«

»

Print this نوشته

نهضت ملّی نفت در ترازوی داوری تاریخی

نهضت ملّی نفت در ترازوی داوری تاریخی

 ‌

دکتر حسن منصور

مرداد ۱۳۸۲

 ‌

ــ نفت این مادة پراهمیت، بیش از سه ربع قرن است که در حیات اجتماعی ـ سیاسی ما حضوری نه تنها سنگین و تعیین کننده داشته، بلکه بنا به روایت‌هائی این حضور همواره با رد پائی از نبرد و ستیز، مرارت و رنج و ناکامی همراه بوده است. محمد علی موحد در دیباچه کتاب «خواب آشفتة نفت» می‌گوید: «نفت نشان از آشفتگی‌ها و درگیری‌ها دارد. هرکه نفت در خواب بیند به مصیبتی گرفتار آید.»

آیا در این دوران واقعیت دیگری در مورد نفت ـ جز آنچه گفته می‌شود ـ در خور رؤیت و توجه نیست؟ بنظر می‌رسد چنین روایت‌هائی بیشتر بیان استیصال در اداره و بهره‌گیری نه چندان آسان از مهم‌ترین منابع طبیعی باشد. وگرنه نفت هنوز هم می‌تواند پشتوانة تحقق بسیاری از آرزوهای دست نیافتنی ملتی قرار گیرد؟

 ‌

دکتر منصور ـ آری نفت بمثابه «روغنی که از سنگ می‌تراود (Petroleum)، یا مادّه رطوبت‌زا (Naphta)» طی هزار‌ها سال تاریخ، اینجا و آنجا جلوه‌هائی داشته و منبع بسیاری از «آتش‌های جاویدان یا مقدس» (آتورپات) آتشکده‌ها و شمع‌های همیشه فروزان برخی آبگرم‌ها و یا مادة سیاه و متعفن برخی چشمه سار‌ها بوده است ولیکن صنعت نفت در دهه‌های پایانی سده نوزدهم آغاز شد و در نیمه سدة بیستم در ایالات متحده آمریکا شکوفا شد در طی نیم سده گسترش چشمگیری یافت و بصورت یک فعالیّت درهم بافته (Integrated) و بغرنج اقتصادی درآمد. توسعه موتور درونسوز و صنایع اتومبیل و شبکه راه‌ها با این صنعت نوین درآمیخت و چهره سیستم حمل و نقل را دگرگون ساخت. در اواخر سدة نوزدهم و اوائل سدة بیستم جستجوی نفت نه تنها در قاره آمریکا بلکه در اروپا و سایر سرزمین‌های دارای لایه‌های فسیلی خاورمیانه و شمال آفریقا نیز آغاز شده و به کشف و استخراج این ماده، بُعد استراتژیک داده بود. تلاش‌های متعدّدی نیز بتوسط اتباع فرنگ در ایران دوران قاجار، بمنظور آغاز جستجو و کشف این ماده در ایران انجام گرفته بود که از جمله مهم‌ترین آن‌ها می‌توان از قرارداد شگفت‌انگیز بارون ژولیوس رویتر انگلیسی با ناصرالدین شاه قاجار، و سپس قرارداد تبعة دیگر امپراتوری، ویلیام ناکس دارسی در سال ۱۹۰۱ نام برد: قرارداد بارون رویتر برای کشف و بیرون بردن این «مادة سیاه متعفن» که به توشیح ناصرالدین شاه رسیده بود، از حیث جامعیّت ابعاد آنکه تقریباً کلیة منابع طبیعی ـ باستثنای طلا و نقره ـ را در بر می‌گرفت و ایجاد خطوط آهن، تلگراف و تلفن و نظام گمرکات، جزوی از آن شمرده می‌شد، در واقع قرارداد واگذاری ایران بود به یک تبعه خارجی، و از بس غیرمتعارف بود که روس‌ها را به مخالفت رقیب انگلیسی‌شان برانگیخت و سرانجام به ناکام ماندن این قرارداد منتهی شد. ولی قرارداد ویلیام ناکس دارسی در سال ۱۹۰۹ در میدان مسجد سلیمان به کشف مخزن بزرگی انجامید که توجه جهان را بسوی آن جلب کرد. پیشینه نفت در ایالات متحدة آمریکا، هرگز نمونة میدان باین باروری را نشان نداده بود. اگر هرچاه نفت تکزاس، بطور متوسط ۱۵ بشکه نفت خام بیرون می‌داد، این میدان با ۵۰ هزار بشکه برای هرچاه، رکورد صنعت تولید را دگرگون کرد و صنعت را با افق‌های جدیدی روبرو ساخت. توفیق دارسی در کشف و استخراج این میدان، تب جستجوی نفت در میادین دیگر ایران و سپس عراق و عربستان را دامن زد. و گروه‌های متعدّدی از جستجوگران نفت را باین سوی جهان متوجه ساخت. بزودی، صنعت نفت، بصورت یک صنعت بین‌المللی درآمد و شرکت‌های عمدة نفتی از ساختار درهم بافته افقی و عمودی برخوردار شدند و بصورت چند ملیّتی درآمدند. اکتشاف، استخراج، صدور و تصفیه نفت ایران در اختیار شرکت آنگلوپرشن (Persion ـ Anglo) قرار گرفت که بعد‌ها، آنگلو ایرانی‌ین (Iranion ـ Anglo) و در وهله آخر به بریتیش پترولیوم (British Petroleum) تغییر نام داد. تاریخ رشد صدو بیست ـ سی ساله نفت، نخست در ایالات متحدة و سپس در خاورمیانه و جهان، بدون تردید یکی از دل‌انگیز‌ترین داستان‌های پرتب و تاب تاریخ معاصر است که پرداختن به آن در حوصله این مقال نیست. ولیکن نکته‌ای که از اشارت بآن گزیری نیست عبارت است از تکوین و تحوّل سیستم قیمت‌گذاری نفت جهان: در مرحله نخست تکوین این صنعت، که منبع عمده نفت در ایالات متحدة و نقطه ثقل صدور آن خلیج مکزیک است سیستم قیمت‌گذاری «تک پایه خلیج مکزیک» (Single – basing point) پا می‌گیرد و موافق آن، قیمت هربشکه نفت خام معادل است با قیمت آن در خلیج مکزیک، اعم از اینکه این نفت در حوزه خلیج مکزیک تولید شده باشد یا در آغاجاری و مسجد سلیمان. بعبارت دیگر قیمت نفت آغاجاری معادل است با قیمت نفت خام خلیج مکزیک منهای هزینه حمل و نقل از آغاجاری تا خلیج مکزیک. یعنی، این نفت باید این هزینه گزاف حمل و نقل را باصطلاح «جذب» کند و بهای خالص نفت با مسافت میدان مبدا خلیج مکزیک، رابطه معکوس دارد. در مرحلة بعدی از تکوین و تحول صنعت نفت، به علت تفوّق کمّی تولید در میادین ایران، سیستم قیمت‌گذاری دو پایه خلیج مکزیک و خلیج فارس (Double – basing point) برقرار می‌شود که بموجب آن، دو نقطه صدور خلیج مکزیک و خلیج فارس، بعنوان مبداء قیمت‌گذاری پذیرفته می‌شوند و قیمت یک بشکه نفت مشابه در این دو مبداء، با هم برابر فرض می‌شود و در نتیجه قیمت یک بشکه نفت در بازار کشور وارد کننده معادل است با قیمت‌‌ همان نفت در مبداء صدور (خلیج مکزیک یا خلیج فارس) بعلاوه هزینه حمل و نقل از آن مبداء تا بازار. بدینسان بازار جهانی به تناسب نزدیکی و دوری فاصله به این دو مبداء تعریف می‌شود و مرز بازار (wartershed line) در نزدیکی ایتالیا تعریف می‌شود که در آنجا قیمت یک بشکه نفت خلیج مکزیک با بشکه نفتی خلیج فارس برابر می‌شود. بدیهی است که این برابر انگاشتن قیمت‌ها در این دو مبداء، صرفاً یک امر قراردادی میان شرکت‌های نفتی است والاّ هزینه تولید نازلتر نفت خلیج فارس، امکان می‌داد که نفت خلیج فارس، مقادیر زیادی از هزینه حمل و نقل را «جذب» کرده و بازار گسترده‌تری را بزیان نفت آمریکا بخود اختصاص دهد. این سیستم نیز علیرغم اینکه قریب دو دهه بربازار نفت تسلط داشت سرشار بود از کمی و کاستی و تعارض. از جمله اینکه، افزایش تقاضای نفت برای یک مبداء، چون موجب افزایش تقاضای تانکرهای نفتکش نیز می‌شد، بهای حمل و نقل را افزایش می‌داد و چون قیمت بشکه نفت معادل بود با بهای آن در یکی از مبداء‌های دوگانه بعلاوه هزینه حمل و نقل، پس با افزایش هزینه حمل و نقل، قیمت نفت آن مبداء تنزل می‌کرد (پارادوکس رالف کاسادی Ralf cassady paradox). از اوائل دهه پنجاه، سیستم قیمت‌گذاری قیمت‌های اعلان شده، (Posted price) جای سیستم‌های دوگانه را گرفت. این مختصر، شمه‌ای از جنبه بین‌المللی صنعت نفت را که با نظام مالکیت منابع و محتوای حقوقی «امتیاز‌ها»ی اکتشاف و استخراج و صدور رابطه‌ای تنگاتنگ دارد، بازگو می‌کند و در واقع آئینه تمام نمای برخورد نظام مدرن است به نظام سُنّتی ماقبل مدرن. در یکسو، غرب، و در مورد ما امپراتوری بریتانیا بمثابة نمونه تبلور نظام مدرن، حضور دارد که از سده پانزدهم، انسجام نهادی پیداکرده و با گذار از مراحل ادغام بازار‌ها، ادغام زمین‌ها، تحول از نظام کارگاهی و صنفی به نظام کارخانه‌ای (مانوفاکتوری)، تولّد علم در سده شانزده و هفده، و ادغام علم و تولید، از مجرای کولونیالیسم (Colonialism)، شاخه‌های خود را به ایالات متحده، نیوزلاند، استرالیا و اقصی نقاط جهان پراکنده است که در قرن نوزدهم با گذار از انقلاب فنی اول، تفوّق جهانی خود را، احراز می‌کند و از سوی دیگر، ایران حضور دارد که درست از دوران صفویه ـ که دوران خیزش غرب است بسوی تمدن مدرن ـ در غفلت از آنچه بنیاد جهان را دگرگون کرده، خواب زده و پریشان از ذلّت دوران قاجار سر بدر آورده است و با چنان کوله‌باری از غفلت، نادانی، عقب‌ماندگی و نخوت ناشی از آن‌ها بخود می‌پیچد که به هیچ روی توان درک تمدن بالنده غرب را ندارد. نفت، تنها یکی از مواردی است که به گره‌گاه این دو دنیای ناهمگون بدل شده است. این نفت، که برای تمدن بالندة غرب، منبع انرژی حرکتی و حرارتی است، برای ناصرالدین شاه، مادة سیاه متعفن است که تبعه فرنگی می‌خواهد از کشور بیرون ببرد. در‌‌ همان قرارداد رویتر، در کنار ده‌ها ذلت دیگر، برداشت عامیانه ناصرالدین شاه از مقولة «ثروت» بطور روشنی بروز می‌کند که وی با «زیرکی»، طلا و نقره را از شمول قرارداد استثناء می‌کند چون در این درک بدوی مرکانتیلیسم، این طلا و نقره است که تبلور ثروت است و نفت محلی از اِعراب ندارد. در واقع نیز، آنچه به نفت، قیمت می‌دهد، صنایع بغرنج غرب است، صنایع موتور، اتومبیل، هواپیما، حمل و نقل و بعد‌ها پتروشیمی است که مصارف و فایده‌مندی‌های (Útileity) این ماده سیاه را تعریف و تدوین می‌کنند. شما این تقابل دو روحیه، دو انسان، دو فرهنگ، دو نظام ارزشی را با چشم‌های شگفت‌زده در کلیه رویاروئی‌های هیئت‌های نفتی انگلیسی با «همتاهای ایرانی» آنان خواهید دید. در‌‌ همان قرارداد دارسی اول، در قرارداد تجدید نظر شده سال ۱۹۳۳، و سپس به شیوه‌ای دیگر در جریان ملی شدن صنعت نفت ایران، از یکسو شما انسان‌های صاحب علم و فن و آشنا به رموز بازار را در طرف انگلیسی می‌بینید و در جای ایران کسانی را می‌بینید که حتی علیرغم حسن‌نیّتشان، با احساسات عامیانه حرکت می‌کنند و از بغرنجی‌های صنعت و اقتصاد مدرن بی‌خبرند. بیان استعارة دکتر موّحد را باید در زمینه این تقابل فهمید و تفسیر کرد.

 ‌

ــ مبارزه علیه دادن امتیازهای غیرعادلانه سیاسی و اقتصادی به اتباع خارجی و دول قدرتمتد در ایران دارای قدمتی بیش از جریان مبارزات نفت می‌باشد. چگونه و از چه زمانی نفت در مبارزات ضداستعماری در ایران نقش تعیین کننده یافت؟

 ‌

دکتر منصور ـ برای پاسخ به این پرسش شما ناگزیرم نخست چند مفهوم را، ولو به اجمال، روشن کنم: مفهوم استعمار (colonialism) امپریالیسم (imperialism)، سلطه (dominance)، و این اواخر، استکبار (arrogance)، هریک وجهی از دریافت یک کل بغرنج را بمیان می‌نهد و از توضیح تمامی آن ناتوانند. استعمار، بلحاظ لغوی عبارت است از «خواستار عمران و ترقی» کشور و منطقه و مردمی شدن، بواسطه اعزام جمعی نظامی، بازرگان، مدیر و مبلّغ، از غرب متروپل به کشور ماقبل مدرن؛ مفهوم امپریالیسم، علیرغم تعدد معانی و مدلول‌هایش، در دست لنین بمثابة «آخرین مرحله سرمایه‌داری»، «سرمایه‌داری مالی» و «سرمایه‌داری میرا» (moribund)، تعریف شد و به پشتوانه دستگاه تبلیغاتی شوروی به رقبای جهانی آن اطلاق شد؛ مقولة سلطه را اقتصاددان فرانسوی، فرانسواپرو (Perro) پرداخت و آنرا برای توضیح جنبه سیاسی و مدیریتی برخورد دو جهان مدرن و غیرمدرن صیقل داد که در بیان یاوران آقای خمینی، شکلی بسیار مغشوش بخود گرفت؛ و مقولة استکبار، که در اصل، یک مقوله هدایتی و دینی است در اصل قرآنی مترادف است با سرپیچیدن از پیام هدایت، بطوریکه فرعون بهمین معنی «استکبار می‌ورزد». ملاحظه می‌فرمائید هرکدام از این واژگان ـ و نظایر آن‌ها ـ از زاویه دید متفاوتی به یک پدیده بغرنج ناظر است و معانی ناقص و مبهمی از آن را بذهن متبادر می‌کند.

نظام مدرن، بنا به سوخت و ساز درونی‌اش، نظامی است گسترش کننده و ادغام‌گر. توقف (stagnaton) یا رشد صفر برای این نظام معادل است با مرگ و انهدام و این یکی از رموز شگرف نظام مدرن است که بلندپرواز‌ترین اندیشه‌وران را به چالش طلبیده و تاریخ اندیشه اقتصادی سرشار از حضور و سوز و گداز آنان است. این نظام در سیصدو پنجاه سال اخیر عمر تاریخی خود، شرایط وجود اجتماعی، تکوین، و بازتولید انسان را بشدت دگرگون کرده، شبکه‌ای از راه‌های جهانی، بازارهای جهانی، خطوط ارتباطی جهانی، پست جهانی، نظام پولی جهانی و نظامی از پیمانه‌های سنجش جهانی پدید آورده و در مرحله کنونی «جهانی شدن»‌اش با ارمغان کردن پست الکترونیک، دانش پردازش داد‌ها و حمل و نقل عظیم و سریع جهانی، جهان را به «دهکده»‌ای مانند کرده است. هیچ نقطه‌ای، از سنجه‌های نظام مدرن استقلال ندارد؛ هیچ دیواری، نه دیوار چین، نه دیوار سرخ و سبز از امواج پیاپی نوآوری‌های علمی و فنی آن استقلال ندارد و بدینسان مفهوم انسان نیز در سراسر جهان در یک پروسه همگرائی قرار گرفته است. نمود بیرونی این نظام، که بچشم غیرمسلح نیز می‌توان دید ـ قدرت، ثروت و تکنولوژی است. ولی تفاوت‌ها آنجا آغاز می‌شود که دنیای اسیر سُنت، می‌خواهد با معیار‌ها و سنجه‌های خود، این قدرت و ثروت و تکنولوژی را توضیح دهد و اینجاست که «جنگ هفتاد و دو ملت» وارد تعبیر می‌شود و ره افسانه گشوده است. مجالی نیست بپردازیم به کج‌فهمی‌های آدم سخت‌سری مثل جلال آل‌احمد، روضه خوانی‌های شادروان شریعتی و بیگانه ترسی‌های آقای خمینی و امثال آن‌ها. در مجموعه کاغذهائی در پنجاه سال اخیر در کشورمان در این زمینه سیاه کرده‌اند این نکته بروشنی دریافت نشده است که مکانیسم تولید ثروت در اندرون این نظام مدرن است و آنچه نیز که از «بیرون» به درون آن انتقال پیدا می‌کند در آن هضم شده به ثروت بدل می‌شود همانگونه که در مورد نفت اشارت کردم. مثال دیگری بگیرید: نظام جمهوری اسلامی، خیل درس‌خواندگان دانشگاهی را با کلام «طلائی» امام که «بگذارید بروند این مغزهای الکل‌زده را» ده هزار ده هزار به جلای وطن ناگزیر کرد بی‌آنکه پروای استقلال و سربلندی ملّت را داشته باشد ولی همین آوارگان از خانه و کاشانه رانده شده، در درون نظام مدرن هرکدام بمثابه متجاوز از یک میلیون دلار ثروت متبلور در سرمایه انسانی معنی پیدا کردند و مثلاً در یک سال معادل چهار برابر تولید ناخالص ملی ایران، برای آمریکا ثروت افزودند. همینطور است فهم مکانیسم قدرت. قدرت بی‌انتها و زوال‌ناپذیر تمدن مدرن، در ذات حقمند فرد متفرّد نهفته است که تمام حق‌ها از آن نشأت می‌گیرد. در این تمدن، که اکثریت به رای مردم حکومت می‌کند حق اعتراض اقلیّت ولو یک تن باشد، مورد حمایت کلیه نظام است و قدرت نظام از این سرچشمه جوشان برمی‌خیزد. فهم عمیق این دو معنی کجا، و باور به این اسطوره کجا که «ثروت غرب از غارت شرق بدست آمده است»! و یا «آمریکا مثل کوه یخی دارد ذوب می‌شود» همین امروز، حدود ۸۰ درصد تولید جهانی در ۱۷ کشور جهان (ایالات متحدة، ژاپن و پانزده کشور اروپائی) بعمل می‌آید و ۲۰ درصد در۱۸۰ کشور دیگر جهان. چگونه قابل فهم است که این ۸۰ از چاپیدن آن ۲۰ نتیجه شده باشد؟ وانگهی، سیر مدام بازتولید گسترده این نظام را چگونه می‌توان توضیح داد؟

با این مقدمه مفهومی، می‌توان به «مبارزات ضد استعماری ملت ایران» در طی صدو‌اند سال گذشته نگریست و مثلاً نهضت تنباکو را در زمینه کشاکش دو قدرت رقیب روس و انگلیس بازخوانی کرد.

نکته دیگری را باید در مورد تصویر غرب در ایران عنوان کرد: انگلستان بعلت حضور چند سده‌ای در سیاست ایران و منطقه، و نفوذ در میان لایه‌هائی از تجّار و روحانیون و خوانین، مورد سوءظن افکار عمومی ایران بوده است ولی تقریباً تا نیمه‌های سده بیستم به تصویر منفی از آمریکا در اذهان مردم برنمی‌خوریم. مثلا شما کتاب «در باره سیاست» شادروان احمد کسروی را، که اندیشه‌ورزی ناسیونالیست است در نظر بگیرید که چگونه از آمریکا و رئیس جمهور آن ویلسون به نیکی و آزادگی نام می‌برد. لیکن پس از حوادث شهریور بیست، برکناری رضاشاه تا آغاز حکومت ذکاء‌الملک فروغی، پنبه شدن اصلاحات رضاشاهی و آغاز یک دوره ده ـ دوازده ساله بلبشوی سیاسی و تولّد حزب توده ایران، بتدریج آمریکا بعنوان «امپریالیسم» در افکار عمومی ایران تصویر می‌شود و با سقوط حکومت ملی مصدق مُهر می‌خورد.

ــ حرکت‌هائی نظیر جنبش تنباکو، تلاش برای تاسیس بانک ملی در مقابل بانک‌های بیگانه شاهی انگلیس و استقراضی روس، مقابله با حضور مستشاران خارجی در ادارات و وزارتخانه‌های مالیه و گمرکات، گوشه‌هائی هستند از مبارزات ضداستعماری در صدر مشروطیت. در این دوران از یک‌سو ما شاهد آگاهی و سرسختی ایرانیان در دفاع از منافع خود و در مقابله با نفوذ بیگانگان بوده و از سوی دیگر به موازات آن ناظر ادبیات و آثار بسیاری از مشروطه‌خواهان صاحب نام در تمجید و ستایش از فرهنگ، تمدن و پیشرفت کشورهای غربی هستیم. در برخی از این آثار میزان پذیرش، احترام و اعتماد به سیستم اجتماعی و نظام‌های سیاسی غربی تا جائی است که نشان می‌دهد سرانی از رهبران جنبش مشروطه، غرب را بعنوان الگوی آرمانی در ایجاد نظم و اداره و هدایت کشور قرار داده بودند. اما برعکس در جریان مبارزات ملی شدن نفت که عده‌ای آن را دنباله و مرحله دوم مشروطیت می‌دانند، ما برای نخستین‌بار شاهدیم که قضاوت در مورد غرب یکپارچه و یگانه شده و بتدریج و بشکل فزاینده‌ای این قضاوت تنها از مسیر ستیز و عداوت با غرب به مفهوم قدرت استعماری عبور کرده و بکارگیری عناوینی چون امپریالیسم، ستمگران یا غارتگران بیگانه و… بشکل چشم‌گیری عمومیت می‌یابد. صنعت و رشد روزافزون غرب نه حاصل مکانیسم درونی نظام‌های اجتماعی ـ سیاسی ـ اقتصادی بلکه محصول غارت شرق محسوب شده و چشم بردمکراسی‌های درونی، فرهنگ و دانش متحول و رو به رشد دائم آن بسته می‌شود.

ریچارد کاتم در مقاله‌ای تحت عنوان «ناسیونالیسم در ایران قرن بیستم و دکتر مصدق» در توضیح مواضع رهبر نهضت ملی شدن نفت به نکته بسیار ظریفی اشاره دارد. کاتم مساعی مصدق را در بیان مفاهیم لیبرالی بقدر کافی بارز ندانسته و جهت منفی کار وی را نمادهائی می‌داند که او در اشاره به امپریالیسم و ستم ملی بکار برده است. ریشه این تغییر برخورد به غرب در کجا نهفته و نتایج و پیامدهای آن برفرهنگ سیاسی ما چه بوده است؟

 ‌

دکتر منصور ـ در این یک سده و نیم اخیر، خودآگاهی ملّت ایران، خودآگاهی انفعالی است. در حضیض ذلّت و جهل فتحعلی شاهی، با فتوای ملایان به جنگ‌های ایران و روس کشانده می‌شود و دچار شکست و خذلان می‌شود. بزرگ ملای زمانه، ملااحمد نراقی، با طرح تز «ولایت فقیه» ملایان را سپر بلای فتحعلی شاه قرار می‌دهد و این جنگ و شکست را به مشیّت ازلی خدا نسبت می‌دهد. تکه پاره شدن کشور، اعطای کاپیتولاسیون به روس‌ها و آشفتگی و پریشانی پیامد این «چکی» است که سلطان اسلام پناه از دست «کفار» خورده است. عکس‌العمل به این درماندگی، آوردن مسشار است از غرب، اعزام دانشجوست به غرب، تاسیس مدرسه دارالفنون است، ایجاد مدارس نظامی، و برپاکردن گمرکات و بانک‌هاست ولی اینان با همه اهمیتی که دارند در متن مبادی درست قرار نمی‌گیرند و نتیجه‌ای هم عاید نمی‌کنند. متفکران مشروطه، آنهم بهترین بخش آنان، می‌خواهند از غرب اقتباس کند و چون «پای‌بست» را نمی‌بینند به «نقش ایوان» می‌پردازند. مثلاً میرزاملکم خان ناشر قانون، از قانون در غرب چه درکی دارد؟ اینان بدون آنکه بفهمند قانون غرب، قانون مبتنی بر مبانی فلسفی سده‌های ۱۶ و ۱۷، و فلسفه حق جان لاک و تالی‌های اوست، به نفس قانون بدون توجه به مبادی قانون تأکید می‌ورزند و نتیجه این می‌شود که نهضت «عدالتخانه»طلبی مشروطیت، از قانون اساسی ابتر، متمّم عقب افتاده و قانون مدنی گرفتار در دست فقیهان سر در می‌آورد. اینان بمانند آقای خاتمی در یک سده بعد، نفهمیدند که اهمیت قانون در غرب از آنجاست که بر حقوق بشر ابتناء دارد. با این زمینه تاریخی است که می‌رسیم به نهضت ملی دکتر محمد مصدق. این نهضت از یکسو انفجار غرور یک ملت صاحب تاریخ است در برابر تحقیری که از تسلط یکسویة امپراتوری بریتانیا بر مقدرات تاریخی او حسّ می‌شود. از سوی دیگر، مکانیسم درونی نهضت نیز طی رقابت‌های سیاسی دهه ۲۰ شکل گرفته و در متنی از جدال‌های ناشی از تکوین دنیای دوقطبی جنگ سرد هدایت می‌شود. دکترمحمد مصدق که در اوج یک حرکت ناسیونالیستی توانسته بود قانون ملی کردن صنعت نفت را «بنام سعادت ملت ایران» از تصویب مجلس بگذراند نامزد می‌شود که قانون خود را پیاده کند. بدینسان دولت مصدق تنها با دو پروژه تشکیل می‌شود: ملی کردن صنعت نفت و اصلاح قانون انتخابات. بدیهی است که در این مجال، تمرکز را روی پروژه نخست می‌گذارم و به دومی نمی‌پردازم. وقتی از شرکت نفت ایران و انگلیس، بنام سعادت ملت ایران و حاکمیت دولت خلع ید بعمل آمد، دوران بغرنجی از کشاکش‌های فنی، اداری، حقوقی، مالی و سیاسی آغاز گردید که قریب به دوسال بطول انجامید. مدیران و مهندسان و تکنسین‌های خارجی کشور را ترک کردند و اداره این صنعت بزرگ بعهده کادر ایرانی افتاد که در مجموع با شایستگی به کار برخاستند و بتدریج تجربه علمی، فنی و اداری لازم را کسب کردند. در عرصه حقوقی، دولت ایران علیرغم احراز حق حاکمیت به منابع خود، از حل مناقشات ناشی از دعاوی طرف انگلیسی ناتوان ماند و درک درست از شرایط روز و انعطاف بموازات منافع و مصالح ملی را از خود نشان نداد. رهبری سیاسی نهضت در سال دوم، بویژه در شش ماهه آخر نهضت دچار رکود است و هیچ ابتکاری از خود نشان نمی‌دهد. علیرغم، شخصیّت نافذ دکتر مصدق نه خود وی و نه مشاوران نزدیک نفتی ـ سیاسی وی نظیر مهندس حسیبی و مهندس بازرگان… نه این را می‌دانند که شرکت نفتی انگلیس در‌‌ همان یکسال نخست به بازسازی منابع تولید خود پرداخته و دیگر رگ حیاتش به تولید ایران بستگی ندارد و این ایران است که به درآمد نفت نیازمند است؛ و نه از این بن‌بست راهی دارند که نمی‌توان صنعتی را ملّی کرد ولی نه با شرکت ـ به بهانه اینکه منحل شده ـ و نه با دولت سهامدار آن ـ به بهانه اینکه طرف معامله نیست ـ وارد مذاکره نشد. آخرین پیشنهادی که از سوی ایزنهاور و چرچیل برای حل مناقشات ناشی از ملی شدن صنعت نفت به دکتر مصدق ارائه شد، بیست سال با آنچه که در قرارداد کنسرسیوم به ایران تحمیل شد، به منافع ملت ایران نزدیک‌تر بود. ایران این شرایط را تنها در سال ۱۹۷۳ توانست احراز کند. در واقع دکتر مصدق، که بحق بعنوان شخصیّت سیاسی فسادناپذیر ملت ایران مورد ستایش ملت است، از دو کمبود آسیب دید. اینکه خود را اسیر محبوبیت ناشی از شعارهای خود یافت و بلوغ یک سیاستمدار نگران سعادت ملت را از خود نشان نداد، و دیگر اینکه منهای یکی دو شخصیّت نظیر شادروان دکتر غلامحسین صدیقی که وزیر کشور وی بود، با کسانی کار می‌کرد که در قیاس با خودش، تنها کوتوله‌های سیاسی بودند.

مجموعه این‌ها، و نقش آفرینی دیگر بازیگران از جمله شاه و کاشانی، به کودتای ۲۸ مرداد انجامید که بهیچوجه محتوم و گزیرناپذیر نبود. این حادثه آغازی شد که در مجموع بزیان کشور و مردم ایران انجامید: سلطنت بعلت استعانت از خارجی بمنظور طرد دولت قانونی، حرمت خود را باخت و هرگز به مرمّت آن توفیق نیافت؛ نیروهای سیاسی قطبی شدند و بخش‌های فزاینده‌ای از آن‌ها باین نتیجه رسیدند که سلطنت اصلاح پذیر نیست و باید بدنبال براندازی بود. نیروهای جوان دست به سلاح بردند و مجال دیالوگ سیاسی هرچه تنگ‌تر شد. بدون تردید، یک مصدق با درایت‌تر، می‌توانست هم به مصالح درازمدت ملت ایران جامعه عمل بپوشاند و هم نهضت را بجائی نکشاند که شکست آن زمینه‌ای برای بروز فاجعه جمهوری اسلامی بشود.

 ‌

ــ نهضت ملی شدن نفت از پیشروان مبارزات ملی و استقلال‌طلبانه‌ای محسوب می‌شود که اواخر قرن نوزده و اوائل قرن بیستم بسیاری از کشورهای آسیائی، آفریقائی و آمریکای لاتین را در برگرفت. تحت تأثیر این مبارزات در ایران که تحت رهبری سرآمدن و نخبگان سیاسی کشور و در حمایت گستردة قشر روشنفکری، تحصیل کردگان و طبقات متوسط جامعه قرار داشت، مفاهیمی چون «ملی» و «استقلال» تا مرحلة «تقدس» عروج یافتند.

اگر بخواهیم تعبیر و تعریفی از این مفاهیم برمبنای درک آن دوران ـ یا تا حد ممکن تعریفی نزدیک به آن درک ـ ارائه دهیم، این تعریف چه خواهد بود؟ متاسفانه علیرغم وجود اسناد، مدارک، کتب، مقالات و رسالات بیشمار از آن دوره یا در مورد آن دوره ما هنوز تعریف دقیقی از مفهوم پراهمیتی چون «استقلال» و در رابطه با مقتضیات و نیازهای سیاسی و اقتصادی کشورمان در آن دوره‌ها در دست نداریم. حاصل جمع بحث‌ها و گفتمان سیاسی به ارث مانده از آن دوران بیش از هر چیز بکارِ انداختن جدائی و زدن اتهام متقابل «وابستگی»، «خیانت» و… می‌باشد.

 ‌

دکتر منصور ـ در دوران ملی شدن نفت، استقلال مفهوم مخالف تفرعن شرکت نفت ایران و انگلیس بود در ایران. همینطور، مفهوم مخالف دخالت سفارتخانه‌های خارجی بود در امور سیاسی داخلی و عزل و نصب مقامات لشگری و کشوری. در نتیجه، «استقلال طلبی» هم در خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس و اجنبی ستیزی تبلور پیدا کرد. سیاستی که طی این دوران بکار بسته شد، عبارت بود از تشویق تولیدات داخلی ـ نظیر منسوجات ـ جاگزینی واردات، و تلاش به بی‌نیاز شدن از درآمد نفتی. ولی اینهمه، ما را به دریافت مفهوم استقلال نزدیک نمی‌کند. مثلاً آیا مطلوب است که از تقسیم کار جهانی مستقل باشیم؟ آیا مطلوب یا ممکن است که از علم و فن و مدیریت و الزامات مزایای نسبی مستقل باشیم؟ آیا دیوار بدور خود کشیدن و انزواطلبی، عین استقلال است؟ آیا ورود و صدور سرمایه، وابستگی است؟ آیا مطلوب است که اقتصاد ملی از درآمد نفتی چشم بپوشد؟ این پرسش‌ها هنگامی پاسخ روشن می‌یابند که مفهوم استقلال را هم بلحاظ نظری و هم در پرتو شرایط کنکرت تعریف کرده باشیم و در دوران نهضت ملی و دهه‌های تالی آن، ما باین مرحله دست نیافتیم. نا‌درست خواهد بود اگر درک آنروزی از استقلال‌طلبی را با معیارهای امروزی محک بزنیم زیرا آنروز، افق‌های امروز ناپیدا بودند و بسیاری از ملت‌ها می‌رفتند تن به تجربیاتی بسپارند که ما امروز براثر آن‌ها به مفهوم دیگری از استقلال پی ببریم. دهه پنجاه، از یکسو مصادف است با اوجگیری جنگ سرد در دنیآی دوقطبی، از سوی دیگر اتحاد شوروی و سپس چین می‌روند که تا دهه‌ها دچار انزواجوئی بشوند؛ و هندوستان می‌رود که سال‌ها بعد تجربة سترگی در سیاست جاگزینی واردات انجام دهد و تجربه کشورهای اسکاندیناوی، ژاپن و سنگاپور هنوز تکوین نیافته است بنابراین آنروز اگر «خودکفائی» معادل استقلال گرفته می‌شد اگر چه جای ایراد بود ولی باندازه امروز جای ملامت نبود. در این پنجاه سال چندین ده کشور برای تأمین استقلال به تجربیات گرانبهائی دست زده‌اند که گنجینه‌ای از اصول و معیآر‌ها را در اختیارمان قرارداده است. در عالم نظری نیز، تحولی که در این پنجاه سال در رشته اقتصاد بین‌المللی پدید آمده به کلیه تحولات این رشته از علم اقتصاد در سیصد سال پیش از آن برتری دارد و به تبع آن مفاهیم استقلال و وابستگی هم از مضامین نوینی برخوردار شده‌اند.

 ‌

ــ آیا اساساً بقصد بررسی وقایع تاریخی نظیر نهضت نفت و واقعه ۲۸ مرداد از زاویة نتایج و پیامدهای آن، می‌توان از کنار نتایج رفتار و عملکرد شخصیت‌ها و چهره‌های صاحب نفوذ و صاحب نقش در آن وقایع عبور کرد؟ آیا پرداختن به نتایج عملکرد سیاسی به منزلة در مقام قضاوت در آمدن، نسبت به شخصیت‌ها و چهره‌های تاریخی و در خدمت پرارج کردن یا بی‌مقدار ساختن آنهاست؟

زدودن هاله‌های «تقدس» و «تکفیر» از چهره‌ها و شخصیت‌های تاریخی، آیا پیش شرط ثمربخشی چنین روشی، یعنی بررسی وقایع تاریخی از زاویة نتایج و پیامدهای آن در ادامة حیات اجتماعی، است یا محصول اجتناب ناپذیر آن؟

 ‌

دکتر منصور ـ پرند تاریخ از کنش‌های (action) انسان مدنی بافته می‌شود و لازمه کنش، نسبتی از آزادی است و آن نیز در رابطه تنگاتنگ با کثرت (pluralism) قراردارد. کنش، بمحض اینکه از عامل صادر شود در شبکه کنش‌های دیگران وارد شده و حیاتی مستقل از عامل خود پیدا می‌کند. در این میان برخی گرایش‌های فکری وجود دارند که مایلند نقش عامل را کم بها داده و بگویند «چون شرایط فراهم شده بود اگر فلانی این کار را نمی‌کرد، بَهمان به انجام آن برمی‌خاست». این نوع جبر در تاریخ فعلیّت ندارد و شخصیّت‌ها ‌گاه نقش تعیین کننده در تاریخ ایفا می‌کنند. نهضت ملی بدوش شخصیّت فسادناپذیری چون محمد مصدق استوار شد و با او یکی شد. خواه و ناخواه، شخصیّت مصدق تأثیر ژرفی در جریان، توفیق‌ها و شکست‌های آن داشته است. نقش دیگر عوامل نظیر شاه، کاشانی، مکی، قوام، رهبران حزب توده، گلشائیان، دکتربقائی، حسیبی، بازرگان و دیگران نیز در آن‌ها موثر بوده است. منتها ضمن اینکه این نهضت در نفس خود به بن‌بست رسید، رهبر آن مصدق نیز بنحوی «مظلوم» واقع شد و این «مظلومیت» سبب شد که تاریخ معاصر بجای برخورد تعقلی و تحلیلی به نحوه تفکر، عمل و رهبری وی از وی یک «تابو» بسازد و کسانی نیز از تولیت آن به نام و منزلتی برسند. ترازوی داوری تاریخی، مصالح بلندمدت ملّت است و درست نیست این هدف والا به تعصب‌ورزی‌ها گرفتار شود. ملت‌های بزرگ جهان، ضمن اینکه رهبران بزرگ خود را بدرجه قهرمانی رسانده‌اند و در تاریخ ماندگار ساخته‌اند هنگامی که پای مصالح عالیه ملت در میان بوده از آنان نیز با حفظ حرمت‌ها عبور کرده‌اند. شما، چرچیل قهرمان ملت انگلیس و فاتح جنگ دوم جهانی را ببینید که چگونه کنار گذاشته شد و یا ژنرال دوگل، بنیانگذار جمهوری پنجم فرانسه و آزاد کننده فرانسه از اشغال نازی‌ها را ملاحظه کنید که چگونه به توسط ملّت مجبور شد از قدرت کناره گیرد. هنوز هم نام چرچیل در انگلستان و نام دوگل در فرانسه، احترام برمی‌انگیزد ولی این ملت‌ها اسیر این محبوبیّت‌ها نماندند. مصدق مردی درستکار، ایراندوست، ضداستبدا و فسادناپذیر بود ولی اشتباهات بزرگی نیز مرتکب شد که نهضت را به تحلیل برد و در ‌‌نهایت آنرا در برابر مخالفان جدی‌اش به گِل نشاند ما از تجربه مصدق می‌آموزیم که ضد استبداد بودن، مترادف آزادیخواهی نیست؛ پوپولیست بودن، معادل دموکرات بودن نیست؛ فسادناپذیر بودن، فضیلتِ لازم است و کافی نیست؛ غایت عمل سیاسی، مصالح بلندمدت ملّی است و وجیه‌الملّه بودن نیست. تحلیل‌گر تاریخ، علاوه بر شعور و آگاهی، نیازمند شهامت مدنی نیز هست تا در ارزیابی نقش شخصیّت‌ها مصالح ملّی را چراغ راهنمای خود کند، از رنجش این و آن پروا نداشته باشد.

ــ در پرتو مبارزات ضد استعماری مشروطه، نهضت ملی کردن صنعت نفت و انقلاب اسلامی ما به استقلال خود دست یافتیم و دست نفوذ بیگانگان را از میهنمان کوتاه کردیم. در اینکه امروز حکومت اسلامی یکی از «مستقل‌ترین» رژیم‌های تاریخ است هیچ نیروئی نه دوست و نه دشمن تردیدی ندارد. امّا اینکه ارمغان این «استقلال» برای کشور و مردممان چیست، حقیقت تلخی است که باید در چشم آن نگریست و به تعمقی ژرف در مفهوم «استقلال» وادار شد.

امروز به مسئله نفت و نهضت‌های استقلال‌طلبانه و به واقعه ۲۸ مرداد تنها در چارچوب نگاه گذشته نگریسته نمی‌شود و نگاه‌ها در تداوم خط تاریخ از آن روز‌ها فرا‌تر رفته و به واقعیت‌های امروز می‌رسند. امروز نیروهای گسترده‌ای بویژه در میان نسل جوان‌تر ـ آنان که پیوند عاطفی‌اشان باآن روز‌ها سست‌تر است ـ بدنبال یافتن پاسخی اساسی‌ترند. اینکه نتایج بدست آمده و بهرة ما از چنین جنبش‌ها و صفبندی‌ها و جدال‌های بی‌انتهای ایجاد شده در حول و حاشیة آن‌ها در جهان سوم چیست؟

آیا «استقلال» و «استقلال‌طلبی» مفاهیمی پوچ و بی‌معنا شده‌اند؟ یا اینکه نه! «استقلال» اصل خدشه‌ناپذیری بوده و هست و خواهد ماند، تنها در الزامات و پیش‌شرط‌های دستیابی بدان باید واقعیت‌های زمانه را دید و همواره آمادة تجدید نظر بود؟ استقلال و استقلال‌طلبی امروز به چه معناست و در پرتو کدامین الزامات و شرایط و واقعیت‌های روز باید بدان نظر داشت؟

 ‌

دکتر منصور ـ بنظر من، خود این پرسش اندکی تأمل نیاز دارد. ما هنوز استقلال را معنی نکرده‌ایم. پس چگونه می‌توانیم حکم کنیم که مثلاً «حکومت اسلامی یکی از مستقل‌ترین رژیم‌های تاریخی است و هیچ نیروئی، نه دوست ونه دشمن تردیدی (در آن) ندارد». بنظر من، این اسطوره از‌‌ همان قماش تعاریف استقلال یا استعمار ناشی شده است که هیچ ربطی به دنیای واقعی ندارند. اگر فقدان استقلال را چنین معنی کنیم که مثلاً فلان قدرت خارجی به رهبران حکومت امریه صادر می‌کنند که چنین و چنان کنید، در آنصورت نه تنها حکومت جمهوری اسلامی مستقل است بلکه شاه بسیار مستقل‌تر بود. اگر داشتن دوستان و همفکران مترادف باشد با فقدان استقلال، در آنصورت جمهوری اسلامی بدرستی مستقل‌ترین نظام‌هاست چون بی‌دوست‌ترین آنها نیز هست. وقتی از این مقدمه حرکت می‌کنیم ناگزیر باین نتیجه نیز می‌رسیم که «استقلال» برای کشور و مردم‌مان چیزی عاید نکرده است و بعد می‌رسیم باینکه استقلال و استقلال‌طلبی «مفاهیمی پوچ و بی‌معنی شده‌اند».

برای پرداختن به مفهوم استقلال، طرح چند سئوال مفید خواهد بود: آیا ژاپن، که نظام آن زیر اشغال نظامی آمریکا بفرماندهی داگلاس مک آرتور (۱۹۵۲ ـ ۱۹۴۵) شکل گرفت و قانون اساسی آن به توسط همین فرماندهی نوشته شد ـ و نه دولت کی جوروشیده هارا (Kijuro Shidehará) نخست‌وزیرگذار، کشور مستقلی هست یا نه؟ آیا دولت‌های سوئد و دانمارک، که در شبکه بازرگانی جهانی تنیده شده‌اند و ملی‌ترین صنایعشان نظیر اتومبیل سازی Volvo سوئد آمیخته‌ای از تولیدات ده‌ها کشور جهان است، مستقل‌اند یا خیر؟ یا سنگاپور، که عمده درآمد آن از محل ارزش افزوده خدمات علمی و فنی بر روی تولیدات دیگر کشور‌ها حاصل می‌شود و توانسته است در عرض ۳۵ سال به ردیف غنی‌ترین کشورهای جهان عروج کند و نام و آبروئی محل غبطه جهانیان برای شهروندان خود پدید آورد، کشور مستقلی است یا نه؟ از سوی دیگر، آیا جمهوری اسلامی ایران که بعلت بی‌یار و یاور بودن، منافع ملّی را در غرب کشور به صدام وامی‌گذارد، در جنوب اسیر هیاهوی شیوخ است بخاطر سه جزیره ایرانی مورد ادعا، و در بحر خزر از روس‌ها توسری می‌پذیرد و ناگزیر است برای جلب حمایت مثلاً سوریه، آن همه باج بپردازد نظام مستقلی است؟ آیا تصمیم در مورد سیاست خارجه ایران در نزد رهبران این نظام با توجه به مصالح عالیه ملّت ایران انجام می‌پذیرد؟ آیا جمهوری اسلامی از کج‌اندیشی و خرافه‌باوری استقلال دارد؟ آیا، بخاک نشاندن اقتصاد ملی، نابودی دانشگاه‌ها، در پرتو مصالح ملّی انجام می‌پذیرد؟

استقلال اصل خدشه‌ناپذیری است و هرگز پوچ و بی‌معنی نخواهد شد. ولی استقلال با شرکت بسیار فعالانه در تقسیم کار جهانی، با سرمایه‌گذاری جهانی، با مبادلات فکری و علمی ـ فنی در سطح جهان، با حضور در بازارهای جهان نه تنها منافاتی ندارد بلکه بستگی بآن دارد. در نظام مدرن، محور اقتصاد، با فناوری است. پس هیچ کشور مستقلی نباید در صدد «استقلال» از علم‌اندیشی و فن‌ورزی باشد. مسابقه جهانی برای ثروتمندتر شدن، عالم‌تر شدن، شایسته‌تر شدن لازمه استقلال است. امروزه اقتصاددانان می‌توانند برای بغرنج‌ترین اقتصاد‌ها مدل‌هائی تنظیم کنند که شرایط اساسی سیاست‌های اقتصادی را معین کند، مزایای نسبی دینامیک را در پرتو استراتژی توسعه مشخص کند و کشور را در کنار کشورهای غنی و سربلند جهان بنشاند.