داریوش کبیر و هرقلیطوس حکیم… / محمدعلی فروغی

‌‌

دانش‌طلبی و هنرپروری شهریاران قدیم ایران شواهد معروفه بسیار دارد. ما نخواستیم به تکرار حکایات مشهوره پردازیم این حکایت را که در ممالک ما معروف نبود اختیار کردیم و هر چند بهتر می‌دانیم استخراج فواید آن را به قوه عبرت و دقت خوانندگان واگذاریم

داریوش کبیر و هرقلیطوس حکیم

یا دانش‌طلبی شاهنشاهان قدیم ایران*

محمدعلی فروغی

چون در شماره سیم از مجله «فروغ تربیت» شرحی در احوال فدائیان علم و استغنای طبع و بی‌قیدی ایشان به مال و جاه دنیوی نگاشته شده حکایتی از آنچه در کتب معتبره مغرب مضبوط و در مشرق غیر معروف است به یاد آورده نیکو دانستیم که به نگارش آمده منتشر گردد تا مطالعه کنندگان بدانند که بلندی مقام و صفای طینت مخصوص یک جماعت نیست بلکه چون دور سعادت قومی در رسد بزرگان با قدرت و پادشاهان با حشمت نیز قدر دانش و هنر و فضل و تقوی به فطرت پاک و ذوق سلیم بشناسند، و صاحبان آن را در اقطار بعیده بجویند و به محضر خویش بخوانند، آن وقت است که ترقی دانش و لوازم تمدن به کمال رسد و معلوم شود همای دولت به هر معنی بر سر‌ها سایه گستر است، زیرا همچنان که باید ارباب علم و هنر و مالکان کمالات معنوی کمال بجویند، و قدر استغنا و بلندی همت ایشان خداوندان مال و جلال را به خضوع و شوق طلب بیارد، خداوندان ثروت و جاه و دارایان افسر و ‌گاه نیز باید با بخت مقبل طلبکار صحبت دانایان و مشوق فضل و هنر باشند تا هم دولت ظاهر ایشان که به منزله پوستی خوش نماست با مغز معنی و سعادت حقیقی قرین گردد، هم طایر اقبال قوم و جماعت به اوج رفعت خویش رسد. باری آنچه در گذشته دیده شده بی‌نیازی اهل معنی نسبت به عزت دنیوی و نیازمندی اهل عزت به درک مقامات معنوی هر دو واجب بوده و هر کدام که فضل متناسبی با رتبه خود را ظاهر ساخته درخور ستایش و قدر‌شناسی می‌باشند. اما حکایت منظور تفصیل آن از قرار ذیل است:

یکی از بزرگان حکمای یونان که زماناً بر سقراط مقدم است هرقلیطوس اهل افیسوس (Hèraclite d` Eqhèse) می‌باشد. دوران او در حدود سنه پانصد قبل از میلاد بوده. از رسائل او هیچ باقی نمانده و از تعلیماتش جز آنچه حکما و مورخین قریب‌العهد او مذکور داشته‌اند چیزی به دست نیست. بیاناتش مجمل و مبهم است چنانکه حکمائی نیز که آراء او را نقل کرده‌اند به دشواری فهم آن اذعان نموده‌اند.

آنچه معلوم می‌شود اساس فلسفه هرقلیطوس بر اثبات بی‌قراری و بی‌ثباتی عالم است و او این معنی را بر سبیل پند و موعظه به طرزی که شعر او عرفا گفته‌اند اظهار نمی‌کند بلکه مطلقاً منکر وجود است و حقیقت عالم را بی‌قراری و حرکت و تبدل می‌پندارد و می‌گوید:

 «بودن» غلط و «گردیدن» حقیقت است، و چون بی‌قرار‌تر و متحرک‌تر از آتش چیزی نیست اصل اشیاء و مادة‌المواد را آتش دانسته و همه چیز تحولات و تبدیلات مختلفه آن پنداشته و بر این عقیده بوده که چون تغییر و تبدیل اشیاء مستلزم آنست که در آن واحد موجود و معدوم باشند پس مدار امور بر جمع اضداد و جنگ و جدال است.

اگر چه اصول عقاید هرقلیطوس‌‌ همان است که ذکر کردیم لیکن منظور ما در اینجا فلسفه آن حکیم نیست، غرض نقل این خبر است که چون آوازه دانش او از یونان به دیار ما رسید شاهنشاه اعظم ایران که در آن زمان داریوش اکبر هخامنشی بود طالب ملاقات و استفاده از صحبت او گردید. و دانشمند را به دیار خود طلبید، به این مناسبت بین شاهنشاه هخامنشی و حکیم یونان مکاتبه واقع شد و ما نامه‌ای که شاهنشاه به آن فیلسوف نوشته با جوابی که او داده است از تاریخ‌الحکمای دیوجانس (Diogène Laerce) از فضلای معتبر یونان که در مائه دویم میلادی می‌زیسته ـ و البته اهل خبر با دیوجانس کلبی حکیم مشهور اشتباه نخواهند کرد ـ نقل می‌کنیم و ابنای روزگار خود را به تفکر در دقایق و نکات این سئوال و جواب دعوت می‌نمائیم.

۱ـ نامه داریوش

 «شاه داریوش پسر هیستاسپ به هرقلیطوس افیسوسی سلام می‌رساند. کتابی در حکمت طبیعی نگاشته‌ای که فهم آن مشکل و بیانش دشوار است و چون در بعضی از تعبیرات آن نظر کرده شود آراء مهمه در باب چگونگی عالم و آنچه در آن باشد از آن مستفاد می‌گردد که بتأیید الهی به ظهور رسیده است، لیکن روی هم رفته ذهن در حال تردید باقی می‌ماند. کسانی که کتاب را مطالعه کرده اکثر از بیان معنی واقعی عبارات تو عاجزند. سپس شاه داریوش پسر هیستاسپ آروزمند است که به فیض استماع بیان تو نایل شده از معارف یونانی بهرمند گردد.‌‌ همان به که نزد من آئی و در کاخ پادشاهی من جای گیری، چه غالباً یونانیان نسبت به حکما تکریمی لایق قدر ایشان منظور نمی‌دارند، و سخنان دلچسب ایشان را هرچند سزاوار استعماع و دقت نظر است محل اعتنا قرار نمیهند. اما من ترا محترم و معزز خواهم داشت و هر روز با تو مصاحبت شایسته و با توقیر خواهم نمود و کردار شاگردان تو بر وفق تعلیمات تو در جاده تقوی خواهد بود.

۲ ـ نامه هرقلیطوس

 «هرقلیطوس افیسوسی به شاه داریوش پسر هیستاسپ سلام می‌رساند. مردم روزگار همه از راستی و راستکاری دورند و به سفاهت و شرارت نزدیک، از این رو مبتلا به طمع‌ورزی و جاه‌طلبی می‌گردند چندان که ‌‌نهایت آن پیدا نیست. اما من با فرومایگی آنان کاری ندارم و چون از کبر و زیاده‌طلبی گریزانم و می‌خواهم از حسد و عناد هم شهریان خود در امان باشم به ایران نمی‌آیم و به زندگانی درویشی خود قانعم و بر آنچه طبع بدان راغب است می‌روم.»

***

دیگر از احوال هرقلیطوس‌‌ همان دیوجانس سابق‌الذکر روایت می‌کند که این حکیم وقتی از سخافت رأی هم‌شهریان خود به شدت رنجیده دست فرزندان خویش بگرفت و به گوشه‌ای رفته با ایشان به مهره بازی مشغول شد. چون مردمان گرد او جمعیت کردند گفت: «ای شوربختان از چه عجب دارید، بازی با کودکان در نظر من سزاوار‌تر از آنست که با شما در سیاست شرکت کنم.»

اما دانش‌طلبی و هنرپروری شهریاران قدیم ایران شواهد معروفه بسیار دارد. ما نخواستیم به تکرار حکایات مشهوره پردازیم این حکایت را که در ممالک ما معروف نبود اختیار کردیم و هر چند بهتر می‌دانیم استخراج فواید آن را به قوه عبرت و دقت خوانندگان واگذاریم محض مدد به فکر ایشان این قدر می‌گوییم که دو هزار و چهارصد سال پیش با آن همه نقصان در وسایل ارتباط، و اختلاف السنه و ‌نژاد، کتاب حکمت هرقلیطوس در حیات او با اشکالی که فهم آن نه فقط برای خارجیان بلکه برای هم‌زبانان او داشته به دربار ایران رسیده، و پادشاه یعنی شخص داریوش از مضامین آن با خبر و طالب استفاده از صحبت نگارنده آن شده. آیا این حال قوت ظهور و درخشندگی نور دانش، و کمال توجه و التفات مردم قدیم را نمی‌رساند؟ آیا پاکی گوهر و بلندی نظر و لطافت ذوق اجداد ایرانی ما را ظاهر نمی‌سازد؟ آیا معلوم نمی‌کند دولت باحشمت ایران به خلاف آنچه در نظرهای سطحی جلوه می‌نماید تنها با سادگی و خشونت جنگ‌جوئی ساخته نشده و چنان دولت منظم که قرن‌ها نگهبانی تمدن کند از اول قدم باید با توجه کامل به دانش و هنر و آنچه لطایف امر تمدن یا معارف انسانی است طرح اساس خود را بریزد، چه پایه ترتیب و نظم دولت قدیم ایران را همین داریوش کبیر طالب و مشتاق صحبت یا شاگردی حکمای یونان ریخته است؟

آخر الامر این نکته را برای تکمیل تحقیق باید متذکر شویم که اولین روشن کنندگان مشعل حکمت و معماران بنای معارف بایستی پای استحکام اخلاق و وارستگی حکیمانه را به جائی بگذارند که به ورود در کاخ پادشاهی و حلقه مصاحبت چنان شاهنشاه پاکیزه گوهر نیز سرفرود نیارند و زندگانی درویشی خود را بهتر شمارند!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*نقل از مجله فروغ تربیت شماره چهارم سال اول

منبع: مقالات فروغی