واسلاو هاول، و فرهنگ رفتار سیاسی / ماندانا زندیان

هاول روشنفکری را اندیشیدن برای عمل کردن می‌داند، و روشنفکر را انسانی که اندیشه ورزی را تا بهکرد امر عمومی- آنچه او اهمیت دادن به زندگی «دیگری» تعریف می‌کند- پیش می‌برد. او که برای سال‌ها پیش از ورود به سیاست، در جایگاه نمایشنامه نویسی توانا و کامیاب، از مخالفان و معترضان به سیستم حاکم بر جامعه بود، از تجربۀ ریاست جمهوری- راهی برای لمس نزدیک مشکلات پیش رو در امر عمومی- به تاکید بر ارزش اخلاق و فرهنگ در سیاست می‌رسد، و چنان که در خودزندگی نامه‌اش می‌نویسد، درمی یابد سیاست، در درازای عمرش، چه اندازه از پرهیز روشنفکران در نزدیک شدن به گسترۀ خود، آسیب دیده است

*

واسلاو هاول، و فرهنگ رفتار سیاسی

 *

آخرین پرواز بلند واسلاو هاول، نویسنده و سیاستگر نام آشنای چک، و نامزد دریافت جایزۀ صلح نوبل، انگیزه‌ای است برای بازنگری بر اندیشه ورزی او در فرهنگ و سیاست- گستره‌هایی که، به ویژه، نظام‌های تمامیت خواه، همواره کوشیده‌اند بر ضد هم جلوه کنند، تا روشنفکر، تعهد را هم ارز اعتراض بداند، و سیاست را دوری از هر روشنایی و فکر.

انسان‌هایی مانند هاول، کتاب‌هایی هستند که گرچه حین ورق خوردن و خوانده شدن، دریافت می‌شوند و می‌افزایند بر اندیشه و عاطفۀ جامعه‌ای که خوانندۀ آنهاست؛ به انجام که می‌رسند- مانند هر متن دیگر- بازنگری می‌شوند و نقد و مقایسه با کتاب‌ها و اندیشه‌های دیگر در همۀ زمان‌ها و مکان‌ها؛ و دیگر نه تنها گاهِ خوانده شدن، که در هر امر روزانه، به یادمی آیند و دست می‌برند در هر فکر که جریان دارد؛ و بیشتر می‌آموزند و بیشتر می‌افزایند به جامعه‌ای که به انجام رساندنِ یک متن، انجامش نیست- «و بدین سان است که کسی می‌میرد، و کسی می‌ماند.»

هاول روشنفکری را اندیشیدن برای عمل کردن می‌داند، و روشنفکر را انسانی که اندیشه ورزی را تا بهکرد امر عمومی- آنچه او اهمیت دادن به زندگی «دیگری» تعریف می‌کند- پیش می‌برد. او که برای سال‌ها پیش از ورود به سیاست، در جایگاه نمایشنامه نویسی توانا و کامیاب، از مخالفان و معترضان به سیستم حاکم بر جامعه بود، از تجربۀ ریاست جمهوری- راهی برای لمس نزدیک مشکلات پیش رو در امر عمومی- به تاکید بر ارزش اخلاق و فرهنگ در سیاست می‌رسد، و چنان که در خودزندگی نامه‌اش می‌نویسد، درمی یابد سیاست، در درازای عمرش، چه اندازه از پرهیز روشنفکران در نزدیک شدن به گسترۀ خود، آسیب دیده است

متن زیر، برگردان سخنرانی واسلاو هاول، به گاهِ دریافت جایزۀ آکادمی جهانی فرهنگ در فرانسه است. (بند کوتاه نخست سخنان هاول که چند جمله در سپاسگزاری از اعضای این آکادمی ست، در این متن نیامده است.)

ماندانا زندیان

***

«من هر وقت به دریافت جایزه‌ای نائل می‌شوم، جایزه‌ای با این اندازه حرمت و منزلت، نخست از خود می‌پرسم: آیا شایستگی دریافت اینجایزه را دارم؟ نخستین واکنش من، که می‌تواند از چشم انداز روان‌شناسی متعارف باشد، تردیدی است بر سزاواری خود در برابر چنین انتخابی – تردیدی نزدیک‌تر به این قطعیت که چنین سزاواری در من نیست.

می‌اندیشم، افتخارهایی از این دست، به ویژه اینجایزه، از سوی شخصیت‌هایی با تحصیلات و دانش ژرف‌تر و به احتمال زیاد تجربهٔ بیشتر از من، به من اهدا شده است- شخصیت‌هایی که آشنایی ما با نامشان به مسیر اندیشه ورزیشان بازمی گردد.

 این پرسش‌ها و تردیدهای راون‌شناسانه، به تدریج به برخوردی فلسفی با این امر می‌انجامند؛ بدین معنا که با خود کنارآمده، خود را به این اطمینان خاطر می‌رسانم که گزینش من به دلیل باور به نظام ارزشی مشخص، و ایستادگی بر مسیری در راستای ارزش‌های انسانی آن و پیمودن این مسیر در کنار انسان‌های دیگر بوده است- کسی که به دلیل رویداد‌ها و شرایط تاریخی، امکان روشن‌تر به نمایش گذاشتن این ارزش‌ها را داشته است؛ و به این نتیجه می‌رسم که این موقعیت امکانی است برای من تا به درست‌تر دیده شدن پدیده‌ای بزرگ‌تر از خود کمک کنم و به دیده شدن خواست بسیار کسان که در این راه با من بوده‌اند و کمتر دیده شده‌اند.

اجازه می‌خواهم دربارۀ دو اندیشه، پیرامون آکادمی فرهنگ و ارزش و درستی آنچه می‌کند، صحبت کنم.

نخست اینکه، ما در جستجو برای یافتن هویت خود، و درک فردیت یا هرآنچه ما را می‌سازد و تعریف می‌کند، راهی جز شناخت تفاوت‌ها نداریم- درک آنچه دیگران را متفاوت می‌کند و دادن جایگاه شایسته به «دیگری».

لمس بی‌واسطهٔ فرهنگ و تمدن ملت‌های دیگر، در کشور‌ها، بلکه قاره‌های گوناگون جهان، در سفرهای بسیار من، در جایگاه رئیس جمهور، به من نشان داد که ما اروپایی‌ها چه اندازه محدود و اندک از دیگران می‌دانیم و دیگران را ارج می‌گزاریم.

به باور من، دنیایی که پیش روی ماست، دنیایی رو به بی‌مرزی با تمدن‌های تا اندازه‌هایی به هم آمیخته، می‌باید برای رشد احترام متقابل میان هویت‌ها، فرهنگ‌ها، و نمونه‌های بیشمار آنچه «دیگری» تعریف می‌شود، بکوشد و تعهد به برابر دانستن حقوق این متفاوت‌ها را مانند یک نظام ارزشی حرمت گزارد.

در گذشته، اروپا، بیشتر با شیوه‌های خشن، فرهنگ خود را به مناطق دیگر جهان می‌بُرد؛ تا آنجا که در بسیاری موارد می‌توان گفت اروپا مسئول بسیار تندی‌ها و تهاجم‌هایی است که امتدادشان به گونه‌ای بحران‌های کنونی جهان را شکل می‌دهد- از جمله دو جنگ جهانی که هر دو در خاک اروپا آغازشد.

به نظر من، آگاهی از نقش دوگانهٔ اروپا- هر دو حساس و اثرگذار- باید ما را به پرداختن بیشتر به سویه‌های ارزشمند آداب و سنت‌های اروپایی همراه با احترام به ارزش‌های دیگران برساند. به بیان دیگر، ما می‌توانیم الهام بخش جهان باشیم و به جای فتح سرزمین‌ها و فرهنگ‌ها، نمونه‌ای شویم برای خدمت به فرهنگ بزرگ‌تر جهانی.

رابطهٔ انسان با سیاره‌ای که بر آن زندگی می‌کند، با طبیعت، با محیط و با انسان‌های دیگر، و با تکنولوژی و هر آنچه دستاورد انتلکت است، تعریفی تازه می‌خواهد. سرسپردن به ابعاد خوب و برانگیزانندۀ روح تاریخ اروپا و دور ایستادن از ناپسندی‌های گذشته، در نگاه من، ارزشمند‌ترین امری است که اروپایی‌ها می‌توانند به قرن پیش روی خود بیفزایند؛ و این به معنای رواداری، و پرهیز از تندروی و خشونت؛ و نشان دادن چگونگیِ ساختن زندگانی، هماهنگ با طبیعت این سیاره، و بر اساس احترام به حقوق برابر برای «دیگری» است.

 ما نمی‌توانیم سنجه‌های ارزشی خود را به جهان تحمیل کنیم، ولی می‌توانیم به آن‌ها نشان دهیم، بازنگری این سنجه‌ها در کنار اهمیت دادن به ارزش‌های دیگران، می‌تواند برای همگان سودمند باشد.

اندیشهٔ دیگری که دوست دارم درباره‌اش صحبت کنم، تجربه‌ای است که می‌توان تجربهٔ ویژهٔ پس از کمونیسم نامگذاری کرد، تجربه‌ای بازمانده از دوران استبداد و تمامیت خواهی- روزگار پس از فروپاشی اختناق.

تجربهٔ یازده ساله در دنیای سیاست مرا به این نتیجه رساند که فرهنگ بر هر فرایافت دیگر تقدم دارد – نمونهٔ مثالی‌اش را همین روز‌ها در کشور خود می‌بینم.

فرهنگ یک جامعه بر هر سیستم سیاسی یا ایدئولوژیک آنجامعه چیره می‌شود؛ چنان که بر قوانین و موازینِ مربوط به زیستن انسان‌ها در کنار همدیگر و جای دادن دیگری در زندگانی خود.

در یک نظام سیاسی دمکراتیک، اهمیت اندازه ناگرفتنیِ منطق قانون و منطق جای دادن دیگری در زندگی عمومی- تا ته ظرفیت واژه- از روح فرهنگ جامعه برمی خیزد و به اخلاق سیاسی و آداب و سنن ویژه‌ای می‌رسد که ظرفیت و آیین رواداری را در جامعه شکل می‌دهند و فرهنگ رفتار سیاسی جامعه می‌شود.

در یک نظام دمکراتیک قانونمند، دستگاه قضایی و قانون دلیل و هدف دارند، و تجربۀ دوران پس از فروپاشی کمونیسم در کشور من و بسیاری کشورهای دیگر، نشان می‌دهد که چگونه بازمانده‌هایی از فرهنگ دوران استبداد، همچنان می‌تواند قانون را از دلیل و هدف خود دورکند و نظم دمکراتیک جامعۀ آزادشده را بر هم زند، و به اخلاق و سیاست آسیب رساند.

من در اینجا و در این موقعیت ویژه تاکید می‌کنم که اخلاق بر سیاست تقدم دارد.

سپاسگزارم.» *

***

Paris، College de France ۱ February ۲۰۰۱ Vaclav Havel، *

 «وبدین سان است که کسی می‌میرد، و کسی می‌ماند.»، تولدی دیگر، فروغ فرخزاد