی آخوندهای بیشمار را میگرداند. تعهد نداشتن نظام اسلامی به توسعه و نوگری، دست آن را بر اتلاف منابع ملی بیش از پیش باز گذاشته است. نه برنامههای پنج ساله میتوانند بازدارنده باشند؛ نه بودجههایی که فارغ از تفریغ به آسانی چیزی در حدود کاغذ پارهها شمرده میشوند. سیل تبلیغات از رسانههای رسمی (روزنامهها، رادیو تلویزیون) و غیر رسمی (مسجدها، نمازهای جمعه، عزاداریها …) و مراکز آموزشی روان است و توانسته است بیشتر در میان کودکان و نوجوانان، پیروانی بیابد.
بر این دستگاه گروهی از سرآمدان حکومت میرانند با درجه تصورناپذیری از بیرحمی و حقبجانبی که تنها تعصب ایدئولوژیک میتواند به انسان بدهد. و با اراده استواری به ماندن بر سر قدرت، که از آگاهی بر سرنوشت ترسناکشان برخاسته است. شاید در تاریخ ایران هیچ گروهی از سرآمدان نبوده است که این چنین از پایان کار خود هراس داشته باشد. بیاعتنایی به افکار عمومی در داخل و خارج، که از آن حقبجانبی و از این آگاهی بر میآید، بر بیارزش شمردن انسان که نقطه مرکزی ایدئولوژی حاکم بر ایران است، افزوده شده و صحنههای هولانگیزی هر روز پدید آورده است.
اینهمه به ماندن رژیم اسلامی کمک کردهاند و تا چند گاهی دیگر نیز خواهند کرد. ولی این رژیم به ثبات دست نیافته است و نخواهد یافت مگر آنگه چیزی دیگر شود، که نمیتواند. ثبات را با سر قدرت ماندن نباید اشتباه کرد. ثبات با مشروعیت ارتباط دارد و با گشوده یا آسان شدن تضادهای بنیادی جامعه بدست میآید. رژیم اسلامی مشروعیت خود را از دست داده است و حتی از شناخت بسیاری از تضادها نیز ناتوان است چه رسد به گشودنشان. همه ایدئولوژی و رویکرد آن با چنین وظیفهای ناسازگار است.
مشروعیت یک رژیم دو ریشه دارد: پذیرفته بودن آن در افکار عمومی که ممکن است دلایل تاریخی یا مادی یا اخلاقی داشته باشد؛ و توانا بودن آن بر خشنود ساختن تودههای مردم. جمهوری اسلامی، اولی را داشت و در یکی دو سال آغاز کار از دست داد. رفتار شخصی و سیاسی رهبران رژیم؛ درجه بیاعتقادی و دورویی و دروغگویی آنان و ولعی که به گردآوری دارایی و اسباب قدرت نشان دادند؛ سوء استفاده آنان از دین و بیرحمیشان در پایمال کردن حقوق انسانی؛ هر پایگاه معنوی و اخلاقی را از ایشان دریغ داشت. تنها هاله پیروزی در یک انقلاب، با چنان ابعاد و آوازه، بود و سپس ایستادگیشان در برابر هجوم عراق که توانست تا اندازهای به آنان اعتبار ببخشد. در آنچه به توانایی خشنود کردن مردم مربوط میشود، اگر در شمار کسانی نباشیم که جنبه مذهبی رژیم را برای محبوبیت و مشروعیت آن بس میدانند باید بپذیریم که چیزی از اسباب آن برای رژیم اسلامی نمانده است.
***
تضادهای اصلی رژیم اسلامی را چنین میتوان برشمرد:
بوجود آوردن و پایهگذاری یک پایگان رسمی مذهبی در میان هیات مذهبی شیعه که رسمیت برنمیدارد.
نظریه ولایت فقیه خمینی که همه حکومت و قانونگزاری را به فقهها میدهد، برای عملی شدن نیاز به یک ساخت تشکیلاتی بیسابقه دارد. فقیه با تعریف خمینی مرجع منحصر حل و عقد و ولی امر است. در یک نظام اسلامی وجود تعداد زیادی فقیه یا مجتهد جامعالشرایط که هر کدام حکم خود را جاری کنند به بیسامانی میانجامد. قانون اساسی جمهوری اسلامی با پایهگذاری نهادهایی مانند شورای نگهبان، مجلس خبرگان و ولایت فقیه (چه یک فرد چه یک شورا) و تلاش برای برقراری یک نظام قانونگزاری و قضائی یگانه، در پی انتظام دادن به این امر برآمده است. اما تا کنون با دشواریهای عملی بسیار روبرو بوده است و پس از خمینی به نظر نمیرسد اصلا بختی برای کامیابی داشته باشد. تا هماکنون مواردی که خمینی نظر شورای نگهبان را رد کرده است و مجلس را مرجع اسلامی شناختن قوانین معینی گردانیده است، خبر از این مشکل، چه در سطح قانونی و چه قانون اساسی، میدهد.
مجلس خبرگان که بایست جانشین یا جانشینانی برای خمینی برگزیند، گذشته از آنکه “امت همیشه در صحنه” با همه اصرارهای خمینی و دیگران عملا در انتخابات آن شرکت نجست، نشان داد که بسیاری از آخوندها نمیخواهند ترتیبات غیر رسمی سنتی را تغییر دهند. این گونه مجتهدان و مراجع استدلال میکنند که مجتهد و فقیه نباید مانند یک رئیس جمهوری تابع فرایند انتخاباتی باشد و باید به تدریج بالا بیاید و از سوی مردم پذیرفته شود.
از این کشاکش تردیدهایی درباره خود اصل ولایت فقیه برخاسته است. آخوندهایی که کمبود خود را از اسباب فقاهت با قدرت سیاسی جبران کردهاند، منکر رابطه میان مرجعیت و رهبری شدهاند. صرف علم کردن ملائی چون منتظری برای ولایت فقیه، بحران تئوریک را آشکار ساخته است. رفسنجانی که میخواهد خود به واسطه یا بی واسطه اختیارات ولایت فقیه را پس از خمینی در دست گیرد، یک بار بیاحتیاطی کرد و تا آنجا رفت که گفت مرجعیت با رهبری دو تاست (او البته مانند ناآگاهان بیسلیقه دیگر “رهبریت” بکار برد.) در آن لحظه او آگاه نبود که همان چیزی را میگوید که همه هواداران جدایی دین از حکومت و سیاست مدتهاست میگویند.
سرانجام خمینی با فرستادن وصیتنامهاش به مجلس خبرگان به کشاکش پایان داد. مانند همیشه او حیثیت انقلابی و رهبری خود را برای برطرف ساختن یک دشواری حل نشدنی مایه گذاشت، ولی این نشانه دیگری است بر اینکه حکومت مذهبی در نبود یک رهبری فرهمند محکوم به از هم پاشیدگی است. بدعتهای خمینی، از شیعیگری چیزی ساخته است که جز به زور او پابرجا نمیتواند ماند. آخوندهای بیشمار خواهند کوشید با نخستین نشانههای سستی و ناتوانی رژیم به ریشهها و آموزههای شیعیگری راستین بازگردند. از هم اکنون که رهبری خمینی به سبب بیماری و کهنسالی او ضعیف شده، چند دستگی از هر سو هویدا و شبح هرج و مرج پس از او در افق نمودار گردیده است.
با همه تلاشهای جمهوری اسلامی برای ساختن یک نظام یکپارچه و متمرکز حکومتی، در هر سازمان حکومتی یا “نهاد انقلابی” آخوند یا آخوندهایی فرمانروایی دارند که هر کدام به راه خود میروند. خانخانی آخوندی در شهرها و استانها به تشکیل نیروهای مسلح و حکومتهای خصوصی انجامیده است که با منافع مالی هنگفت از کیسه دولت و مردم پشتیبانی میشوند. به عنوان نمونه از آخوندهای “شهید محراب” در استانها چنان مبالغ افسانهای بر جای میماند که میتوانست مایه شرمندگی هر رژیم دیگری بشود.
برقراری یک نظام قانونی و قضائی اسلامی در یک جامعه قرن بیستمی.
در قرآن خطوط یک نظام قانونی و قضائی بسیار کلی و مبهم، و در بیشتر موارد، ناگفته است. تعبیر و تاویلهای فقیهان نیز در این هزار و چند صد سال از عهده تدوین یک نظام حکومتی بر نیامده است و در همه دورههای اسلامی قانونها و دادگاههای عرف و شرع و در کنار هم و به صورتی روزافزون به زیان قانونها و دادگاههای شرع، زیستهاند. در جمهوری اسلامی، با تاکید بیسابقهای که بر اسلامی کردن حکومت و جامعه دارد، این تضاد به آمیزه درهمجوشی انجامیده است که از لوح حمورابی (به صورت قانون قصاص) و رسوم اعراب جاهلیت، تا مقررات و قانونهای برگرفته از اروپا و آمریکا را فرا میگیرد. این تضادها تنها در قلمرو شکل نیست. اینکه نظام حکومتی جمهوری اسلامی به چنین صورت خندهآوری پاره پاره و نابسامان مینماید در برابر دشواریهایی که حکومت کردن درست، در چنین جنگلی از مفاهیم حقوقی و قانونی و سیاسی با آن روبروست رنگ میبازد.
شگفتی نیست اگر گردانندگان حکومت در کار خود واماندهاند. هم بانک لازم دارند تا پولهای مردم را به کار اندازند، هم بهره نمیتوانند بدهند و کلاه شرعی برای آن میسازند؛ هم فرض بر اینست که مردم بر جان و خواسته خود مسلط هستند، هم هر روز یک گروه یا نهاد این تسلط را بر جان و خواسته مردم میخواهد و میگیرد؛ هم باید مالیات بگیرند، هم از خمس و زکات و وجوه رد مظالم نمیتوانند چشم بپوشند؛ هم باید افراد را وادار به پذیرفتن شیوههای زندگی و تفکر هزار و چهار صد سال پیش عربستان کنند، هم از آنها آخرین دستاوردهای علمی و فرهنگی جهان غرب را انتظار داشته باشند.
تضاد ایدئولوژی آخوندی با شکوفائی اقتصادی و فرهنگی
با آنکه در نگاه اول، اقتصاد و جامعه بر هم ریخته و رو به زوال ایران را میتوان به ناآمادگی و ناشایستگی آخوندهای حاکم نسبت داد، علت اصلی آن را در یک ایدئولوژی واپسگرا و بیاعتنا به بهروزی انسان، با گرایش بیمارگونهاش به مرگ و کشتن و کینه و نفرت باید جست. در جهانبینی آخوندی جایی برای توسعه و نوگری و نوگرایی، حتی دگرگونی و پیشرفت نیست. بیش از هزار سال است، در این جهانبینی ایستا و غیر انسانی، آخرت جایی برای دنیا، و گذشته جایی برای آینده نگذاشته است. ویژگی هزار ساله جامعههای اسلامی، خفقان روان و اندیشه بوده است و واپسماندگی علمی و رکود اقتصادی و ناتوانی عمومی. اگر دلیل بیشتری برای نشان دادن ناسازگاری جهانبینی آخوندی با بهروزی و پیشرفت ضرورت داشت حکومت اسلامی ایران با همه دسترسی خود به منابع درآمد سرشار و نیروی انسانی شایسته، آن را فراهم آورد. کافی است به ایران امروز بنگریم.
علم و هنر با نیازهای ایدئولوژیک جهان بینی آخوندی بیگانه است. “علم ابدان و علم ادیان” بس است. چه باک اگر زندگی “پست و کوتاه و بینوا و ددمنشانه” (توصیف هابس از شرایط بشری) میگذرد؟ آن جهان است که اهمیت دارد. با این جهانبینی، آخوند و حکومت آخوندی نه تعهدی نسبت به توسعه دارد نه آن را درمییابد. اعتقاد درست و استوار برایش بیش از درخشندگی اندیشه یا صلاحیت شخصی ارزش دارد. هر جا را با کوتاهاندیشان کمدانش پر میکند و سرچشمه پرورش استعدادها را میخشکاند. اگر هم چند تنی شایسته را به خدمت گیرد، ناپایدار و ناجور و بهر حال قطرههایی در دریای بیکفایتی هستند. ایدئولوژی آخوندی نمیتواند جز واپسماندهترین لایههای اجتماعی را به خود معتقد سازد. هر چه نادانتر و کوردلتر، متعصبتر و در دفاع از ایدئولوژی پرشورتر. کیفیت انسانی در دستگاه حکومتی به ضرورت باید پایین نگهداشته شود. حزباللههی بیهوده مظهر و پشتیبان رژیم جمهوری اسلامی نشده است. چنین رژیم با آن ایدئولوژی جز در فضای حزبالله نمیتواند بپاید.
با آن ایدئولوژی و این نیروی سیاسی، با یک ساخت حکومتی که تمرکز و انتظام و برنامهریزی بر نمیدارد و هرج و مرج درون آن نهفته است، چگونه میتوان انتظار داشت مسائل اقتصادی جمعیتی را که به چهل میلیون تن رسیده است و هر سال یک میلیون جوان را به بازار کار (در واقع بازار بیکاران) میفرستد گشود؟ آن دیوانسالاران و تکنوکراتهای بازمانده از نظام اداری و آموزشی گذشته که در تلاش شبانهروزیاند تا رژیم را از نظر اداری و اقتصادی سرپا نگهدارند امیدی ندارند. آنها با فرمانروایان سیاسیشان در دو جهان جداگانه بسر میبرند.
از آخوندها کسانی هستند که گاه و بیگاه از توسعه و نوسازندگی دم میزنند و رویاهای جامعهای پیشرفته را در یک رژیم اسلامی در سر میپرورانند. آنها شاید هنوز از ناسازگاری هدفهایشان با ابزار ایدئولوژیک خود آگاه نیستند. سخنانشان همان اندازه میانتهی و حالتشان همان اندازه ساختگی است که بازمانده تکنوکراتهای رژیم پیشین که میخواهند دل آخوندها را به دست آورند. وقتی در رژیمی میکوشند آموزشگاهها را به مکتبخانه برگردانند و دانشگاهها را پایگاههای مکتبی اسلام کنند، که آزادی علمی را بر نمیتابد؛ و ریشه صنعت نوین را از سرزمین ایران برآورند، زیرا نیاز به دید و روحیه و نیروی انسانی متفاوتی دارد؛ و به جای کار سازنده و اندیشه آفریننده، اعتقاد به “امداد غیبی” را در ذهنها فرو کنند؛ دم زدن از توسعه و پیشرفت بیمعنی است.
تضاد میان حکومت مذهبی با یگانگی ملی در داخل، و برتری در جهان اسلام
در ایران با آنکه، جز درصد کوچکی، مردم همه مسلماناند، همه مسلمانان از یک مذهب نیستند. تا هنگامی که حکومت میکوشید عملا جنبه غیر مذهبی پیدا کند، زندگی پیروان همه مذاهب با هم آسانتر میبود و یگانگی ملی از این رهگذر به خطر نمیافتاد. در حکومت مذهبی، اختلافات کیشی ناگزیر بالا میگیرد؛ تبعیض و نابرابری قانونی و رسمی ابعاد تحملناپذیر مییابد و مانند ایران به آنجا میکشد که بخشهای بزرگی از کشور در مناطق حساس مرزی از کنترل حکومت بیروناند و در مجلسها نماینده ندارند و انتخابات در آنها انجام نمیگیرد و جنگ برادر کشی بیشماری را به کشتن داده است و کشور را با دورنمای تجزیه روبرو کرده است.
در خارج، همین آشتیناپذیری برتری حکومت شیعی با اندیشه یگانگی اسلامی، بنبستهای پرهزینهای در سیاست خارجی پدید آورده است. از سویی رژیم اسلامی دم از یگانگی مسلمانان میزند و از سویی تکیه خود را بر یک مذهب اقلیت در میان مذاهب اسلامی میگذارد. در خلیج فارس و خاورمیانه عربی جز سوریه و لیبی و امارات متحد عربی حکومتی نیست که به درجهای از بدی مناسبات با حکومت اسلامی نرسیده باشد.
پاکستان با آنکه ــ مانند ترکیه ــ در ایران یک گاو شیرده یافته است با بدگمانی به همسایه باختری خود مینگرد و کشورهای اسلامی دورتر از آن هیچ حسننیتی به رژیم اسلامی ایران ندارند. کوششهای خمینی برای صدور انقلاب ایران به کشورهای اسلامی، در همه جا دشمنیها را برانگیخته است. حتی آن گروههای سنی که از سرمشق انقلاب ایران الهام میگیرند، از اندیشه تسلط آخوندهای شیعی بر سرنوشت خود میگریزند.
معمای جنگ با عراق در نامناسبترین شرایط نظامی و اقتصادی
این شاید برجستهترین تضاد در سیاستهای رژیم اسلامی باشد که ناگزیر است یک جنگ فرسایشی بیهوده را، که دو سو دارد و هر دو سو را میفرساید، در شرایطی که از نظر نظامی و اقتصادی و نظامی قادر به بردن آن نیست، همچنان کش بدهد و در تعرض پس از تعرض خون جوانان و کودکان ایرانی را بر زمین بریزد. در حالی که اولویتهای اقتصادی رژیم حکم میکند که منابع ملی در این جنگ به هدر نرود؛ و شور و شوق عمومی برای جنگ مدتهاست فروکش کرده است؛ و ارتش به سبب ضرباتی که آخوندها و همدستان غیر آخوند آنها و چپگرایان به آن زدهاند بخش بزرگ توان تعرضی خود را از دست داده، رهبران اسلامی هنوز خود را ناگزیر به مقدم داشتن اولویتهای سیاسی میدانند. سرگرم نگهداشتن ارتش در مرز، و بهانه جستن برای توجیه نابسامانیها جایی بالاتر از ملاحظات ملی و انسانی و استراتژیک یافته است.
***
بر اثر این تضادهاست که سیاستهای رژیم در درون و بیرون سرشار از سرگردانی و ناکامی است. آخوندها تنها توانستهاند بمانند و هماوردان خود را از میدان بدر کنند و بیشتر هم به وسائل منفی. از این گذشته چیزی برای عرضه کردن ندارند. حتی رهبران رژیم هنگامی که از دستاوردهای چهار سالهشان سخن میگویند بیش از این نمیروند که مشروب فروشیها را بستهاند (در واقع به زیر زمین فرستادهاند) و زنان بیحجاب و “مظاهر فسق و فجور” را از برابر چشمان راندهاند و اسلام را برقرار و رژیم پیشین را سرنگون و آمریکا را بیرون کردهاند.
بقیه وعدهها و “برنامه”های حکومت اسلامی و ولایت فقیه، مانند گستردن سفره رفاه و نعمت برای مردم و بستن زندانها و گشودن دانشگاهها و آباد نکردن گورستانها و بینیازی و خودبسندگی کشور و آزادی و برابری و “عدل و قسط” و از این گونه سخنان میانتهی از همان آغاز فراموش و حتی انکار شد. با این دستاوردها اگر رژیمی بتواند به ثبات برسد باید در پارهای تعریفهای علوم سیاسی تجدید نظر کرد؛ یا باید ایرانی را موجودی غیر از دیگر آدمیان دانست که اولویتهایش زندگانی آسوده و جیب پر و محیط امن و امکانات گسترش و پیشرفت اقتصادی و فرهنگی نیست؛ و جوانانش از اندیشیدن به آموزش و اشتغال و تفریح برکنارند؛ و کشتن و غارت کردن را در حکومتکنندگانش میپسندد؛ و هر چه سطح گفتار و کردار آنها پائینتر باشد سربلندتر میشود و در چهار سال سه هزار سال تاریخ و سه چهار قرن اندیشه و تلاش برای توسعه را فراموش کرده است.
نشانههای دودلی و سردرگمی رژیم را از هم اکنون و پیش از آنکه خمینی از صحنه بیرون رود میتوان دید. دیگر طرح مشخصی برای شکل دادن سیاستها در میان نیست. با آنکه ساختن نهادهای حکومتی با حرارت پیگیری میشود، آن دست محکمی که ویران میکرد و میکشت ــ هنوز میکشد ــ در اداره کشور دیده نمیشود. گامها لرزان است و تغییر جهتها ناگهانی و فراوان. رژیم تنها واکنش نشان میدهد و روز به روز زندگی میکند. کار به جایی رسیده است که ولی فقیه که زمانی پسرش در تلویزیون میگفت اگر یک دروغ بگوید برای فسق او کافی است و مرجعیت را از دست میدهد، دیگر منتظر نمیماند اثر فرمانهایش را زمان و فراموشی برطرف سازد و هر چند هفته سخنان خود را پس میگیرد. آن توجه به حفظ آبرو، آن بعد اخلاقی که در آغازش پیش نظر بود، چنانکه آخوندها دمادم لاف فضائل خود را میزدند، جای خود را به درجهای از گستاخی و بیبندوباری داده که در همه دوران مشروطه در ایران دیده نشده است. رسواییهای مالی و سیاسی شخصی دیگر رسوایی شمرده نمیشوند. رژیم دیگر به مشروعیت اخلاقی خود نمیاندیشد.
فرمان هشت مادهای خمینی، کوشش نیمدلانه برای برطرف کردن ناخشنودیها، سرنوشتی بهتر از “مبارزه با فساد”های گذشته ایران نداشته است. هنوز مرکب فرمان خمینی خشک نشده خودش به مشروط و محدود کردن آن پرداخت؛ و نهادهای گوناگون انقلابی از همان آغاز به شیوه دلخواه خود با آن رفتار کردند. پاکسازیهایی در اینجا و آنجا روی داد ولی گنهکاران بزرگتر مانند معمول مصون ماندند و با گذشت چند هفته چرخ پاکسازی از حرکت بازماند.
پسدادن خانههای مصادره شده از همین دست بود. با آنکه شورای نگهبان لایحه مصادره خانهها را رد کرده باز هر روز سخن از گرفتن خانههای اضافی افراد است. مبارزه با گرانفروشی و احتکار و “تروریسم” اقتصادی بدانجا ختم شد که خمینی گفت به بازاریان فشار نیاورند و در پی افزایش مالیات و برقراری جریمه نباشند. از میان همه دستورهای خمینی برای “آزادسازی” و برطرف کردن ناخشنودیها، این یکی ظاهرا اجرا میشود.
جدیترین تلاش رژیم برای بازگرداندن کارشناس و تکنوکراتهای ایرانی از خارج بود. پس از چهار سال هرجومرج و ویرانگری، خمینی و یارانش به این نتیجه رسیدهاند که با ایمان مذهبی، و روزه و حجاب نمیشود یک کشور را اداره کرد و باید از نیروی درس خوانده و کارآزموده کشور ــ همان “مغزهای گندیده و غربزده” خمینی سه چهار سال پیش ــ بهره گرفت. گذشته از تاکتیکهای ترساندن و جلب کردن (لایحه مصادره خانههای ایرانیان خارج، آزاد کردن ورود و خروج ارز، آزاد کردن مسافرت …) بالاترین امتیاز را منتظری چنین عرضه کرد: اگر بعضی از متخصصین مقیم خارج در گذشته ترک نماز کردهاند یا زنانشان حجاب اسلامی را رعایت نکردهاند بهتر است هیئتهای گزینش غمض عین کنند.” وقتی گرفتاریهای رژیمی از این گونه است از ثبات چه میتوان گفت؟
مسئله جمهوری اسلامی در این است که هم میخواهد مبانی اسلامی را نگهدارد و شعائر اسلامی را رعایت کند، هم میداند که با این مبانی و شعائر کار از پیش نخواهد رفت. هم نمیتواند آخوند و پاسدار و کمیتهای و بسیجی و بنیادچی را برنجاند و دست گشوده آنان را بر جان و مال مردم ببندد و هم با ضرورت ساختن یک نظام اداری و یک جامعه با ثبات روبروست.
در سیاست خارجی رژیم نیز همین کژ و مژ شدنها را میتوان دید: خود را به “جبهه سرپیچی” بستن ــ هر چند که آنها را راه نمیدهند ــ بیش از همه غیر متعهدها سروصدا راه انداختن و با اسرائیل و آفریقای جنوبی داد و ستد پر رونق داشتن، در لبنان به نام جنگ با اسرائیل با لبنانیها جنگیدن؛ در اوپک از بهای بشکهای ٣۴ دلار و بیشتر دفاع کردن و نفت را تا بشکهای ٢١ دلار فروختن؛ هر روز به آمریکا دشنام دادن و برای معامله با شرکتهای آمریکایی از هر دری وارد شدن؛ کشور را هر روز به بیگانگان وابستهتر کردن و دعوی نه شرقی و نه غربی داشتن.
اینها را نباید تنها به عنوان دوروییهای معمول آخوندی تلقی کرد که از تقیه آغاز میشود و تا دروغ انقلابی اسلامیهای مارکسیست یا راستین میکشد. اینها نشانههای تضاد در سیاستها و میان واقعیتها و دلخواههاست. نشانه پیکار درونی جناحهاست که از فردای انقلاب قطع نشده است. نشانه ضعف درونی و ذاتی رژیمی است که به هیچ ضرورت تاریخی بر روی کار نیامد و اشتباهات و سستیها و بزدلیها و کوتاهبینیهای دشمنان و مخالفانش پیروزی آن را اجتنابناپذیر کرد.
امروز هم این رژیم مانده است ــ نه از آنجا که به نیازهای حیاتی یا تاریخی جامعه ایرانی پاسخ میگوید؛ نه از آنجا که راه حل دشواریهای اساسی ایران را دارد؛ نه از آنجا که دلهای مردم را به نیروی اخلاقی یا ایدئولوژیک خود ربوده است. بلکه از آنرو که جایگزین متقاعدکنندهای در برابر ندارد. دشمنانش پراکندهاند و بیش از او به یکدیگر مشغول. مصداق گفته اقبال که “تیغ او جز به سروسینه یاران ننشست”.
***
تقریبا همه ناظران اوضاع ایران برآنند که تا خمینی زنده است انتظار یک تحول بنیادی را در جمهوری اسلامی نباید داشت، و از همه کمتر سرنگونی رژیم را. کهنسالی و بیماری خمینی، بیرون رفتن او را از صحنه به صورت احتمال نزدیکی درآورده است و طبعا جز کسانی که در آغاز هر سال وعده تغییر بنیادی اوضاع را در همان سال میدهند، دیگران منطقیتر میدانند که منتظر آینده نزدیک پس از خمینی باشند. توجه آنها به وزنه سنگین خمینی در سیاستها و نظام کنونی ایران است. مراکز قدرت را همه، نزدیکان او در انحصار دارند؛ یک هاله شکستناپذیری بر گرد سر اوست که کسان را از رویارویی با او باز میدارد؛ یک اشاره او برای درهم شکستن هر مقام حکومتی رژیم بس بوده است؛ سخنانش هر چند در تودههای مردم دیگر اثر ندارد جناحها و شخصیتهای گلاویز با هم را به راه میآورد.
قدرتش دیگر چندان به خودش و آنچه میگوید بستگی ندارد حتی در این نیست که بتواند شکل دلخواهش را به امور و اوضاع بدهد و سیاستها و برنامهها را پیش ببرد. اگر بتوان برای نقش خمینی و قدرت او تمثیلی یافت، مثل کشتی و سکانبان است. خمینی مدتهاست که نقش سکانبان ناوارد کشتی را دارد. نه از مکانیسم کشتی چیزی میداند، نه راههای دریایی را میشناسد، نه تصویر روشنی از مقصد دارد. او هنوز میتواند کشتی را در مسیر کژومژی که میخواهد نگهدارد، بی هیچ کنترلی بر سرعت کشتی و حتی سلامت سرنشینان. این قدرتی است، بیشتر منفی، که نهادی شده است و در چهارچوب نظام کنونی بالاترین است. در نتیجه مگر یک ضربه مرگبار در داخل یا یک شکست مصیبت بار در خارج بتواند او را از پای درآورد و دستگاه حکومتیاش را ویران کند. در شرایط عادی هرجومرج و زوال تدریجی که جمهوری اسلامی در آن بسر میبرد باید انتظار داشت که رژیم تا او هست پابرجا بماند، یا به گفته ناظرانی که تفاوت این دو را نمیدانند از “ثبات” برخوردار باشد.
حتی پس از آنکه خمینی از صحنه بیرون رفت نمیتوان انتظار داشت بساط جمهوری اسلامی یک باره فرو ریزد. پس از چند سال، رژیم آن اندازه توانایی سازمانی یافته است که یک باره نابود نشود. در واقع گردانندگان آن اگر در یک جا نیرومند باشند در اراده استوارشان به ماندن است به هر ترتیب و بها. آنها را باید با یک پیکار سخت و درازآهنگ شکست داد که هیچ فرمول آسان و تند و فوری را بر نمیتابد.
جمهوری اسلامی هیچ گاه یک هیئت یکپارچه نبوده است. این از طرفههاست که رژیمی که تصور میکرد یک رهبر دارد که فرمانش بر همه رواست زیرا نایب امام و خود امام و پیغمبرگونه و بالاتر از پیامبرانست؛ و یک ایدئولوژی دارد که در را بر هر کشاکشی بسته است و هر تر و خشکی در آن میگنجد و هر پرسشی در آن پاسخش را مییابد؛ زمین باروری برای بدترین آشفتگیها و بیسروسامانیهای سیاسی و اداری شده است و میدانی برای تاخت و تاز گروهها و جناحها و افرادی که یکدیگر را بیرحمانه از میان میبرند. هر چه بر دشواریهای نظام حاکم افزوده بر کشمکش میان جناحهای آن دامن زده شده است. پس از خمینی این کشمکشها طبعا افزایش خواهد یافت. در نبود رهبری که بتواند رقابتهای شخصی و سیاسی را تعدیل کند نبرد قدرت میتواند به جایی برسد که موجودیت خود رژیم را به خطر اندازد.
***
جناحها و مراکز قدرت در حمهوری اسلامی را چنین میتوان دسته بندی کرد:
الف ــ رهبران مذهبی و همدستانشان: در این گروه سه دسته قابل تشخیص هستند:
١ – آخوندهای خط امام؛ که گاه از سوی ناظران به نام مصلحتگرا و حتی میانهرو ــ در جستجوی واژه بهتری ــ خوانده میشوند. رفسنجانی و اردبیلی و مهدوی کنی و منتظری از سران آنها هستند. این آخوندها بخش بزرگتر قدرت سیاسی و اداری را در دست دارند. هدف آنها نگهداری خود و انداختن کشور به راههایی است که با ثبات و دوام برتری آنان سازگار باشد. آنها یک برنامه مشخص سیاسی، مانند چپگرایان، ندارند و بسته به تحولات روز واکنش نشان میدهند. بر رویهم از سیاستهای ملایمتر، از عادی کردن اوضاع و کنار آمدن با طرفهای بازرگانی در غرب هواداری میکنند. تا کنون جنگ با عراق را به عنوان وسیله دور نگهداشتن نیروهای نظامی، بویژه ارتش، و سرگرم کردن مردم لازم میشمردهاند. پس از خمینی کسی مانند منتظری را برای ولایت فقیه میپسندند که بتوان هر سو حرکتش داد و به نامش هر چه خواست کرد.
٢ – حجتیه: این اصطلاح بر گروهی از دستاربسران و یارانشان نهاده شده است که “حفظ بیضه اسلام” را هدف خود قرار دادهاند و با بهائیان و کمونیستها دشمنی میورزند. در هواداری اجرای مطلق قوانین و مقررات اسلامی مصلحتگراییهای حکومتی را خوش ندارند و از همین رو مسئولیت مستقیم بر کار حکومت را برآخوندها روا نمیدارند. موضع آنها محافظهکار افراطی است. تا پیش از آنکه در سال گذشته دفترشان اشغال شود و سازمان خود را در پیروی از خواست خمینی منحل کنند در شورای نگهبان و مجلس و کابینه و کمیتهها نفوذ داشتند و توانستند جلوی تصویب پارهای لوایح مانند ملی کردن بازرگانی خارجی را بگیرند. آخوندهای بسیار از آنها هواداری میکنند. برخلاف گروه اول میان حکومت اسلامی و حکومت آخوندی تفاوت میگذارند و عملا با نظریه ولایت فقیه موافقت ندارند. در سیاست خارجی، حجتیه به کاستن از ماجراجوییهای سیاسی و نظامی گرایش دارند. اما اکنون از مواضع قدرت بدورند.
٣ – آخوندهای چپگرا. اینان افراطیترین آخوندها هستند که متحدان غیرآخوند خود را بیشتر از سیاستگران دستچپی و مارکسیستها یا مقلدان آنها برگزیدهاند و در حکومت و بینادهای انقلابی و در میان پاسداران و حزباللههیها نفوذ دارند. در پی اجرای یک برنامه “عدالت اجتماعی” از روی نمونههای سوسیالیستی هستند. سیاستها و مواضع آنان با اسلام راستین مجاهدین خلق شباهت فراوان دارد و اقداماتی که تا کنون کردهاند پیشنمونهای از جامعهای است که “اسلام راستین” برای ایران به ارمغان خواهد آورد. آخوندهای چپگرا از ملی کردن وسائل تولید و بانکها و بازرگانی خارجی و مصادره اموال هواداری میکنند. در سیاست خارجی “غیر متعهد”ترند زیرا با بلوک شرق سر یاری بیشتر دارند. جنگ عراق را مزاحم برنامه اصلاحات داخلی میدانند.
خامنهای رئیس جمهوری و موسوی، نخستوزیر و، در حدودی، خوئینیها را میتوان از سران این گروه شمرد، هر چند ممکن است همواره در کنار هم نباشند. آنها به رغم همکاریهای گذشته خود با مجاهدین و فدائیها ــ مثلا در اشغال سفارت آمریکا ــ با آنان در زمینه ایدئولوژیک مشترک سخت در رقابتاند و تاکتیکهای مجاهدین را از تابستان ١٣۶٠ (تاریخ تظاهرات به سود بنی صدر) رد میکنند.
ب ـ نیروهای مسلح: ارتش، پاسداران، کمیتهها، شهربانی و ژاندارمری در این مقولهاند.
١ – ارتش. با همه آسیبهایی که به ارتش خورده هنوز نیرومندترین، و تا آنجا که بتوان انتظار داشت، یکپارچهترین نیروی نظامی کشور است. در ارتش بدترین دشمنان رژیم در کنار سرسپردگان آن قرار دارند و اختلافهایشان از عرصه مبارزات داخلی سازمانی تا استراتژی و تاکتیکهای جنگ با عراق را دربر میگیرد. پیشینه نسبتا دراز ارتش نوین ایران و مکتبی که در آن پرورش یافته است به اضافه ساخت متمرکز و پایگانی آن که ویژگی هر ارتشی است، و نیز ضرورتهای عملیات جنگی، بخش بزرگی از کوششهای رژیم اسلامی و گروههای چریکی شهری را برای از همپاشاندن ارتش بیاثر کرده است. پیروزی ارتش در بیرونراندن دشمنان عراقی از خاک ایران و کامیابیهای آن در برابر مارکسیستهای تجزیهطلب حزب دمکرات کردستان پیامدهایی اندازه نگرفتنی در نیرو بخشیدن به روحیه و بالا بردن حیثیت ارتش داشته است و آن را در برابر رژیم کمتر آسیبپذیر گردانیده است.
اینکه ارتش از نظر سیاسی در کجا قرار دارد پرسش آسانی نیست. همین اندازه میتوان گفت که دشوار است که ارتشی که هدف کینه و انتقام جویی و مورد تحقیر و اهانت رژیمی بوده از آن رژیم دل خوشی داشته باشد؛ در برابر کوششهایی که برای علم کردن پاسداران در برابرش میشود آرامش خود را نگهدارد؛ تبعیضهایی را که میبیند به چیزی نگیرد؛ از مداخلات زیانبار آخوندها شادمان باشد؛ و در برابر کشوری که به چنین روزیش انداختهاند بیتفاوت بماند.
٢ – پاسداران، از روز نخست پاسداران نه تنها به عنوان یک نیروی موازی و احتمالا جانشین ارتش در نظر گرفته شدند، بلکه یکی از صحنههای اصلی رقابت جناحهای گوناگون در جمهوری اسلامی نیز بودهاند. هر جناح کوشیده است پاسداران را ارتش خصوصی خود سازد و این کوششها به مقدار زیاد کامیاب بودهاند. پاسداران خود به جناحهای گوناگون بخش شدهاند.
با همه هایهوها درباره پاسداران، کیفیت رزمی آنها خوب نیست. چه در جنگهای داخلی و چه در جنگ با عراق نمایش درخشانی ندادهاند. بسیاری از بهترین عناصر آنها در جنگ نابود شدهاند و عناصر ناباب فرصتطلب در صف آنها فراوان رخنه کردهاند. با آنکه رنگ تند سیاسی و ایدئولوژیک سپاه به زیان قابلیت نظامی آن تمام شده، متورم کردن سپاه و تشکیل لشکرهای تازه و جای ویژهای که به سپاه پاسداران داده شده تند و ستایشی که نثار آن میشود، چشمداشت و اشتهای پاسداران را بالا برده است. در هر اوضاع و احوال آشفته عناصری از سپاه پاسداران مدعیان جدی قدرت سیاسی خواهند بود. رخنه کردن عوامل تندرو در سپاه پاسداران، و نقش سپاه به عنوان پیشبرنده سیاستهای افراطی رژیم در داخل و خارج، به همراه مواضع تبلیغاتی خود سپاه، آن را بر رویهم در صف افراطیان و رادیکالها قرار میدهد. ولی میتوان تصور کرد که بسیاری از فرماندهان و افراد سپاه بی دشواری زیاد قابل خرید و فروش و در معرض داد و ستدهای سیاسی هستند.
٣ ــ کمیتهها؛ که نامنظمترین و گسیختهترین “نهاد انقلابی” رژیم اسلامی و در عین حال موثرترین وسیله کنترل مناطق شهری هستند. تاکنون کوششهای زیادی شده است که کمیتهها را به صورت شبکهای با پایگان مرتب درآورند ولی آنها اساسا همچون واحدهایی کم و بیش خود مختار و زیر نفوذ عوامل رنگارنگ باقی ماندهاند. در شرایط نابسامانی و مبارزه قدرت پس از خمینی، کمیتهها ضعیفترین حلقه زنجیر قدرت رژیم خواهند بود و زودتر از همه زیر فشارها درهم خواهند شکست.
وظیفه اصلی کمیتهها نگهداری رژیم از فعالیتهای مخالف در محلات و مناطق است ولی دست گشادهای که بر امور مردم دارند بیش از هر چیز بر هم زننده نظم و اعتماد عمومی و یک عامل اصلی بیثباتی رژیم بشمار میرود. در نبردهای قدرت، کمیتهها زودتر از نهادهای دیگر میتوانند تجزیه شوند. همچنین میتوان به آسانی تصور کرد که به همراه آخوندها از نخستین آماجهای انتقام جویی مردم محلات و شهرها خواهند بود.
۴ – نیروهای انتظامی. شهربانی و ژاندارمری اندک اندک بازسازی شدهاند و احترامشان در میان مردم بالا رفته، اما از اختیاراتشان سخت کاسته شده است. از نظر احساس و گرایشها، نیروهای انتظامی بیشباهت به ارتش نیستند. از کوره خشم انقلابیان مذهبی و چپگرا نیمهجانی بدر برده، پیوسته زیر نگاه بدگمان آخوندها سرکرده، افراد شهربانی و ژاندارمری بیشترین تماس را با واقعیات ناپسند جمهوری اسلامی و کمترین سود را در دفاع از آن دارند.
***
در زیر سطحی نه چندان آرام، جامعه ایرانی از ناخشنودی و کینه و نامرادی در جوشش است. جز آن لایههای اجتماعی و گروههایی که سود پاگیرشان در نگهداری حکومت اسلامی است، بقیه مردم دلیلی ندارند که از تجربه چهار پنچ سال گذشته پشیمان و سرخورده نباشند و آرزوی یک ایران پس از کابوس خمینی و جمهوری اسلامی را در سر نپرورند. مخالفتهای سازمانیافته به مدد دستگاه گسترده سرکوبی رژیم و نیز به سبب سردرگمی و تکان سخت انقلاب که هنوز برطرف نشده، به کمترین رسیده است. در بیابان سیاسی کنونی ایران چند گرایش مخالف را میتوان تشخیص داد:
١ – “لیبرال”ها. جناح مخالف وفادار رژیم را اکنون “لیبرال”ها تشکیل میدهند. اینان بازماندگان نهضت آزادی ایران هستند ــ جدا شده از جبهه ملی و پرورشدهنده نخستین نطفههای مجاهدین خلق ــ و خردهریزهایی که از نخستین حکومت پس از انقلاب مانده است. در نخستین مجلس شورای اسلامی یک زیست گیاهی داشتند که گاه و بیگاه فعالیتی مییافت و باز بیآنکه تاثیری در وضع کند میپژمرد. اکنون در بیرون از مجلسی که بدان راهشان ندادند از آن نامههای سرگشاده گاهگاهیشان نیز ــ آمیختههایی از اظهار بندگی و گلهمندی ــ نشانی نمانده است. بنبست آنان را گشایشی نیست. از سویی به عنوان یکی از باربران اصلی رژیم خمینی شرمسار مصیبتی هستند که خودشان هم میگویند بر ایران فرود آمده است. از سویی به سبب تعصبات کور ایدئولوژیک نمیتوانند از رژیمی که عمری آرزویش را داشتهاند ببرند. از سویی باید از مردمی که در ١٣۵٧ به آنان به چشم راهنما نگریستند پوزشخواه باشند، از سویی باید مسئولیت گناهانی را که آخوندها به دست، و زیر چشمان آنها مرتکب شدند بر دوش بکشند.(١)
حکومتی که اینهمه با آنان نقطههای مشترک دارد بر سرشان میکوبد. در هرجا خواری میبینند. نه در مسجد نه در میخانه راهی دارند. کسی آنان را جدی نمیگیرد مانند بقیه همسفران و همدستان آخوندها، عمری در انتظار فرصتی پیکار کردند و انقلابی را که به جان میخواستند دامنگیر ایران ساختند و اکنون نمیتوانند باور کنند که نقش بیفروغشان در تاریخ ایران همین بارکشی غول بیابان بوده است.
برنامه سیاسی “لیبرال”ها بر رویهم دنباله سنت ترقیخواهی و توسعه نظام پیشین ایران است، با ادراک مبهمتر و تعهد ضعیفتر، و با رنگ اسلامی بیشتر. آنها پس از انقلاب نیز کوشیدند سیاستها و نهادها و برنامههای رژیم پیشین را نگهدارند. دشواری کارشان آنست که نمیتوانند تضاد میان حکومت مذهبی را با حکومت کارآمد و ترقیخواه بگشایند؛ دشواری بزرگترشان این است که بیاعتبار شدهاند. هنگامی که قدرت در دستشان بود همدستی کردند و سهم بزرگتر مسئولیت را گرفتند. از قدرت هم که افتادند همراهی نشان دادند. آنها نمیتوانند دعوی رهبری کنند زیرا چیزی بیش از گلایه و غرولند از آنها برنیامده است. نه هیچگاه برنامه روشن قانع کنندهای داشتهاند، نه توانایی عمل و کاربری و انرژی لازم را. کسانی هستند که هنوز به “لیبرال”ها به چشم جایگزین مینگرند، اما از ناچاری و درماندگی.
از “لیبرال”های دیگر، بیرون از نهضت آزادی، در ایران کمتر نشانی مانده است. در خارج از ایران بر سر مرده ریگ سی چهل سال پیش با هم کشاکشهایی دارند که از نظر تاریخ بیرمق و از نظر سیاست بیربط است.
٢ – مارکسیستهای اسلامی و غیراسلامی. تا تابستان ١٣۶٠ و تا پایان به گفته خودشان “تجربه بزرگ تاریخی” (منظور دوره طولانی همکاری با خمینی است که یک دهه را در برگرفت) مجاهدین خلق به همراه چریکهای فدائی خلق و پارهای گروههای مارکسیستی کوچکتر، جناح دیگری از مخالفان وفادار حکومت اسلامی را تشکیل میدادند. آنها در حکومت کمتر جایی داشتند (در یکی دو سال اول در دادگاههای انقلاب و کمیتهها و ردههای پایینتر مقامات حکومتی و نیز در رسانههای همگانی بسیار صاحب نفوذ بودند) اما پیوسته از طریق پشتیبانی و ستایش رژیم راهی به درون آن میجستند. سپس زمانی آمد که آنکه میپنداشت رئیس جمهوری برگزیده مردم است خیال کرد “پشتوانه مکفی خلقی” مجاهدین به یاری “پشتوانه مکفی نظامی” خود او طومار مخالفانش را در رژیم درهم خواهد نوردید و “جامعه توحیدی” او با جامعه بیطبقه توحیدی آنها به هم خواهند پیوست.
در روز ٣٠ خرداد ١٣۶٠ تظاهرات نسبتا کوچکی در تهران از سوی مجاهدین به پشتیبانی “رئیس جمهوری برگزیده” برپا شد که حزباللههیها به آسانی آن را پراکندند. (بعدها گفته شد در آن روز نیم میلیون تن تظاهرات کردند که هیچ با آسانی پراکنده شدن تظاهرات و بی بازتاب ماندن آن در روزهای بعد نمیخواند). به زودی رهبر پشتوانه مکفی خلقی و رهبر پشتوانه مکفی نظامی از ایران گریختند و نرسیده در پاریس پیشبینی کردند که رژیم خمینی به زودی سرنگون خواهد شد. رهبر مجاهدین حتی اعلام داشت که سرنگونی رژیم موضوع یکی دو هفته است.
پس از یک دوره یک ساله خونریزیهای ترسآور، از آن جناح مخالف وفادار در ایران چیزی نمانده است. چریکهای فدائی خلق که اکثریتشان بر راه حزب توده رفته بودند از همان راه به مغاک سقوط و رسوایی آن حزب درغلتیدند. گروه اقلیتشان در سرنوشت عبرتانگیز مجاهدین خلق انبار شدند، با “روانهای گسسته به تیغ” (از شعر شاهوار فردوسی.) سازمانهای چریکی شهری تا همین تازگیها میگفتند از مراحل گوناگون مبارزه خود، از اعدامهای انقلابی، به تظاهرات و آشوبهای خیابانی، و از آنجا به قیام مسلحانه، به تندی در گذرند. در واقع جوانان بسیار در آشوبهای کوچک خیابانی سال ١٣۶٠ گرفتار یا کشته شدند. اما پیکار اساسا از مرحله اعدامهای انقلابی نگذشت. از آنجا که رژیم هم مدعی اعدام انقلابی مخالفان خویش است تاکنون این اعدامها بیشتر به دست پاسداران و به زیان سازمانهای چریکی صورت گرفته است.
پس از کشتن چند تن از سران رژیم که پوششی فراهم کرد تا عوامل گوناگون از جمله احتمالا جناحهای خود رژیم (یکی از نزدیکان خمینی، شیخ علی تهرانی، به تازگی در سخنرانیهایش از بغداد این احتمال را تایید کرده است) سران جمهوری اسلامی را در قصابیهای دسته جمعی ستاد حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخستوزیر از میان ببرند، اکنون کار به اصطلاح “قطع کردن سرانگشتان رژیم” کشیده است (عبارتی که یک نویسنده پوزشگر مجاهدین به کار برد.) چند ده تن پاسدار و کمیتهای را به بهای از دست رفتن هزاران جوان پرشور که در میانشان از مجاهد و سلطنتطلب و هر مخالف دیگر فراوان بوده است ــ زیرا رژیم هم سرکوبی مجاهدین را وسیلهای برای از میان بردن هر که در برابرش بود کرد ــ کشتهاند. چند گاهی است که از سرانگشتان بیشمار رژیم هم چندان بریده نمیشود. کمتر کسی مانده است که با خطر کردن جان خود در داخل، بساط را در خارج رنگینتر کند. و در خارج، آسیاب شهیدپرور برای گردیدنش کشتگان و زندانیان و شکنجهدیدگان بیشتری میخواهد. به گفته عشقی “ای خدا با خون ما این میهمانی میکنند”.(٢)
ایدئولوژی و تاکتیکهای سازمانهای چریکی شهری در جلب مردم و همه کسانی که آگاهی سیاسیشان بیش از تعصباتشان است و دامنه تجربهشان از چند کتابچه و جزوه تعلیماتی فراتر میرود کامیاب نبوده است. ایرانیان معدودی آمادهاند از چاله اسلام بنیادگرا از روی نمونه “دو والیه” در هاییتی بدر نیامده به چاه اسلام راستین از روی نمونه “پل پت” در کامپوچیا بیفتند. مردم ایران بر قربانیان یک استراتژی نادرست و ناپخته و تقلیدی دل میسوزانند ولی در همه این دوران هرگز از حالت تماشاگران بدر نیامدند. نه در تظاهرات ٢٠ تیر ١٣۶٠ شرکت جستند، نه در برخوردهای خیابانی از مجاهدین پشتیبانی کردند، نه به آنها پناه دادند. در میان سکوت کرکننده عمومی، رهبر مجاهدین دسته دسته پیروانش، از جمله همسر و فرزند شیرخوارش را، به کشتارگاه فرستاد و خود پیروزمندانه به پاریس زد.
٣ – آخوندهای محافظه کار. در این گروه آن رهبران مذهبی یا دستاربسرانی میگنجند که به درجات گوناگون پایی در رژیم و پایی بیرون از آن دارند و در اوضاع و احوال کنونی از قدرتی برخوردار نیستند که از آن بتوان سخن گفت. آنها با اصول حکومت اسلامی مخالفتی ندارند. برخی از آنان از خمینی و جمهوری اسلامی فاصله گرفتهاند و از زیادهرویهایش انتقاد میکنند. بقیه، بیشترین آخوندها، در پی آنند که بنابر سنت همیشگی خود ــ شریک دزد و رقیق قافله ــ در جمهوری اسلامی از امتیازات طبقاتی خود برخوردار بمانند و با مخالفان رژیم نیز سروسری بیابند تا در فردایی که میدانند فرا خواهد رسید بر جان خود ایمن باشند. بسیاری از آنها از نقش فعال خود در انقلاب پشیماناند. هر حرکت غیرمارکسیست بر ضد رژیم جمهوری اسلامی میتواند، پس از پیروزی، به پشتیبانی آنان اطمینان داشته باشد.
کسانی که در میان مخالفان جمهوری اسلامی میکوشند آخوندها را بر ضد رژیم برانگیزانند، در شگفت خواهند شد اگر دریابند که آخوندها چه اندازه کمتوقع شدهاند. آنها از مخالفان، مقام و موقعیت برتر یا حفظ شعائر اسلام در جامعه پس از جمهوری اسلامی نمیخواهند؛ به یک “خط امان،” به اطمینانی به اینکه به دست مردم خشمگین رها نخواهند شد، خرسندند ــ که میباید و میتوان به آنها داد.
۴ – سلطنتطلبان یا مشروطهخواهان و هواداران بازگشت. از دو سه سال پیش رسانهها و سخنگویان خود رژیم اسلامی در کنار گروههای مخالف از سلطنتطلبان نیز به صورتی روز افزون یاد میکنند. کسانی هم که با ایران تماس دارند یا از ایران میآیند از محبوبیت فزاینده وارث پادشاهی پهلوی در میان ایرانیان میگویند. در ١۴ مرداد ١٣۶٢ در یک تظاهرات عظیم آرام در تهران و شهرهای دیگر قدرت مشروطهخواهان و هواداران بازگشت نمودار شد. گذشته از گروههای پراکندهای که رسما برای بازگردانیدن پادشاهی به ایران در تلاشاند، ایرانیان بیشمار به این نتیجه رسیدهاند که بهترین جایگزین حکومت کنونی نظامی است که یگانگی ملی و امنیت ایران را نگهدارد؛ کشور را باز به مسیر سازندگی و بهروزی بیندازد و از دیکتاتوری جلوگیری کند. پادشاهی مشروطه بدین ترتیب جاذبهای قابل ملاحظه در ایران یافته است.
توضیح این پدیده، تنها چند سال پس از سرنگونی پادشاهی، دشوار نیست. بسیاری از کسانی که در انقلاب اسلامی شرکت جستند به درستی نمیدانستند چه میخواهند و چه میکنند. مانند بیشتر انقلابها ترکیبی از ناخشنودی، بدفهمی، فرصتطلبی و غلیان احساسات، کسان را به راهی کشاند که پایانش را نمیدانستند. آنها رمهوار به دنبال جریان افتادند و اوضاع و احوال بسیار پیچیده را در چند شعار فرمول خلاصه کردند.
اکنون پشیمانی سنگین فرود آمده است و همراه آن مقایسههای ناگزیر. آن تصویر آرزویی که از آینده داشتند درست در نیامده است. حال بهتر میتوانند قدر آنچه را که بودند، با همه نارساییها و نابسامانیهایش، بشناسند. بسیاری از آنها هیچ از گذشته خشنود نیستند. اما تقریبا همه آنها آموختهاند که میان واقعیت و آرزوپروری تفاوت بگذارند و در برابر نویدهای پیامبران دروغین محتاطتر باشند. در میانشان کسانی هستند که ریشههای خود را در نظام پیشین ایران بازجستهاند؛ کسانی هستند که دلبستگی ویژهای به پادشاهی ندارند ولی آن را از رژیمهای دیگر بیشتر سودمند یا کمتر زیانآور میدانند؛ کسانی هستند که از جایگزینهای چپ و راست نظام پادشاهی درس عبرت گرفتهاند. جمع بسیار بزرگشان آونگوار از مواضع پنج شش سال پیش خود به مواضعی یکسره متفاوت جهیدهاند.
این پسزنی عاملی است که در بررسی اوضاع ایران بسیار باید به حساب آورد. در شکل دادن به فضای عاطفی مردم ایران، بهم برآمدنشان از آنچه بر کشورشان رفته است، از آنچه با خود کردهاند، سهم بزرگی دارد. آنها در این بهم برآمدن میتوانند بسیاری از باورهای پیشین خود را زیر پا گذارند و از مخالفان افراطی به هواداران، گاه هواداران افراطی، درآیند.
سلطنتطلبان البته شکست خوردهاند و با مخالفان دیگر رژیم اسلامی، با همراهان “لیبرال” و چپگرای پیشین آن، هماننداند. مزیت آنان بر “لیبرال”ها و چپگرایان و مارکسیستهای اسلامی و غیراسلامی در این است که آنان وابسته نظامی بودند که در پرتو تجربه پنج شش ساله و در مقایسه با دورههای پیش و پس از خود بهتر از آب درآمده است. “لیبرال”ها و مارکسیستهای گوناگون، ازجمله اسلامیهای راستین، هم شکست خوردهاند، هم وابسته نظامی بودهاند بسیار ناکارآمدتر و نادرستتر و ستمکارتر از هر چه بتوان در تاریخ چند صد سال اخیر تاریخ ایران نشان داد. اگر سلطنتطلبان به دیده مخالفان خود داغ وابستگی به رژیم پیشین را بر چهره دارند، روی “لیبرال”ها از داغ همکاری با جمهوری اسلامی ایران زشت و دژم است. مردم ایران اکنون فرصت دارند ببینند کدام بهتر و کدام بدتر بودهاند. سلطنتطلبان دست کم کشوری را ساختند و تحویل دادند.
مزیت دیگر سلطنتطلبان در این است که با لایههای سازنده و تولیدکننده جامعه ایرانی پیوند طبیعی دارند و از خود آنها هستند. طبقه متوسط ــ که بخش بزرگی از کارگران را هم در دهه آخر رژیم پیشین دربر میگرفت ــ مدیران، تکنوکراتها، صاحبان حرفهها و مهارتها، جوانانی که میکوشند یا آرزو دارند خود را آمادۀ سازندگی کنند، کارگران صنعتی که فرآوردۀ دوران پادشاهی پهلوی هستند، همه در فلسفه سلطنتطلبان انبازند. ترقیخواهی، فلسفۀ سیاسی آنها را رنگ داده است. این لایههای سازندۀ جامعه نیازی ندارند که جمهوری اسلامی از سر بندهنوازی از “گناهانشان” بگذرد و به آنها اجازۀ فعالیت دهد. تکنوکراتها و کارشناسان و مدیران و صاحبان مشاغل و مهارتها ولایههای سازنده و تولیدکننده، نظامی را که از خودشان است خواهند ساخت و نیازی نیست که به صورت اجزای ناجور و ناپیوستنی نظامهای دیگر درآیند.
۵ – اقوام و اقلیتها. صرفنظر از گرایشهای سیاسی خود، اقلیتهای مذهبی و گروههای قومی ایران در شمار مخالفان پابرجای جمهوری اسلامی هستند. تبعیض ذاتی و قانونی جمهوری اسلامی و دشمنی آن با هر چه که مستقل و متفاوت است از همان آغاز، رژیم را در برابر کردان و بلوچان و ترکمنها و پیروان هر دین و مذهب دیگری جز شیعه دوازده امامی قرار داده است. در کردستان گروههای فراوان کرد با گرایشهای سیاسی گوناگون از این زمینه آماده بهره گرفتهاند و پنج سال است جنگ داخلی تمام عیار در آن استان جریان دارد. بلوچستان به راه خود میرود و بیشتر آن از کنترل حکومت مرکزی بیرون است. از اواخر ١٣۶٢ برخوردهای مسلحانه، پارهای از آنها خونین، در بلوچستان رو به افزایش گذاشته است. در ترکمن صحرا جنگ کوتاهتر بود ولی فشار و سرکوبی برجاست.
پیروان مذاهب غیر شیعه و دینهای غیراسلام در نگهداری و رعایت شعائر خود به درجات گوناگون دشواری دارند و در پارهای موارد پافشاری بر اعتقاد دینی با حکم اعدام برابر است.
همه این گروهها دشمنان بالقوه یا بالفعل حکومت آخوندی هستند. جریان اصلی مخالف در ایران میتواند همواره از پشتیبانی آنها برخوردار باشد
***
به یک تعبیر میتوان گفت که ایران اکنون در مرحله “پیش از پس از خمینی” قرار گرفته است. منظور آن است که از هماکنون نشانههای دوران پس از خمینی را میتوان در اینجا و آنجا دید. بیش از همه پیکار قدرت است که هر روز آشکارتر میشود؛ و دگرگونیهای سخت و ناگهانی سیاستها از موضع رادیکال به محافظهکارانه و باز رادیکال؛ سخنرانیهای تند سخنگویان جناحها که از اختلافنظرهای سخت خبر میدهد؛ تلاش برای گشایشهای سیاسی به غرب، به تکنوکراتها، به کار و کسب آزاد، در میان سخنسراییهای افراطی و انقلابی.
ناتوانی رژیم در گشودن دشواریهای جامعه، از بنیادی تا روزانه، به نیرو گرفتن مخالفان، شدت یافتن اختلافات درونی رژیم، و طبعا قطبی شدن نیروهای سیاسی میانجامد. پیکار جانشینی که مدتی است آغاز شده بر اینهمه میافزاید. در چنین اوضاع و احوالی انتظار همرایی و یکپارچگی از رژیم نباید داشت. با کنار رفتن رهبری کنونی، صورت یگانگی از دستگاه جمهوری اسلامی محو خواهد شد. مطمئنترین شرطبندی روی کشاکش سختی است که جناحهای حکومت را در خود خواهد گرفت و از هماکنون بر سر جنگ و سیاستهای اقتصادی آغاز شده است.
پس از آنکه خط امامیها و چپگرایان با حجتیه بر ضد حزب توده متحد شدند و آن را در هم شکستند نوبت به حجتیه رسید و آن را نیز، دست کم در آینده قابل پیشبینی، از میدان بیرون راندهاند. اکنون صفآراییها مشخصتر شده است. اصرار خط امامیها بر اینکه مرحله انقلابی پایان یافته و دوران سازندگی آغاز شده است (که در دهان خمینی هم گذاشتهاند و او گاه میگوید و گاه پس میگیرد) در واقع نقطه پایان گذاشتن بر فعالیت مذهبیهای افراطی و چپگرا و دست پروردگان مکتبهای کمونیستی در میان آخوندهاست. رهبران خط امامی از تاراجهای پنج سال گذشته گرانبار و جاسنگین شدهاند و در پی بازسازی پیوندهای خود با بازاریان ثروتمند هستند و سخنسراییهای انقلابی را مزاحم خویش میبینند. چپگرایان در برابر، از پایان دادن به جنگ دفاع میکنند که به نظرشان منابع و توجهات را از برنامههای انقلابی برمیگیرد.
در این حال کادرهای غیرمذهبی در حکومت بالا میآیند و اگر این پیشفرض پذیرفته شود که شیوه حکومت آخوندی هیچ موافق طبع تکنوکراسی نیست، تنش میان آنان با فرمانروایان دستاربسرشان روزافزون خواهد بود، احتمال این را نیز که تکنوکراتها در پی ائتلاف با عناصری از نیروهای مخالف رژیم یا نیروهای مسلح برآیند از نظر نباید دور داشت. آنها پارهای متحدان طبیعی در اینجا و آنجا دارند. آنچه کوششهای تکنوکراتهای غیرمذهبی را در بازسازی کشور به شکست تهدید میکند سرشت رژیم اسلامی است. آنها میخواهند رژیم را کارآمدتر و میانهروتر و با نیازمندیهای جامعهای بهرحال در سده بیستم نزدیکتر سازند. رژیم اسلامی نه با کارآیی و میانهروی دمسازی دارد، نه میتواند بر پنج شش سال گذشته خود چیره شود. آن دوران مانند سایه تیرهای بر جمهوری اسلامی افتاده است و آن را تا پایانش شکار خواهد کرد.
رژیم اسلامی در ایران چیزی نیست که با دگرگونی سیاستها و پارهای مقامات بتوان دگرگونهاش کرد. میانهروی و میانهروان، مصلحتگرایی و مصلحتگرایان در این رژیم تازگی ندارند. در هر سال آن نسلی از “میانهروان” برخاستهاند ــ همه قهرمانان رسانههای همگانی غربی ــ و همه شکست خوردهاند. آنها نه به راستی میانهرو بودند، نه میتوانستند سرشت رژیم را چیز دیگری بکنند. این رژیمی است که بر روی استخوانهای زنان و مردان بیشمار گذاشته شده و در هر جا آنقدر تند رفته که تا یکی از سرجنبانانش زمام قدرت را در دست داشته باشد در امان نخواهد بود. مردم به جمهوری اسلامی به چشم حکومتی مانند هر حکومت دیگر، بدتر یا بهتر، نمینگرند. کشتارها، شکنجهها، ویرانگریها، جنایات بر ضد افراد بیشمار، بر ضد گروهها، بر ضد مذاهب، بر ضد اقوام، بر ضد فرهنگ و ملیت، بر ضد همه کشور، به این رژیم جای ویژهای میبخشد.
چگونه میتوان پنداشت سران رژیم از در میانهروی وارد شوند؛ به زبان تکنوکراتها، شکسته بسته، سخن بگویند؟ ممکن است تا هنگامی که تنها سخن میگویند و لحن و واژههای خود را تغییر میدهند در پناه دژهای خود آسوده بمانند، اما اگر حقیقتا بخواهند ماهیت رژیم را تغییر دهند چه؟ آیا از چنگال رقیبان سیاسی و ایدئولوژیک خود خواهند رست؟ و اگرآنها را هم از میان ببرند آیا مردم بدانها مهلت خواهند داد ــ این دو سه میلیون مدعی خصوصی که یا کسان خود را از دست دادهاند یا دارایی خود را و در آتش کینه و انتقام میسوزند؟ چنانکه فرمان هشت مادهای خمینی نشان داد آزادی دادن و آزاد کردن در این رژیم آسان نیست. اگر آخوندها بخواهند با رعایت کمترینهای از حقوق مردم خشنودی آنها را بدست آورند مدافعان خود را خواهند رنجاند و با این خطر نیز روبرو خواهند بود که مردم بیشتر خواهند خواست و اشتهایشان با امتیازات کوچک تیز خواهد شد. آنگاه چهره جمهوری اسلامی را باید دگرگون کنند و فرایند از همپاشیدگی شتاب خواهد گرفت.
رژیم اسلامی برای آنکه بتواند تضادهای جامعه ایران را دستکم آسانتر کند باید کارآمدتر و میانهروتر و مصلحتگراتر شود. با ساخت قدرت کنونی و در فضای انفجاری روانشناسی ایران چنین دگرگشتی ناممکن است. هر امتیازی به سست شدن کنترل و بسته شدن درهای امتیازات و “مداخل” و برهم خوردن موازنه رژیم میانجامد. معمای رژیم در اینست که اگر پابرجا بماند به بهای عدم ثبات خواهد بود و اگر به ثبات برسد به بهای سرنگونی. ستونهایی که رژیم را بر سرپا نگهداشتهاند نمیگذارند در جهت بهبود و پیشرفت حرکت کند. اگر به نام پیشرفت و اصلاحات، تعادل آنها را بر هم زنند … تصورش هم پشت آخوندها را میلرزاند.
تازه همه این فرضها در صورتی است که نبودن کسی مانند خمینی، با موقعیت یگانهای که در رژیم اسلامی دارد، آنچنان نیروهای گریز از مرکز را آزاد نکند؛ آنچنان نیروهای رقیب مخالف را به جنبش در نیاورد که دستگاه آخوندسالاری از پا نیفتد ــ و احتمال همه اینها هست. بر اینها باید بازشدن دست ارتش را با پایان گرفتن جنگ عراق افزود. شاید تا خمینی زنده است، چاره جز آن نباشد که منابع انسانی و اقتصادی کشور در این جنگ بیهوده به هدر رود. ولی جنگ در بحثهای رژیم موضوعی بسیار برجستهتر شده است و خواهد شد و دیر یا زود ناگزیرند فرجامی برای آن بجویند. آنگاه یک عامل بیثباتی اصلی رژیم اسلامی نقش مهمتری خواهد یافت.
ارتش ممکن است در فرصتی مناسب، خود دست به اقدام بزند ــ چنانکه در گذشته یکی دو بار زده است ــ یا به دنبال پاسداران و پس از مداخلات آنها در کشمکشهای سیاسی به صحنه کشیده شود. پاسداران چه خود عامل تغییرات شوند و چه به صورت چاشنی ارتش عمل کنند ــ که به خوبی امکانش هست ــ رژیم اسلامی را با اشکالات روزافزون روبرو خواهند کرد. ملایان با پایهگذاری سپاه پاسداران خواستهاند ارتش را خنثی کنند، ولی احتمالا قربانی آفریدۀ خود خواهند شد.
***
در این ارزیابیها جای نیروهای سیاسی ایران در خارج خالی است. آنها تاثیری بالقوه دارند و نقش و نیروی آنها را نباید دستکم گرفت. هر چند بیشترشان چنان رفتار میکنند که گویی همچون پرهای کاه در تند باداند.
یادداشتها:
١ – پس از خرداد ١٣۴٢ هنگامی که سران نهضت آزادی ایران و جبهه ملی ایران را به سبب پشتیبانیشان از شورش خمینی به زندان افکنده بودند، اعضای نهضت آزادی رختخواب و ظرف غذای خود را از جبهه ملیهای بینماز و به قول آنها لامذهب جدا کرده بودند که ناپاک نشوند.
٢ – رهبر سازمان مجاهدین خلق در پیامی به مناسبت ٣٠ خرداد اعلام داشته که سازمان ماهانه صدها میلیون تومان هزینه دارد و پرداختهایش در سومین “سال مقاومت” رقمی نزدیک به ۶۵٠ میلیون تومان بوده است. وی با بیگناهی معمول خود منبع این پولها را “حمایتهای مردمی و یا کار یدی و درآمدهای روزمره اعضاء و هواداران سازمان در داخل و خارج” و نیز “وامهای مدتدار یا بیمدت … وام با بهره ذکر کرده است.” ( ایران تایمز ٨/۴/۶٢ ). در سخنان وی هیچ اشارهای به دلارهای نفتی عراق نشده است.
اردیبهشت ـ خرداد ١٣۶٢