۱ ـ چپ سنتی دارای ایدئولوژی مارکسیستی لنینیستی. این چپ که در امتداد و همراه با چپ جهانی، “راه رشد غیرسرمایهداری” را برای رسیدن به سوسیالیسم پذیرفته بود و به همین ترتیب از حکومت آخوند به رهبری خمینی دفاع کرده تا این راه به سوسیالیسم ختم گردد … ۲ـ چپی که با فروپاشی شوروی و بلوک سوسیالیستی سابق از این ایدئولوژی جدا شده اما بشدت محافظهکار و حامی اصلاحطلبان دینی که خواهان تداوم نظام دینی در ایراناند، میباشد. رفتار “سیاسی” این چپ عملاً با ارزشهای مشروطه سکولار در تضاد قرار دارد. … ۳ـ چپی که دموکرات است و هر نوع نظام دینی و ایدئولوژیک را مردود میشمارد و در نهایت در تلاش برای استقرار نوع نظام سوسیالیست دموکراتیک در جامعه است.
همرائی با که و بر کدام اصول
گفتگوی بنیاد داریوش همایون با نیکروز اعظمی
بنیاد ـ آقای اعظمی گرامی با سپاس از پذیرش دعوت مجدد ما برای انجام این گفتگو. ما چند سالیست که شاهد رویکردهای گستردهای به مشروطیت هستیم. صرفنظر از ایرانیان طرفدار جنبش مشروطه در گذشته، به علاو، نیروهای جوانی از میان نسلهای پس از انقلاب اسلامی، که از همان آغاز تلاش، خود را ادامۀ مشروطهخواهی دانستهاند، توجه و گرایش نیروهای چپ، به این موضوع و تمایل به شرکت در بحث آن نیز گسترش یافته است. قبل از هر پرسشی، ابتدا مایلیم بپرسیم، آیا نظرات نیروهای چپ و مواضعی را که در قبال مشروطه در ایران اخذ میکنند، باید به «چپ سنتی» و «چپ مدرن» تقسیم کرد؟ اگر بله به چه اعتباری؟
اعظمی ـ با سپاس از شما. اجازه دهید پیش از هر چیز در باره انقلاب مشروطه که آغاز مشروطه خواهی ایرانیان است سخنی موجز داشته باشیم. رویداد انقلاب مشروطه صرفنظر از نیروهای شرکت کننده در آن، رویدادی بوده که ایران را به مرحله تازه ای از زندگی سیاسی و اجتماعی سوق می داد. با سپری شدن دوره میانه “تاریخ” ایران، جامعه ایران گام در دوره جدید می نهاد. این دوره جدید مصادف بود با پیشرفت و ترقی و آزادی فرد در جامعه اروپا. ایرانیان که در دو جنگ با روسیه شکست سنگین متحمل شده بودند در این فکر افتادند تا دلایل شکست را بفهمند. وقتی متوجه شدند ابزار نظامی ایران را یارای مقابله با ابزار نظامی روسیه نبوده، آنوقت گروهی برای اخذ آموزش نظامی به فرنگ رهسپار شدند. این دوره تاریخی مصادف شد از آشنایی ایرانیان با نحوه زندگی اروپایی. “تجدد” یا “بیداری ایرانیان” محصول این دوره است. حال که سخن از “تجدد” ایرانی به میان آمد مایلم فهم نادرست برخی “روشنفکران” که تجدد را همان مدرنیته غرب برداشت می کنند در دو جمله نقب زنم. تجدد ایرانی تقلید و تجربه ای از مدرنیته غرب بود در جامعه ایرانِ دوره جدید، و نه بیش از این. ایرانیان در آشنایی با برخی مفاهیم مدرنیته به تجدد رسیدند و تلاش کردند تا قدرت سیاسی حاکم را مشروط به قانون کنند. با این مقدمه می رسم به پاسخ پرسش شما. مشروطه خواهی یا جنبش مشروطه که تا به امروز ذهن ایرانی را به خود مشغول کرده در واقع مشروط کردن قدرت به قانون یا همان تعدیل قدرت مطلقه است. حکومت هایی نظیر حکومت اسلامی بر ضد تقسیم قدرت میان جامعه مدنی و دولت اند. به همین جهت مبارزه جامعه مدنی ایران در شکل های جنبش های اجتماعی علیه حکومت مطلقه، تا دستیابی به چنین تقسیم قدرت تداوم خواهد یافت. از این منظر که بنگریم مشروطه خواهی می بایست مهمترین جلوه مبارزاتی مردم ایران باشد. در این زمینه، نباید به تقسیم بندی میان مواضع “چپ سنتی” و “چپ مدرن”، اهمیت قائل شد. چونکه هیچ راهی برای جنبش های اجتماعی و جامعه مدنی ایران باقی نیست جز تلاش و اهتمام ورزیدن در راه تقسیم قدرت میان ملت و دولت و چپ، چه از نوع “سنتی” چه “مدرن” در این امر ذی نفع است.
بنیاد ـ با مواجهه با عبارتهایی نظیر «چپ مدرن» و «چپ سنتی» در مقالههای شما، و با خواندن انتقادهایی که در آن مقالهها به «نظام ارزشی»، «آرمان» گذشتۀ «چپ ایران» مطرح میکردید، ما کنجکاو شده و با اقدام به انجام گفتگویی، جویای توضیحات بیشتری در مورد این عبارتها و انتقادها شدیم. شما در آن گفتگو توضیح دادیدکه: «آرمان چپ ایران استقرار سوسیالیسم و کمونیسم با تکیه بر دیکتاتوری پرولتاریا بود.» «سنت مبارزاتیاش مغلط و ایدئولوژیاش مخرب بود.» و همچنین گفتید که «مهمترین مسئلۀ چپ ایران و دلمشغولیاش بر هم زدن توازن قوا به نفع سوسیالیسم واقعاً موجود بود و بس.» به عبارت دیگر قائل به این شدید که؛ چنین نیرویی اساساً نه به مصالح کشور و نه به منافع ملت ایران اعتنایی نداشت.
در این گفتگو، بر اساس آن تقسیمبندیی که میان «چپهای ایران» کرده بودید، و با نگاه به رویکرد گستردۀ امروز به مشروطیت، خواستیم از طریق دانستههای شما، از مواضع هر یک از جریانهای «سنتی» و «نوین» چپ نسبت به مشروطیت و رویکرد گسترده به آن، جویا شویم. اما از پاسخ شما چنین برمیآید، که آن تقسیمبندی «ارزشی» و «آرمانی»، دیگر اهمیت ندارد. چون مسئلۀ اصلی حالا «تقسیم قدرت است» و «چپ چه از نوع “سنتی” و چه “مدرن” در این امر ـ یعنی تقسیم قدرت ـ ذی نفع است.» ما نمیدانیم، چگونه و به چه اعتباری، نیرویی را که از مواضع گذشتۀ خود، هنوز هم کوتاه نیامده و به صراحت اعلام میدارد؛ نه به کشور، نه به ملت و نه به دولت ایران باور دارد، در «قدرت» در ایران «ذینفع» میتوان دانست؟
اعظمی ـ مارکسیسم لنینیسم و انترناسیونالیسم پرولتری ایدئولوژی و هویت چپ سنتی ایران است. و با همین ایدئولوژی به مسئله و مفهوم ملت و دولت، منافع و مصالح ملی بومی خود مینگرد. این موضوع را پیشتر به گفتگو نشسته بودیم. اکنون توضیح اجمالی در باره آن ایدئولوژی جهت ایضاح سخن، مفید خواهد بود و همینکه در خلال آن، پرسشهایتان را توضیح خواهم کرد. چپ سنتی ایران از آبشخور نظام کمونیستی شوروی سابق و بطورکلی بلوک سوسیالیسم جهانی تحت قیمومت حزب کمونیست، سیراب میشده. به همین جهت جهان وطنی(کوزموپو لیتیسم) بوده و به ایجاد دولت سوسیالیستی و نظام کمونیستی جهانی میاندیشیده و همچنان آرزوی چنین نظامی را در سر دارد. درست بمانند مسلمانان و اسلامگرایان که دین اسلام را جهانی پنداشته و در آرزوی استقرار و تثبیت آن در کل گیتی هستند. بیدلیل نبود که عبدالکریم سروش در مقاله “که دل به دست کمان ابرویست کافر کیش” خطاب به سکولارهای ایرانی میگوید: “هم خدای مسلمانان (به شهادت قرآن) وعده تثبیت این دین را در زمین داده است”. بنابراین در بینش جهان وطنی چپ سنتی قطعاً دولت در مفهوم فرهنگی و سیاسیِ قلمرو ایران، نمیتوانست معنای اختصاصی خود را داشته باشد. در حالیکه مفهوم دولت ایرانی بر حسب ایدئولوژی انترناسیونالیستی، در مفهوم دولت کمونیستی جهانی مستهلک میگردد. یا به عبارتی، وطن بومی در وطن جهانی مستحیل میشود. از اینرو برای به ثمر نشستن و ایجاد دولت سوسیالیست جهانی، مراحلی از گذار به نظامهای سیاسی و اقتصادی بعنوان پیشزمینه برای استقرار نظام سوسیالیستی بومی ایران و سایر کشورها الزامی میشود تا در مراحل مقتضی سوسیالیسم بومی کشورها در سوسیالیسم جهانی به وحدت برسند و واحد گردند. بنابراین آرمان چپ سنتی که با ایدئولوژی آن مناسب است، اینست که مجموع کشورها و قلمروها در یک “واحد” کمونیستی بعنوان آخرین فرماسیون یا صورتبندی اجتماعی/سیاسی/فرهنگی در جامعه بشر، گردهم آیند. و این یعنی پایان تاریخ بشر. از این توضیحات باید به این نتیجه برسیم که چپ سنتی در هر حال با مفهومی از ایران سیاسی اجتماعی برای تحقق و تثبیت آن “واحد”، سر و کار دارد. به همین خاطر در پاسخ به پرسش نخست متذکر شده بودم که چپ سنتی در همراهی با جنبشها و خیزشهای اجتماعی و مبارزه با جمهوری اسلامی و تلاش برای سرنگونی آن، “ذی نفع” است. چنین همراهی و مبارزهای می تواند به استقرار نوع نظام “بورژوا دموکراتیک” بیانجامد و چنین نظامی قطعاً با تقسیم قدرت در جامعه همراه خواهد بود و از منظر چپ سنتی این زمینه ای است برای حرکت بسوی ایجاد نظام سوسیالیستی بومی در راستای ایجاد و تثبیت نظام سوسیالیسم جهانی. از این منظر که بنگریم، “ذی نفع” بودن چپ سنتی در این فرایند آشکار میشود. بعبارت دیگر، چپ سنتی به این اعتبار که مرحله فروپاشی نظام اسلامی و دولت برآمده از آن بورژوازی است و آن را بالحاظ تاریخی روندی میبیند که در نهایت باید به نظام سوسیالیستی ختم شود در نتیجه با جنبشها و خیزشهای موجود همراهی نشان میدهد. این سخن هیچ تنافی با سخن قبلیام راجع به بینش چپ سنتی نسبت به مفهوم دولت بومی و منافع و مصالح ایرانی، ندارد. بنظرم در حال حاضر سه نوع چپ از هم قابل تمیز و تفکیکاند: ۱ـ چپ سنتی دارای ایدئولوژی مارکسیستی لنینیستی. این چپ که در امتداد و همراه با چپ جهانی، “راه رشد غیرسرمایهداری” را برای رسیدن به سوسیالیسم پذیرفته بود و به همین ترتیب از حکومت آخوند به رهبری خمینی دفاع کرده تا این راه به سوسیالیسم ختم گردد در واقع نظریه مارکس مبنی بر ضرورت “انقلاب بورژوا دموکراتیک” را مخدوش کرده بود. اما اکنون بنظر میآید که به این “ضرورت” بازگشت کرده باشد چونکه اگر نظام پس از جمهوری اسلامی، نظام سوسیالیستی نباشد(که قطعاً نیست) پس باید نظام “بورژوا دموکراتیک” باشد. نظامی که در آن قدرت مشروط به قانون است. ۲ـ چپی که با فروپاشی شوروی و بلوک سوسیالیستی سابق از این ایدئولوژی جدا شده اما بشدت محافظهکار و حامی اصلاحطلبان دینی که خواهان تداوم نظام دینی در ایراناند، میباشد. رفتار “سیاسی” این چپ عملاً با ارزشهای مشروطه سکولار در تضاد قرار دارد. چونکه مشروطه سکولار نافی هر نوع نظام مذهبی و ایدئولوژیکی است در حالیکه این گروه از چپ با پشتیبانی از اصلاح طلبان حکومتی/دینی، عملاً باعث تداوم این نظام دینیاند. ۳ـ چپی که دموکرات است و هر نوع نظام دینی و ایدئولوژیک را مردود میشمارد و در نهایت در تلاش برای استقرار نوع نظام سوسیالیست دموکراتیک در جامعه است. و چنین نظامی را مشروط به قانون و تعدیل قدرت بنفع ملت، میکند. اگر روشنفکران صدر مشروطیت تمایل به وجوهی از ارزشهای مدرنیسم در نظام سیاسی ایران داشتند “روشنفکران” پس از مشروطه، نه اینکه این راه را تداوم نبخشیدند و در فکر غلبه بر ضعفهای آن برنیامدند بلکه برعکس در مقابل هر نوع مظاهر مدرن ایستادند و بتبع نمیتوانستند گام سیاسی در جهت تعدیل قدرت بردارند در حالیکه در پی کسب قدرت انحصاری خود بودند.
بنیاد ـ شاید بهتر باشد فعلاً موضوع پرسش از رویکرد به مشروطیت در ایران از موضع «چپهای ایران»، اعم از «سنتی» و «مدرن» را کنار بگذاریم، فقط به این برداشت از پاسخ شما اکتفاء کنیم، که در هر صورت، جنبش و انقلاب مشروطه آمال و آرزوهای هیچ یک از جریانهای «چپ» را برای ایجاد نوعی «نظام سوسیالیستی»، اعم از «وطنی» یا «جهانی» برنیاوره است. از پاسخ شما نیز برمیآید که جریان «چپ» در ایران همچنان هدف ایجاد «نظام سوسیالیستی» در ایران را دنبال میکند. اما «گروههایی از آنها در راستای ایجاد و تثبیت نظام سوسیالیسم جهانی» فعالند و دستههایی، از جمله شما، هدفشان ایجاد «نظام سوسیالیست دمکراتیک» میباشد. و اما، در اینجا به نظر ما در توضیحات شما در مورد «چپ سنتی»، همۀ حرفها به روشنی زده نشده است. اگر اجازه دهید، ابتدا برای روشن کردن این ناروشنی به نکاتی در پاسخ شما نگاهی دو باره بیاندازیم:
نخست آنکه؛ از آن دستهای که شما تحت عنوان «چپ سنتی» یاد میکنید و به نظرتان هنوز در رؤیای پیوستن به «دولت جهانی سوسیالیستی»ست، جز لاشهای باقی نمانده که اولاً به صراحت از سیاستهای فاسد و تهاجمی پوتین، به عنوان بازماندۀ «اردوگاه جهانی» روسیه، در دفاع از بدترین رژیمها دفاع میکند و هم از خوشخدمتیهای فرماندهان سپاه پاسدار نظام اسلامی در جهت وابسته کردن فزایندۀ ایران به روسیۀ تزاری جدید، تمجید و ستایش. این بخش کوچکِ وابسته به رژیم اسلامی، هیچگونه ادعایی نه بر دمکراسی دارد، نه حقوق بشر و نه…، این دستۀ کوچک، سرنوشت خود را به آیندۀ حکومت اسلامی گره زده است.
و اما، آن بخش دیگر چپ که در پاسخ شما، مواضعاش به روشنی نمود واضحی ندارد، یا مسکوت گذاشته میشود، از قضا دستۀ بزرگتریست که امروز خوب میداند تزها و تئوریهای گذشته، نظیر «دیکتاتوری پرولتاریا» یا «راه رشد غیرسرمایهداری» نه در ایران و نه در جهان دیگر رونقی ندارند، همۀ تزهای گذشته بیاعتبار شدهاند. این دسته از قضا، در اثر آن بیوطنی آرمانی و اعتقادی سابق، در بخش قابل توجهای، به ایدۀ «جهان وطنی» روی آورده و به«جنبش جدید جهانی چپ» نقل مکان کرده است. این دسته، با ایدئولوژیهای «مدرن» و «دمکراسیخواه» و هویتطلبیهای فردی و جمعی، به نام «آزادی»، هم از «حقوق بشر» در ایران دفاع میکند و هم از «دمکراسی» و هم از «جنبش زنان»، هم از قومگرایی و هم از تجزیهطلبی. آنها نیز برای «جنبشها و خیزشهای» درون ایران نیز سروسینه میکوبند. البته تا وقتی که سمت و سوی این «خیزشها و جنبشها» گنگ و ناروشن باشد و شعارهای عام مثل «مرگ بر دیکتاتور» سرداده شوند. وگرنه ضدیت آنان، با خواستهای ملی و ایرانخواهانه و ستیزشان علیه مصالح میهن و منافع ملت ایران روشن است.
حال، آخرین پرسش ما، در اینجا، این است، که در مبارزه علیه رژیم اسلامی، بدون تکیه بر اصول مبتنی بر تعهد به بقای ایران و تعهد به مصالح کشور و منافع ملت، به صرف شعار «دمکراسیخواهی» ما مجاز هستیم با نیروی «چپی» از در اتحاد درآییم که نه کشور میشناسد و نه ملت؟ علاوه بر این برای دستیابی به نظام «سوسیالیستی» در ایران ما باید از چند انقلاب دیگر عبور کنیم؟
اعظمی ـ نظام اسلامی به همبستگی ملی ایرانیان در چهارچوب قلمرو ایران، که در رژیم پهلویها از اصالت برخوردار شده بوده بطور جدی خدشه وارد آورد. همبستگی ملی یعنی آن نیروی بهم پیوستهای که در قلمرو سرزمینی ایران دارای منافع و مصالح مشترک بوده و مدافع و حافظ آنند. بعبارت دیگر کشوری بنام ایران در یک قلمرو و مرز مشخص دارای منافعی درون کشوری است که این، بسان همان منافع درون کشوری برای سایر ملل در مرزهای معین خودشان است. اما همبستگی دینی چه از نوع زردتشتی آن در دستگاه دولت ساسانی و چه از نوع اسلامی در دستگاه دولت صفویه (و جمهوری اسلامی)، هر چند اگر توانسته باشند در برههای تاریخی سیاست معین را در رقابت با برخی دولتها و نیرویهای خارجی پیش برده باشند اما بدون کُشتار دینی این امر میسر نمیشده است. همبستگی دینی ساسانی در مقابل روم و صفویه در مقابل عثمانی با کُشتار و سرکوب مفرد پیروان سایر ادیان در مرزهای بومی ایران همراه بوده است. در حالیکه در همبستگی ملی به دلیل تنوع قومها و دینها، همه آنها در زیر مجموعه این همبستگی قرار گرفته و رویداد کُشتار دینی در آن ناممکن میشود. مانند دولت هخامنشیان و پهلویها که در آنها آزادیهای قومی و دینی وجود داشته و کُشتار دینی صورت نمیگرفت. جمهوری اسلامی به دلیل اصل اسلامیتاش، منافع اسلام را بر منافع ملی ایرانیان غالب کرد و این بنظرم نکته مهمی است که بایست بدان توجه وافر مبذول داشت و چارهای اندیشید. منافع اسلام، منافعیست جهانی. جمهوری اسلامی که در چهارچوب منافع جهانی اسلام، سیاست داخلی و خارجیاش را تنظیم میکند موجب دشمن تراشی در عرصه جهانی شده و به جد ایران را در معرض تجاوز بیگانگان قرار داده است. ایرانیان تاریخاً در پروردن و پروار کردن اسلام نقش کانونی داشته و در ساختن “فلسفه” اسلامی پیشگام بودهاند. حتا فراتر از عرب که اسلام از آنِ وی بوده، ایرانیان در این کار دخیل بودهاند. با این سخنان در مورد اسلام و نقش ایرانیان در آن مقصودم بررسی اسلام نیست که این یک موضوع تاریخی فرهنگی است و الحق زنده یاد آرامش دوستدار خوب بدان پرداخته، بلکه بیان میزانی از نقش اسلام است که تمایز میان منافع ملی ایرانی و منافع اسلام را در حد همین گفتگوی حاضر، به ما نشان دهد. باری، دستگاه مخوف جمهوری اسلامی و تمام نهادها و ارگانها و سایر مؤسسات وابسته به این دستگاه در چهارچوب شرع و الله اسلامی، برای ۸۸ میلیون مردم در همه ابعاد و عرصههای حوزه عمومی و خصوصی حکم صادر میکنند و نحوه زندگی را تحمیل و زندگی را بر آنها تلخ کردهاند. این نظام تبهکار اسلامی متعاقباً در سیاست خارجی، بر منافع ملی ما در اقصی نقاط جهان چوب حراج زده و منابع و سرمایه مالی که متعلق به مردم سرزمین ایران است را مشغول برباد دادن است. همه این سیاه کاریهای داخلی و خارجی، بر ضد منافع همگانی ما بوده و ایران بر باده است. مردم نمیتوانند کمترین اظهار نظر یا تصمیم در مورد منافع کشورشان اتخاذ نمایند. سرنوشت کشور و مردم در دست مشتی آخوند شیعی قرار گرفته که جز دزدی و غارت اموال و منابع ایران و ایرانی چیزی دیگری سرشان نمیشود. به همین جهت “در مبارزه علیه رژیم اسلامی”، ایرانیان نیازمند یک همبستگی بزرگ ملی سکولار میباشند. هسته اصلی این همبستگی را در قدم نخست، گروها و سازمان ها و شخصیتهای فعال سیاسی و متنفذ باید بر عهده گیرند. مجاز نیست تا در پیوستن یک گروه یا یک شخصیت سیاسی با هر ایده و انگیزهای هم که برای فردای ایران در پسِ کلهاش باشد به همبستگی سکولار ایرانیان، مانع ایجاد شود. اگر قبول کنیم در فردای ایران آزاد هر گروه یا هر فرد سیاسی با هر فکر و انگیزهای فعالیت آزادشان میبایست از سوی نظام و مدیریت سیاسی جامعه ضمانت شود پس باید قبول کنیم همه آنها مجازاند و حق دارند برای ساختن چنین ایرانی اگر بخواهند، شرکت فعال داشته باشند. همانطور که در پاسخ دومم اظهار داشتم چپ سنتیِ جهان وطنی، برای ساختن وطن جهانیاش نیازمند فضای عمومی آزادانه در ایران است. بنابراین منافع سیاسی مقطعی این چپ تناقضی با آزاد شدن ایران از شّر جمهوری اسلامی ندارد. از سوی دیگر، اگر بپذیریم ایران برای همه ایرانیان صرفنظر از نوع فکر، عقیده و دین شان، است پس این موضوع باید برای گروهی از ایرانیان حتا با وجود حمایت ضمنیشان از سیاستهای پوتین که برایشان تداعی سیاستهای خارجی بلوک شوروی سابق است، صادق باشد. و هیچ مانعی برایشان جهت شرکت در همبستگی سکولار ایرانی برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی، وجود نداشته باشد. بنظر میرسد که راه آینده ایران پس از جمهوری اسلامی در بُعد نظام اقتصادی، “بورژوازی باشد و در الگوی نظام سیاسی، آزادی کانون اصلیاش را تشکیل دهد. در آزادی سیاسی بی حد و حصر و نهادینه شده است که هویت چپ از هر نوعاش و سایر بلوکهای سیاسی به محک زده میشوند و مواضعشان در قبال مفهوم فرهنگی سیاسی ایران در نزد همگان روشن میگردد. اینکه پرسیدید “برای دستیابی به نظام «سوسیالیستی» در ایران ما باید از چند انقلاب دیگر عبور کنیم؟”، من نمیدانم “از چند انقلاب دیگر باید عبور کنیم” اما بنظرم انقلاب موضوع فعلی و فعال ماست و شرایط نیز برای آغاز چنین رویدادی آماده است. چونکه اگر سرنگونی جمهوری اسلامی بوسیله همبستگی بزرگ و همهجانبه سکولار ایرانی صورت گیرد در این صورت مسلماً خیزشها و جنبشهای بسیار گوناگون اقشار و طبقات جامعه نیز در آن نقش محوری خواهند داشت و این یعنی دگرگونی و تحول بزرگ که عنوانش هم انقلاب است. بگذار برخیها به دلیل حمایت از اصلاحطلبان حکومتی و رواداری با نظام اسلامی از این عنوان خوششان نیاید مهم نیست. مشکل فعلی و سد راه مخالفان این نظام دینی اسلامی، آن نوع چپ ایرانی است که در همقطاری با جناحی از حاکمیت دینی مانع سرنگونی این نظام است. در خاتمه این را نیز اضافه کنم با بحران همه جانبه جمهوری اسلامی که رفع بحران در توانش نیست و ضدیت روزافزون مردم ایران با آن، بسیاری از موضعگیریهای سیاسی میتواند تغییر کند و باعث پیوستن بسیاری از گروهای سیاسی به صف سکولارهای آزادیخواه گردد و این را بایست به فال نیک گرفت.
بنیاد ـ با سپاس از شما